فکر میکنم این ویدیوی آلن دباتن، خیلی به حرفهایی که میخوام بزنم ربط داشته باشه. مخصوصا جاییش که میگه:
در این زمانه احتمالا همانقدر بعید است که شما به اندازه بیل گیتس ثروتمند و معروف شوید که در قرن ۱۷ بعید بود که شما به درجات اشراف زادگان فرانسوی دست یابید. اما نکته این است که همچین احساسی وجود ندارد. توسط مجلات و خروجی رسانه های دیگر احساسی ساخته می شود که اگر شما انرژی داشته باشید، چند ایده هوشمندانه درباره فناوری و یک گاراژ، شما هم میتوانید یک چیز بزرگ شروع کنید.….….میدانید, در قرون وسطا، در انگلستان, هنگامی که آدم بسیار فقیری را میدیدید, از آن شخص به عنوان یک “بدبخت” یاد می شد. تحت اللفظی کسی که از برکت بخت بی نسیب بوده، یک بدبخت. این روزها, بویژه در ایالات متحده, اگر شما کسی را در سطح پایین جامعه ببینید, نامهربانانه از آنها به عنوان “بازنده” نام برده می شود. یک تفاوت جدی بین بدبخت و بازنده وجود دارد. که نشاندهنده ۴۰۰ سال تکامل جامعه است، و باور ما به اینکه چه کسی مسئول زندگی ماست. دیگر خدایان نیستند, ما هستیم. ما در صندلی راننده نشسته ایم.
اتفاقی که این روزها برای ما رخ داده، دیدن خوشیهای دیگر مردم است در مقابل درک سختیهای زندگی خود. بدترین جای ماجرا این است که ما زندگی خود را تر وتمیز، با فیلترهای زیبا کننده نمیبینیم. در زندگی خود از کثیفی کار تا … را میبینیم، اما وقتی کسی را با هزاران روتوش و یک دقیقه در ۲۴ ساعت میبینیم، خود را با آن مقایسه میکنیم.
من اصلا میگویم اوکی، بقیه کشورها خوشحالتر (که از ته دل چنین حسی را ندارم، چون به نظرم نوع نگاه اهمیت بیشتری دارد)، اما خوب که چی؟
چرا من باید حسرت این را بخورم که زمین یک ماه دارد و زحل ۱۵۰ ماه؟ به نظر شما مسخره نیست؟ خب دوستان من در کشورهای دیگر، پول بیشتری در میآورند (با تلاش کمتر). روز به روز، ارزش پول من نسبت به آنها کمتر میشود. قبوللل. حالا چکار کنم؟ چند حالت وجود دارد….
– واقعا همه چیز آنجا نسبت به اینجا بهتر است و من میتوانم بروم. باشه خب وسایل رو جمع کن برو.
– واقعا همه چیز آنجا نسبت به اینجا بهتر است ولی من نمیتوانم بروم. میشه شبیه زحل. به من چه؟ من که کاری از دستم بر نمیآد. شاید بتونم یک برنامهریزی بلندمدت بریزم برای رفتن. باهاش مشکلی ندارم. ولی با تمام وجود تلاشت رو بکن تا بری.
– من اینجا یک چیزهای خوبی دارم ولی اونجا ندارم. مثلا خانواده، دوستان، ارزانی نسبی، سادگی و تطابق تفریحات و… اما پول آنچنانی ندارم. شبیه اینه که زمین درسته یدونه ماه داره، ولی آب و هواش قابل تحمله! زحل ۱۵۰ تا ماه داره ولی در عوض آب و هوا نداره! قبول؟ با خودت به نتیجه رسیدی که فعلا قصد نداری بری؟ باشه پس بشین به زندگیت برس و غصه کم بودن تعداد ماههای زمین رو نخور.
این که میشه خوشیهای دیگران رو دید، این که میشه جاها و تفریحاتی رو دید که بلد نیستیم، باید باعث شادی و کنجکاویمون بشه. اگر احساس کردیم داریم حسادت میکنیم، داریم ته دلمون به خودمون فحش میدیم، باید بهتون بگم، بلد نیستید از تکنولوژی استفاده کنیم.
این وسط یک سریها میمونن که نمیشه کاریشون کرد:
کسانی که میخواهند مدلسازی کنند و یک سیستم توسعه مناسب برای کشور بچینند. حتی به اون کشورها سفر میکنند و با علم کافی، سیستم کنونی رو نقد میکنن. اشکالی در این کار نمیبینم، اما طرف باید نگاه کاملی داشته باشه. باید مثل یک دکتر باشه که از دیدن کلی خون و پارگی، از دیدن لاشه انسان، حالش بهم نمیخوره. عادت داره که سختی و بدی رو ببینه. اما منی که از دیدن یک زخم بزرگ یا صحنه ترسناک منقلب میشم، چه نیازیه که هر روز صبح این موضوع رو ببینم؟
روزنامهنگاران، سیاسیون، منتقدین، اپوزوسیون و … خوب اونها دارن برای این کارشون پول میگیرن! حداقلش اینه که رانتشون رو میگیرن! به ما چه؟ آیا ما باید خودمون رو هلاک کنیم و توسعه خودمون رو متوقف کنیم؟ من استقلال پرسپولیسی بودن رو نفی نمیکنم. اتفاقا به نظرم تعصب میتونه باعث لذت بشه، اما اگر دیدی این استقلالی پرسپولیسی بودن، داره بدون این که به توسعه ذهنی و شادی تو منجر بشه، داره هر روز روحت رو فرسوده میکنه و از کارهای روزمره میندازدد، بدون داری مسیر اشتباهی رو میری.
سلبریتیها که از این راه،محبوبیت، گیشه، فالوور، تبلیغات و …. به دست میآرن. نوش جونشون، به من ربطی ندارن.
خلاصه حرفم اینه که نباید زیادی این دنیا رو جدی گرفت، هر ۳ ماه تصمیم بگیرید و دیگه آرام باشید. سر هر ۳ ماه یکی از تصمیمات بالا رو بگیرید. زندگی دیگران رو با خودتون مقایسه کنید، بدترین بخشش اینه که بهترین لحظات بهترینها رو با وضعیت خودتون مقایسه کنید. این که من کلی دوستام بهشون ارث کلان رسیده که جای حسادت نداره. من یک شرایط مشخصی داشتم و باید تلاش کنم خودم رو به آدم بهتری تبدیل کنم. باید معنای زندگی خودم رو پیدا کنم.
هر وقت خواستید زندگی خودتون رو با زندگی دیگران، یا زندگی در شهر و کشورتون رو با زندگی در یک کشور دیگه مقایسه کنید،حتما مثال زحل رو در ذهنتون مرور کنید.
به خاطر شرایط فعلی جامعه، و حجم این همه تبلیغات و یا حقایق ناامیدکننده، هر موقع حالم بد میشه میام مطالب وبلاگتون رو میخونم و چقدر حالم رو خوب میکنه. متشکرم برای وقت و انرژی ای که برای انتقال افکارتون میگذارین.
راستش من یه نرم افزار نصب کردم تا عادت خوندن توئیتر و سایتهای خبری رو از سرم بندازم. نمیگم صد در صد ولی نرم افزار میگه تا اینجا حدودا 30 درصد موفق بودم. امید است که ترک شود کامل!
خوب مشکل من همینه(شاید نه فقط من…!) نه میتونم برم نه میتونم درستش کنم نه میتونم بمونم نه میتونم بگم به من چه از همه جا مونده
واقعا برای من راه حل چیه؟
کتاب میخونم مطالب شمارو میخونم کلی چیزای مثبت و کارای مثبت تاثیر لحطه ای بعدش حال و روز خودمونو اخبارو بقیه رو هم میبینم و میشنوم اونم تاثیر میذاره…
خدای من واقعا پیچیدست نمیدونم چکار کنم با این همه سردرگمی… دیگه نه هدفی نه انگیزه ای نه امیدی میمونه کاملا سرخورده و خنثی
من هم گاهی این میون اذیت میشم و دلم میگیره. اما راستش سریع روحیم رو برمیگردونم.
اگر دارید روی این موضوع تاکید میکنید و یک روز میگذره و دوباره میرید سمت این حرفهای ناامیدی، احتمالا میخواهید تنبلیتون رو توجیه کنید! میخواهید شکستها و ضعفهاتون رو توجیه کنید.
همه چیز خوبه. پاشید برید پارک و سینمای محلتون. پاشید برید یک استخری ورزشی چیزی، تلویزیون، ماهواره و شبکههای اجتماعی رو هم ترک کنید.