دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From محمد ریاحی on چرا صریح می‌نویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.

    سلام خدمت میثم گرامی و سایر دوستان
    ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
    مصاحبه تشخیصی (مصاحبه ای که بین دو نفر انجام میگیرد و مصاحبه شونده اطلاعاتی درباره گذشته و اوضاع فعلی خود بیان می کند همچنین مصاحبه کننده ممکن است تست های ذهنی جهت تکمیل اطلاعات و ارائه توصیه از مصاحبه شونده بگیرد)
    پتانسیل بالایی در بدست آوردن اطلاعات دارد که ممکن است شما از راه دیگری نتوانید به این اطلاعات دست یابیدو این مصاحبه ها باید به عنوان ابزاری جهت ارزیابی برای تعداد محدودی از دانش آموزان [مخاطبان ] و نه همه دانش آموزان ، در یک بازه زمانی خاص مورد استفاده قرار گیرند.

    Go to comment
  • From افشین on چرا صریح می‌نویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.

    سلام.
    من تقریبا خودم را آدم صریحی میدونم. هر چند که بعضی مواقع آدم باید مراقب باشه که توهین به دیگران و اظهار نظر شخصی ش در مورد اونها رو اشتباها صراحت ندونه.(که گاهی خودم این اشتباه رو داشته م).
    چند روز پیش با همکاری که خیلی هم فکر هستیم صحبت میکردم. بهم گفت:” تقریبا هفتاد درصد پرسنل شرکت با تو مشکل دارن و یه جورایی از تو خوششون نمیاد و 30 درصد با منش تو کنار میان. علت رو که جویا شدم گفت حرفت رو بی پرده و رک میزنی.زیاد اهل مسامحه نیستی”.
    هرچند که خودم به این مسئله پی برده بودم که نوع رفتار و حرف زدن من مورد قبول خیلی از اطرافیانم نیست ولی خوب واقعیتش به حدود 40 الی 50 درصد فکر میکردم نه هفتاد… .
    از دو سه تا صاحب نظر دیگه علت و درصد رو جویا شدم، تقریبا همون نتیجه :).
    بهش فکر کردم دیدم از رفتارم(صراحتم) پشیمون نیستم ولی به یه مشکل برخورد کردم. همکارانی که از تو دلخوری دارن، دلخوری شون رو با کار پیوند میزنند. جاهایی که به همکاری نیاز داری ، سعی میکنند طفره برن و به قول معروف کارت رو راه نندازن. اگر هم کاری رو که باید انجام بدن بخشی از وظیفه شون باشه تا بتونن به تعویق میندازن و شما رو آخر صف قرار میدن حتی اگر مسئله ای اولویت دار باشه.
    البته راه حلی براش پیدا کردم و اون هم اینه که صراحت رو داشته باشم و بعد از حل شدن مسئله یا گذشتن زمان از دلخوری به وجود اومده، رفاقت رو جایگزین کنم و ارتباط دوباره. اما مشکل اینجاست که ته دلت کمی احساس ریاکاری بوجود میاد.

    Go to comment
  • From محسن مسلمی on چرا صریح می‌نویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.

    سلام.
    بنظرم صریح نوشتن مزایای خیلی بیشتری نسبت به معایبش داره و در طولانی مدت کلا کار درست همین صریح بودن هست. هرچند با فرهنگ غالب جامعه ما کمی در تضاد هست ولی بنظرم باید کم کم در جاهای مختلف باهاش مواجه بشیم و با ما صریح برخورد بشه تا ماهم این رفتارو درست یاد بگیریم.
    وبلاگ شما کمک خوبیه واسه یادگیری این نکته.
    ممنون

    Go to comment
  • From محمد ریاحی on توهم توسعه (۲) بخش عمده عدم رشد ما،‌ جزئی از نوابیغ بودن است.

    با سلام
    میثم عزیز نوشته شما رو خوندم چندتا موضوع تو ذهنم هست که مطرح شون میکنم:
    1-بی عدالتی
    موضوعی که واسه شخص من وجود داره بیشتر از اینکه بحث کمبود امکانات یا توقع از جامعه و دولت بحث بی عدالتیه به عنوان مثال یکی داره با رانت میاد تو جایگاهی قرار میگیره و کلی پول به جیب میزنه یا وام کلان می گیره و قوانین تو کشور درست اجرا نمیشه و همین آدم راست راست واسه خودش میچرخه و در مقابل بانکها دنبال بدهکارهای ریز هستند و واسشون انواع و اقسام جریمه ها رو وضع می کنند من نمیگم از بدهکارای ریز بگذرن بلکه میگم با همه یه جور برخورد کنند و یک سری قانون شفاف و غیر قابل تفسیر وجود داشته باشه که همه در برابرش یکسان باشند حالا نه فقط در زمینه وام در همه امور.
    2- تصمیم های غلط مهم
    افرادی دارند واسه ما تصمیم می گیرند که شایستگی لازم رو ندارند و منافع شخصی و گروهی رو تصمیم گیری ها دخالت می دهند و تصمیماتشون تاثیر مستقیم تو زندگی مردم داره و برای تصمیمات اشتباهشون هیچ بازخواستی نمی شوند.( شاید بگی تو تمام دنیا همینه ولی خب همه مون می دونیم اصل پاسخگویی که اونجا وجود داره اجازه نمیده هر کاری دلشون میخاد انجام بدند)
    به عنوان مثال دولت تو همین سه ماه اخیر چندنا تصمیم در مورد ارزگرفتنه و بعد تغییرش داده این یعنی هیچ نوع تفکر سیستمی تو مدیریت کشور وجود نداره مثلا وقتی قیمت ارز بالامیره ،دولت سریعا قوانینی تصویب میکنه که باز واسه یک سری افراد رانت ایجاد میشه
    3- عدم تناسب نیاز و خروجی دانشگاهها
    موضوع بعدی اینه بین ورودی های دانشگاه و نیازمندی کشور هیچ تناسبی وجود نداره مگه صنعت این کشور چندتا مهندس نیاز داره و اینکه کی باید مدیریت کنه که در سال چند نفر مدرک فلان مهندسی رو باید بگیرند امسال آمار کنکور تعداد شرکت کنندگان رشته تجربی 640 هزار نفر در برابر 140 هزار نفر رشته ریاضی در صورتی که 10 سال قبل تعداد شرکت کنندگان ریاضی بیشتر بود. این ها هیچ کدوم برنامه ریزی شده نیست و احتمالا در آینده نزدیک شاهد افزایش دانشگاههای غیر انتفاعی و آراد در رشته های علوم تجربی خواهیم بود و همچنین در 10 سال آینده تعداد زیادی فارغ التحصیل بیکار در رشته های علوم تجربی خواهیم داشت و شاید با کمبود مهندس مواجه شویم
    شاید این یه موضوع کوچک و ساده به نظر بیاد ولی تاثیرش به شدت بزرگ خواهد بود.

    4-مقایسه در آمد و انتظارات بالا از فارغ التحصیلان دانشگاهای تاپ
    میثم جان شما به انتطار افراد از جامعه اشاره کردید ولی برعکسشو اشاره نکردید یعنی انتظاری که جامعه از افراد داره به خصوص وقتی کسی از یک دانشگاه درجه یک فارغ التحصیل میشه اطرافیان سریعا شروع به مقایسه می کنند و ازش انتظار دارند که به موقعیت خیلی خوبی برسه و درآمدش چندین برابره کسی باشه که دیپلم هم نتونسته بگیره (حتی ممکنه خودش همچین توقعی از خودش نداشته باشه و بدونه که همچین چیزی غیر منطقیه ولی این توقع اطرافیان فشار زیادی رو وارد می کنه و این باعث سرخوردگی این آدم میشه)وقتی نمیتونه به همچین شرایطی برسه مجبور می شه این کشور رو ترک کنه و در واقع به معنی واقعی فرار کنه و بره
    5- عدم توانایی برنامه ریزی واسه آینده
    من آدمی را می شناسم که برای خرید خونه برنامه ریزی کرده بود و در عرض 6 ماه قیمت خونه دو برابر شد و خونه خریدنش به رویا تبدیل شد ، الان اگر شما خودت جای این آدم باشی چیکار میکنی ،بحث طلبکاری اجتماعی نیست بحث اینه شما هیچ برنامه ریزی نمی تونی انجام بدی
    6- بی ربط :
    این 8 ساعت که به آن اشاره کردید ، یک عدد نمادین و برای مثال است یا واقعا منظورتان 8 ساعت برابر با 480 دقیقه است؟
    ببخشید که طولانی شد
    ممنون از زمانی ک صرف نوشتن می کنید.

    Go to comment
  • From امین حسینی on چرا صریح می‌نویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.

    سلام.شب و روز خوش.
    من هر سری می خوام این جمله انگلیسی رو ترجمه کنم اما نمی تونم خوب ترجمه کنم میگم جمله بعدی رو ترجمه میکنم.دیگه در مورد این جمله می خوام فهم خودمو بنویسم:
    «مصاحبه رو در رو پتانسیل به دست آوردن اطلاعاتی رو داره که از راه های دیگه به سادگی به دست نمیان.به این مصاحبه ها به عنوان ابزاری بسیار تاثیر گذاربرای استفاده(کسب اطلاعات)از چندتا دانش آموز(دانش جو,بیماری که برای روانکاوی اومده و … )نگاه کنید نه برای همه کلاس(ادما,دانشجوا,مریضا , …)»
    بهتره که diagnostic interview رو سرچ کنیم تا تقریبا بفهمیم چیه.همچنین آقای van de walle که کتاباش عموما حول محور آموزش ریاضی به کودکان و دانش آموزا هستش.
    با این حال من فک می کنم نفهمیدم شما از گذاشتن این عکس با این متن منظورتون چی بوده.
    من صریحا ازتون می خوام بهم چندتا کتاب که تو امار و ریاضی دید تحلیلمو قوی کنه معرفی کنین.کتاب جان فروند رو که گفته بودین خوندم(که این قطعا به این معنی نیست که همشم فهمیدم)

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on چرا صریح می‌نویسم؟ لطفا از صریح بودن من نرنجید، گاهی پاسخ من از دیدگاه شما الهام گرفته و به شخص شما مربوط نیست.

    میثم عزیز
    ما که ناراحت نمیشیم! تازه من خودم صریح بودن رو دوست دارم، آدم کلی چیز میفهمه. البته یه جاهایی اون اوایل که یه چیزایی میگفتم بعد پشیمون مشیدم! که آخه ادم نباید با استادش اینجوری صبت کنه! ولی جدای ازاینا کلی هم چیز یاد گرفتم. همین که فهمیدم کمال گرا هستم دارم رو خودم کار میکنم. با بقیه هم تقریبا همینطوری هستم. ولی خب غالبا ناراحت میشین! چند وقت به یکی دوستا گفتم به نظرت وقتش نرسیده دیگه این ادعا ها رو تموم کنی! (البته ایشون چهل ساله ان) من ازوقتی یادم میاد تو میگی من فقه بلدم!من همش کتاب میخونم! ما که ندیدیم! همه رو مسخره میکردی که پایان نامه رو میدن بیرون مینویسن! خودت 4 ساله بماند که تموم نکردی! دنبال اینی که بدی یکی برات بنویسه! بعد ازاون ور باز الان میگی پایان نامه همش چرت وپرته!هنو تموم نکردی اول رو تابلئ دفترت زدی کارشناس ارشد که دستمزد بیشتر بگیری! آخه راستشو بگو !بگو رفتم ارشد برا پول بیشتر. چرا همه دوست دارن بگن ما دنبال پول نیستیم! بعد دقیقا کارایی خلافش انجام بدن. خب راستشو بگو. هیچی دیگه ناراحت شد. فک کنم قطع رابطه کرده!

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌و‌نهم: کجایند زنگ‌هایی که برای شما به صدا در آمده‌اند؟

    سلام میثم عزیز
    این داستان برا هر کی بخاد رشد کنه بوجود میاد.من خودم هم بوده ،همچین مواردی،ولی چیزی که هست اینه من اوایل تحت یکسری تفکرات که کسی رو از خودمون نرجونیم!کلی گرفتاری وناراحتی ودرگیری فکری پیش میومد.بعددیدم نه،مث اینکه این قضیه برا همه بوجودمیاد.واینکه از ناراحت کردن بعضی ها یا از دست دادن خیلی دوستان نباید ناراحت بشیم .چون بعدجایگزینش پیدا میشه.متناسب با همون اهداف خودت.وچیزی هم که هست اینه که اینا معمولا تا یه جایی هستن(واقعا کشته میشن) یکی دوباری که جوابشون رو بگیرن خودشون بی خیال میشن!اون مورد سرباز خیلی قشنگ بود.یکی از اساتید دانشگاه تهران میگف به خانمم گفتم به فامیل بگو یه تایم های خاصی خونه ما زنگ نزنن!یا هر وقتی نیان خونه ما، که من بتونم راحتتر بنویسم ورشته افکارم پاره نشه.میگف رفتیم شهرمون دیدیم همه میگن از وقتی پرفسور شدی خودت میگیری!دکتر این کارا رو نکن خدا خوشش نمیاد!میگف خب من میتونم براشون توضیح بدم!اصلا اونا درک میکنن؟!

    Go to comment
  • From سعید on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسنده‌هایی که در باتلاق فرو می‌روند یا پس از رنگ‌شدن به آسمان می‌روند.

    با سلام
    بنظرم نمیشه به نویسندگان آمریکای جنوبی خرده ای گرفت خوب شاید علت تغییر سبک زندگیشون این باشه که از یک سطح پایین تر سعی می کنند خودشون رو بکشونند به یک سطح استاندارد ولی نویسنده اروپایی در یک سطح استاندارد و رفاه داره زندگی میکنه.

    Go to comment
  • From مهشید on توهم توسعه (۲) بخش عمده عدم رشد ما،‌ جزئی از نوابیغ بودن است.

    سلام زیبا نوشتید، حرفاتون رو کاملا قبول دارم. یک مساله ای که به نظرم حال ما رو بد میکنه و توقعمون رو بالا میبره و شایع هم هست، مقایسه کردنه. اون فارغ التحصیل دکترا خودش رو با اساتیدش و یا استخدامی های جدید هیات علمی مقایسه میکنه و میگه اکثر اونها هم دانشی فراتر از من ندارند، چرا این جایگاه رو دارند.
    برای خیلی از جایگاه ها این مقایسه ممکنه بشه که کسایی که اونجا شاغل هستند هم بهتر از من نیستند یا صرفا همون مدرک من رو دارند. مادرم همیشه حسرت شغلهایی رو برام میخوره که کار چندانی انجام نمیدن و میگه مگه الان خانوم فلان که توی دفتر امور فارغ التحصیلان نشسته بود داشت چیکار میکرد؟ کاش چنین کاری برات جور بشه 🙂 به نظرم این نوع تفکر زیاده.
    من متاسفانه جزو همون 10 در سخن و کمتر از 4 در عمل که گفتید هستم. خیلی ایده پردازی میکنم و حرف میزنم و از خودم انتظار دارم ولی به کار اصلی نمیپردازم. از طرفی طرحی که برای کارم دارم نیاز شدیدی داره که به خودم نظم و ساختار بدم. این نوشته هاتون برام خیلی مفیده تشکر میکنم.

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on توهم توسعه (۲) بخش عمده عدم رشد ما،‌ جزئی از نوابیغ بودن است.

    سلام میثم عزیزمثال ها خیلی قشنگ بودند.من فقط اون موردمسواکه،برای اون طرف خیلی غصه خوردم!
    ما دیگه خدایگان ادعا هستیم.یه مثال جالبی محمدرضا عزیز میزد درمورد کسایی که میرن خارج کشور.اینکه طرف خودش رو محروم از حقوق اجتماعی میدونه وانگار شهرونداون کشور نمیدونه!فقط روز وشب درس میخونه.اما اینجا نه!طلبکار اجتماعی هستیم!احساس مسولیت داریم درمقابل جامعه!
    درمورد اون 8ساعت دوره لیسانس،به نظر میرسه هر کی انقد بخونه،فک کنم تا اخر لیسانس همه کتابای تخصصی رو خونده باشه!من خوندم برای امادگی ازمون ها یکی دوسالی میخوندم تقریبا همه کتب مرجع روخوندم.
    یه مچیزی هم یادم اومد ازاساتید قبل انقلاب که روحانی وارسته ای بوده ،دردانشکده حقوق به شاگرداش میگفته،سعی کنید بجای دومتر دُم، یک متر شاخ داشته باشید.ولی ما امروزه غالبا دم درازی داریم.

    Go to comment
  • From صدف on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.

    خوب خود تصمیم گرفتن پروسه ایه…. اگر کسی تا 30 سالگی استعداد توانایی و هدف خودشو نشناخته باشه و انتخاب نکرده باشه و تو مسیری نباشه عقبه ایا؟دیره؟چجوری اصلا باید فهمید چه راهی؟!

    Go to comment
  • From صدف on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم

    چرا هر کتابی متنی نوشته ای حتی برنامه نویسی و ریاضی هیلی خیلی برام گذراست و زود از یادم میره؟ با اینکه سالها ریاضی خوندم کامپیوتر و روانشناسی حتی موقع خوندنش مثال زدم و تحلیل کردم بعد از مدت کوتاهی انگار نه انگار هرگز خوندم با توجه به سنم بعیده الزایمر باشه مشل فیزیکیه یعنی؟

    Go to comment
  • From صدف on زحل ۱۵۰ ماه دارد و زمین یکی! با این درد چه کنیم؟

    خوب مشکل من همینه(شاید نه فقط من…!) نه میتونم برم نه میتونم درستش کنم نه میتونم بمونم نه میتونم بگم به من چه از همه جا مونده
    واقعا برای من راه حل چیه؟
    کتاب میخونم مطالب شمارو میخونم کلی چیزای مثبت و کارای مثبت تاثیر لحطه ای بعدش حال و روز خودمونو اخبارو بقیه رو هم میبینم و میشنوم اونم تاثیر میذاره…
    خدای من واقعا پیچیدست نمیدونم چکار کنم با این همه سردرگمی… دیگه نه هدفی نه انگیزه ای نه امیدی میمونه کاملا سرخورده و خنثی

    Go to comment
  • From رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

    چرا این همه ضوابط و قواعد زیاد و سفت و سخت برا خودتون گذاشتین؟ بخصوص بحثم سر سفت و سخت و قطعی بودنشون هستش. (منظورم تنها این پست نیست) چرا اهل نرمش و سازش نیستین اصلا. از این جهت بیشتر برام سوال ایجاد شده که ذهنیت من اینه که آدم هر چی مطالعه بیشتر و ذهن بازتری داشته باشه، قطعیت ها هم به مرور رنگ میبازن.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

      حرفتون به طور کلی درست نیست. آدم ممکنه با کتاب خوندن هیتلر بشه یا گاندی!
      شما هر چی جلوتر می‌رید و می‌خواهید عملگرا باشید، می‌فهمید که وقت ندارید بابت همه چیز وقت بگذارید، بابت همه چیز تصمیم بگیرید. اطرافیانتون باید قواعد شفافتون رو بدونن.
      فقط نویسنده‌های غیرعملگرا، فیلسوف‌ها و کسانی که کار زیادی نمی‌کنند و روزیشون از بحث و جدل می‌گذره سعی می‌کنن قطعیت‌ها رو کنار بگذارن و مرتب در مورد مسائل مختلف بحث و شک کنن.
      شما هر چی جلوتر می‌ری بیشتر به ضعف ذهن انسان پی می‌بری، می‌فهمی که اگر حواست نباشه چقدر ساده گول می‌خوری. کلی آدم اسطوره داشتیم که در شرایط نامناسب احمقانه‌تررین تصمیمات رو گرفتن. اگر خطوط قرمز داشتن اینجوری نمی‌شد.

      اما من دوست دارم صریح‌تر صحبت کنید. با مثال توضیح بدید که منظورتون چیه؟ من هم صریح‌تر می‌نویسم براتون.

      Go to comment
      • From رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

        در مورد جمله اولتون کاملا موافقم‌ و با توجه به شناختی که تو این مدت ازتون بدست آوردم، می‌دونم شما حداقل فعلا پتانسیل هیتلر یا گاندی شدن ندارین!
        منظورم اینه که چرا برای هر لحظه از زندگیتون یه دستور العمل دارین؟ بعضا این احساس بهم دست میده که زندگی ماشینی دارین! اینکه زمان مطالعه هیچ کسی حق نداره مزاحمتون بشه، اینکه وقتتون رو و انرژیتون رو برای کسایی که نق می‌زنن یا سطح فکری پایینی دارن تلف نمیکنین. این احساس بهم دست میده که شخصیت مغروری دارین. با اینکه خیلی از قواعدتون به نظرم عالین و برا همینم به خوندن مطالبتون ادامه میدم‌. ولی بعضا به نظرم زیاده روی میان.

        Go to comment
        • From میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون

          حستون یک جورایی درسته. من به شدت عزت و حرمت نفس دارن، به شدت مواظب حریم خودم هستم، اما خیلی احساس تکبر ندارم.
          فکر می کنم تصور اشتباهی از زندگی ماشینی دارید. من صرفا سعی دارم در رفتار با دیگران شفاف باشیم. فرض کنید سر کلاسی می‌رید که نمی‌دونید استاد الان باهاتون برخوردتون بد می‌کنه یا نه چه حسی بهتون دست می‌ره. وقتی در برخوردها و رفتارها شفاف نباشید، حتی خودتون هم نمی‌دونید با خودتون چحوری رفتار کنید. من صرفا سعی دارم به دیگران و اطرفیانم پیام شفاف بدم.
          در مورد بقیش مفصل خواهم نوشت.

          Go to comment
  • From سوریاس on چرا کتاب خواندن سخت است.

    پریسای عزیز، هر چند که احتمال می دم متنی که بهش ارجاع می دم رو خونده باشی، اما خوب برای اون یک درصدی که ممکنه ندیده باشیش، دیدنش رو پیشنهاد می کنم: http://yon.ir/oyOK6
    تاکتیک شخصی خودم برای اکستریم ها(مواردی که زیادی سخت یا زیادی آسان هستند، مطالعه ی نقد هاست.)
    البته نمی دونم این عادت خوب یا بدیه، که قبل از مطالعه ی کتاب ها و فیلم ها و گاهی هم زمان و گاهی هم بعدشون، خیلی وقت ها به نقدها پناه می برم(انتقادات نه!نقد حرفه ایی منظورمه!). به هر حال زوایای دیدی هستند که ممکنه من از داشتنشون به هر دلیلی محرومم.خاطر نشان نمی کنم که نقد هایی که از تحلیل و برداشت خودم دورند، چه قدر بیشتر آدم رو به چالش می کشن، و اون هایی که نزدیک می اندیشند، ریزه کاری هایی رو وا می شکافند که لبخند به لبت میارن.

    Go to comment
.