ققنوس - کتاب - زندان - سیمرغ

کتاب‌ها چون سیمرغند، منتظرند تا روزی پری از آن‌ها بسوزانی و بِکِشانی به سمت خود.

این نوشته را پاسخی می‌دانم به نوشته‌ای از محمدصادق اسلمی عزیز با عنوان «بی‌چاره کتاب‌هایی که زندانی می‌شوند». موضوع این است که عبارت زندانی کردن کتاب را چندان دوست نداشتم، شاید توصیف‌های زیر زیباتر باشند.

۱- کتاب‌ها چون سیمرغند، منتظرند تا روزی پَری از آن‌ها بسوزانی و بِکِشانی به سمت خود؛ تا با دانش خود، تو را رها سازد چنانکه رستم اسفندیار را کشت یا نابودت کند، چونان که  سهراب را کشت! اگر دوستش داری، آنقدر خوب یاد بگیر تا پرهای کمتری را بسوزانی. بهتر، بیشتر و بزرگ‌تر بپرس، تا جواب‌های بلندتری را برای تو داشته باشد و بیشتر با تو بماند.

۲- کتاب‌ها چون براووس در «بازی تاج و تخت» اند، مرد بدون چهره که با او در همه چهره‌ها و شخصیت‌ها ظاهر می‌شوی. می‌توانی روزی شاه باشی و روزی گدا، روزی زن و روزی مرد، روزی جوان روزی پیر. کافیست آغوش خود را به کتاب باز کنی و در شخصیت مورد نظرت ظاهر شوی.

۳- کتاب‌ها درختند، که دانه می‌دهند. منتظرند تا با معرفی تو کاشته شوند و بزایند. دانه‌ها هم از اصل تکامل پیروی می‌کنند، خوب‌ها می‌مانند و بدها نابود می‌شوند. اگر دوستشان داری، دانه‌هایشان را با معرفی به این و آن، بِکار.

۴- کتاب‌ها چون یک دوست خوبند، روزهایی با او خوشحالی و دنیا را می‌گردی اما سال‌ها بعد، اصلا خبر نداری کجاست!

در انتهای دوره کارشناسی که همه دانشجویان دور هم بودیم و سال‌ها با هم خوش گذرانده بودیم، همه از وفا صحبت می‌کردند و ماندگاری دوستی پس از تحصیلات. اما من گفتم: «هر دوستی دوره‌ای دارد! دوستی که با تو (که طالب تغییر هستی) می‌ماند دیگر آن دوست گذشته نیست، بلکه یک دوست دیگر است» همه مرا به خاطرش شماتت کردند، اما بعدها تنها کسی که سراغ می‌گرفت من بودم!

دوست خوب می‌آید و می‌رود و کسی که می‌ماند آن قبلی نیست، جدیدی است تکامل‌یافته از قبلی. تو اگر دوست خوبی هستی، در لحظه دوستی شادانه و مرامانه بِزی. اگر کتابت را دوست داری، خوب بخوان. کتابی هم که با تو می‌ماند و بازمی‌خوانیَش، دیگر آن کتاب قبلی نیست! چیزهایی در آن می‌بینی، که قبلا ندیده بودی، انگار او هم چون تو بزرگ شده است.

۵- کتاب‌ها چون یک گارسون در رستوران لوکس هستند، منتظرند صدایشان کنی، تا به تو خدمت کنند، یاد گرفته‌اند که از حد خودشان نزدیک‌تر نشوند و در موقع لزوم بیایند. تو اگر می‌خواهی او را خوشحال کنی، از غذایت لذت ببر.

۶- کتاب‌ها چون ققنوسند، نمی‌زاید، اما هر هزار سال، بال خود را بر توده‌ای هیزم می‌گستراند و آواز سر می‌دهد. با شعف از آواز خویش، منقارش را آتشین می‌کند و با سوزاندن خود در آتش، باعث تولد یک تخم می‌شود که بلافاصله می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر متولد می‌شود. کتاب‌های خوب، دیر به دیر نوشته می‌شوند و نویسنده را در زجر و آتش نوشتن خود نابود می‌کنند. سال‌ها شاید بگذرد تا آن کتاب ایده کسی دیگر شود برای سوخته شدن و نوشتن.

۷- کتاب‌ها چون غول چراغ جادو هستند، گاهی یاد شخصی می‌افتم که از غول چراغ جادو خواست: به عنوان آرزوی اول، ۳ حق آرزویش را هزاران حق آرزو بکند! کاری به این ندارم که در داستان‌های اقتباسی، شرط عدم افزایش تعداد آرزو را گذاشته‌اند، اما تو می‌توانی در کتاب‌ها، آرزوهای (کتاب‌ها) دیگری را بیابی و به کار بندی. کافیست برای شروع، جلد کتابی را بتکانی و نوازش بکنی: «داستان تو آغاز می‌شود».

۸- کتاب‌ها چون کتابند که مانندی ندارند، می‌توان استعاره کرد، می‌توان تصویری از آن را در چشمان و ذهن خود کشید که خودش نیست و صرفا خیالی از آن است. شاید این گفته من کمی به چشم شما بزرگ بیاید، اما کافیست با آن گریه کرده باشی و خندیده باشی، او را استشمام کرده باشی (پانوشت ۲)، با آن شیرین‌سخنی کرده باشی، با او سخنرانی کرده باشی، با آن دوستان خوب یافته باشی. آن وقت است که می‌فهمی کتاب‌ها مانندی ندارند.


پانوشت ۱: عکس بالای صفحه، نمایی از ققنوس است، که توسط ف. ج.ج. برتوش (۱۷۴۷ تا ۱۸۲۲) کشیده شد. البته من نتوانستم به کتاب آن دست پیدا کنم. اما عکس‌های وی از اساطیر، بسیار زیبا و دلنشین است. کافیست Friedrich Johann Justin Bertuch را گوگل تصویری کنید. او را چون «کریستوفر نولان» کارگردان می‌دانم، یا «Hayao Miyazaki» موسس استودیو گیبیلی؛ تصاویری می‌آفرینند که تو در ذهن خود هم نمی‌توانی بسازی!

پانوشت ۲: یکی از مهمترین برتری‌های کتاب چاپی به کتاب‌های الکترونیک همین «بو»ست! حتی کتاب‌های با کاغذ بالک را هم با وجود کیفیت، رنگ و سبکی عالیشان دوست ندارم، بوی کاغذ و کتاب نمی‌دهند. کاش دانشمندان یک فکری به حالش بکنند. بعدا در مورد راه استفاده از این «بو» برای کتاب‌خوان شدن خواهم نوشت.

3 دیدگاه در “کتاب‌ها چون سیمرغند، منتظرند تا روزی پری از آن‌ها بسوزانی و بِکِشانی به سمت خود.”

  1. سلام، ممنون بابت نوشته های دلنشینتون، معمولا خیلی کم پیش میاد که نظرم رو در مورد مطلبی در فضای مجازی بنویسم، ولی وقتی این پستتون رو خوندم لازم دیدم بنویسم. واقعا لذت بردم، این نوشتتون دید زیبا و واقعی کتاب خوب رو به تصویر کشید چیزی که تا حالا تجربه نکرده بودم، بازم ممنون که مینویسید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.