چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهلم و یکم: حاصل دورِ زندگی صحبت آشنا بود (قسمت اصلی)

این بخش رو بعد از سال‌ها می‌نویسم، قسمت قبلی رو سه سال و نیم پیش نوشتم، همونجا هم گفتم  که این یک مقدمه است. قسمت قبلی رو تغییر نام خواهم داد و این بخش قسمت اصلی خواهد بود. تا نقشه راه کتاب خوانی رو تموم کنم.

۱- انسان زندگی اجتماعی دارد؟ حیوانی اجتماعی است؟ یا فقط نیازمند گفتگو است؟

حتما این جمله ارسطو رو شنیدید که می‌گه انسان حیوانی اجتماعی است! البته خیلی بیشتر تمرکز روی سیاسی بودن هست تا اجتماعی. به نحوی می‌گه انسان به حکم طبیعت حیوان اجتماعی است، و اون شخصی که خارج شهر باشه، فروتر از آدمیان هست یا برتر از آن‌ها  (یعنی یک موجود ناهنجار هست، کسی که متمایز هست). یه جورایی معتقده انسانِ خارج دولت و شهر، موجودیتی انسانی نداره.

حالا مطهری هم توضیح جالبی داره، توی کتاب «انسان و نیازهای زمان (حلد ۲۱ مجموعه آثارش)» در مورد این صحبت می‌کنه که انسان زندگی اجتماعی داره، و باید با اجتماع زندگی کند،  وِالا منقرض می‌شه. این در مقابل اجتماعی زیست قرار می‌گیره، مثلا آهوها یا خیلی از گله‌های حیوانات، در کنار هم زندگی می‌کنن اما تقسیم وظایف و مسئولیت وجود نداره، پس اجتماعی زندگی می‌کنن اما زندگی اجتماعی ندارن.

حالا جالبه  اگر کتاب انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر از نوح هراری رو خونده باشید، متوجه می‌شید ای بابا، اونجا داره در مورد این صحبت می‌کنه که انسان غذاجو، قبل از این که به قول خودش توسط گندم رام بشه (گندم انسان رو رام می‌کنه نه انسان گندم رو)، هوش و توانایی‌هاش به شدت کاهش پیدا می‌کنه، ضعیف‌تر می‌شه چون در حال مراقبت از گندم‌هاش هست اما زندگی اجتماعی بهش این قدرت رو می‌ده که بر انسان‌های غذاجوی منفرد (غیر اجتماعی) غلبه کنه! یعنی با وجود این که ضعیف‌تر هست، اما زندگی اجتماعی این کمک‌رو بهش می‌ده که بتونه بر موجودات قوی‌تر غلبه کنه.

الان خاطرم نیست (اگر می‌دونید کدوم کتاب بود، شما در کامنت بنویسد) کجا، اما این موضوع جزء نظریات جدی مطرح هست که غیبت کردن و داستان‌سرایی یکی از مهم‌ترین روش‌ها و ابزارهای تکامل انسان امروزی است! یعنی شما فرض کن یک گروهی صبح تا شب می‌رفتن مزرعه و شب بر می‌گشتن، بدون کتاب، بدون محتوای خارجی، مطمئن باشید، اگر بحث غیبت و شایعه‌پراکنی نبود، یا روایت داستان‌های تکامل‌یافته، هنوز در ۱۰۰۰۰ سال پیش گیر کرده بودیم! اون چیزی که به نوعی باعث خلق ایده‌ها و بهبود و تمرین کلام، گفتگو و  … شد، گفتگو حتی برای موضوعات احمقانه، شایعه یا داستان‌های احمقانه بود.

وقتی کوچیک بودم، خیلی از مردها به من می‌گفتن، این خانم‌ها اگر نبودن، انسان هنوز داشت توی غار زندگی می‌کرد، یعنی یک مرد چرا باید این همه سختی رو برای این همه سال سختی بکشه، فشار رو تحمل کنه که چی بشه؟ دو نفر همه زحماتش رو مصرف کنن؟ این زن‌ها هستند که به مردها انگیزه حرکت می‌دن و باعث می‌شن خودشون رو به در و دیوار بزنن! این محدود به مردان هم نیست.

مثلا تصویر زیر رو نگاه کنید: لانه‌ای هست که یک پرنده آلاچیق‌ساز ساکن گینه‌نو و استرالیا برای جذب جنس مخالف ساخته

یا مثلا جنس نر ماهی بادکنکی  Torquigener فقط برای جلب‌توجه ماهی بادکنکی ماده، حداقل 10 روز وقت می‌گذاره و زحمت می‌کشه (به نسبت عمرش زیاده) تا یک همچین لونه‌ای درست کنه! که چی بشه؟ ماده بیاد اونجا تخم‌ریزی کنه! که چی بشه؟ نسل ادامه پیدا کنه.

از این مثال‌ها زیاده. پس انسان هم به عنوان یک موجود (معمولا به عنوان جنس نر) خودش رو تحت فشار قرار می‌ده تا جنس مخالف رو جذب کنه و طرف مقابل (معمولا به عنوان جنس ماده) تمام تلاشش رو می‌کنه تا خودش رو در معرض پذیرفته‌شدن و پذیرفتن بهترین گزینه کنه. که چی بشه؟ آفرین نسل اون‌ها تکامل بهتری پیدا کنه.

خیلی از نظریات مربوط به این حوزه، حتی در مورد انسان هم چنین چیزی رو می‌گه:
ذهن برای بقای نسل برنامه‌ریزی شده!

یعنی هر کاری که داری توی زندگی می‌کنی، از عاشق شدن، درس خوندن، مبارزه، ترسیدن، اضطراب، تحمل سختی‌های همراهی با همسر و فرزند و … همه و همه برای این طراحی شدن تا نسل خودتون افزایش پیدا کنه.

یک قاعده ترسناک حتی وجود داره به اسم قاعده همیلتون، که توی تصویر زیر می‌بینیدِش. که گاهی بهش قاعده نوع‌دوستی هم می‌گن.

قاعده همیلتون یا نوع دوستی

شاید قشنگ‌ترین مثالش رو روانشناس، زیست‌شناس، ژنتیک‌شناس بزرگ J. B. S. Haldane گفته:

من حاضرم جانم رو فدای دو برادر یا هشت پسرعمو کنم!

یعنی چی؟ نزدیکی رابطه برای برادر می‌شده نیم، تعداد منافعشان رو بگیر ۲ پس دو تا برادر تقریبا برابر ۱ خواهد شد. پس هزینه پرداختی یعنی از دست دادن جونم قابل فکر هست طبق فرمول بالا.

یا مثلا پسرعمو، اگر نزدیکی رابطش  ۱/۸ بگیریم، باید ۸ تا باشه تا از ارزش هزینه کردن جون خودم بیشتر باشه،  اون هم موقع طبق قاعده همیلتون جان خودمون رو فدا کنیم. (لطفا به این بخش کمی فکر کنید، خیلی خیلی موضوع جالبی هست).

بخوام خلاصه بگم، حتی چیزهایی مثل نوع‌دوستی هم به نوعی از خودخواهی خودمون خارج می‌شه، اما اون خودخواهی که در ژنمون نهفته شده و نه چیزی که خودمون عمدا بهش پرداختیم.

۲- انسان امروزی، فرد محور، خودشیفته و وابستگی روحی بیشتر

حالا چرا این‌ها رو گفتم. در دنیای امروزی انسان به شدت فردمحورتر شده، اگر این ویدیو تد از مرحوم هانس روسلینگ رو دیده باشید (+) خیلی زیبا با یک داستان شخصی توضیح می‌ده که چیزی بسیار معمولی برای انسان امروزی (یعنی ماشین لباس‌شویی) چطور باعث شد انسان به شدت کم‌نیازتر بشه. چطور این موضوع باعث توسعه انسان‌ها شد، زنان در خانواده‌ها تونستند وقت خالی و انرژی بیشتر داشته باشن تا به خودشون و تحصیل فرزندانشون فکر کنن.

اما از همه مهم‌تر این بود که باعث شد انسان بتونه تنهاتر زندگی کنه. اگر به اغلب وسایلی که اطرافتون وجود داره دقت کنید متوجه می‌شید که اون‌ها دارن کمکتون می‌کنن به صورت مستقل زندگی کنید، یعنی اگر هم زندگی مشترکی شکل می‌گیره، برای نیاز زن (از جهت تامین مالی یا تنگ کردن جای پدر و مادر) یا نیاز مرد (شستن لباس، پختن غذا، تمیز کاری و …) نیست. حتی تحقیقات جدید نشون می‌ده که سکس که بزرگ‌ترین نماد و ابزار امتداد نسل بود (یعنی این ابزار برای هزاران سال منجر به تکامل و زنده ماندن ژن انسان شده) امروزه بیشتر ابزاری برای لذت بردنه تا ادامه زندگی. این روزها شاید دهه چهل زندگی یا در مواجهه با سایر سراشیبی‌های زندگی اون هم از طریق فشارهای مربوط به اضطراب‌های وجودی، مردم به زندگی مشترک روی می‌آرن، و در سایر مواقع این کار رو نمی‌کنن.

گاهی خیلی حکومت‌ها زور زیادی می‌زنن که زندگی‌های مشترک شکل بگیره، اما نمی‌دونن این پیشرفت و بی‌نیازی انسان، باعث می‌شه به سادگی تن به زندگی مشترک وحشتناک نده. بله وحشتناک به لحاظ مسئولیت‌ها و محدودیت‌ها. پس چی می‌مونه؟ چه چیزی الان در انسان کسر هست که هنوز هم تونسته از زیر این خروارها تکنولوژی فردگرا کننده انسان بیرون بمونه؟

۲- صحبت آشنا

اگر بخش‌های قبل رو کنجکاوانه خونده باشید، احتمالا پس از استیصال این سوال وجودی ذهنتون رو درگیر می‌کنه که تهش چی می‌مونه برامون؟ در آینده چی؟ ایا چیزی می‌مونه برامون؟

دوحالت موضوع رو بررسی می‌کنیم

  • اون‌هایی که زندگی اجتماعی می‌مونه براشون
  • اون‌هایی که کامل از زندگی اجتماعی خارج می‌شن

اول، دومی رو بررسی می‌کنیم. اگر انیمیشن WALL·E (2008) رو دیده باشید (که اگر ندیدید، حتما ببینید،‌نه لزوما به خاطر این که شاهکاره، بلکه به خاطر این بخشیش که بازگویی آینده پیش روی ما خواهد بود). یک قسمتی داره که آدم‌های توی سفینه رو نشون می‌ده. یک نمونش رو در زیر آوردم.

همه انسان‌ها، در حالی که غذاهای فست‌فودی (به شکل نوشیدنی) می‌خورن، روی صندلی‌های خاص نشستن، کل زمان زندگیشون در حال مشاهده یک صفحه نمایش هستند! یعنی حتی با کناریشون هم حرف نمی‌زنن! البته این توی خیلی خانواده‌های امروزی کاملا آشناست. دلیل؟ اونقدری که صفحات نمایش می‌تونن خودشون رو با شما تطبیق بدن، می‌تونن بر اساس نیاز شما باهاتون ارتباط بگیرن و صحبت کنن (صحبت رو در سطح کلان‌تر ببینید، یعنی ارتباط گرفتن)، هیچ انسانی نمی‌تونه باهاتون چنین رفتاری کنه! دوباره برگردیم به ماشین لباس‌شویی، با وجود ماشین لباس‌شویی چه کسی دستی لباس می‌شوره؟ توی این حالت، با وجود ماشین‌های سخنگو و تصویرساز، کی می‌آد دستی (بدون سلاح) صحبت و گفتگو کنه؟ معلومه که تا وایفای خونه قطع نشه، گرسنگی فشار نیاره، دستشویی مانع نشه و … کسی نمی‌آد خارج از اون حیطه امن ایجاد شده اطراف خودش.

امیدوارم این فضای دارک/سیاه موجود رو براتون خوب توصیف کرده باشم. راحتتون کنم هیچ گریزی نیست! شاید انسان‌های معدودی باشن که شانس گفتگوی خارج از اون حوزه رو داشته باشید! بعید می‌دونم حتی چیزهایی مثل سکس هم در آینده‌ای نه‌چندان دور، فرم امروزیشون رو داشته باشن.

نمی‌خوام مثل اون فیلم، داستان رو با خوشی تموم کنم! همینه که هست. اما …..

جرج برکلی (George Berkeley) یک عبارت مشهور داره که زیاد استفاده می‌شه:

If a tree falls in a forest and no one is around to hear it, does it make a sound?

اگر در جنگل درختی بیفته و کسی صدای افتادنش رو نشنوه، آیا واقعا صدایی ازش دراومده؟ (آیا این اتفاق افتاده یا نه؟)

بی‌ربط به نظر اومد نه؟

ببینید، کسانی که زودتر اون حوزه رو انتخاب می‌کنن و غرق در اون موضوع می‌شن، کاریشون نمی‌شه کرد! دیگه جنس اجتماع انسانی اون‌ها رو نمی‌شه خیلی جدی گرفت! اما بیاید فرض بگیریم هر پنج سال، ۱ میلیارد رو از دست می‌دیم (می‌شن از جنس گروه دوم که زندگی اجتماعیشون از دست می‌ره)! یعنی مثلا تا ۴۰ سال دیگه ما می‌شیم ۳ میلیارد نفر موجود اجتماعی (مثل ۶۰ سال پیش، دوره‌ای که رمان‌های عاشقانه، تکنولوژی و…  در حال رشد روزافزون بود) ! یا مثلا تا آخر عمرمون می‌شیم دو میلیارد نفر موجود زنده که با هم گفتگو می‌کنن، این هم می‌شه مثل سال ۱۰۰ سال پیش! دوره‌ای که فیتز جراررد، لارنس، پروست، کین، فروید ، فاکنر، هسه، کین، راسل و کریستی داشتن کتاب‌ها می‌نوشتن. هزاران رمان عاشقانه، گفتگوهای عجیب، فوق‌العاده جذاب.

امیدوارم تونسته باشم موضوع رو برسونم، حتی اگر خودمون رو در معرض گروه دوم بدونیم، شاید یک جایی برای سقوط خودمون دیده باشیم! شاید یک روزی مثل اون سفینه، نمایشگرهامون دچار مشکل شد! شاید خسته شدیم (انسان از هر چیزی خسته می‌شه و این رو در خیلی چیزها می‌بینید، مثل چرخه‌های مد). دوست دارید در کجا سقوط کنید؟ جایی که مثل  «انسان خردمند» یا هومو ساپینس میلیون‌ها سال پیش، قادر به گفتگو هست؟ یا قادر به گفتگو نیست؟ قادر هست ارتباط بگیره، یا قادر نیست بگیره؟

برگردیم به مثال درخت و جنگل. اگر در دسته دوم نباشید و در دسته اول نباشید، اون افراد دسته مقابل رو باید فراموش کنید، انگار درختی افتاده و شما نشنیدید! چه فرقی می‌کنه، انگار در دهه ۱۹۲۰ زندگی می‌کنید اصلا این افراد وجود نداشتن! نه درختی بوده و نه درختی افتاده.

تکلیف گروه اول، و گروهی که دنبال حداقل امکاناتی برای سقوط توی گروه دوم می‌گردن، نیاز به ارتباط و گفتگو دارن! هر چقدر هم اون دنیای نمایش‌گرها و حس‌گرهای مدرن زیبا و جذاب باشه.

انسان معمولی نیاز به گفتگو داره! شاید بتونه با گرسنگی کنار بیاد! شاید بتونه با تشنگی کنار بیاد، در هر صورت باز هم انسانه، اما اگر گفتگو، ارتباط و رابطه رو از دست بده، تهش می‌شه مثل یک باتری (مثل فیلم ماتریکس) یا هدف احمقانه برای ماشین‌ها. یعنی اون شخص دیگه می‌تونه بدون این که نیازی باشه خودش رو پست‌تر بدونه، باهوش‌تر، قوی‌تر و خوش‌حال‌تر ببینه، کما این که انسان غذاجو قبل از یکجانشینی و رام شدن توسط گندم، اینگونه بود!

انسان سرسپرده به نمایشگر (مثل انسانی که غذاجو بودن رو رها کرد و برای تکامل و ادامه ژن گندم، تلاش کرد و رام گندم شد) هم در حال رام شدن توسط گوشی و نمایشگره! حالا انسان حکم یک باتری برای گوشی و نمایشگر رو داره! دقیقا همون چیزی که توی فیلم ماتریکس دیدید! تعارفی هم نداره.

۳- آشنا؟ کتاب؟

امیدوارم اهمیت گفتگو رو گفته باشم. قبلا هم اشاره کرده بودم که عنوان رو از این شعر رهی معیری آوردم که می‌گفت (البته همایون شجریان هم این شعر رو با نهایت استادی خونده)

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام – – – همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام
شمع طرب زبخت ما آتش خانه‌سوز شد – – – گشت بلای جان من عشق به‌جان خریده‌ام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود – – – تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام
تا به کنار بودیَم، بود به جا قرار دل – – – رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو – – – تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده‌ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون – – – ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده‌ام
یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو – – – سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده‌ام

اگر بخوام بگم، یگانه مسیر زندگی انسان‌گونه، صحبت و ارتباط هست، بیراه نگفتم، اگر بگم خط مرز بین انسان بودن و باتری  ربات‌ها/نمایشگرها بودن، گفتگوی با آشناست، زیاده‌روی نکردم! حالا چرا تمرکز روی آشناست؟

من خیلی اوقات وارد مهمانی می‌شم، حتی کسانی که به لحاظ فامیلی بسیار به من نزدیک هستند، اما در ۱۰ ساعت کنار هم بودن، حتی پنج دقیقه هم حرفی باهاشون ندارم، اما جالبه بدونید یک زمانی که خونه ما کرج بود و از دانشگاه همراه همسرم می‌رفتیم خونه، چندین بار شد که سر از قزوین، هشتگرد و آبیک درمی‌آوردیم. کسایی که سه‌گانه Before (یعنی فیلم‌های Before Sunset, Before Sunrise, Before Midnight) رو دیده باشن، گفتگوهای آتشین رو دیدن که چطور گاهی باعث گفتگو می‌شه و شما حتی یادت می‌ره یا نمی‌خوای اسم طرف رو بدونی! همین چیز با برخی دوستانی که حرف‌های مشترک داریم هم رخ می‌ده، دوستانی داشتم و دارم، که چندین ساعت به گفتگو  می‌شینیم و با بسیاری اصلا در حد سلام و علیک هم فراتر نمی‌ریم.

بعضی این موضوع رو به نحو ساده‌لوحانه و احمقانه‌ای به درونگرایی ربط می‌دن! انگار من اگر شروع به مزخرف‌گویی کنم و از هر دری حرف بزنم آدم خوبی هستم (برونگرا) اما این حالات معمولا نمایانگر یک آدم مهرطلب و گدای رابطه است. صحبت آشنا، یعنی صحبتی که رابطه ایجاد کنه! یعنی چیزی که برای دوطرف آشنا و جذابه جریان پیدا کنه. نه این که به مزخرفات و … بسنده بشه.

خیلی سعی کردم یک موضوعی رو شفاف کنم، بعید می‌دونم خیلی موفق شده باشم، اما هدفم این بود که بگم، صحبت درست، کلام درست و بجا، پر بودن به لحاظ قدرت کلام، غنای داستان‌هایی که باید گفتگو رو قوام بده و جذاب کنه، گستره موضوعات برای یافتن راحت‌تر حرف‌های مشترک، اهمیت بسیاری داره.

گاهی گفتگوهای جذاب از مسیرهای کسالت‌آور اما مشترک شروع می‌شه! برای همین خیلی دوستی‌ها و هم‌صحبتی‌ها از قطار، اتوبوس، ساعت‌های کسالت و … شکل می‌گیره. چون به اندازه کافی تعادل کسالت شکل می‌گیره و امکان گفتگوهای درابتدا کسل‌کننده زیاد می‌شه.

به نظرتون نمایشگرها که تضاد منافع دارن و قصدشون کشیدن بیشتر شما به درون خودشون هست، می‌تونن صحبت آشنا رو در شما تقویت کنن؟ به نظرتون متن‌های کوتاه، می‌تونن شما رو برای گفتگوهای بسیار شیرین و طولانی آماده کنن؟ به نظرتون غنای کافی برای رسیدن به چنین صحبت‌هایی رو چطور می‌شه تامین کرد؟

7 دیدگاه در “چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهلم و یکم: حاصل دورِ زندگی صحبت آشنا بود (قسمت اصلی)”

  1. خوشحالم بعد مدت ها وبلاگ را آپدیت کردین، همش اینجا سر میزدم و منتظر پست جدید بودم ولی صفحه اول نوشته بود: هر کسی باید کار خودش را انجام بده، هر چند به ضرر شماست. من از سال ۹۷ نوشته های فوق العاده دقیق و عمیق شما را میخونم و لذت میبرم.

    1. ممنون بابت همراهیتون
      همین حس دوطرفه باعث می‌شه من هم همیشه چشمم به اینجا باشه

  2. سلام
    وقتی دیدم توی وبلاگ های بروز شده ام، وبلاگ شما هم هست خوشحال شدم. اون بخش دارک مساله خیلی خوب بود چون مدتهاست بهش فکر میکنم. اون نمودار جمعیت جهان هم جای تامل داره شاید ما رسیدیم به نقطه اوج نمودار و با تصمیم خودمون (همونطور که الان توی همه جای دنیا کاهش جمعیت خودخواسته زیاد شده) یا به اجبار طبیعت و منابع و شرایط اقلیمی قراره بیوفتیم تو سرازیری که در نهایت باز تمام افراد دنیا بشن اندازه دو قرن قبل.
    شاید صفحه های روشن (موبایل، تبلت و…) قراره جای اون جمعیت کم شده از دنیا رو پر کنه برای آدمها. فکر میکنم به مرور خیلی چیزها مثل همون سکس و فرزندآوری هم توسط تکنولوژی یا اختراع جدید برآورده میشه. اصلا دلم نمیخواد توی اون زمان باشم (البته اگر تا چند دهه بعد امکان اینکه بتونم توی قرن بعد هم حضور داشته باشم فراهم بشه یه انتخاب دیگه هم به گزینه ها اضافه میشه که خیلی سخته: اتانازی)

  3. سلام خیلی خوشحال شدم از اینکه وبلاگتون اپدیت شد من تقریبا همیشه چک می کنم این خونه رو
    احتمالا من هم جز کسانی هستم که جز سلام و علیکی برای شما قابلیت گفتگویی ندارم چون چیزی در چنته ندارم چون صحبت اشنا رو خوب نبردم جلو اما با شوق مطالب شما رو میخونم و غرق میشم در مفاهیم و سرمست میشم از شراب سخن شما

  4. سلام؛
    ممنون از نوشته‌هاتون. دنبال فرصتی بودم که به‌خاطر چیزهایی که اینجا یاد می‌گیرم ازتون تشکر کنم. با اینکه ندیدمتون و صرفاً بلاگ رو می‌خونم و رادیوتصمیم رو دنبال می‌کنم، اما شما رو معلم خودم می‌دونم.
    نوشته‌هاتون هم انگیزه‌بخشه و تلنگرزننده؛ وقتایی که میام اینجا بعدش به فکر فرو میرم🙂
    امیدوارم همیشه سلامت باشید و بیشتر اینجا بنویسید (و زودتر فصل دوم رادیوتصمیم رو شروع کنید).

  5. سلام
    ممنون از یادداشت ارزشمندتون
    حالا یه سوال
    چرا کتاب بخونیم؟
    منظورتون اینه که کتاب میشه محتوایی برای گفتگو؟

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.