دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From مهران on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت

    سلام،
    با اطلاعاتی که شما از این بزرگوار فرمودید، قطعا پیدا کردن جایگزین برای ایشون در ایران سخت‌تره تا در کشورهای مهد نرم‌افزار.
    فردی مثل ایشون با موندنش جای کسی رو تنگ نکرده و حتی می تونه برای عده‌ای جا باز کنه. اما اگر به آمریکا یا کانادا بره، افراد زیادی با سطح مهارتی و علمی خودش و بالاتر رو به عنوان رقیب خواهد دید و شاید اونجا اون اتفاق بیفته که با توجه به حجم بالای تقاضا، اون اتفاق هم نمی افته.
    به نظر من از منظر کشور، رفتن ایشون قطعا ضرر زیادی داره.

    اما یک پای ماجرا هم خود فرده. هرکس یک بار می تونه زندگی کنه. آیا موندن در ایران برای این فرد رشد فردی، تجربه‌ی کافی، فرصت، شکوفایی و … به همراه خواهد داشت یا نه کم کم پژمرده خواهد شد؟ این بحثی شخصی و تصمیم گیری با در نظر گرفتن همه‌ی بده و بستون‌هایی که هر فرد با مهاجرت خواهد داشت. خیلی‌ها معتقدند که اگر از حدی باسواد تر بشی، باید از روستا به شهر و در مرحله بعدی مرکز استان تا تهران مهاجرت کنی. چراکه جا برای بکارانداختن دانش و مهارت تو نیست. این داستان مهاجرت ادامه دارد…

    تصور کنید کسی بخواد بازیگر بشه و در شهرستانی که متولد شده بمونه؟‌ میشه؟

    Go to comment
  • From مسعود on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت

    سلام. کسانی که موندند ولی دلشون اینجا نیست و هر روز هر لحظه حس می کنند که توانایی ها وظرفیتهاشون بی استفاده مونده (که حق هم دارند) عملا سالها پیش رفته اند فقط جسمشون اینجاست و این فایده ای نداره. به نظرم خود این اتفاق فساد و نارضایتی به بار می آره. در مرحله اول برای خودش و بعد برای جامعه. همه باید تکلیف خودشون رو مشخص کنند.
    در نهایت کسانی که می روند و میخواهند بروند آنقدری نیستند که در کلیت جامعه تاثیر قابل توجهی بگذارند. ضمن این که کشور ما حداکثر کیفیت موردنیاز آدماش مثلا 60 است که اتفاقا آدم با نمره 60 زیاد داریم. حالا آدمایی که نمره 80 و 90 و 100 دارند اینا عملا برای جامعه ما overqualified محسوب میشن. خب این آدم باید بره جایی که کیفیت مورد نیاز 120 باشه تا احساس کنه حالا جایی هست که باید باشه.
    به طور کلی به نظرم اثر مثبت داره رفتنشون. به چند دلیل.
    1. اگر دل به این آب و خاک داشته باشند که یک روز برمیگردند و برای این اب و خاک کاری می کنند. اگر هم نه که بروند جایی که دلشان خوش است برای همه بهتر است.
    2. جا برای آدم های دیگه باز می شود و فرصت تجربه کردن و ارتقا شاید پیدا کنند و خودی نشان دهند. (ضمن این که قحط الرجال نیست به ازای هر یک نفری که برود به نظرم راحت 10 جوان خوش فکر و پرانرژی داریم.) ممکن است این وسط گپی بیفتد مثل داستان شما ولی در نهایت جامعه تعادل خودش را پیدا میکند.

    Go to comment
  • From فاطمه الماسی on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت

    سلام
    آره با رفتن موافقم
    موندن بعضی جاها اسراف عمر و تواناییه
    وقتی میشه با تخصصی که برای بدست آوردنش سالها زحمت کشیدی به پیشرفت دنیا کمک کنی، چرا جایی بمونی که راکد کننده ست؟
    شاید فکر کنیم رفتن نیروهای متخصص به ضرر جامعه ست اما واقعیت اینه که موندن متخصصانی که از زندگی راضی نیستن به تدریج باعث خمودگی و اهمالکاری اونها میشه، یه متخصص هر چقدر هم توانمند باشه نمیتونه در برابر نیروهای بالادستی که با برنامه ها و نقشه های بیمارشون سبب بی اثر شدن و به بیراهه رفتن توانایی ها میشن ایستادگی کنه. خیلی از کارها و اثرگذاریها در یک جامعه نیاز به همراهیِ خود جامعه هم داره.
    خلاصه اینکه یا شما باید خلاف جریان قوی و همه جانبه این رود شنا کنید و بدون هیچ طی طریقی به تقلا کردنتون تا مرگ ادامه بدید یا همراه این جریان قوی و مخالف حقیقت طلبی و حامی کلاهبرداری شنا کنید( حتی اگر شنا هم نکنید، خودبخود اما با سرعت کمتری باهاش پیش می رید) یا جهت رودخانه رو عوض کنید( کدوم شناگری میتونه مسیر رودخانه رو عوض کنه؟)

    اگر به فکر عوض کردن جهت رودخانه هستید باید بگم این کار شناگرها نیست، این کار باید از سرچشمه و توسط میرآب صورت بگیره، اگر نه جاذبه و سنت های طبیعی دنیا رو نمیشه و نباید عوض کرد.

    Go to comment
  • From مهشید on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت

    سلام آقای مدنی؛ بحث جالبی رو مطرح کردید. اتفاقا وسط دیدن این فیلم هستم، چون طولانیه نشد کامل ببینم. به نظر منم ابرشرور جالبیه، به جای از بین بردن دنیا، خیلی منطقی دنبال اصلاحات به سبک خودشه.
    به نظرم سوالتون جواب قطعی نداره؛ افراد شاخص اگه برن و موفق باشن به نفع ایرانیهاست و اگه بمونن و تاثیرگذار باشن هم همینطور. مهم اینه رضایت داشته باشن و بتونن کار کنن، نه افسرده بشن و کارایی خودشون رو از دست بدن.
    موضوع محدودیت منابع منو یاد یکی از کتابهای ست گودین انداخت که انتقاد میکرد از انجمنی در آمریکا که کارش حمایت از برنامه نویسان آمریکایی در مقابل مهاجرت برنامه نویسان هندی و چینی و … هستش. به نظرش در زمانی که با وجود اینترنت ظرفیت سازی آسون شده، رقابت مفیده و این مدل حمایت از شغل برای آمریکاییا اشتباهه.
    در کشورهای مهاجرپذیر این بحث همیشه هست. به نظرم ترکیب این دو روشه که تا حدی جواب داده؛ از یه طرف محدودیتهایی برای مهاجران ایجاد میشه از طرفی گروه دیگه سعی میکنن بهترین مهاجران رو جذب کنن و ظرفیت سازی کنن. برای ما هم فکر میکنم برآیند تاثیر دو گروهی که میخوان برن و برجسته بشن یا بمونن و شرایط رو بهبود بدن؛ بهترین حالته.

    Go to comment
  • From محمد ریاحی on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمی‌خواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)

    با سلام خدمت میثم عزیز
    من نگران دانشجوهایی هستم که با شما پایان نامه داشته اند 😊😊😊واسه خودم همچین اتفاقی افتاد و استاد راهنمام که بیرون دانشگاه شرکت داشت رشد و تقریبا مثل شما فکر میکرد یهو همکاریش با دانشگاه قطع شد و من موندم چند استادی که اصلا فیلد کاریشون بهم نمیخورد و خیلی اذیت شدم 😊😊

    Go to comment
  • From ف on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت

    سلام. من بارها در مورد این محدودیت منابع فکر کردم. و نظرم اینه که این که این سیستم و جامعه مریض و فشل اگر از هم فرو نمیپاشه دلیلش خروج دایم ناراضیهای واقعی ( نخبه هایی که درک واقعی از شرایط دارند و قابلیت روشن کردن توده ها رو دارند) از جامعه است .این خروج دایمی انگار نوعی تخلیه انرژی درونیه که مانع از هم گسیختن سیستم میشه. مثلا منابع طبیعی واقعا محدوده . اگر صد یا دویست سال پیش بود, با این خشکسالی الان ده یا بیست سال بود که خیلی مناطق از جمعیت تهی شده بود. تکنولوژی فقط این روند رو به تاخیر انداخته. چون برنامه و درمانی برای محدودیت منابع نداریم. پس راه علاج کم شدن بهره برداران از منابع است. فقط مشکل اینجاست که بهره برداران با کیفیت بالاتر دارن میرن. پس کیفیت مهمترین منبع که همان نیروی انسانی است هم با رفتنشون پایین میاد. حتی در مهاجرت نیروی کارگر هم کارگر توامندتر و متهدتر و با پشتکارتر و باهوشتر و منظمتر کشور رو ترک میکنه. شما همین الان میتونید اثرات مهاجرت با کیفیتها رو در جامعه ببینید. بعضی وقتها ادم تو کوچه و خیابان رفتارهایی از مردم میبینه که حس میکنه اینها غیر از 5 دقیقه بعد حتی به 6 ساعت بعدشون فکر نمیکنند. توسعه و اخلاق و ترقی و باقی مسایل که دیگه هیچ. این نشونه بی کیفیت شدن جمعیته.

    Go to comment
  • From مهدی on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت

    واقعیتش من اصلا سر در نیاوردم از حرفی که ایشون زده. منابع هر اقتصادی شامل منابع طبیعی (Land)، کار انسانی (Labor)، زیرساخت‌ها و وسایل ساخت شده توسط انسان (Capital) و نهایتا قابلیت کارآفرینانه (Entrepreneurial ability) میشه. موارد Land و Capital که یا تغییر نمی‌کنند یا حداقل در کوتاه مدت این اتفاق نمی‌افته پس ما باید خودمون رو در دو مورد دیگر تقویت کنیم و رفتن این افراد از این نظر لطمه خیلی بدی به کشور میزنه. اصولا خیلی از آدما به راحتی در کشور جایگزین میشن؛ فرض کنید که یک کارمند بانک مهاجرت کنه، خب 1000 نفر رو میشه همون فردا آموزش داد و جایگزین ایشون کرد (صرف‌نظر از وقت و هزینه احتمالی و اندک آموزش فرد جدید) و مشکل خیلی حادی هم پیش نمیاد ولی از دست دادن افراد متخصص مثل ایشون، کشور رو کم‌کم درون‌تهی می‌کنه چون به راحتی جایگزینشون پیدا نمیشه و تربیت فردی با مشخصاتی که شما دادی وقت و هزینه بسیار زیادی می‌خواد و ریسک قابل‌توجهی هم دارد.
    بهرحال ایشون حتما لیاقت زیادی داره و حق داره برای زندگی بهتر مهاجرت کنه و اصولا من فکر می‌کنم کسایی که گزینه ماندن رو انتخاب می‌کنن (و می‌تونن برن) هم احساس می‌کنن اینجا مجموعا زندگی بهتری داشته باشن به دلایل مختلف.
    در آخر باید بگم، رفتن امثال ایشون ضربه شدیدی به کشور میزنه، جو ناامیدی به وجود میاره و فکر نمی‌کنم که ایشون در کشور مقصد به اندازه موقعی که ایران بوده برای جامعه حیاتی باشه (یعنی نبودش خلل ایجاد کنه).
    پ.ن 1: در ضمن اقتصاد کلان اصطلاحا zero-sum نیست. فکر کنم به نوعی با توجیه دوستتون مرتبط باشه.
    زیاده‌گویی منو ببخشید 🙂

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمی‌خواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)

    اول اینکه میثم،درمورد اون نگهبان گفتی،اونا خیلی قدرت دارن!دادگاه هم که میری همینطوری ان!ومنم نمیدونم چرا اینجوری شده.درمورد ابدارچی هم گفتی یاد یه چیزی افتادم،تو اداره جات مهم ترین شخص ابدارچی ست!دهیار روستای ما میگفت اگه بخای بودجه روستا رو بگیری باید باابدارچی درتماس باشی وگرنه قطعا بودجه رو خوردن!اینام تو شرکت های دولتی به شدت قدرت مند هستند.
    دوم اینکه درمورد کار دولتی من خودم بااینکه چندسال بیکار بودم حاضر نبودم این استخدامی های دولتی شرکت کنم.البته این به معنای تایید فضای خصوصی نیست!به همه میگفتم اگه میخایین بدبخت بشین بری کار دولتی!والبته اگه میخایین کار نکنین ودستمزد بگیرین بهترین جاست!ما زمان درست کردن خونمون میرفتیم اداره آب،گاز و…یکسری ادم رو میدیدی که یکی نون سنگگ دستش بود یکیراه میرفت !تو رو هم پاس کاری میکردن!
    سوم اینکه من معتقدم برای کار تو ایران باید قدرتمند باشی حالا تو هرحوزه ای کار میکنی وگرنه به شدت تحقیرت میکنن.من دوستام که رفتن قضاوت میبین انقد باهاشون بد رفتار میشه واینا فقط بخاطر حقوقش تو اون فضا موندن تازه پروسه استخدامی قضاوت ازاستادی هم طولانی تره بعد قبولی حدود دو سال طول میکشه تا استخدام بشی وبعد هم دیگه نمیتونی خارج بشی!
    چهارم اینکه، چیزی که من بهش معتقدم وتنها راه میدونم “حاکمیت قانون”هست هروقت همه کشور از مقام رهبری گرفته به پایین فقط از اجرای قانون بگن حتی یکی از شعارهای سال میتونه این باشه .دراین صورت هست که نظم حاکفرما میشه.نه اینکه یکسری افراد خودشون رو بالاتر ازقانون بدونن (مثلا میگن شهر ما قطعه ای ازبهشت هست!واونجا قوانین خاص خودشو داره.برا من سواله خب لابد بقیه کشور جهنمه دیگه)!حتی تلاشی که محمدرضا میکنه خیلی اثر گذاری نداره!چراکه هرکس هرچقدر هم خوب باشه ودزدی نکنه میبینه تو جامعه دقیقا خلافش عمل میشه ودچاریه نوع تعارض میشهواین میشه مثل کسی که باید بره یه گوشه ای ودرانزوا بمونه!ببین تو همین مدت که همه چی بهم ریخته من چندتا شرکت خصوصی دیدم حداقل سه تا که اجناسشون انبار کرده بودن وحقوق کارمندهاشون نمیدادن تا گرونتر بفروشن!حاجی رو دیدم که 50تن برنج انبار کرده وخودش رفته بود مکه!تا قانون نباشه ماها خیلی اصول اخلاقی رو رعایت نمیکنیم حتی علمای اخلاق هم تازه بعد سالها شاگرداشون میتونن عمل کنن به اون گفته ها.الان درد مردم گرونی نیستکه!بلکه بی قاونی ودزدی هایی هست که میشه.حتی همه صبت های شما درمورد پزشکان،وکلا،دانشگاه،وخیلی افراددیگه بخاطر بی قانونی هست.وتازمانی هم که کشور حقوق رو تحقیر کنن وضع همینه.

    Go to comment
  • From لاله on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    صفر مورد نیست، من تجربه‌م رو تو پادپُرس نوشتم. پیش از خروجم، تجربه مشابه یکی از دوستان شریفی رو در بلاگش خوندم که الان متاسفانه در دسترس نیست.

    دلیل ننوشتن یا کم نوشتن فکر نمیکنم حیا و بی وقتی و ترس و … باشه، صرفا این مسئله، تغییر شغل از سمت استادی، چیزِ چندان مهمی نیست.

    یعنی مهم نیست میثم استاد دانشگاهه یا تحلیلگر دیتا در شرکت گوگل؛ مهم اینه که میثم در هر شغلی که انتخاب کرده، چقدر تاثیرگذاره و چطور باعث میشه دنیا به جای بهتری برای زیستن تبدیل شه.

    امیدوارم زودتر تصمیم بگیری، کتابی درباره ی اثربخشی‌های مختلفی که در دنیای اطرافت داری بنویسی و حتما مشتاقم بخونمش.
    با احترام همیشگی
    لاله

    Go to comment
    • From میثم مدنی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

      مطمئنم صفر مورد نیست، اما در جستجو صفر مورده.
      نکته اینه که وقتی من به سادگی پیدا نکردم،‌خودت هم به راحتی پیدا نکردی، پس نشون می‌ده زیاد فرقی نمی‌کنه.
      جورج برکلی یه جایی گفته: اگر درختی در جنگل بیفتد و کسی در آن اطراف نباشد که صدای آن را بشنود،‌ آیا اصلا صدایی تولید شده؟
      اگر لطف کنی لینک پادپرس و اون‌یکی رو بگذاری اینجا خیلی ممنون می‌شم.

      توی نوشته بعدی به این مورد اشاره می‌کنم که برخی شغل‌ها سریع می‌شه بهشون دسترسی داشت و برخی شغل‌‌ها باید کلی سال تلاش کنی تا بهش برسی. بنابراین یک شغل عادی نیست! یعنی مثلا شما با دو سال شاید بتونی کار برنامه نویسی بگیری، آیا می‌تونی با ۲ سال استاد دانشگاه بشی؟
      نکته اینه که ۱۳ سال تا ۱۵ سال (برای من) طول کشیده تا به این شغل برسم. تازه از زمانی که مصاحبه می‌دی فقط ۱۸ ماه طول می‌دن تا حکم بخوره. تجربه‌ای هست که باید گفت تا بقیه بدونن چه خبره. شاید دوست نداشته باشن این شغل رو ولی فکر کنن دوست دارن.

      Go to comment
  • From ایمان نظری on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    سلام میثم عزیز
    خیلی دوست داشتم تا وقتی دانشگاه هستی با صدرا خدمتت برسیم اما متاسفانه خیلی زود دیر شد. (ما هم بهشتی هستیم.)
    در فرصت بعدی این شانسو از دست نمی‌دیم. 😉
    سلامت و سربلند باشی

    Go to comment
  • From محمد on در کتاب‌خوانی پایمان را توی کفش پاشنه‌بلند دیگران نکنیم!

    ((حرف‌های بالا، حرف‌های یک مربی است.))
    چقد این جمله رو دوست داشتم؛ یک علاقه و محبت درونش هست؛
    به شخصه از سر زدن به گاه نوشته های شما لذت می برم و تجربه و دانش یاد می گیرم.
    کاش می شد مربی من می شدید استاد.!.

    Go to comment
  • From سعید فعله گری on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    نویسنده مورد علاقه من لویی فردینان سلین است و دلم میخواهد برای این تصمیمی که گرفته‌ای چند عبارت را از کتاب دوست‌داشتنی مرگ قسطی نقل قولی کنم.
    « من، روزی که لازم می‌شد، از زندگی تقریباً آن‌قدر گیرم آمده بود که بتوانم صورتحساب مرگ را جیرینگی بدهم… مستمری ” زیبایی‌شناختی ” داشتم… از ابدیت بینصیب نمانده بودم.» صفحه 24 کتاب
    در قسمتی دیگری از کتاب در صفحه 48 اینگونه مینویسد که :
    ” مردن مفت و مجانی نیست! باید با کفنِ خوشگلِ مصور به قصه‌هایِ گلدوزی خدمت حضرت عزرائیل برسی. نفس آخر کلی کار می‌برد. سئانس آخر سینماست… باید به هر قیمتی از خودت مایه بگذاری”
    به نظرم با گرفتن اصلیت از مرگ و دادنش به زندگی، آنچه مطرح می‌شود القای حسی است که در سِیر زندگی بتدریج به آن می‌رسیم، یعنی که زندگی‌مان بیهوده نبوده است، از خودمان مایه گذاشته و در عوض چیز مهم و ارزشمندی، «تکه‌ای از ابدیت» را از کام مرگ بیرون کشیده‌ایم. یعنی که مسئله پرداخت قسطیِ مرگ نیست، نسیه بریِ زندگی است. این خوشبینی است یا بد بینی؟ انتخابش با ماست.
    ——————————
    جدای از تصمیمی که گرفته‌ای، من خوشحالم که تصمیم گرفتی که یک مسئله قسطی را دیگر ادامه ندهی و نقد جوابش را بدهی و هزینه‌اش را پرداخت کنی.
    اما اینجا باید با خودت بنگری که آیا نسبت به این تصمیم خوش‌بین هستی یا بدبین؟
    اگر خوش‌بین هستی، میتوانی با تمام قوا به زندگی‌ات ادامه دهی و به خودت افتخار کنی که توانایی این را داشتی که یک مسئله قسطی را نقدی تمام کنی و دیگر چندین و چند سال به فکر قسط دادن نباشی.
    تصمیمی که کمتر آدمی میتواند آن را انجام دهد. (من چنین دیدی دارم. درست همانطور که تصمیم گرفتم به کشور دیگری مهاجرت نکنم و پیش پدر و مادر بیمارم بمانم. حال بعد از چند سال آنقدر از این تصمیم خوشحالم که زندگی در کشور دیگر مرا خوشحال نمیکرد.)
    به نظرم بعضی وقت‌ها باید نقد جواب مرگ را داد و زندگی کرد. به قول کوچه بازاری‌ها باید زد توی دهنش و سرویس‌اش کرد تا دیگه جرئت نکنه جلو بیاد. :))
    موفق باشی و سربلند.
    ارادتمند همیشگی
    سعید فعله‌گری

    Go to comment
  • From معصومه شیخ مرادی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    حس می کنم کسانی که در سطوح بالاتر جامعه زندگی می کنند (از نظر فرهنگی و اجتماعی و نه درآمدی) و نمیخوان به خودشون و دیگران هم آسیب بزنند و سالم زندگی کنند گاهی باید هزینه های بیشتری برای خوب زندگی کردن بدن و درد و غصه بیشتری رو متحمل بشن، گاهی اوقات پذیرش این برای من سخت میشه یعنی زمان میبره عادی بشه.
    فرایند چنین تصمیماتی هرچند با رشد همراهه اما انرژی زیادی از آدم می گیره از طرفی هزینه ای که برای رسیدن دادی و همچنین هزینه ای که برای متوقف کردن پرداخت می کنی (روحی و مالی)
    گاهی راضی میشی میلیونها پول پرداخت کنی ولی از دست کسی یا چیزی راحت بشی.
    موفق باشی

    Go to comment
  • From سارا حق بين on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    سلام ميثم بزرگوار؛
    بهت تبريك مي گم بابت تصميمت. نمي دونم بعداً چي پيش بياد ولي شخصاً براي من داشتن حالِ خوب از بودن با هرچيزي يا كسي خيلي مهمه و حدس مي زنم شما الان حالت خوبه. حداقل پرونده نيمه بازي را بستي كه باز بودنش رنجت مي داده.
    چند سال پيش تجربه اي مشابه داشتم كه نُه سال همه جوره براش تلاش كردم و نتيجه مطلوبي بدست نمياوردم و هميشه حالم بَد بود، با همه رنجها و سختيها و ترسهايي كه از حرف و نگاه آدمها و چراهاشون داشتم، عزمم رو جزم كردم و سه سال قبل با قدرت و محترمانه پرونده اش رو بستم. خيلي خيلي سخت بود اما من مصمم براي اين تغيير و البته قدرتمند بودم.
    از اون روز به بعد واقعاً و واقعاً حالم خوبه، به خودم مي بالم چون كار بزرگي كردم و درهاي موفقيت و شادي به واقع به روم باز شده، چون حالم خوب شده.
    اين تجربه رو نوشتم كه بگم مي تونم احساس فعليت رو تا حد زيادي درك كنم.
    آرزو مي كنم براي تو هم مثل من، از اين پس اتفاقهاي بهتر و هيجان انگيزتري پيش بياد كه هميشه از تصميمت راضي و خوشنود باشي.
    موفق تر باشي.

    Go to comment
  • From مسعود on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    خیره انشالله. مساله مهمی نیست. حتی به نظر من به این انتخاب نباید انقدر اهمیت بدید و برای خودتون بزرگش کنید. فتح کردن قله ها هیچ اهمیتی نداره. حتی به نظر من بیماریه. اقا زندگی کنید. اثرگذار باشید. منشا خیر باشید حالا هر کجا که ممکنه. قله چیه دیگه!! چرا انقدر درگیر قله ها شدیم؟ درست کار کنیم و کار درست رو انجام بدهیم. نهایتا لحظه های عمر ماست که داره میره. ازش باید به بهترین شکل استفاده کنیم.
    هیچ خبری نیست. این قله ها کفه به قول سیاسیون حبابه!!

    در آن بحرید کاین عالم کف او است
    زمانی بیش دارید آشنایی
    کف دریاست صورت‌های عالم
    ز کف بگذر اگر اهل صفایی

    آدم باید برای خودش زندگی کنه. کجا راحت تریم کجا بیشتر اثرگذاریم. تازه برای هیشکی هم مهم نیست میثم مدنی قبلا هیئت علمی بوده حالا نیست. تکثرو تعدد به نظر من باعث میشه آدم ها کم کم دیگه دنبال این مسائل نباشن و برای کور کردن این و اون از همه خفن تر بودن جون نکنن. الان تو همین ایران خودمون پر هیئت علمیه! هیئت علمی یه پوزیشنی مثل مهندسی و کارگری و کارمندیه. خیلی وقتا یه کارگر تاثیرگذاریش از یه هیئت علمی با کلی مقاله آی اس ای (که اتفاقا هیچ اثری هم ندارند) بیشتره.
    نمیگم موفق باشید که موفقیت هم لابد یعنی به یک قله دیگر رسیدن.
    موثر باشید. ان شالله که همه موثر باشیممم.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

      به نکته خوبی اشاره کردی. یک موضوعی که بهم کمک کرد برای خروج، تقاضای بسیار افراد برای پست هیئت علمی بود.
      از دو طرف این موضوع کمک کرد. اول این که دیدم افراد بهتری از من هستند در این حوزه. می‌تونن بهتر از من درس بدن، بهتر از من مقاله بنویسن،‌ بهتر از من دهنشون رو ببندن. که بارها و بارها گفتم اگر بخوام روزی به کار آکادمیک ادامه بدم، ایران کار نخواهم کرد. حتما در دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته کار خواهم کرد. بگذار پول من رو همان کسانی بدن که دارن از تحقیقات من استفاده می‌کنن.
      نکته دوم هم این بود که چربیدن بسیار شدید تقاضا بر عرضه در این شغل، باعث شده که مدیران دانشگاه، هیچ درکی از نگهداری و اهمیت به هیئت علمی (به عنوان یک کارمند یا انسان) نداشته باشند! یعنی اصلا براشون مهم نیست تو حقوق می‌گیری؟ حالت خوبه؟ چی کم داری؟
      تهش اینه که خوششون نمی‌آد، پشت در کلی آدم وایساده. در حوزه تخصصی خودم، وقتی کسی از من وقت خوب (در حد ۵۰ ساعت به بالا می‌خواد) حداقل باید یک سال پشت صف وایسه. کلی آدم اومدن که کمکم رو خواستن و بهشون گفتم برید سال دیگه بیاید، چون تا اون موقع وقتم پره (مگر موضوعشون خیلی جذاب باشه و وقت کم بخواد). در این حوزه‌هاست که انسان می‌فهمه ارزش داره، این همه مطالعه و توانایی رو توی جوب نریخنه. اما در دانشگاه،‌ مهم نیست چکار کنی، ارزش، حقوق و قدرت تو بر اساس تعداد سالیانی که اون تو بودی اضافه می‌شه!

      Go to comment
.