دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌و‌نهم: کجایند زنگ‌هایی که برای شما به صدا در آمده‌اند؟

    سلام میثم عزیز
    این داستان برا هر کی بخاد رشد کنه بوجود میاد.من خودم هم بوده ،همچین مواردی،ولی چیزی که هست اینه من اوایل تحت یکسری تفکرات که کسی رو از خودمون نرجونیم!کلی گرفتاری وناراحتی ودرگیری فکری پیش میومد.بعددیدم نه،مث اینکه این قضیه برا همه بوجودمیاد.واینکه از ناراحت کردن بعضی ها یا از دست دادن خیلی دوستان نباید ناراحت بشیم .چون بعدجایگزینش پیدا میشه.متناسب با همون اهداف خودت.وچیزی هم که هست اینه که اینا معمولا تا یه جایی هستن(واقعا کشته میشن) یکی دوباری که جوابشون رو بگیرن خودشون بی خیال میشن!اون مورد سرباز خیلی قشنگ بود.یکی از اساتید دانشگاه تهران میگف به خانمم گفتم به فامیل بگو یه تایم های خاصی خونه ما زنگ نزنن!یا هر وقتی نیان خونه ما، که من بتونم راحتتر بنویسم ورشته افکارم پاره نشه.میگف رفتیم شهرمون دیدیم همه میگن از وقتی پرفسور شدی خودت میگیری!دکتر این کارا رو نکن خدا خوشش نمیاد!میگف خب من میتونم براشون توضیح بدم!اصلا اونا درک میکنن؟!

    Go to comment
  • From سعید on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسنده‌هایی که در باتلاق فرو می‌روند یا پس از رنگ‌شدن به آسمان می‌روند.

    با سلام
    بنظرم نمیشه به نویسندگان آمریکای جنوبی خرده ای گرفت خوب شاید علت تغییر سبک زندگیشون این باشه که از یک سطح پایین تر سعی می کنند خودشون رو بکشونند به یک سطح استاندارد ولی نویسنده اروپایی در یک سطح استاندارد و رفاه داره زندگی میکنه.

    Go to comment
  • From مهشید on توهم توسعه (۲) بخش عمده عدم رشد ما،‌ جزئی از نوابیغ بودن است.

    سلام زیبا نوشتید، حرفاتون رو کاملا قبول دارم. یک مساله ای که به نظرم حال ما رو بد میکنه و توقعمون رو بالا میبره و شایع هم هست، مقایسه کردنه. اون فارغ التحصیل دکترا خودش رو با اساتیدش و یا استخدامی های جدید هیات علمی مقایسه میکنه و میگه اکثر اونها هم دانشی فراتر از من ندارند، چرا این جایگاه رو دارند.
    برای خیلی از جایگاه ها این مقایسه ممکنه بشه که کسایی که اونجا شاغل هستند هم بهتر از من نیستند یا صرفا همون مدرک من رو دارند. مادرم همیشه حسرت شغلهایی رو برام میخوره که کار چندانی انجام نمیدن و میگه مگه الان خانوم فلان که توی دفتر امور فارغ التحصیلان نشسته بود داشت چیکار میکرد؟ کاش چنین کاری برات جور بشه 🙂 به نظرم این نوع تفکر زیاده.
    من متاسفانه جزو همون 10 در سخن و کمتر از 4 در عمل که گفتید هستم. خیلی ایده پردازی میکنم و حرف میزنم و از خودم انتظار دارم ولی به کار اصلی نمیپردازم. از طرفی طرحی که برای کارم دارم نیاز شدیدی داره که به خودم نظم و ساختار بدم. این نوشته هاتون برام خیلی مفیده تشکر میکنم.

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on توهم توسعه (۲) بخش عمده عدم رشد ما،‌ جزئی از نوابیغ بودن است.

    سلام میثم عزیزمثال ها خیلی قشنگ بودند.من فقط اون موردمسواکه،برای اون طرف خیلی غصه خوردم!
    ما دیگه خدایگان ادعا هستیم.یه مثال جالبی محمدرضا عزیز میزد درمورد کسایی که میرن خارج کشور.اینکه طرف خودش رو محروم از حقوق اجتماعی میدونه وانگار شهرونداون کشور نمیدونه!فقط روز وشب درس میخونه.اما اینجا نه!طلبکار اجتماعی هستیم!احساس مسولیت داریم درمقابل جامعه!
    درمورد اون 8ساعت دوره لیسانس،به نظر میرسه هر کی انقد بخونه،فک کنم تا اخر لیسانس همه کتابای تخصصی رو خونده باشه!من خوندم برای امادگی ازمون ها یکی دوسالی میخوندم تقریبا همه کتب مرجع روخوندم.
    یه مچیزی هم یادم اومد ازاساتید قبل انقلاب که روحانی وارسته ای بوده ،دردانشکده حقوق به شاگرداش میگفته،سعی کنید بجای دومتر دُم، یک متر شاخ داشته باشید.ولی ما امروزه غالبا دم درازی داریم.

    Go to comment
  • From صدف on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.

    خوب خود تصمیم گرفتن پروسه ایه…. اگر کسی تا 30 سالگی استعداد توانایی و هدف خودشو نشناخته باشه و انتخاب نکرده باشه و تو مسیری نباشه عقبه ایا؟دیره؟چجوری اصلا باید فهمید چه راهی؟!

    Go to comment
  • From صدف on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم

    چرا هر کتابی متنی نوشته ای حتی برنامه نویسی و ریاضی هیلی خیلی برام گذراست و زود از یادم میره؟ با اینکه سالها ریاضی خوندم کامپیوتر و روانشناسی حتی موقع خوندنش مثال زدم و تحلیل کردم بعد از مدت کوتاهی انگار نه انگار هرگز خوندم با توجه به سنم بعیده الزایمر باشه مشل فیزیکیه یعنی؟

    Go to comment
  • From صدف on زحل ۱۵۰ ماه دارد و زمین یکی! با این درد چه کنیم؟

    خوب مشکل من همینه(شاید نه فقط من…!) نه میتونم برم نه میتونم درستش کنم نه میتونم بمونم نه میتونم بگم به من چه از همه جا مونده
    واقعا برای من راه حل چیه؟
    کتاب میخونم مطالب شمارو میخونم کلی چیزای مثبت و کارای مثبت تاثیر لحطه ای بعدش حال و روز خودمونو اخبارو بقیه رو هم میبینم و میشنوم اونم تاثیر میذاره…
    خدای من واقعا پیچیدست نمیدونم چکار کنم با این همه سردرگمی… دیگه نه هدفی نه انگیزه ای نه امیدی میمونه کاملا سرخورده و خنثی

    Go to comment
  • From رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

    چرا این همه ضوابط و قواعد زیاد و سفت و سخت برا خودتون گذاشتین؟ بخصوص بحثم سر سفت و سخت و قطعی بودنشون هستش. (منظورم تنها این پست نیست) چرا اهل نرمش و سازش نیستین اصلا. از این جهت بیشتر برام سوال ایجاد شده که ذهنیت من اینه که آدم هر چی مطالعه بیشتر و ذهن بازتری داشته باشه، قطعیت ها هم به مرور رنگ میبازن.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

      حرفتون به طور کلی درست نیست. آدم ممکنه با کتاب خوندن هیتلر بشه یا گاندی!
      شما هر چی جلوتر می‌رید و می‌خواهید عملگرا باشید، می‌فهمید که وقت ندارید بابت همه چیز وقت بگذارید، بابت همه چیز تصمیم بگیرید. اطرافیانتون باید قواعد شفافتون رو بدونن.
      فقط نویسنده‌های غیرعملگرا، فیلسوف‌ها و کسانی که کار زیادی نمی‌کنند و روزیشون از بحث و جدل می‌گذره سعی می‌کنن قطعیت‌ها رو کنار بگذارن و مرتب در مورد مسائل مختلف بحث و شک کنن.
      شما هر چی جلوتر می‌ری بیشتر به ضعف ذهن انسان پی می‌بری، می‌فهمی که اگر حواست نباشه چقدر ساده گول می‌خوری. کلی آدم اسطوره داشتیم که در شرایط نامناسب احمقانه‌تررین تصمیمات رو گرفتن. اگر خطوط قرمز داشتن اینجوری نمی‌شد.

      اما من دوست دارم صریح‌تر صحبت کنید. با مثال توضیح بدید که منظورتون چیه؟ من هم صریح‌تر می‌نویسم براتون.

      Go to comment
      • From رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

        در مورد جمله اولتون کاملا موافقم‌ و با توجه به شناختی که تو این مدت ازتون بدست آوردم، می‌دونم شما حداقل فعلا پتانسیل هیتلر یا گاندی شدن ندارین!
        منظورم اینه که چرا برای هر لحظه از زندگیتون یه دستور العمل دارین؟ بعضا این احساس بهم دست میده که زندگی ماشینی دارین! اینکه زمان مطالعه هیچ کسی حق نداره مزاحمتون بشه، اینکه وقتتون رو و انرژیتون رو برای کسایی که نق می‌زنن یا سطح فکری پایینی دارن تلف نمیکنین. این احساس بهم دست میده که شخصیت مغروری دارین. با اینکه خیلی از قواعدتون به نظرم عالین و برا همینم به خوندن مطالبتون ادامه میدم‌. ولی بعضا به نظرم زیاده روی میان.

        Go to comment
        • From میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

          حستون یک جورایی درسته. من به شدت عزت و حرمت نفس دارن، به شدت مواظب حریم خودم هستم، اما خیلی احساس تکبر ندارم.
          فکر می کنم تصور اشتباهی از زندگی ماشینی دارید. من صرفا سعی دارم در رفتار با دیگران شفاف باشیم. فرض کنید سر کلاسی می‌رید که نمی‌دونید استاد الان باهاتون برخوردتون بد می‌کنه یا نه چه حسی بهتون دست می‌ره. وقتی در برخوردها و رفتارها شفاف نباشید، حتی خودتون هم نمی‌دونید با خودتون چحوری رفتار کنید. من صرفا سعی دارم به دیگران و اطرفیانم پیام شفاف بدم.
          در مورد بقیش مفصل خواهم نوشت.

          Go to comment
  • From سوریاس on چرا کتاب خواندن سخت است.

    پریسای عزیز، هر چند که احتمال می دم متنی که بهش ارجاع می دم رو خونده باشی، اما خوب برای اون یک درصدی که ممکنه ندیده باشیش، دیدنش رو پیشنهاد می کنم: http://yon.ir/oyOK6
    تاکتیک شخصی خودم برای اکستریم ها(مواردی که زیادی سخت یا زیادی آسان هستند، مطالعه ی نقد هاست.)
    البته نمی دونم این عادت خوب یا بدیه، که قبل از مطالعه ی کتاب ها و فیلم ها و گاهی هم زمان و گاهی هم بعدشون، خیلی وقت ها به نقدها پناه می برم(انتقادات نه!نقد حرفه ایی منظورمه!). به هر حال زوایای دیدی هستند که ممکنه من از داشتنشون به هر دلیلی محرومم.خاطر نشان نمی کنم که نقد هایی که از تحلیل و برداشت خودم دورند، چه قدر بیشتر آدم رو به چالش می کشن، و اون هایی که نزدیک می اندیشند، ریزه کاری هایی رو وا می شکافند که لبخند به لبت میارن.

    Go to comment
  • From محمد ریاحی on چرا کتاب خواندن سخت است.

    سلام بر جناب میثم عزیز و سایر دوستان
    ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
    “خواندن آسان است ولی نوشتن لعنتی سخت است، اما اگر درست انجام شود آن نیز آسان خواهد بود و این یک راه مقابله با این مشکل است. اگر[نوشته ای]به طور ناگهانی نوشته شده است، خواندن آن دشوار است. در این حالت آن چیزی [ ارزش افزوده ای] که یک نوشته دقیق می تواند به خواننده دهد به او داده نمی شود.”

    Go to comment
      • From امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب خواندن سخت است.

        سلام و ادب

        بسیار ناب و عالی، حدودا ۵ ماه پیش اولین بار بود که این مقاله رو خوندم.

        برای log تهیه کردن از کتابخوانی هامون، روش های زیادی هست، روش شما، روش محمد رضا شعبانعلی، و غیره…

        من مدتیه(حدود ۱.۵ ماه)، که هر کتابی که میخونم ْ یه برگه کوچیک میذارم لاش، این برگه میشه log ِ اون کتاب، که با هر بار مطالعه ی کتابْ کاملتر میشه…

        چیزی که توی این برگه نوشته میشه، شماره صفحه ی شروع و پایان هر نشست مطالعه است.
        مثلا وقتی شروع میکنم به مطالعه، روی برگه مینویسم:
        «۴۶
        (صفحه ی شروع مطالعه)
        و وقتی از مطالعه خسته میشم و میخوام بلند شم و برم، نگاه میکنم ببینم تا صفحه چند رسیدم، مثلا رسیدم به صفحه ۱۵۳ ( یه روز خوب ؛) ) ، پس توی برگه اضافه میکنم:
        ۱۵۳«۴۶
        [۱۰۷]
        تعداد صفحاتی که خوندم هم شده ۱۰۷ مثلا.

        این برگه هم کاربردِ نشانه گذاری داره، که بدونم کتاب رو تا کجا خوندم…

        هم، وقتی موقع شروع مطالعهْ شماره صفحه‌‌‌ی شروع رو یادداشت میکنیدْ جلوی توهم شما رو میگیره و میدونید که چند صفحه خوندید (توی این نشست) و اراده بیشتری به خرج میدید که بیشتر پیش برید…

        هم بعد از مطالعه کتاب، با اون برگه یه حس پیدا میکنید. انگار توی یک سفرٔ همسفرتون بوده. ؛)

        یه برگه A4 هم میشه زد روی کمد اتاق، و هر روز جمع صفحاتی که از کتب مختلف میخونیم رو اونجا بنویسیم. (من حوصله ذهنی جمع زدن ندارم، بنابراین هر کتاب که میخونم همون موقع عددش رو توی این برگه های هم مینویسم و آخر شب جمع میزنم)

        این بنظرم روش خوبی هست. برای (۱) track کردنِ مطالعه مون.

        ممنون از مطالب خوبتون، عالی

        پی نوشت (۱):
        توی این جمله و خیلی جا های دیگه از کلمات انگلیسی با املای انگلیسی استفاده میکنیم هممون، اینْ من رو به فکر میبره.

        قدیم همیشه پیش دوستانمون (که همه اکثرا زبان مون خوب بود)، میگفتیم آره این مهمان های برنامه های بی بی سیِ فارسی و فلان، لابلای حرف هاشون انقدر کلمات انگلیسی به کار میبرند که میخوان بگن ما فارسی یادمون رفته انقدر انگلیسی حرف زدیم…(پز بدند!)

        یا میگفتیم، با هوش کسیه که وقتی میخواد فارسی حرف بزنه ذهنش بتونه تمام منظور اش رو با کلمات همون زبان بیان کنه، کلمه مناسب رو پیدا کنه و بگه، نه اینکه مدام فارسی و عربی و انگلیسی و ترکیب کنه و مثل شیر-موز-پسته بریزه بیرون!

        بعدا شروع کردیم text (😀) های محمدرضا شعبانعلی رو خوندیم، عحب، این بشر چقدر لابلای حرف هاش انگلیسی تایپ کرده!

        باهوش هم که هست(اون موقعْ همین که خنگ نبود برامون کافی بود راستش!)، خوب هم مینویسه، پس بد نیست ما هم اینطوری بنویسیم ها؟

        از نوشته هامون برداشت نمیشه میخوایم show off کنیم ها؟! اوکی then!

        این ماجرا رو گفتم، که بگم چقدر عجیبه که
        معمولا برای انجام کار هامون به «اجازه» دیگران نیاز داریم‌.

        صرفا با خوندن کتابِ یه آدم، یا چند دفعه شام خوردن با کسی، یا یک ماه همکلاسی بودن با یه نفر، این اجازه هارو به خودمون میدیم.

        خیلی اجازه هارو هم نمیتونیم به خودمون بدیم، به علت افراد و کتاب ها و مدیا هایی که دورمون هستند….

        خلوت کردن دور و برمونْ و انتخاب آگاهانه‌ی چیز ها و افراد و اطلاعاتی که میشنویمْ خیلی میتونه زندگی عمیق تری برامون امکان پذیر کنه.

        (کتاب پیگیر اخبار نباشید اون بخشش که میگه: اخبار برای بدن شما سمی است، فصل ۱۳ یا فصل قبل یا بعدش،هم چیزی شبیه به این حرف من رو تایید میکنه /// داستانِ مهم بودن موارد مطرح شده توی صورت جلسه رو بخونید از توی کتاب)

        Go to comment
  • From پریسا حسینی on چرا کتاب خواندن سخت است.

    اتفاقن دیروز داشتم بخشی از کتاب شیوه‌های دیدن جان برجر رو برای سومین بار می‌خوندم. خیلی سخت بود و واقعن کلافه شده بودم. کتاب کم حجمیه و شاید شما انتظار نداشته باشید که انقدر طول بکشه اما باید برخی از جمله‌ها رو چندبار می‌خوندم و بعد برای خودم تحلیل می‌کردم.
    بعد به این نتیجه رسیدم یک قسمتی از سختی کتاب برای من اینه که کتاب تقریبن خلاصه شده است و برای فهمیدن مطالبش باید پیش‌نیازهایی رو بدونم. البته فکر می کنم توضیحات مستندش کامل‌تر باشه.
    فکر می کنم خوب باشه که یک وقت هایی از خودمون بپرسیم چرا این کتاب سخته برای من؟ این باعث میشه به موارد دیگه‌ای پی ببریم. گاهی ترجمه مناسب نیست و گاهی نیاز به مطالعه بیشتر و پیش‌نیاز داریم.

    Go to comment
  • From امین حسینی on چرا کتاب خواندن سخت است.

    سلام میثم عزیز.
    من زبانم خوب نیست ولی سعی میکنم فهم خودمو بنویسم.
    «یه متن که به سادگی قابل فهمه,با سختی و مشقت نوشته شده .برعکسشم هست.اگه نامرتب نوشته شده باشه خوندنش سخته.اینطوری اون مفهومی که یه نویسنده با دقت به خواننده منتقل می کنه رو نمی تونه به خواننده منتقل کنه.»

    Go to comment
  • From مطهره on چرا کتاب خواندن سخت است.

    سلام میثم عزیز
    همین چهارشنبه اخیر یک کتاب رو تموم کردم که در حین خوندش آنقدر سختی کشیدم و باورهای ذهنیم تغییر کرد و نیاز به تمرین داشت که بعد از اتمام کتاب مجبور شدم چهار ساعت فیلمهای مورد علاقمو ببینم تا به شرایط ثابتی برسم و مجددا برگردم فصل به فصل بخونم تمرین کنم و فرصت بدم تحکیم بشه در حافظه ام. در ضمن می خواهم بدونید برای هر مطلبی که منتشر می کنید چقدر سپاسگزار و ممنونم .بی نهایت…

    Go to comment
  • From محمد on چرا کتاب خواندن سخت است.

    سلام
    نوشته هاتون هر کدوم زیبایی خودشون رو دارند و منحصر بفردند.
    ی سوال: کتاب میخونم، ثبت ساعات (به روش تعداد، مساحت و عمق) میکنم، اما وقتی به عقب برمیگردم فکر میکنم خیلی از مطالب کتابها یادم نیست! روش خوندنم اشتباهه یا چی نمیدونم؛ خیلی هم منتظر شدم تا شما در مورد روشهای مطالعه بنویسید که متاسفانه ندیدم در مورد روشهایی که مطالب دیرتر از ذهنمون بره بنویسید.

    Go to comment
  • From افشین on انتقام بد، انتقام خوب، انتقام زشت (۱)

    سلام
    ترجمه ی پیشنهادی :
    فردی که همواره از خودش ناراضی ست ، دائما به دنبال انتقام از دیگران است. اگر این دیگران که ما باشیم نیز، نگاه مذموم او را پذیرا باشیم، قطعا قربانی تصمیمش خواهیم بود.
    یک نگاه زشت انسان را عبوس و رنجور می سازد.

    Go to comment
.