دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From علی on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم

    سلام
    تو زندگیم به یه جاهایی رسیدم که اگر این امید الکی خوش کن رو هم نداشتم کلا از زندگی کردن زده میشدم.ما توی مملکتی زندگی می کنیم که ادمای پولدار کم نداره.این رو قبول دارم که بیشتر اونایی که وضع مالیشون خوبه قبلش یه پشتوانه ایی داشتن اما ادمایی که از اول هم بابای مایه دار نداشتن و الان کلی موفق هستن کم نیست. حتی بعضی هاشون از یه جاهایی به اوج رسیدن که باورش برات سخته. به نظر من دیدن این ادما خودش یه نقطه امید هست. من به این اعتقاد دارم که استعداد و توانایی ادما یکسان نیست ولی میشه حداقل تلاشت رو بکنی و اینکه تو این اوضاع ببینی که بعضی خوب پول در میارن. بعضی ها هم کم پول در میارن ولی گله ای ندارن . سعدی میگه لباس قناعت بپوشید تا در عافیت باشید این خودش تو این اوضاع شاید مرهمی باشه واسه این وضع خراب.همون داستان مقایسه میشه اگر سرمون به کار خودمون گرم باشه اینقدر از زندگی گلایه نمی کنیم. اینم بگم که خیلی کم ادمایی رو دیدم که این روزا از وضعشون راضی باشن.حکایت ما حکایت اون ادمیه که چهل ساله میره بازار و هر روز هم که از بازاریا می پرسه وضع بازار چطوره، همه میگن خراب. ولی کیا پول درمیارن خدا میدونه. امیدوارم روزی برسه که با وجود این همه مشکل سر راهمون، کسی از زندگی کردن دلسرد نشه

    Go to comment
  • From امیر محمد شمس on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم

    با متن شما خیلی لذت برم.
    از این متن های امید بخش بازم بنویسید به آدم روحیه زندگی می ده.
    خیلی ممنونم که تو این بمباران ناامیدی این چنین مطالب زیبایی می نویسید.

    Go to comment
  • From سوریاس on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم

    به نقل از فیه ما فیه (تصحیح استاد فروزانفر):
    آدمی را خیال هرچیز با آن چیز می برد: خیال باغ به باغ می برد و خیال دکان به دکان امّا درین خیالات تزویر پنهان است.نمی بینی که فلان جایگاه میروی، پشیمان می شوی و می گویی «پنداشتم که خیر باشد، آن خود نبود.» پس این خیالات بر مثال چادرند و در چادر کسی پنهان است.هرگاه خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نمایند بی چادر خیال، قیامت باشد. آن جا که حال چنین شود پشیمانی نماند.هر حقیقت که تو را جذب می کند چیز دیگری غیر آن نباشد، همان حقیقت باشد که تو را جذب کرد يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ. چه جای این است که می گوییم در حقیقت کَشَنده یکی است امّا متعدد می نماید.نمی بینی که آدمی را صد چیز آرزوست گوناگون؟می گوید: تتماج خواهم، بورک خواهم، حلوا خواهم، قلیّه خواهم، میوه خواهم، خرما خواهم.این اعداد می نماید و به گفت می آورد امّا اصلش یکی است: اصلش گرسنگی است و آن یکی است.نمی بینی که چون از یک چیز سیر شد، می گوید «هیچ از اینها نمی باید؟» پس معلوم شد که ده و صد نبود، بلکه یک بود.

    Go to comment
  • From افشین on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم

    سلام.
    مدتی هست بلاگ تون رو دنبال میکنم و از خوندن نوشته ها تون لذت میبرم.
    علی رغم اینکه با بخش زیادی از نوشته تون موافقم، ولی من فکر میکنم بزرگترین مشکل ما نه قیمت دلار، نه تورم و نه چیز دیگه است. بزرگترین مشکل ترس از آینده و ناامیدی هست. وقتی سال های سال راجع به خشکسالی و جنگ آب شنیدی و الان کم کم داری نشانه هاش رو تو خوزستان و خرمشهر و … میبینی خوب فکر میکنی که ترس اینکه تو هم برای آب خوردن به مشکل بخوری خیلی بیجا نیست. اینکه تقریبا تمام شواهد و قرائن داره به تو سیگنال میده که داری با سر به ته دره حرکت میکنی آزار دهنده س. شاید این حرف بچه گانه باشه ولی ترجیح میدادم الان وضعیت 100 پله بدتر بود، اما رو به بهبود بود، این یعنی اینکه تا 50 سال دیگه هم تازه به این شرایط الانمون نمیرسیدیم ولی حرکت رو به جلو امید بخشه حتی با سرعت کم. باعث میشه تلاشت رو مذبوهانه ندونی. من مشکل اصلی الان رو ناامیدی و مبهم بودن آینده میدونم.
    تقریبا سعی میکنم با همه چی کنار بیام ولی این مساله واقعن آزار دهنده است.
    راستش رو بخواید تنها راه حلی که دیگه الان بهم جواب میده فقط داشتن نگاه نیهیلیستی به هستی ه. بر خلاف اینکه میگن نگاه نیهیلیستی باعث افسردگی میشه، من فکر میکنم تو شرایط الان ما کمک میکنه که با خودت فکر کنی ممکنه یه سوییسی شصت الی هفتاد سال نسبت به تو زندگی بهشتی داشته باشه، اما در آخر سرنوشت محتوم هر دومون، یکی هست.
    با همه ی این اوصاف و به رغم اینکه این سری نوشته های حال خوب کنک تون راه حل قطعی نیست برام، ولی با خوندنشون آرامشی نسبی میگیرم و بعضی هاش رو (با لینک) در گروه دوستان بازنشر میدم.
    بازم ممنون از نوشته هاتون

    Go to comment
  • From ارسلان on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم

    سلام
    راه‌حل‌هایی که می‌دین مثل شادی با چیزهای کوچیک، شکرگذاری و … مدت کوتاهی بعد از اینکه باهاشون اشنا می‌شی جواب می‌ده ولی بعدش دیگه جواب نمی‌ده مخصوصا مواقع بحران و استرس و … یا حتی مواقع عادی
    چیکار کنیم که عادی و تکراری نشه و امیدمون را حفظ کنیم؟

    Go to comment
  • From معصومه شیخ مرادی on نقش آدم خوبه رو بازی نکنید!

    من یک ماهی میشه خواننده وبلاگتون هستم من هم به لطف محمدرضا که اینجا رو معرفی کرد از نوشته های خوبتون بهره میبرم.
    نمییخوام مرزبندی یا دسته بندی کنم اما گاهی فکر میکنم به عنوان یه دهه شصتی خانواده و جامعه تلاش کردن ما رو مجبور کنن همیشه آدم خوبه باشیم. بخصوص حتی برای کسانی مثل من که در شهرستان زندگی کردم بیشتر.
    جایی که باید سکوت میکردیم مجبور شدیم حرف بزنیم جایی که باید حرف می زدیم و از حقوق خود دفاع میکردیم سکوت کردیم من به شخصه شاخ غولهای زیادی رو شکستم تا کم کم از اون فضا اومدم بیرون و کلی هزینه دادم چه در زندگی شخصی چه فضای کاری و…
    به همین خاطر این مطلبتون رو با جان و دل درک کردم. خوشحالم روند زندگیها به سمتی پیش میره که آدم راحت تر میتونه سرش به کار خودش گرم باشه.
    ممنون از شما و نوشته های موشکافانه تون.

    Go to comment
  • From یاور مشیرفر on آیا در جبهه جنگ با داعش مذاکره می‌کنید؟ با افکار منفی خود هم همان کار را بکنید (۲)

    میثم جان
    فکر می‌کنم در مورد بسیاری از واژگان ما دچار خلط شدید مفهوم هستیم.

    برخی از منابع خلط مفهوم در تاریخ ما ریشۀ عمیق دارد. از جمله «صلح طلبی، دموکراسی خواهی، قضاوت شدن و قضاوت کردن و همراهی با دیگران.»
    بسیاری از مواقع ما تن به صحبت‌های کم‌ارزش و بی‌ارزش دیگران می‌دهیم، نظرات سخیفشان را با لبخند تحمل می‌کنیم و باعث عقب‌افتادن خودمان می‌شویم، صرفا به این دلیل که نمی‌خواهیم صلح‌طلبی مان زیر سؤال برود.
    بیشتر مواقعی که «تماشاچی» بوده‌ایم از همین روحیه‌مان پیروی کرده‌ایم. تأیید اجتماعی برای ما به منزلۀ تنفس و اجازۀ زیست بوده‌است. به قول دکتر رنانی «آبروداری» مفهومی است که شاید قرن‌های متمادی بزرگ‌ترین سد راه «توسعۀ» کشور ما شود و شده‌است.

    در واقع مهم‌ترین گامی که برای توسعۀ اجتماعی این کشور باید برداشته شود، از نظر من در این است که بیاموزیم تنها زمانی از صلح و صلح‌طلبی حرف بزنیم که قدرت تخریب را هم داشته باشیم. صلح زمانی فضیلت ارزشمندی است که من قدرت له کردن دیگران را هم داشته‌باشم. وگرنه از ترس له شدن پناه بردن به صلح‌طلبی رذالتی است که آن را خیلی شیک و مجلسی و زیبا آراسته‌ام تا دیگران نبینند که من هم «دارم هم می‌زنم.»
    در جهان ما هم همین‌طور است. در جهان حیوانات هم همین‌طور است. صلح از «قدرت» می‌آید و نه از اخلاق اتوپیایی. هر وقت قدرت داشته‌باشیم توانایی صلح هم داریم؛ وگرنه در حال سرودن شعر وشاعری و دم ‌‍زدن از اخلاقی هستیم که خودمان هم به خوبی می‌دانیم هرگز و به هیچ عنوان قرار نیست محقق شود.

    من بارها به صمیمی‌ترین و عزیزترین دوستانم گفته‌ام: اگر خط قرمزی دارید، آن را پررنگ رسم کنید. به محض این‌که شخصی از خط قرمز شما رد شد، همان‌‎جا متوقفش کنید. چه لزومی دارد که به خاطر اخلاق اتوپیایی و پوسید‌ه‌ای که هزاران سال است «از ترس» بریده‌شدن سرمان رعایت کرده‌ایم، به خزعبلات کسی گوش دهیم که فایده‌ای برایمان ندارد؟ چه لزومی دارد همیشه از دیدگاه دیگران شخصی مؤدب و بانزاکت به نظر برسیم در حالی که بین اتلاف وقت و عمر و تظاهر به ادب باید یکی را انتخاب کنیم؟

    باز معقتدم ریشۀ تاریخی استبداد چادرنشینی در این مملکت آن‌قدر قدرتمند است که «تظاهر» به عملی و پنهان کردن خود واقعی همیشه ارجحیت وفضیلت شمرده شود و آموخته‌باشیم به جای رک گویی و صریح بودن و بیان نظراتمان آن‌ها را در هاله‌ای بپیچیم، بلکه باعث شود چندصباحی بیشتر از زیر تیغ ظالمان گریخته باشیم. اگر چنین روش زندگی هزاران سال در این مملکت «عادی» بوده‌است، من انسان قرن 21 نمی‌توانم با این رویه زندگی کنم و آن را با جان و دل بپذیرم.

    شخصی را می‌شناسم که به خیلی چیزها منتقد بود. اما جرئت نداشت صریح بیان کند. در فضای دیجیتال «چهار وبلاگ» با آدرس متفاوت داشت. در وبلاگ اصلی‌اش از مدیریت و برند و … حرف می‌زد. اکثرا تکرار مکررات و نصیحت‌های بابابزرگانۀ تاریخ گذشته. در وبلاگ دومش سیاست را نقد می‌کرد، در وبلاگ سومش از احساسات و زندگی‌اش می‌نوشت و در وبلاگ چهارمش از آرزوهای دست نیافته‌اش. این آدم برای من مصداق بارز چند رویی و ترس بود.

    بلافاصله او را از دسترسی به مطالبم بن کردم. بدون هیچ تردیدی. چون آدمی که جرئت ندارد چهره‌ای غیر از چهرۀ اتوپیایی‌اش نشان دهد شایستۀ توجه نیست.
    من اگر امروز میثم مدنی یا محمدرضا شعبانعلی را دنبال می‌کنم به یک دلیل ساده‌ است. این دو نفر چهرۀ قدیس از خودشان نساخته‌اند. دو نفر انسان هستند که به طبع و ذات آدمی ممکن است عصبانی شوند، عصبانی بنویسند، ناراحت شوند و با ناراحتی بیان کنند و در کل رفتار طبیعی و نرمال انسانی دارند.
    معمولا در میان نوشته‌های دوستان اگر عنصر رفتار طبیعی انسانی را مشاهده نکنم، بلافاصله از خواندن و تعقیب کردنش دست می‌کشم.
    چگونه می‌شود انسان باشی و «در جایش» عصبانی و ناراحت و افسرده نشوی و نوشته‌ات همیشه تصفیه شده و پالایش‌یافته باشد؟ برای من این مدل قابل درک نیست و فکر می‌کنم آن شخص با من صادق نبوده‌است. حداقل با خودش هم صادق نبوده است که دلش می‌خواهد همیشه شخصیت قدیس از خودش بسازد.

    ما متأسفانه بین «اهمیت دادن به اعضای تیم» و «مهربانی مادرانه» تفکیکی قائل نمی‌شویم. اگر قرار است امروز به اعضای تیمم اهمیت بدهم، مفهومش در شفقت مادرانه ورزیدن نیست. مفهومش در اهمیت دادن است. مثل همۀ واژگانی که خلط کرده‌ایم و معنایش را نفهمیده‌ایم این یکی هم خلط شده‌است.
    وگرنه زمان‌های بسیاری من با همکارانم بر سر مسائل کاری درگیری لفظی هم پیدا کرده‌ایم. نه کارایی حرفه‌ای مان زیر سؤال رفته‌است و نه رابطه‌مان شکرآب شده‌است.

    با مهر
    یاور

    Go to comment
  • From محسن لاله on پاسخ‌هایی کوتاه و موقت به پرسش‌های بزرگ

    میثم جان سلام
    میخوام در ابتدا ازت بابت این وقت و انرژی که صرف جواب دادن به سوالات کردی قدردانی کنم و این نکته را خاطر نشان کنم که برای من به شخصه مدل ذهنی تو و این دغدغه و اولویتت ستودنی بود. کاملا برام واضح و ملموس است که برای کسی مثل تو چقدر زمان میتونه با ارزش باشه و البته نایاب و از آن مهمتر برام خیلی آرامش بخش بود این کارت در این زمان که دائما آدم بمباران میشود از اخبار بد و ناامیدی مفرط همه جا رو فراگرفته.
    امیدوارم آدم های مثل تو همیشه برقرار و سلامت باشند تا شاید این نوع نگاه فراگیر بشود.
    ممنون.

    Go to comment
  • From سعیده نیک رفتار on آیا در جبهه جنگ با داعش مذاکره می‌کنید؟ با افکار منفی خود هم همان کار را بکنید.

    متن جسورانه ای بود، اگر چه با بخشهایی از آن موافق نیستم. به شخصه به رفتار استیو جابز بعنوان تنها راه گرداندن مجموعه خلاق و موفقی مانند اپل اعتقاد ندارم. تیمی که دارای یک رهبر و منتور هستند قطعا بهتر کار می کنند.

    Go to comment
  • From ابراهیم عبداللهی on آیا در جبهه جنگ با داعش مذاکره می‌کنید؟ با افکار منفی خود هم همان کار را بکنید.

    میثم عزیز سلام
    افکار منفی، عادات منفی، افراد سمی
    به جرات میتوان گفت که این نوشته حداقل برای من یکی از تاثیر گزارترین نوشته هایت بوده است.
    من با افکار و عادات منفی خود و استفاده از افراد سمی یک تجربه تلخ (البته در آن زمان تلخ) را داشته ام.چندین سال پیش به عنوان مدیر خدمات پس از فروش در شرکتی مشغول به کار بودم وهمه چیز برای من مهیا بود و اوضاع و احوالم نسبتا خوب بود تا اینکه به درخواست شرکت اقدام به جذب نیرو کردیم و به دلیل افکار منفی و جهت ثبات موقعیت خود وسفارش های مکرر اطرافیان ( دوستان و آشنایان) همه افراد پذیرفته شده بدون توجه به استعدادهایشان از دوستان و آشنایان و افراد سفارش شده بودند. چندی بعد کارها آنطور که انتظار میرفت پیش نمی رفت از طرفی من از آنها انتظار کار داشتم و آنها کار خود را به نحو احسنت انجام نمیدادند از طرف دیگر نمیتوانستم خیلی به آنها گیر بدهم (البته همه به این شکل نبودند) زمانی هم که دیگر به تنگ میامدم و میخواستم برخی از آنها را بیرون کنم با تماسهای مکرر همسران و یا پدر و مادر آنها مواجه میشدم و دوباره دلم به رحم میامد. کار به جایی رسید که برخی حتی از روی توقعات بیجایی که داشتند با من به دشمنی پرداختند.حالم از خودم به هم میخورد.باورتان نمیشود تمام روز درگیر این مسایل بودم. احساس کردم که آنجا دیگر برای من جایی برای پیشرفت نیست به همین علت آنجا را ترک کردم ولی تجربه خوبی را کسب نمودم و اکنون آن را به کار میگیرم.

    Go to comment
  • From حسین on نقش آدم خوبه رو بازی نکنید!

    سلام
    کتاب Divine Living: The Essential Guide To Your True Destiny که معرفی کردید رو چجوری میشه تهیه کرد؟ بجز از آمازون بدلیل تحریم

    ممنون

    Go to comment
  • From احسان کارگزارفرد on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.

    میثم عزیز
    این پستت یکی از کاربردی ترین پست هات برای من بود. بسیار ارزشمند و شایسته عمیق ترین قدردانی ها.
    یه موضوعی توی ذهن من هست که هر چند ارتباط مستقیمی به این پست نداره اما چندان هم بی ارتباط نیست:
    در طول روز ناگزیر هستیم توی جمع هایی قرار بگیریم که شاید به صورت ارادی هیچ وقت نخوایم توی اون فضا قرار بگیریم. جمع همکاران،بعضی از مهمانی های خانوادگی یا بعضی از جمع های دوستان. از قضا توی این جمع ها افرادی پیدا میشن که اهل “به هم زدن” باشن. ناله های بیخود و ننه من غریبم بازی های مسخره. اما اتفاق بدی که میفته اینه که معمولا این افراد توی این جمع ها تریبون رو به دست می گیرن و متکلم وحده میشن. بعد از یه مدتی هم ممکنه افرادی دیگه ای رو توی همون حال و هوای خودشون بکشونن. توی اینجور مواقع همیشه برای من سوال بوده که عکس العمل من نوعی بهتره چی باشه؟ اگه سکوت کنم این بی خردی و ناله ها مجال برای عرض اندام بیشتر پیدا میکنه و ممکنه جمع رو با خودش همراه کنه.اگه در مخالفت با اون شخص صحبت کنم مثل اینکه اون رو برانگیخته کنم به اون یه انرژی بیشتری می دم که با توان بیشتر از حماقت خودش دفاع کنه و مثلا افتضاح بودن شرایط رو اثبات کنه.
    شما در این موارد چکار می کنید؟

    Go to comment
  • From سعید فعله گری on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.

    سلام.
    چند وقت پیش با یکی از دوستانم که موسیقیدان بود و واقعاً هم باسواد بود ، بحثی داشیتم مشابه همین بحث شما.
    جمله زیبایی گفت که برای همیشه یادم ماند.
    ” بعضی از افرادی که در ممکلت ما هستند ، میخواهند یک شبه به تمام چیزهایی که می‌خواهند برسند. اگر برایشان این امکان را هم فراهم کنی که یک شبه به خواسته هایشان برسند، حاضر نیستند که از خواب آن یک شب هم بگذرند و بیدار بمانند. “

    Go to comment
  • From مجید on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.

    از اون موقعی که با بلاگت آشنا شدم و مطالبش رو خوندم و انصافا هم همشون لذت بخش و آموزنده بودن. اما این مطلبت با اختلاف فعلا از همشون بهتر بوده. شاید هم چون دقیقا لحظه ای خوندمش که به خوندن چنین متن با این لحن محکم و قاطع نیاز داشتم.
    مخلصم

    Go to comment
  • From مرتضی on پاسخ‌هایی کوتاه و موقت به پرسش‌های بزرگ

    سلام آقای مدنی. ممنون از توضیحات خوبتون. خواهشی داشتم و اونم اینکه اگر وقت کردید در خصوص این جمله یا پاراگرافتون:
    “باید مواظب باشی روی نعل اسب سرمایه‌گذاری نکنی. اتفاقا به نظر من ریسک کار دولتی به شدت از کار خصوصی بیشتره. این موضوع خیلی جای بحث داره فقط بدون دنیا خیلی عوض شده”
    بیشتر توضیح بدین تا موضوع کمی بیشتر برام روشن و قابل درکتر بشه.

    Go to comment
.