کار هیئت علمی منت گذاشتن کارفرما, کار برای خود, بیگاری کشیدنکار هیئت علمی منت گذاشتن کارفرما, کار برای خود, بیگاری کشیدن

سگ اکبر آقا

یک داستان کاربردی هست که دوست داشتم براتون تعریف کنم.

 

یک روز سگی داشت از کنار گذری رد می‌شد. سگ دیگه‌ای رو دید که داشت علف‌های هرز کنار خیابون رو می‌خورد. برگشت به اون سگ گفت: کی هستی؟ اون سگ که داشت علف می‌خورد با غرور خاصی گفت: من سگ اکبر آقا هستم. سگ اول کمی آشفته شد و گفت: تو که داری علف هرز کنار خیابون رو می‌خوری، چرا سگ اکبرآقا؟ سگ خودت باش.

من داستان بالا رو در یک جلسه رسمی مطرح کردم. اونجا یک سازمانی با کلی پول و کارمند اومده بود و می‌خواست تا ما با اون سیستم همکاری کنیم و تحت نام اونجا کار کنیم. اما هر چی که می‌گفتیم و می‌خواستیم، می‌گفت نه ما امکانات نداریم، امکاناتمون محدوده.

این روزها خیلی از چنین مواردی رو دیدم، کلی منت سرت می‌گذارن، کلی ازت سو استفاده می‌کنن، موقع امکانات که می‌شه می‌گن نداریم. مخصوصا این جور اتفاقات زمانی رخ می‌ده که سر یک چیز، رقابت الکی شکل گرفته باشه.

توجه کنید که در بازارهای رقابتی، شغل‌های رقابتی و امکانات انحصاری این اتفاق رو زیاد می‌بینید. مخصوصا خیلی از سیستم‌های دولتی هم به این سمت رفتن.

البته این موضوع کمی با کارت کرواسی که قبلا مطرح کرده بودم شباهت داره، اما کارکردهاشون متفاوته.

5 دیدگاه در “سگ اکبر آقا”

  1. با سلام جناب آقای مدنی
    من این قضیه رو در سازمان های فروش تجربه کردم، که اکثر سرپرستان فروش که طی سال های خدمت ، در آرزوی ارتقا جایگاه سازمانی به سر می برند، انواع سختی ها رو تحمل می کنند و به وعده وعید ها دلخوش می کنند .
    سال های زیادی به عنوان سگ اکبر آقا هستند (حقوق کم – نداشتن بیمه درست و حسابی- عدم ارتقا شغلی مناسب و نداشتن قراردادهای محکم ) کسانی که در فروش و بازار یابی مهارت خوبی دارند و میتوانند روی پای خودشان بایستند یا حداقل سگ بهتری باشند (تغییر سازمان )ولی به دلایلی که هنوز فکر میکنند، سگ اکبر آقا هستند به هرزه خوری(نق و نوق های سازمانی ) مشغول هستند .
    بخصوص در سازمان های دولتی که این قضیه مشهود تر است و همچنین پست های مدیریتی معمولا به ندرت به سرپرستان فروش می رسد، زیرا بزرگترین هنر مدیر در این گونه سازمان ارتباط از نوع (بالایی ) است که سرپرست بیچاره معمولا به علت نداشتن رابطه و یا رابط از نوع بالایی ها معمولا در همان سگ اکبر آقای باقی می ماند..

    1. موضوع اینه که کاهش ریسک از طریق کار کردن برای دیگران قابل قبوله. یعنی من از طریق کار برای یک شرکت مشخص، درآمدم رو ۵۰ درصد کاهش می‌دم تا در قبالش ۵۰ درصد ریسکم رو کم کنم. اما اگر قراره برم یک شرکت که ریسک بازار رو توی درآمد من لحاظ کنه، یعنی اون ۵۰ درصد ریسک سرجاش باشه و گاهی حتی بیشتر! (یعنی نه‌تنها ریسک بازار رو توی درآمد من در نظر بگیره،‌ بلکه خلا شغلی فامیل مدیران رو هم به ریسک داشتن شغل شما اضافه کنه) درآمدم رو هم ۵۰ درصد کاهش بده، دیگه دلیلی نمی‌مونه براش کار کنیم. یا حتی بدتر، ۵۰ درصد ریسک رو کم کنه و در قبالش ۹۰ درصد درآمد رو کم کنه. موضوع اینه که باید تعادل مناسبی بین کاهش ریسک و درآمد برای یک شغل وجود داشته باشه (البته پارامترهای دیگه‌ای هم مثل نقدشوندگی و … وجود داره که فلن مدل رو شلوغ نمی‌کنیم به خاطر اون‌ها). من به شخصه می‌گم خیلی از شغل‌ها رو اگر آدم نره، درآمد بیشتری خواهد داشت. حداقلش اینه که ابزار ظلم یک سری ظالم نمی‌شیم.

        1. پارامترهایی مثل سقف رشد، اثر رشد، نقدشوندگی، قرمز یا آبی بودن اقیانوس اون شغل، سازگاری مهارتی شما، سختی یا راحتی ورود به این سیستم و …
          کتاب‌هایی که در مسیر شغلی مطرح می‌شه، بحث‌هایی که در خطاهای شناختی مطرح می‌شه، بحث‌هایی که در بورس و … مطرح می‌شن رو می‌تونید (البته با دقت و نه برای همه) برای این بحث‌ها هم استفاده کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.