من سبک های مختلفی رو برای مطالعه امتحان کردم الان مدلی رو که رعایت میکنم به این شکله که یکبار کتاب رو می خونم و زیر قسمت های مهمش خط میکشم فصل که تموم شد برمی گردم معمولا روز بعد و همون هایی رو که زیرشون خط کشیدم رو دوباره می خونم و خلاصه اش رو می نویسم و در آن روز تو مسیرهایی که پیاده میرم یا تو زمانهای پرت با خودم مرور می کنم چی خوندم و وقتی کتاب تموم شد خلاصه ها رو میخونم و از روی خلاصه یه خلاصه سه چهار صفحه ای مینویسم که همیشه جلو دستم باشه و هر از گاهی بهش مراجعه کنم و بعد میام اینترنت می چرخم ببینم دیگران در مورد کتاب چی گفتن و سعی می کنم تا مدتها بتونم با عینک اون کتاب به قضایا نگاه کنم و خودم رو مجبور کنم که آموخته ها رو به کار بگیرم به صورت عملی و در نهایت بعد از چندوقت که دیگه می خوام اون کتاب رو بفرستم بایگانی تازگی ها به دفتردرست کردم که همه حس و حالم رو به اون کتاب بنویسم و تاثیراتی که گرفتم واقعیتش این زمان زیادی رو از من میبره دیگران شاید همزمان با من سه چهارتا کتاب می خونن اما میدونم تاثیرش واقعا در من زیاده و دیگه خودم رو راضی کردم همینجوری بخونم و حتی با وجود این هم اعتقاد دارم که هنوز اون کتاب رو به بهترین شکل دریافت نگردم. و البته باز واسه خودم برنامه گذاشتم پایان هر فصل یه هفته ای همه چیزهایی رو که در اون فصل خوندم مرور کنم هنوز این کار رو انجام ندادم.
همیشه با خودم میگم ما تو دانشگاه یک سال تحصیلی تقریبا هشت کتاب رو می خوندیم تازه خوب هم یاد نمیگرفتیم اون کتابها درس زنذگی هم نبودن ساده تر بودن از نظر من اما الان چیزهایی در خصوص زندگی می خونیم که درکش سخت تره به همین خاطر فکر می کنم شاید در طول سال نهایتا بتونم به این شیوه ده الی پانزده کتاب مثلا سیصد صفحه ای بخونم اگه خیلی هنر کنم.
میثم عزیز سلام.
دو متن در رابطه با آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران را خواندم. حرف دومم را اول میزنم. در مورد علاقهی واقعی مردم که گفتی همیشه سر دو کتاب مشکل اساسی با اطرافیانم داشتم: مرشد و مارگریتا و صدسال تنهایی. گویا کتابهایی بسیار معروف و عمیق هستند ولی من بعد از تقریبا دوبار خواندن مرشد و مارگریتا و یک بار خواندن صد سال تنهایی نه لذتی برام حاصل شد نه مطلبی دستگیرم. همیشه هم در این رابطه شنیده ام که شما کتاب را متوجه نشده ای و دوباره بخوان و الی آخر. اما از این خوشحالم که همیشه هم مصر گفته ام از نظر من این دو کتاب مزخرفند حالا شما بگید طلا.
دوم اینکه بعد از خواندن نوشته ات دقت کردم و متوجه شدم بخش نسبتا قابل توجهی از یادداشت برداری هام جهت تعریف برای دیگران بوده . خوب این مساله رو که حل خواهم کرد. اما در مورد خلاصه برداری روش من اینه که چند صفحه رو میخونم بعد هرچی تو ذهنم مونده باشه رو به صورت خلاصه ی اون چند صفحه مینویسم گاهی زیاد میشه و گاهی هم کم. گاهی چندین صفحه رو میخونم و نیازی به خلاصه برداری نمیببینم. اما بزرگترین مشکلم هنگام خلاصه برداری ترس از حافظه اس. یعنی حس میکنم خیلی حافظه ی خوبی ندارم و بخصوص یه عدد یا یه مطلبی رو اگه زود ننویسمش یادم میره. یه روش دیگه که جدیدا استفاده میکنم اینه که تو کیندل کتاب میخونم هایلات میکنم بعد میام هایلات ها رو به فارسی ترجمه میکنم(معمولا زبان اصلی ها را با کیندل میخونم) . البته اشاره کردی که متن مفصلی راجع به خلاصه برداری خواهی نوشت. من هم منتظرم.
ممنون که مینویسی .
اشاره فوق العاده ای بود میثم جان؛
از آنجایی که تصمیم گرفته بودم در اینستا پست های بدرد بخور، مفید و دور از روزمرگی بذارم، هر کتابی که می خوندم عکس کتاب و یه مختصر خیلی کوتاهی هم ازش آنجا بابت معرفی می گذاشتم.
اول مرداد ماه امسال قاطعانه تصمیم گرفتم هرگز و هرگز این کار رو نکنم، چون طی این یک سال و اندی متوجه شدم تمرکزم هنگام خوندن کتاب کاهش پیدا کرده و همش دنبال جمله ها و پاراگراف های طلایی کتاب برای مخاطبم هستم که شاید حتی ذره ای به دردش هم نخوره و از طرفی احساس نارضایتی که از خوندن کتاب به این سبک داشتم آزارم می داد.
با این نوشته تو خوشحال شدم که تصمیم درستی گرفتم.
موفق تر باشی …
با سلام
تحلیل دکتر ادیب رو میخوندم ایشون هم نظرشون این بود دولت باید جلوی سرعت پول رو بگیره و اینکار مستلزم ورشکستی چندین بانکِ و ادامه داده تنها راه افت قیمتها همینه البته در پایانش گفت آقای روحانی آدمی نیست که چنین ریسکی رو بکنه .
باسلام
در مورد راهكار دوم اين در واقع همان تجربه غرقگي (flow)هست.
فكر مي كنم بهترين كار در اين روزها و شرايط اين هست كه چيزي رو انتخاب كنيم كه بهش علاقه داريم و طوري بهش بپردازيم كه حتي زماني را هم كه براش سپري مي كنيم به خاطر نياريم، از خوندن يك كتاب تا ديدن يك فيلم، خياطي، موسيقي، آشپزي، نقاشي، مكانيكي، قدم زدن و ….
نمي دونم هر كسي به هرحال يه علاقه مندي داره كه در زمان انجامش به عمقي ميره كه حداقل يه مدت زمان كوتاهي از اين دنياي واقعي و تنش زا خارج ميشه. گاهي بايد غرق شد…
میثم عزیز
درمورد موضوعات معمولا به دو فاکتور باید توجه بشه:یکی مبانی اون مسئله ودیگری منابع.مبانی به چرا ها میپردازه ومنابع به راهها.درمورد توهم یادگیری شما خیلی به مورد اول نپرداختی!چرا ما دچار توهم یادگیری هستیم؟چرا کسانی که درزمینه ثروت اندوزی هستن،این توهم رو ندارند ومدام میگن کمه؟ولی تو زمینه های علمی یا مهارتی همه میگن خوندن بسه دیگه؟یا ما که بلدیم!به نظر من یکی از دلایلش عدم علاقه وازطرفی تحمل سختی های راه هست.البته خود علاقه هم درنگاه اول شاید انقدرقابل تشخیص نباشه،که خب چرا یه نفر به فلان شغل یا رشته علاقه داره؟.درمورد منابع اشاره ای شده،که دراین مورد هم باید باتوجه به سطح طرف واون جایگاهی که هست باشه.مطلب دیگه هم هست اینه که ما کلا درخیلی زمینه ها دچار توهم هستیم!مثلا اینکه علم اگر درثریا باشد مردمانی ازپارس به آن دست می یابند!ظاهرا هم منسوب هست به معصوم!ولی تحقیقی که شده یه حدیث ساختگی توسط ایرانیان بوده!این متوهم بودن از قدیم با ما بوده ودربیشتر زمینه ها هم دچارش هستیم.
یه موضوع دیگه هم مشاوران نااگاه ویا برخی اساتید هستن.که فرد رو دچارتوهم میکنن!من چندروز قبل داشتم رادیو گوش میدادم که مشاورش میگف،بچه ها اگه پزشکی قبول نشدید نگران نباشید!فلان برنده جایزه نوبل،تازه تو سی سالگی تحصیلاتشو شروع کرده!شما که هنو بیست هستین،بازهم ادامه بدین.ابن سینا مابعد الطبیعه رو چهل بار خونده تا فهمیده،اگه شما مطلبی رو با سه بار خوندن میفهمید شک نکنید نابغه هستید!وخیلی باهوش تر ازابن سینا!اگه هدفتون پزشکی هست تا بهش نرسیدید دست برندارید!ببینید چه مغالطه های قشنگی میکنه.درنگاه اول اون دانش آموز که گوش میکنه،میگه راست میگه نکنه نابغه ام خبر ندارم!شما ببینید چه بلایی سر طرف میاره.
مشکل اینجاست که جای مبانی اینجا نیست! این که چرا متوهم هستیم، باید وارد یک جنبه های بشیم که به شدت عمیقن. نمیشه سطحی گفت.
از طرف دیگه گروه به گروه متفاوت هستند و این موضوع باعث می شه تحلیل مبانی خیلی پیچیدهتر بشه.
ما اول اگر بیماریمون رو بفهمیم، بعد ممکنه ماهها بریم دنبالش اما اگر این موضوع رو درک نکنیم، حاضر نیستیم دوتا کلمه هم در موردش بخونیم.
در مورد بخش دوم دیدگاهت، فقط میتونم بگم نباید امید دادن رو با متوهم کردن، یکی دونست. گاهی آدم باید توی طرف مقابل امید بکاره، بعد که طرف خواست وارد بشه، سختی کار رو نشون بدی.
اگر ما سختی خیلی کارها رو در بچگی میدیدم شاید هرگز واردش نمی شدیم مثل مدرسه
ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست :
اعتراف به جهل ارزش زیادی دارد. این یک حقیقت است که زمانی که ما یک تصمیم در زندگی میگیریم الزاما نمیدانیم تصمیم درستی گرفته ایم ما فقط فکر میکنیم بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم را انجام می دهیم. و این کاری است که باید انجام شود.
سلام.
من میخواهم از یک طرف دیگر ماجرا به موضوع نگاه کنم. از موضوع کارمندی و استخدام.
ابتدا چند سوالی دارم که امیدوارم وقت کردید ( یا مفصل یا ساده) جواب دهید.
1) چند نفر مدیر متخصص در حوزههای مختلف نرمافزار داریم؟(مانند وب، معماری نرمافزار، علوم داده، نرمافزارهای سازمانی و…)
2) آیا هر مدیر باسوادی میآید و به شاگردان یا کارکنانش راههای پیشرفتی را که خودش طی کرده، بگوید؟ ( یا میخواهد همه آنها را برای خودش نگه دارد که نکند جای خودش را بگیرند.خودم این را در استخدام چند شرکتی که رد شدم، از پشت پرده از طریق دوستانم تجربه کردهام)
3)چند درصد سازمانهای داخل ایران حاضرند برای کارکنانشان هزینههای آموزش را برنامه ریزی کنند؟(این را در صورتی میگویم که کارمند سالم داشته باشد و به فکر زیرآب زدن شرکتی که در آن کار میکنند به خاطر افزایش حقوق 500هزاری در سازمان دیگر، نباشند)
من کتاب جامعه شناسی نخبه کشی علیرضاقلی را خوندهام و از چیزی که در آن به شدت متنفر هستم این است که همه بار را روی دوش مردم انداخته است.
بهتر است اینگونه بگویم که دانشگاهها و اساتید ما هم موظف هستند که علوم روز را مطالعه کنند وبه شاگردانشان نشان دهند.( این هم یک نوع توهم توسعه است)
مدیران و شرکتها نیز موظف هستند که دائماً به روز شوند و به کارمندانشان هم به روز شدن را یاد دهند.( تفکر سیستمی از کتاب FIFTH DISCIPLINE :PETER SENGE)
انصافاً این را خودمانی میپرسم که چند نفر از مدیران شرکت های مختلف رفتهاند و چندین کتاب اورجینال رشته تخصصی خودشان را خریدهاند و آن را به زبانهای آلمانی یا انگلیسی مطالعه کردهاند و آن را پیاده سازی کردهاند و در مرحله بعد آنها را نیز به کارمندانشان آموزش دادهاند؟
این یکی از دردناکترین تجربه های خودم بود. تا قبل از اینکه بتوانم برای کشورهای مختلف و بانکها و سرورهای دانشگاه کار کنم، فکر میکردم که خیلی سواد دارم. حتی اساتید دانشگاهم و اطرافیانم هم این را میگفتند.
اما وقتی وارد حوزه تخصصی- کاری خودم شدم و چندین جلد کتاب اورجینال را خریدم و خواندم ، تازه فهمیدم که ای داد که هر آنچه از قبل اندیشیدهام ، پوچ بوده.
خب اگر من این فرصتها برایم فراهم نمیشد و رئیس بانک و رئیس دانشگاه و یکی از صمیمیترین دوستانم در آلمان این لطفها را در حق من نمی کردند و پدرم و مادرم هزینههای پس انداز خودشان را برای من خرج نمیکردند و میگفتند بیهوده است و مسیر را برایم مهیا نمیکردند ، آیا من همان سعید قبل از سال 91 نبودم؟
قطعاً میتوانم بگویم بله شاید کمی فرق میکردم. مثلاً زبان برنامه نویسی ام از C , به سی پلاس پلاس یا در نهایت به سی شارپ تغییر میکرد و اصلاً نمیدانستم که معنای سیستم و تحلیل سیستمی با سه میلیون کاربر یعنی چه ؟ معماری دیگر چه کوفتی است مگر نرمافزار هم معماری دارد ؟ :)))
(این ها سخنهای خودم به خودم بود .در یک جمله بهتر بگویم ،اصلاً در قوه مخیلهام نمیگنجد. )
کمی هم باید بزرگان به فکر کوچکترها هم باشند تا ماهم یاد بگیرم. مثل همین کاری که شما میکنید.
چندین وبلاگ هست که مثل این وبلاگ برای کاربرانش و خوانندگانش وقت بگذارد؟
من با اینکه از سال 90 وبلاگ مینویسم و میخوانم، اما به تعداد انگشتان دست هم این گونه وبلاگها را ندیدهام.
خب مسئله و مشکل الان کجاست؟
کارکنان کم کار هستند و مطالعه نمیکنند؟
یا مدیران ما بیعرضه هستند و نمیتوانند کارمندان خوب را نگه دارند و آموزش دهند؟
یا هردوی اینها.
صریح مثل خودتان نوشتم چون که خیلی با این مسائل دست و پنجه نرم کردهام. امیدوارم ناراحت نشوید.
ارادتمند
سعید فعلهگری
من فکر میکنم نظر مطهره درسته من در مردمم که خودم هم جزئیشم نمیبینم تحت شرایط سخت و فشار بهتر شیم روحیه همیاریمون قوی تر شه ما دقیقا شروع به حدف هم دیگه و زیرپای همو خالی کردن میکنیم درست مثل همین دلار که با حمله دسته جمعی به بازار باعث بالا رفتن قیمتش شدیم و درست مثل همه چیزهای دیگه که گرون میشه و ما عطش داشتنشو پیدا میکنیم
نه… ما مردم سوییس و امریکا و حتی عراقم نیستیم پای هیچی نمی ایستیم
همین که به مهاجرت به عنوان یه گرینه نگاه کنیم هم همینه… همیشه اولین راه فرار بوده… من فکر میکنم همه چیز همینجوری که تاحالا بوده پیش میره نه جنگی اتفاق می افته نه اعتراصی نه انقلابی همه چیز خمون راه قبلی رو میره مثل انتخابات و …. و ما مردم مثل همیشه به شدت نظاره گر خواهیم بود
میدونم اعصابت خورده. اعصاب همه خورده. ولی چیزهایی که میخوای هم منصفانه نیست (به نظر من) هم امکان پذیر نیست.
این مردم و خود من و تو همه تو این فضا تنفس کردیم. تو این فضای تنبلی و رکود. هیچ وقت لزومی نبوده خودمون و مهارت هامون رو توسعه بدیم، حتی اگر توسعه میدادیم فایده ای نداشت. یا قابل استفاده نبود یا زیرآب ادمو میزنند یا بدون کوچکترین تغییری در حقوق به حجم کار و وظایفت اضافه می شه.
ضمن این که تصمیم گیرندگان خودشون حاضر نیستند به خودشون زحمت بدهند به علوم روز مجهز بشوند، اصلا حرف هیچ کس رو قبول ندارند، میان تو سمینارها حرفای خودشونو میزنند و میروند. فقط باید بهشون بگی بتمرگ گوش کن این چیزشرای مدیریتی و استراتژیک و راهبردی و فلان و فلان رو برا تو کره خر می گم نه برای اون دانشجوی بیکار.
حالا فکر کن تو اینجور فضایی چنین آرزوهای محیر العقولی داری. چنین شوکی خودش فساد زاست هی ملت میگردن سوراخای پیچوندن رو پیدا می کنند.ما باید آرام آرام اصلاح بشیم. گرچه خیلی از ما در این جبر و پیچ تاریخی و جغرافیایی ممکن است گم شویم و هیچ وقت پیدا نشویم.
ما همه مون فاسد شدیم. ولی تو امیدوار باش. ( ضمن این که میثم جان هیچ اتفاقی نیفتاده!!! آقا یه مقدار دلار و سکه بالا رفته، یهو همه ناامید شدن، یهو همه اعتقادات و افکارشون رو پس می زنن. یهو همه به دین و اعتقاداتش پشت می کنن. آقا چه خبر شده مگه ؟!! زندگی پر از این بالا پاییناست. بعدش انصافا زندگی قشنگه ازش لذت ببرید. (من عاشق نیستما :دی 4 ساله ازدواج کردم) فقط سعی این جریانات رو یه ذره دورتر نگاه کنیم. یه ذره از خودمون فاصله بگیریم بریم 10 سال بعد از اونجا به خود 1397 مون نگاه کنیم. همین الان تو یمن و سوریه و فلسطین مردم عروسی می کنن جشن می گیرن بچه دار میشن و…
اگه همش به طور یکنواختی شادی و خوشی و رفاه و لذت باشه خیلی مسخره و تکراری میشه زندگی. اینا هیجان زندگیه.
—
به نظرمن این اتفاقات فرصتی برای پخته شدن بیشتر ما “””هم””” می تونه باشه اگر جوش نیاریم!! میشه زندگی رو جور دیگه ای چرخوند. میشه خیلی چیزها رو حذف کرد از زندگی. (البته نخواهید هم مجبور میشوید :دی) فرق من با خیلیا اینه که با رضایت خیلی از این چیزها رو از زندگیم حذف کردم.
یادبگیریم مینیمالیستی زندگی کنیم. این همه ابزار، این همه وسایل، به خدا میشه راحت تر زندگی کرد.
راه های کم هزینه تر زندگی کردن رو پیدا کنید. (قطعا نیازه که یه مقداری از سطح رفاه و آسایشمون بزنیم ولی آیا این الزاما بد است ؟)
اعصاب خوردی نیست.
تنها راهه به نظر. کسی ترکیب تیم برنده رو دست نمیزنه. قدرت اصلی توی کشور بر اساس دانش و بهرهوری نمیگرده، با نفت میگرده. از دانشگاه بگیر، تا صنایع پیشرفته.
میگن ملوان رو توی دریای طوفانی میشناسن. اینجا میشه که معلوم میشه کی قوی هست و کی نیست.
شرایط این روزهای ما منو یاد این این جمله ی مهدی فرج اللهی می ندازه: گاوها در صف کشتارگاه هم یکدیگر را هل می دهند.
ویه جمله ی دیگه که نمیدونم کجا خوندم با این مضمون : ای کاش اونها که می خواستن از ایران مهاجرت کنن زودتر اینکارو می کردن و دیگه هیچوقت بر نمی گشتن تا شاید آنها که می مانند کاری برای این کشور می کردن.
از اینکه کتاب رابرت کیوساکی رو پیشنهاد کردین خیلی تعجب کردم. چون تا جایی که خاطرم میاد کتاب بابای پولدار، بابای بی پولش رو قبول نداشتین و گفتین آدمی هستش که بدون توجه به گذشته خودش و اینکه چطور به جایگاه فعلیش رسیده، کارمندی رو مورد انتقاد قرار داده. آیا تحلیل هاش رو تو کتاب حاضر واقع بینانه میدونین؟
From معصومه شیخ مرادی on نکاتی برای کتابخوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۲)
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۲)
Go to commentFrom افشین on نکاتی برای کتابخوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۲)
Go to commentFrom سارا حق بین on نکاتی برای کتابخوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۱)
Go to commentFrom ال on نکاتی برای کتابخوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۱)
Go to commentFrom سعید on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom سارا حق بين on گاهی فقط به یک شیرجه عمیق نیاز داریم.
Go to commentFrom rezachatrzarin on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom میثم مدنی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom میثم مدنی on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom محمد ریاحی on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom سعید فعله گری on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom صدف on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom مسعود on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom میثم مدنی on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom مطهره on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom رسا on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom میثم مدنی on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom ف on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to comment