سلام.شب و روز خوش.
من هر سری می خوام این جمله انگلیسی رو ترجمه کنم اما نمی تونم خوب ترجمه کنم میگم جمله بعدی رو ترجمه میکنم.دیگه در مورد این جمله می خوام فهم خودمو بنویسم:
«مصاحبه رو در رو پتانسیل به دست آوردن اطلاعاتی رو داره که از راه های دیگه به سادگی به دست نمیان.به این مصاحبه ها به عنوان ابزاری بسیار تاثیر گذاربرای استفاده(کسب اطلاعات)از چندتا دانش آموز(دانش جو,بیماری که برای روانکاوی اومده و … )نگاه کنید نه برای همه کلاس(ادما,دانشجوا,مریضا , …)»
بهتره که diagnostic interview رو سرچ کنیم تا تقریبا بفهمیم چیه.همچنین آقای van de walle که کتاباش عموما حول محور آموزش ریاضی به کودکان و دانش آموزا هستش.
با این حال من فک می کنم نفهمیدم شما از گذاشتن این عکس با این متن منظورتون چی بوده.
من صریحا ازتون می خوام بهم چندتا کتاب که تو امار و ریاضی دید تحلیلمو قوی کنه معرفی کنین.کتاب جان فروند رو که گفته بودین خوندم(که این قطعا به این معنی نیست که همشم فهمیدم)
سلام ممنون از ترجمه تون، باعث شد روی جمله بیشتر فکر کنم. فکر میکنم ربط این پاراگراف به این نوشته این باشه که گفته شده مصاحبه تشخیصی هر چند برای Formative assessment (یعنی ارزیابی پیشرفت دانش آموزان در طول دوره ارائه درس) مفیده ولی در یک زمان فقط روی چند دانش آموز قابل اجراست.
اگه پرسش و پاسخ زیر مطالب آقای مدنی رو یک مصاحبه تشخیصی فرض کنیم که ایشون توی روند مطالعه و یادگیری ما رو هدایت میکنند؛ در این صورت امکانش نیست با همه مخاطبان وبلاگ گفتگو کنند و فقط با چند نفر میتونند کار کنند و بنابراین گفته هاشون باید صریح و واضح و رو به همه کلاس باشه و اون شخص خاص باید در نظر داشته باشه جواب های آقای مدنی برای همه مخاطبان وبلاگه نه فقط پرسش کننده.
سلام ممنون. به بخش ابزارهای روی میز اشاره داره!
عبارت ترجمه رو هم داخل «» بگذار.
باید بیشتر مسیرت و تواناییهات رو بشناسم (این رو اینجا مینویسم تا تمام کسانی که چنین درخواستی دارن، هم ببینن)
اما کسی که میخواد وارد علوم داده بشه، بهتره آمار توصیفی، آمار ریاضی (آزمون فرض، روشهای بیزی، روشهای ناپارامتری و …) رو بخونه. یک مبانی برنامهنویسی رو خونده باشه و به اندازه کافی با دادههای تخت بازی کرده باشه. این روزها پایتون خیلی مده ولی R هم مهمه.
مرحله بعد به این بستگی داره که بخواهید در کدوم بخش علوم داده مشغول کار بشید. من یک سری کارگاه داشتم در این مورد که ببینم اگر برگزار کنندش اجازه داد، ویدیو کاملش رو خواهم گذاشت. بعد که انتخاب کردی مسیر رو بهم میگی، بعد با توجه به اون مسیر کتاب جدید بهت معرفی میکنم.
مثلا مسیر مهندسی و توسعهدهنده داده، بیشتر توی بحثهای برنامهنویسی، پایگاه داده، سیستمعامل و … توانایی لازم داره. بیزینسمن این حوزه باید کاربردها در علوم مختلف رو بدونه. دانشمند داده، به توانایی خیلی عمیق ریاضی، آمار و … بستگی داره.
متوجه صحبتاتون شدم آقای مدنی.
من هم سوار بر همین موج شروع کردم به پایتون یاد گرفتن.خوب خوبه که فهمیدم R هم مهمه و باید براش وقت بذارم.اتفاقا یه همایش علوم داده تو شریف بود چند ماه پیش من هنوز با وبلاگتون آشنا نبودم و 2تا سخنرانی آخر رو متاسفانه از دست دادم.که آخریش برای شما بود اگه اشتباه نکنم.اگه به ویدیوهاش دسترسی داشته باشیم که عالی میشه.در مورد انتخاب مسیر هم چون شناخت ندارم باید یه کم رو این مفاهیمی که گفتین کار کنم و بعد تصمیم بگیرم.اما فک کنم مسیری که انتخاب کنم بیشتر به دانشمند داده بودن نزدیک باشه.وقتی نقدای مسعود فراستی که منتقد فیلمه رو می خونم همیشه میگه یه اثر برای اینکه خوب باشه باید فرم و تکنیکش خوب باشه.فرم برمیگرده به ذهن کارگردان و مولف اثر و تکنیک راه های ساختن اثره.همیشه میگه فرم به دست آوردنش سخت تره ولی ذهنی که فرم داره می تونه تکنیکم سریع یاد بگیره.با توجه به این حرفا احساس میکنم مسیر دانشمند داده شدن به ذهن من فرم ریاضی آماری تحلیلی میده که بعدا اگه بخوام وارد بیزینس این حوزه شم هم راحت می تونم.یه جورایی فک می کنم دانشمند داده بودن فرم هستش و بیزینسش تکنیک.البته شما هم قبلا گفتین که راه سخت تریه.این صحبتام هم اگه بی ربط بود عذر می خوام.و عذرخواهی بعدیم برای اینه که میدونم این سوالای چی بخونیم چه جوری بخونیم چه جوری اپلای کنیم رو تقریبا کلی آدم هرروز ازتون میپرسن ولی خوب خودخواهی اجازه نمیده که من نپرسم.ممنون از وقتی که برای من و ما میذارین.
میثم عزیز
ما که ناراحت نمیشیم! تازه من خودم صریح بودن رو دوست دارم، آدم کلی چیز میفهمه. البته یه جاهایی اون اوایل که یه چیزایی میگفتم بعد پشیمون مشیدم! که آخه ادم نباید با استادش اینجوری صبت کنه! ولی جدای ازاینا کلی هم چیز یاد گرفتم. همین که فهمیدم کمال گرا هستم دارم رو خودم کار میکنم. با بقیه هم تقریبا همینطوری هستم. ولی خب غالبا ناراحت میشین! چند وقت به یکی دوستا گفتم به نظرت وقتش نرسیده دیگه این ادعا ها رو تموم کنی! (البته ایشون چهل ساله ان) من ازوقتی یادم میاد تو میگی من فقه بلدم!من همش کتاب میخونم! ما که ندیدیم! همه رو مسخره میکردی که پایان نامه رو میدن بیرون مینویسن! خودت 4 ساله بماند که تموم نکردی! دنبال اینی که بدی یکی برات بنویسه! بعد ازاون ور باز الان میگی پایان نامه همش چرت وپرته!هنو تموم نکردی اول رو تابلئ دفترت زدی کارشناس ارشد که دستمزد بیشتر بگیری! آخه راستشو بگو !بگو رفتم ارشد برا پول بیشتر. چرا همه دوست دارن بگن ما دنبال پول نیستیم! بعد دقیقا کارایی خلافش انجام بدن. خب راستشو بگو. هیچی دیگه ناراحت شد. فک کنم قطع رابطه کرده!
سلام میثم عزیز
این داستان برا هر کی بخاد رشد کنه بوجود میاد.من خودم هم بوده ،همچین مواردی،ولی چیزی که هست اینه من اوایل تحت یکسری تفکرات که کسی رو از خودمون نرجونیم!کلی گرفتاری وناراحتی ودرگیری فکری پیش میومد.بعددیدم نه،مث اینکه این قضیه برا همه بوجودمیاد.واینکه از ناراحت کردن بعضی ها یا از دست دادن خیلی دوستان نباید ناراحت بشیم .چون بعدجایگزینش پیدا میشه.متناسب با همون اهداف خودت.وچیزی هم که هست اینه که اینا معمولا تا یه جایی هستن(واقعا کشته میشن) یکی دوباری که جوابشون رو بگیرن خودشون بی خیال میشن!اون مورد سرباز خیلی قشنگ بود.یکی از اساتید دانشگاه تهران میگف به خانمم گفتم به فامیل بگو یه تایم های خاصی خونه ما زنگ نزنن!یا هر وقتی نیان خونه ما، که من بتونم راحتتر بنویسم ورشته افکارم پاره نشه.میگف رفتیم شهرمون دیدیم همه میگن از وقتی پرفسور شدی خودت میگیری!دکتر این کارا رو نکن خدا خوشش نمیاد!میگف خب من میتونم براشون توضیح بدم!اصلا اونا درک میکنن؟!
با سلام
بنظرم نمیشه به نویسندگان آمریکای جنوبی خرده ای گرفت خوب شاید علت تغییر سبک زندگیشون این باشه که از یک سطح پایین تر سعی می کنند خودشون رو بکشونند به یک سطح استاندارد ولی نویسنده اروپایی در یک سطح استاندارد و رفاه داره زندگی میکنه.
سلام زیبا نوشتید، حرفاتون رو کاملا قبول دارم. یک مساله ای که به نظرم حال ما رو بد میکنه و توقعمون رو بالا میبره و شایع هم هست، مقایسه کردنه. اون فارغ التحصیل دکترا خودش رو با اساتیدش و یا استخدامی های جدید هیات علمی مقایسه میکنه و میگه اکثر اونها هم دانشی فراتر از من ندارند، چرا این جایگاه رو دارند.
برای خیلی از جایگاه ها این مقایسه ممکنه بشه که کسایی که اونجا شاغل هستند هم بهتر از من نیستند یا صرفا همون مدرک من رو دارند. مادرم همیشه حسرت شغلهایی رو برام میخوره که کار چندانی انجام نمیدن و میگه مگه الان خانوم فلان که توی دفتر امور فارغ التحصیلان نشسته بود داشت چیکار میکرد؟ کاش چنین کاری برات جور بشه 🙂 به نظرم این نوع تفکر زیاده.
من متاسفانه جزو همون 10 در سخن و کمتر از 4 در عمل که گفتید هستم. خیلی ایده پردازی میکنم و حرف میزنم و از خودم انتظار دارم ولی به کار اصلی نمیپردازم. از طرفی طرحی که برای کارم دارم نیاز شدیدی داره که به خودم نظم و ساختار بدم. این نوشته هاتون برام خیلی مفیده تشکر میکنم.
سلام میثم عزیزمثال ها خیلی قشنگ بودند.من فقط اون موردمسواکه،برای اون طرف خیلی غصه خوردم!
ما دیگه خدایگان ادعا هستیم.یه مثال جالبی محمدرضا عزیز میزد درمورد کسایی که میرن خارج کشور.اینکه طرف خودش رو محروم از حقوق اجتماعی میدونه وانگار شهرونداون کشور نمیدونه!فقط روز وشب درس میخونه.اما اینجا نه!طلبکار اجتماعی هستیم!احساس مسولیت داریم درمقابل جامعه!
درمورد اون 8ساعت دوره لیسانس،به نظر میرسه هر کی انقد بخونه،فک کنم تا اخر لیسانس همه کتابای تخصصی رو خونده باشه!من خوندم برای امادگی ازمون ها یکی دوسالی میخوندم تقریبا همه کتب مرجع روخوندم.
یه مچیزی هم یادم اومد ازاساتید قبل انقلاب که روحانی وارسته ای بوده ،دردانشکده حقوق به شاگرداش میگفته،سعی کنید بجای دومتر دُم، یک متر شاخ داشته باشید.ولی ما امروزه غالبا دم درازی داریم.
خوب خود تصمیم گرفتن پروسه ایه…. اگر کسی تا 30 سالگی استعداد توانایی و هدف خودشو نشناخته باشه و انتخاب نکرده باشه و تو مسیری نباشه عقبه ایا؟دیره؟چجوری اصلا باید فهمید چه راهی؟!
هیچ وقت دیر نیست.
من وقتی زندگینامههای زیادی رو خوندم به یک نتیجه جالب رسیدم:
نوابغ و انسانهای بزرگ یا تا ۴۰ سالگی مردن یا تازه توی ۴۰ سالگی فهمیدن میخوان با زندگیشون چکار کنن!
کتاب تفسیرهای زندگی از «ویل و آرین دورانت» رو بخونید و گول رسانهها رو نخورید. غذای خوب بخورید، بخوابید، کتاب خوب بخونید، تلویزیون و رسانه نبینید، بعد از یک سال میفهمید.
چه پاسخ خوبی شما دادید خیلی متنبه کننده بود برای من و احتمالا بقیه هم .. و چه سوال های خوبی احسان کارگزارفرد پرسیده که باعث شده ۴ تا مقاله در پاسخش بنویسید توی سایت..
خیلی برام جالب بود که در این کامنت تون، غذای خوب خوردن رو در کنار دوری از رسانه آوردید! خیلی حرف هست! ای کاش بیشتر بنویسید برامون… استاد لطفا پادکست های ناب تون رو محبت کنید شروع کنید… البته که فرم نوشتار رو بيشتر ميپسنديد تا صوت، ولي اين رو خواستم بگم از طرف مخاطبين تون که ما به چشم گنجينه نگاه خواهيم کرد به پادکست هايي که ريکورد ميکنيد( ان شا الله ! که بکنيد! )
مرسی از پاسختون… چرا وقتی جواب کامنت میدید ایمیل اطلاع رسانی و لینکش نمیاد؟
خوشحالم دارید بیشتر مینویسید…
راستی اکثر توصیه هاتون شامل ترک نت و تلوزیون میشه
خود شما هم تو نت هستین شما و کسانی ازین دست رو چطور پس باید یافت و خوند؟ دیدن فیلم های روز دنیا و مستندهای علمی و برنامه هایی مثل تد هم شامل ترک میشه عایا؟
چرا هر کتابی متنی نوشته ای حتی برنامه نویسی و ریاضی هیلی خیلی برام گذراست و زود از یادم میره؟ با اینکه سالها ریاضی خوندم کامپیوتر و روانشناسی حتی موقع خوندنش مثال زدم و تحلیل کردم بعد از مدت کوتاهی انگار نه انگار هرگز خوندم با توجه به سنم بعیده الزایمر باشه مشل فیزیکیه یعنی؟
هیج مشکلی نیست. من هم وقتی کتابها رو میخونم چیزی یادم نیست بعدش، وقتی حتی بعد از چند سال میخوام بنویسم، مفاهیمش در وجودم هست و ازش استفاده میکنم. در یک نوشته مفصل به «سندروم فراموشی قبل از امتحان» خواهم پرداخت.
خوب مشکل من همینه(شاید نه فقط من…!) نه میتونم برم نه میتونم درستش کنم نه میتونم بمونم نه میتونم بگم به من چه از همه جا مونده
واقعا برای من راه حل چیه؟
کتاب میخونم مطالب شمارو میخونم کلی چیزای مثبت و کارای مثبت تاثیر لحطه ای بعدش حال و روز خودمونو اخبارو بقیه رو هم میبینم و میشنوم اونم تاثیر میذاره…
خدای من واقعا پیچیدست نمیدونم چکار کنم با این همه سردرگمی… دیگه نه هدفی نه انگیزه ای نه امیدی میمونه کاملا سرخورده و خنثی
من هم گاهی این میون اذیت میشم و دلم میگیره. اما راستش سریع روحیم رو برمیگردونم.
اگر دارید روی این موضوع تاکید میکنید و یک روز میگذره و دوباره میرید سمت این حرفهای ناامیدی، احتمالا میخواهید تنبلیتون رو توجیه کنید! میخواهید شکستها و ضعفهاتون رو توجیه کنید.
همه چیز خوبه. پاشید برید پارک و سینمای محلتون. پاشید برید یک استخری ورزشی چیزی، تلویزیون، ماهواره و شبکههای اجتماعی رو هم ترک کنید.
چرا این همه ضوابط و قواعد زیاد و سفت و سخت برا خودتون گذاشتین؟ بخصوص بحثم سر سفت و سخت و قطعی بودنشون هستش. (منظورم تنها این پست نیست) چرا اهل نرمش و سازش نیستین اصلا. از این جهت بیشتر برام سوال ایجاد شده که ذهنیت من اینه که آدم هر چی مطالعه بیشتر و ذهن بازتری داشته باشه، قطعیت ها هم به مرور رنگ میبازن.
حرفتون به طور کلی درست نیست. آدم ممکنه با کتاب خوندن هیتلر بشه یا گاندی!
شما هر چی جلوتر میرید و میخواهید عملگرا باشید، میفهمید که وقت ندارید بابت همه چیز وقت بگذارید، بابت همه چیز تصمیم بگیرید. اطرافیانتون باید قواعد شفافتون رو بدونن.
فقط نویسندههای غیرعملگرا، فیلسوفها و کسانی که کار زیادی نمیکنند و روزیشون از بحث و جدل میگذره سعی میکنن قطعیتها رو کنار بگذارن و مرتب در مورد مسائل مختلف بحث و شک کنن.
شما هر چی جلوتر میری بیشتر به ضعف ذهن انسان پی میبری، میفهمی که اگر حواست نباشه چقدر ساده گول میخوری. کلی آدم اسطوره داشتیم که در شرایط نامناسب احمقانهتررین تصمیمات رو گرفتن. اگر خطوط قرمز داشتن اینجوری نمیشد.
اما من دوست دارم صریحتر صحبت کنید. با مثال توضیح بدید که منظورتون چیه؟ من هم صریحتر مینویسم براتون.
در مورد جمله اولتون کاملا موافقم و با توجه به شناختی که تو این مدت ازتون بدست آوردم، میدونم شما حداقل فعلا پتانسیل هیتلر یا گاندی شدن ندارین!
منظورم اینه که چرا برای هر لحظه از زندگیتون یه دستور العمل دارین؟ بعضا این احساس بهم دست میده که زندگی ماشینی دارین! اینکه زمان مطالعه هیچ کسی حق نداره مزاحمتون بشه، اینکه وقتتون رو و انرژیتون رو برای کسایی که نق میزنن یا سطح فکری پایینی دارن تلف نمیکنین. این احساس بهم دست میده که شخصیت مغروری دارین. با اینکه خیلی از قواعدتون به نظرم عالین و برا همینم به خوندن مطالبتون ادامه میدم. ولی بعضا به نظرم زیاده روی میان.
حستون یک جورایی درسته. من به شدت عزت و حرمت نفس دارن، به شدت مواظب حریم خودم هستم، اما خیلی احساس تکبر ندارم.
فکر می کنم تصور اشتباهی از زندگی ماشینی دارید. من صرفا سعی دارم در رفتار با دیگران شفاف باشیم. فرض کنید سر کلاسی میرید که نمیدونید استاد الان باهاتون برخوردتون بد میکنه یا نه چه حسی بهتون دست میره. وقتی در برخوردها و رفتارها شفاف نباشید، حتی خودتون هم نمیدونید با خودتون چحوری رفتار کنید. من صرفا سعی دارم به دیگران و اطرفیانم پیام شفاف بدم.
در مورد بقیش مفصل خواهم نوشت.
پریسای عزیز، هر چند که احتمال می دم متنی که بهش ارجاع می دم رو خونده باشی، اما خوب برای اون یک درصدی که ممکنه ندیده باشیش، دیدنش رو پیشنهاد می کنم: http://yon.ir/oyOK6
تاکتیک شخصی خودم برای اکستریم ها(مواردی که زیادی سخت یا زیادی آسان هستند، مطالعه ی نقد هاست.)
البته نمی دونم این عادت خوب یا بدیه، که قبل از مطالعه ی کتاب ها و فیلم ها و گاهی هم زمان و گاهی هم بعدشون، خیلی وقت ها به نقدها پناه می برم(انتقادات نه!نقد حرفه ایی منظورمه!). به هر حال زوایای دیدی هستند که ممکنه من از داشتنشون به هر دلیلی محرومم.خاطر نشان نمی کنم که نقد هایی که از تحلیل و برداشت خودم دورند، چه قدر بیشتر آدم رو به چالش می کشن، و اون هایی که نزدیک می اندیشند، ریزه کاری هایی رو وا می شکافند که لبخند به لبت میارن.
سلام بر جناب میثم عزیز و سایر دوستان
ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
“خواندن آسان است ولی نوشتن لعنتی سخت است، اما اگر درست انجام شود آن نیز آسان خواهد بود و این یک راه مقابله با این مشکل است. اگر[نوشته ای]به طور ناگهانی نوشته شده است، خواندن آن دشوار است. در این حالت آن چیزی [ ارزش افزوده ای] که یک نوشته دقیق می تواند به خواننده دهد به او داده نمی شود.”
بسیار ناب و عالی، حدودا ۵ ماه پیش اولین بار بود که این مقاله رو خوندم.
برای log تهیه کردن از کتابخوانی هامون، روش های زیادی هست، روش شما، روش محمد رضا شعبانعلی، و غیره…
من مدتیه(حدود ۱.۵ ماه)، که هر کتابی که میخونم ْ یه برگه کوچیک میذارم لاش، این برگه میشه log ِ اون کتاب، که با هر بار مطالعه ی کتابْ کاملتر میشه…
چیزی که توی این برگه نوشته میشه، شماره صفحه ی شروع و پایان هر نشست مطالعه است.
مثلا وقتی شروع میکنم به مطالعه، روی برگه مینویسم:
«۴۶
(صفحه ی شروع مطالعه)
و وقتی از مطالعه خسته میشم و میخوام بلند شم و برم، نگاه میکنم ببینم تا صفحه چند رسیدم، مثلا رسیدم به صفحه ۱۵۳ ( یه روز خوب ؛) ) ، پس توی برگه اضافه میکنم:
۱۵۳«۴۶
[۱۰۷]
تعداد صفحاتی که خوندم هم شده ۱۰۷ مثلا.
این برگه هم کاربردِ نشانه گذاری داره، که بدونم کتاب رو تا کجا خوندم…
هم، وقتی موقع شروع مطالعهْ شماره صفحهی شروع رو یادداشت میکنیدْ جلوی توهم شما رو میگیره و میدونید که چند صفحه خوندید (توی این نشست) و اراده بیشتری به خرج میدید که بیشتر پیش برید…
هم بعد از مطالعه کتاب، با اون برگه یه حس پیدا میکنید. انگار توی یک سفرٔ همسفرتون بوده. ؛)
یه برگه A4 هم میشه زد روی کمد اتاق، و هر روز جمع صفحاتی که از کتب مختلف میخونیم رو اونجا بنویسیم. (من حوصله ذهنی جمع زدن ندارم، بنابراین هر کتاب که میخونم همون موقع عددش رو توی این برگه های هم مینویسم و آخر شب جمع میزنم)
این بنظرم روش خوبی هست. برای (۱) track کردنِ مطالعه مون.
ممنون از مطالب خوبتون، عالی
پی نوشت (۱):
توی این جمله و خیلی جا های دیگه از کلمات انگلیسی با املای انگلیسی استفاده میکنیم هممون، اینْ من رو به فکر میبره.
قدیم همیشه پیش دوستانمون (که همه اکثرا زبان مون خوب بود)، میگفتیم آره این مهمان های برنامه های بی بی سیِ فارسی و فلان، لابلای حرف هاشون انقدر کلمات انگلیسی به کار میبرند که میخوان بگن ما فارسی یادمون رفته انقدر انگلیسی حرف زدیم…(پز بدند!)
یا میگفتیم، با هوش کسیه که وقتی میخواد فارسی حرف بزنه ذهنش بتونه تمام منظور اش رو با کلمات همون زبان بیان کنه، کلمه مناسب رو پیدا کنه و بگه، نه اینکه مدام فارسی و عربی و انگلیسی و ترکیب کنه و مثل شیر-موز-پسته بریزه بیرون!
بعدا شروع کردیم text (😀) های محمدرضا شعبانعلی رو خوندیم، عحب، این بشر چقدر لابلای حرف هاش انگلیسی تایپ کرده!
باهوش هم که هست(اون موقعْ همین که خنگ نبود برامون کافی بود راستش!)، خوب هم مینویسه، پس بد نیست ما هم اینطوری بنویسیم ها؟
از نوشته هامون برداشت نمیشه میخوایم show off کنیم ها؟! اوکی then!
این ماجرا رو گفتم، که بگم چقدر عجیبه که
معمولا برای انجام کار هامون به «اجازه» دیگران نیاز داریم.
صرفا با خوندن کتابِ یه آدم، یا چند دفعه شام خوردن با کسی، یا یک ماه همکلاسی بودن با یه نفر، این اجازه هارو به خودمون میدیم.
خیلی اجازه هارو هم نمیتونیم به خودمون بدیم، به علت افراد و کتاب ها و مدیا هایی که دورمون هستند….
خلوت کردن دور و برمونْ و انتخاب آگاهانهی چیز ها و افراد و اطلاعاتی که میشنویمْ خیلی میتونه زندگی عمیق تری برامون امکان پذیر کنه.
(کتاب پیگیر اخبار نباشید اون بخشش که میگه: اخبار برای بدن شما سمی است، فصل ۱۳ یا فصل قبل یا بعدش،هم چیزی شبیه به این حرف من رو تایید میکنه /// داستانِ مهم بودن موارد مطرح شده توی صورت جلسه رو بخونید از توی کتاب)
اتفاقن دیروز داشتم بخشی از کتاب شیوههای دیدن جان برجر رو برای سومین بار میخوندم. خیلی سخت بود و واقعن کلافه شده بودم. کتاب کم حجمیه و شاید شما انتظار نداشته باشید که انقدر طول بکشه اما باید برخی از جملهها رو چندبار میخوندم و بعد برای خودم تحلیل میکردم.
بعد به این نتیجه رسیدم یک قسمتی از سختی کتاب برای من اینه که کتاب تقریبن خلاصه شده است و برای فهمیدن مطالبش باید پیشنیازهایی رو بدونم. البته فکر می کنم توضیحات مستندش کاملتر باشه.
فکر می کنم خوب باشه که یک وقت هایی از خودمون بپرسیم چرا این کتاب سخته برای من؟ این باعث میشه به موارد دیگهای پی ببریم. گاهی ترجمه مناسب نیست و گاهی نیاز به مطالعه بیشتر و پیشنیاز داریم.
خیلی باید توی کتابهایی که به واسطه یک سریال یا فیلم بیرون میاد محتاط بود. شما وقتی مستند اصلیش رو نبینی و کتابش رو بخونی، شاید خیلی از بخشهاش برات نامفهوم باشه. در چنین کتابهایی، حتی نویسنده هم درست تشخیص نمیده که این مفاهیم ممکنه سنگین باشن. مثل معلمی که دهها سال یک موضوعی رو درس داده و انتظار داره مطالب اینچنینی برای دانشآموز هم بدیهی باشه.
حتی وقتی کتابهای نیالفرگوسن رو میخونی بدون این که مستندش رو دیده باشی، کمی درک و فهمش برات سخت میشه.
نکته بعد این که کتابهای سنگین و مفهومی رو باید چند لایه خوند. شاید ۴- کتابها را مانند لمس آرام ظرف کثیف بخوانید، که میخواهید پاک شود. چند بار آرام لمس کنید.
سلام میثم عزیز.
من زبانم خوب نیست ولی سعی میکنم فهم خودمو بنویسم.
«یه متن که به سادگی قابل فهمه,با سختی و مشقت نوشته شده .برعکسشم هست.اگه نامرتب نوشته شده باشه خوندنش سخته.اینطوری اون مفهومی که یه نویسنده با دقت به خواننده منتقل می کنه رو نمی تونه به خواننده منتقل کنه.»
سلام میثم عزیز
همین چهارشنبه اخیر یک کتاب رو تموم کردم که در حین خوندش آنقدر سختی کشیدم و باورهای ذهنیم تغییر کرد و نیاز به تمرین داشت که بعد از اتمام کتاب مجبور شدم چهار ساعت فیلمهای مورد علاقمو ببینم تا به شرایط ثابتی برسم و مجددا برگردم فصل به فصل بخونم تمرین کنم و فرصت بدم تحکیم بشه در حافظه ام. در ضمن می خواهم بدونید برای هر مطلبی که منتشر می کنید چقدر سپاسگزار و ممنونم .بی نهایت…
From امین حسینی on چرا صریح مینویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.
Go to commentFrom مهشید on چرا صریح مینویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.
Go to commentFrom امین حسینی on چرا صریح مینویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا صریح مینویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.
Go to commentFrom امین حسینی on چرا صریح مینویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on چرا صریح مینویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیونهم: کجایند زنگهایی که برای شما به صدا در آمدهاند؟
Go to commentFrom سعید on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom مهشید on توهم توسعه (۲) بخش عمده عدم رشد ما، جزئی از نوابیغ بودن است.
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on توهم توسعه (۲) بخش عمده عدم رشد ما، جزئی از نوابیغ بودن است.
Go to commentFrom صدف on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom میثم مدنی on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom صدف on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom صدف on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم
Go to commentFrom میثم مدنی on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم
Go to commentFrom صدف on زحل ۱۵۰ ماه دارد و زمین یکی! با این درد چه کنیم؟
Go to commentFrom میثم مدنی on زحل ۱۵۰ ماه دارد و زمین یکی! با این درد چه کنیم؟
Go to commentFrom رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom سوریاس on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom محمد ریاحی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom پریسا حسینی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom امین حسینی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom مطهره on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to comment