سلام؛ موضوعی که مطرح می کنید رو تا حدی درک می کنم و موافقم. وقتی حرف از تاثیرات ژنتیک میشه خیلی افراد جبهه گیری می کنند؛ چون یک نوع اجبار و داده ای غیرقابل تغییر رو پیش چشمشون میذاره. با اینکه به راحتی تفاوت های شخصی رو قبول می کنند؛ مثل اینکه کسی زود عصبانی میشه یا کسی کم خوابه یا کسی اهل سفره ولی دوست دارند اسمش رو سلیقه شخصی بذارند؛ از جنس انتخاب نه اجبار ژنتیک در صورتی که همه می دونیم انتخاب نیاز به فکر و درنگ داره، تمایلات شخصی آنی رو نمیشه انتخاب دونست؛ حداقل انتخاب آگاهانه یعنی هدفمند دونست.
زیاد می شنویم که میگن انسان نباید ارزش هاش رو از افراد جامعه بگیره، باید در درون خودش دنبال اهداف و ارزش های زندگیش باشه؛ مگه درون ما چه وجود داره؟ به نظر من ژنتیک، تجربه سالهای زندگی، افکارمان درباره شرایط جامعه و سایر مطالعاتمان.
لغت “شخصیت” به معنای داشتن خصوصیاتی مشخص و نسبتا پایدار است. اگر ما در خصوصیات اصلیمان ثبات نداشته باشیم عملا شخصیتی نداریم. من با مطالعات شخصیت شناسی که فراتر از چند تست موجود است به خصوصیات شخصیتیم پی بردم و از خیلی از شک ها، حسرت ها و رقابت ها نجات پیدا کردم. اینطوری می دونم در چه زمینه ای باید از خودم توقعات بالایی داشته باشم و تلاشم رو در همون زمینه ها متمرکز می کنم. انقدر عمر نمی کنم که بخوام در تمام زمینه ها رشد داشته باشم یا حتی خودم رو به میانه اون خصوصیات برسونم. مثلا من علاقمند به مهمانی و گفت و شنود در جمع های دوستانه نیستم و نخواهم بود یا من علاقمند به صحبت های عمیق و شخصی هستم و می خواهم مشاور دانش آموزان بشوم (این تمایلات به خصوصیات شخصیتی من مثل درونگرا و احساسی بودن برمی گردد).
من در اکثر کارهام بچه خوک اول یا دوم هستم.اما ته قلبم همیشه دوست داشتم بچه خوک سوم باشم .
نمیدونم حالا به عنوان بچه خوک اول یا دوم خودم را بپذیرم یا سعی کنم شبیه سومی بشم که بیشتر میپسندم!
۱- اول بپذیرید که شما خوب هستید و دیگرانی که از نوع دیگر بودهاند هم خوبند. ممکن است اشتباهات خیلی بدی در زندگی خود داشتهاید، اما آنها ربطی به خوب یا بد بودن شما ندارد. انتخابهای بد را کم کنید اما سعی کنید به فرایندهای انتخابهایی که تا به حال داشتهاید دقت کنید. چه چیزی بیشترین عامل انتخاب بد شما بوده.
۲- ببینید واکنش شما در مقابل استرس و سایر پارامترها چطور است؟ اگر خواستید مثلا دریافتی یک شغل را یا قیمت خرید یک منزل را در پارامترهای انتخاب خود بگنجانید، جایی هم برای شرایط اولیه خود بگذارید.
۳- اشکالی نداره که مدل خود را تغییر بدید. فقط همونطور که گفتم کمی نسبت به انتخابتون آگاهانهتر عمل کنید و چیزهای جانبی که گاهی از اصل مهمتر هستند رو هم در نظر بگیرید.
مثلا من فهمیدم که تحمل استرس شغلی رو ندارم، بنابراین با چند جا کار کردن (برای کم کردن استرس ناشی از عدم دریافت حقوق) و انتخاب شغلهای کم استرس مسیر بهتری رو برای خودم انتخاب کردم. الان احساس رضایت بیشتری دارم، به نظرم رشد خیلی بهتری هم داشتم.
باز هم این موضوع رو در قسمت ۳ ادامه خواهم داد.
سلام آقای مدنی با تشکر از پست تامل برانگیزتون.
چند سوال برای من پیش اومد که اینجا با مطرح میکنم و منتظر پاسخ های شما هستم؛
اول اینکه یک نوع تناقض در صحبت های شما مشاهده می شه؛ اینکه در ابتدای امر شما سعی در القای این مساله دارید که ما کاملا محصور در برابر برخی محدودیت های بیولوژیکی هستیم اما از طرف دیگه شرایط فعلی زندگی ما رو به انتخاب های خودمون نسبت می دید. من ارتباط بین این دو مساله رو متوجه نشدم اینکه آیا ما انقدر محدودیم که حتی انتخاب هامون هم تحت تاثیر مسائل ژنتیکی قرار میگیره؟ چرا بدون اینکه به خودمون و به عبارتی ژن هامون آسیب نرسونیم، ژن هارو با روش هایی مثل ” عادت” تحت تاثیر انتخاب ها و به عبارتی کمال گرایی هامون قرار ندیم؟
سوال دیگه اینکه اگه اینجوری بخوایم فکر کنیم که انگیزه ای برای تحول زندگی و گاهی تغییر انتخاب های غلطمون باقی نمیمونه. کسی که زندگیشو پوشالی ساخته شاید در اثر یک انتخاب اشتباه باشه نه لزوما توجه به توانایی ها و استعدادها و این طرز تفکر باعث میشه برای همیشه خودش رو از داشتن امن ترین سرپناه ها محروم بدونه و به عبارتی فقط سعی کنه خودش رو خوشحال و راضی نشون بده از اینکه هر آن قراره خونه رو سرش خراب بشه!
نکته ی دیگه اینکه مواردی مثل استرس، تهیج طلبی، خواب و نقطه ی شروع، کاملا میتونن تحت کنترل قرار بگیرن و شاید کنش و واکنش های ژن ها اثراتی روی این موارد داشته باشه همچنان که شما توضیح دادی، اما باز هم میشه روی اونها کنترل پیدا کرد و به نظرم اونقدر موارد حیاتی نیستن که انتخاب هامون رو برمبنای محدودیت های ناشی از این موارد قرار بدیم. مثلا استرس با خوردن یک لیوان گل گاوزبان یا دمنوش های آرامبخش یا در شرایط خیلی حاد با داروهای آرامبخش خاص، کاملا قابل کنترله( حداقل تجربه ی مورد اول برای من که خیلی فرد استرسی هستم همیشه جوابگو بوده). یا افراد تهیج طلب در همه ی لحظات زندگیشون به دنبال هیجان نیستن بلکه گاهی اگه روزی یکبار هم این نیازشون برطرف بشه کاملا احساس خوبی خواهند داشت که اینکار هم با انجام دادن ورزش های خاص کاملا قابل تحققه. یا زمان خواب که خود پژوهشگرها ثابت کردن بیشتر از هر چیزی متاثر از عادت کردن به زود یا دیر خوابیدن هستش. یا اگه من در یک روستا به دنیا اومده باشم شاید خیلی طول بکشه که خودم را به سطح فردی که در بالاشهر تهران زندگی میکنه برسونم اما این به معنی این نیست که اصلا نمیتونم به اون نقطه برسم همچنان که مثال های نقض بسیاری در این زمینه وجود داره.
نکاتی که شما فرمودید شاید در بیشتر موارد کاملا صدق پیدا کنن اما سوال من اینه که تا زمانی که میتونم با یه سری تغییر عادت ها، بالابردن ریسک پذیریم، کمی همت به خرج دادن و البته سختی های محدود و مقطعی رو تحمل کردن یه سرپناه محکم و امن برای خودم بسازم چرا به سقف و در و دیوارهای پوشالی رضایت بدم و در عین حال خودمو از یک عمر امنیت و آرامش محروم کنم؟
(عذرخواهی میکنم از طولانی شدن کامنت)
ممنونم از دقت نظرتون و دقت نوشتنتون.
راستش من در مورد بخشی از دیدگاه شما (و نه در پاسخ به شما) خواهم نوشت. نقدتون رو تا حدودی میپذیرم، خودم قبول دارم اون جوری که باید نتونستم پخته بنویسم. فرقش با کتاب توی همینه.
توی قسمت ۳ همین سری (فکر کنم شنبه وقت کنم بنویسم) سعی دارم کمی بهتر توصیف کنم ماجرا رو. ممنون که صبر میکنید.
فقط سه نکته رو هم در نظر بگیرید که توی قسمت ۳ بیشتر بازشون میکنم.
۱- اونهایی که از نقاط شروع بد به جای خوب رسیدن، یه جایی، یه جوری، شانس خروج از چاه رو پیدا کردن.
۲- موضوع اصلی نوشته من روی رقابت بود. توی رقابت، هزینه وزمان هم اهمیت داره. مثلا این که من بشم مثل دوستم که خونه چوبی داره، یا این که کلی عمرم رو از دست بدم تا بشم شبیه اون یکی دوستم درست نیست. شاید بتونم مثل اونها بشم، اما من میتونستم موقعیت خودم رو بهتر درک کنم و در یک فضای خیلی بهتر عمل کنم، به کسی تبدیل بشم که باید میشدیم. مثل قهرمانان ورزشی که حتی دبیرستان رو هم تموم نکردند. خود من کلی موقعیت شغلی خوب رو به خاطر این استرس زیاد نپذیرفتم. پشیمون هم نیستم که وای اگر میرفتم چقدر خوب میشد.
۳- مشکل چیزایی که گفتم و به عمد روی استعدادها تاکید نکردم این بود که ما نسبت به اون شرایطی که گفتم آگاهی نداریم! اگر هم داریم مرتب فراموششون میکنیم. اگر آگاهی داشته باشید، شاید، شاید بتونید با ترکیب بعضی از دانشهای دیگه جبرانش کنید. اما باز هم به نفعتونه کارای بهتری کنید. مثلا اگر عملکرد استرس خیلی بالا است، برید سمت کارهای کم استرس، برید سمت کارهایی که میشه در فضای سالم هم انجام داد. اون موقع در واقع استرس، نهتنها چیز بدی نخواهد بود، بلکه نگهبان شما برای رسیدن به هدفتون خواهد شد. مثلا منی که استرس اذیتم میکنه، سعی میکنم تعدادی سخنرانی یا رخداد متناسب با زمینهام به صورت کاملا محدود (۵ تا در سال) رو انجام بدم. استرس نگهبان من خواهد بود تا برای اون سخنرانی بهتر آماده بشم.
با سلام
من فکر می کنم بیشتر به سبک خوک دوم و سوم زندگی کرده ام یعنی کمال گرایی و سخت گیری نسبت به انجام درست کارها ،ولی این مسلئه گاها انرژی زیادی از من گرفته است اگر چه در تثبیت موقعیت همیشه کمک کننده بوده است .
در خصوص آنچه دوست دارم اینکه بتوانم انعطاف پذیری خودم را تقویت کنم ،و از سبک خوک اول استفاده کنم و برای همه کارها از مشارکت هم استفاده کنم و کمی هم ریسک پذیری بیشتری را تجربه کنم .
سلام
در این چند روز بارها به این دو سوال فکر کردم. از همان ابتدا می دانستم که به سبک خوک سوم زندگی می کنم مثال های متعددی دارم. از دوران دانشجویی که تمایلی به مطالعه جزوه اساتید نداشتیم و همیشه می خواستم اصل کتاب معرفی شده را بخوانم تا سال های گذشته که شرایط دشواری را برای کسب و تثبیت موقعیت شغلی ام تحمل کردم. اما چیزی در ته دلم با این سبک، صاف نمی شود. وقتی برای ساخت خانه ای اینقدر تلاش می کنی رها کردنش دشوار می شود. اگر اشتباه ساخته ای، نمی توانی بپذیری که باید خراب کرد و دوباره ساخت. سخت است که از آن خارج شوی و به دنبال راه حل باشی.
من این سبک را قبول دارم و نمی توانم به زندگی با سبک دیگری فکر کنم. به این احساس که جای پایم محکم است، نیاز دارم ولی نمی خواهم که پاگیر
شوم. می خواهم که لذت ببرم، دوست دارم با توانایی و آگاهی از زمان رهاکردن و از نو ساختن، به مسیرم ادامه دهم.
پینوشت: تصاویر و متن داستان برایم خیلی آشنا بود ولی مطمئن بودم با اسم خرس آن را نشنیده ام. جستجویی کردم، زمان کودکی ما دهه شصتی ها، این داستان با نام سه بچه فیل بود با همان سرنوشت تلخ برای دوتای اول. حتی پی دی اف کتاب هم هست، نوشته مصطفی ابوالقاسمی.
سلام.
راستش چندبار سوالها را خواندم و بهشان فکر کردم. برای من پاسخ دادن به آنها سخت است. چون زندگی در نظرم برای انسان ابعاد متفاوتی دارد. هر تصمیممان را در زندگی میتوانیم با منطق یکی از خوکها انجام دهیم. من سوال را برای خودم میبرم در مسیر همان چیزی که ابتدا گفتهاید یعنی بُعد مسیرِ شغلیِ زندگیم. راستش چیزی که تا الان بودهام شاید بیشتر شبیه به خوک سوم باشد. محتاط بودن در مسیری که رفتهام.
متاسفانه اگر نمرههای خوبی در دانشگاه کسب کنی ترغیب میشوی که ادامه دهی تا با اعتبار بیشتری شروع به کار کنی(لااقل برای رشتههای علوم چون موقعیتهای متنوعی برای کار پیش رو ندارند. ادامه تحصیل گزینه سنگینتری میشود و مدرک بیشتر ملاک قرار میگیرد.)، این رفتار برای من خوک سوم را تداعی میکند(صبر کن برای یک موقعیت تضمین شده). اما فکر میکنم روش درست این است که از خوک اول شروع کنی. همواره آجر نیست که بتوانی خانه آجری بسازی. از همان پوشال و کاهگل شروع کن یادبگیر اصلا خانه ساختن را تابعد . فکر میکنم این داستان یک تصویر غلط به آدم میدهد یا شاید هم تصویری که زیادی ساده شده است. رسیدن به خانه آجری با پذیرفتن ریسک خانه کاهگلی ممکن نیست.
بیشترین چیزهایی که اکنون من را آزار میدهند تصمیمهایی بوده که از روی احتیاط گرفتهام(نگرفتهام). اگر تصمیمی را به دور از احتیاط و مصلحت گرفتهام و هرچند نتیجه خوبی هم نداشته باز موجب رضایتم بوده. پس در سعیم این است که در آینده ریسک پذیری بیشتری داشته باشم.
ببخشید بابت طولانی شدن.
چیزهای مهمی از نوشتههایتان آموختم. بینهایت سپاسگزارم.
من فکر می کنم مثل خوک دوم زندگی می کنم. زیاد سرسری نمی گیرم اما زمان زیادی هم نمی ذارم
هر چند دوست دارم مثل خوک سوم باشم.
البته به نظرم بستگی به موقیت و شرایط می تونه هر کدوم از این حالت ها اتفاق بیفته
من توی مسائل مختلف نقش خوک های مختلفی رو میگیرم. می دونم که توی مسئله کار و کارراهه شغلی خوک سومم. من از همه همکلاسیام حقوق کمتری می گیرم و مدت زمان بیشتری توی یه محل کار می مونم. انقدر میمونم که اونجا یاد بگیرم. تا وقتی دارم یاد میگیرم سختیاشو تحمل میکنم. ولی خوب دوستام در مقایسه با من زودتر محل کارشون رو ترک می کنن و با حقوق بیشتر میرن. جای جدید. دلیلیش این هست که فکر میکنم فعلا باید تجربه به دست بیارم و از عهده چالش ها بر بیام.
ولی مثلا تو موضوع خرید ماشین من نقش خوک اول داشتم تا گواهینامه گرفتم. یه ماشین ارزون خریدم و اصلا به مسئله امنیتم تو این ماشین فکر نکردم. می شد منتطر بمونم با پس انداز بیشتر و کسب مهارت بیشتر ماشین بهتری بخرم ولی این کار رو نکردم.
این که تحت تأثیر چه عاملی تو قالب کدوم خوک عمل مبکنم رو نمیدونم.
الان داشتم یک کتاب می خوندم. حوصله ام سر رفت. پشت سیستم نشستم و بعد از کمی گذر از سایت های مختلف، بدون بدون هیچ تصمیم قبلی شروع به خواندن این مطلب کردم. بعد از اینکه مطلب تموم شد سیستم را بسته و دوباره شروع به خواندن کتاب کردم ولی این بار باحوصله خوندم.
سلام، با تشکر از وبلاگ بسیار خوب و مفید شما.
مبحثی در کتاب Drive دنیل پینک هست راجع به انگیزه های درونی و بیرونی، پژوهش هایی رو بیان کرده که انگیزه هایی بیرونی، خلاقیت رو از بین میبره، و انگیزه های درونی و لذتی که شخص میبره باعث شکوفایی شخص میشه، این مبحث رو دن آریلی هم تایید کرده،
به نظر شما این موضوع میتونه تاثیر گذار باشه در کارهای بعدی یک نویسنده؟
آیا نویسنده به دنبال پاداش بیرونی نمیگرده ؟
خیلی ممنون. قصد داشتم در بحث مسیر شغلی این موضوع رو باز کنم.
همون طوره که شما میگید.
ببینید فرض کنید شما برای راندن یک ماشین به یک موتور نیاز دارید و یک فرمان. موتور حکم انگیزاننده و پیشبرنده را دارد و فرمان جهتدهنده به مسیر. هیچ کدام به تنهایی کار نمیکنند. موضوع این است که ما به سادگی میتوانیم انگیزههای بیرونی را بیافرینیم. چون سادهتر، انگیزاننده و پیشبرنده هستند. اما تمرکز روی آن، شما را از مسیر دور میکند و بعد از مدتی، به جهت نداشتن مسیر مناسب سوختش تمام شده یا اصلا در مسیر کاملا متفاوتی حرکت میکنید.
موضوع این است که بیشترین وظیفه ما، تبیین اهداف درونی و تمرکز بر آنهاست. بیرونیها خودبه خود ایجاد خواهند شد. در واقع غرایض حیوانی ما پشتیبان این انگیزهها هستند و به طور غریضی در آنها مهارت داریم!
اگر با رفتارها، عادات و استعدادهای مبنا آشنایی داشته باشید، در واقع باید مبنا را انگیزههای درونی قرار دهیم تا بقیه انگیزهها (میانی و بیرونی) در کنار آن شکل بگیرند.
با این کار، در سراب بیانگیزگی، باتلاق افسردگی و درههای جوگیری قرار نخواهیم گرفت.
موضوع اینه که ما معمولا نویسندههای بزرگمون، آموزش زیادی در انگیزهدادن ندارند! خود محمود دولتآبادی به شدت از نداشتن استاد خوب گلایه میکنه! به شدت از این که چقدر انگیزههای بیرونی در جامعه حاکم شده شکایت میکنه. این موضوع به ایشون هم محدود نیست، خیلی از دانشمندان و هنرمندان تاریخ در این برزخ قرار داشتند. مثال زیاده. استفاده من از محمود دولتآبادی هم برای همین موضوعه! عوض این که بخواد درگیر شهرت و قدرت بشه، همه چیز رو کم اهمیت کرده.
همونطور هم که در متن گفتم، بیشترین مشکل رو در نویسندگان آمریکای جنوبی دیدم، اما فرانسویها و انگلیسیها به خاطر تمرکز بر چنین انگیزههای درونی، دچار این آفت نشدند.
یک مشکل رو هم باید اعلام کنم. گاهی اوقات مبارزه روزانه با خیلی از چیزها راحتنیست، مخصوصا اگر متاهل باشی! مخصوصا اگر برای رهایی از فقر نوشته باشی. یعنی نمیتونید در نهایت تجمل زندگی کنی و ازش تاثیر نگیری. نمیتونی در کاخ خودت، پذیرای هنرمندان دوست فقیرت باشی! معمولا دور و برت پر میشه از ثروتمندانی که دیگه دنبال افزایش پول هستند تا افزایش مهارت و قدرت. چون در اطراف خود دیدهاند که پول و سرمایه، ارزشآفرینی اجتماعی و مالی بیشتری نسبت به هنر ایجاد میکند. دیگه شما بیشتر برات میصرفه بری یک گالری بزنی تا خودت هنر تولید کنی! میصرفه بری کلی آدم بیاری در مدرسه تو، درس نویسندگی بخونن تا این که خودت نویسندگی کنی! اصلا حرفم این نیست که زدن گالری، دلالی، مدرسه و .. بده بلکه برای یک هنرمند یک آفت خواهد شد این موضوع! همین میشه که استاد دانشگاهها، صاحبگالریها، مدرسهای هنر خیلی کمی داریم که آثار هنری بزرگ خلق کنند! حتی فردریش گاوس افسانهای رو پس از قدرت گرفتن نگاه کن! فروید رو پس از قدرت گرفتن نگاه کن. پینک فلوید رو بعد از کنسرتهای pulse نگاه کن، ببین چند نفر تونستن زندگی هنری، علمی و ….خودشون رو بعد از قدرت حفظ کنند؟
بعضی آدمها مثل گاندی از آفت این موضوعات مطلع بودند که زندگیشون رو تغییر ندادند. یه جورایی انسانها در مقابل پاداش درونی ضعیف هستند و با کوچکترین تغییر بد در فضاچینی، فریب میخوریم.
من فکر میکنم بیشتر به سبک خوک متوسط زندگی میکنم و الان با خوندن این داستان متوجه شدم در تمامی امور زندگی بیشتر اینطور هستم . یعنی جایی در میانه .
نقشی میان احتیاط و سرعت !
بیشتر که فکر میکنم میبینم شاید این خانه چوبی و متوسط بیشتر اذیت کننده هست .
چیزی شبیه برزخ .
لطفا در قسمت های بعدی داستان بیشتر برامون تحلیل کنید .
با سلام و تشکر از سلسله مراتب کتابخوانی
آقای مدنی لبتابیی وجود نداره
این واژه لپتاپ هست (laptop) که کلمهی lap به نیمتنهی بالایی اشاره داره، و top هم در اینجا اشاره به قرار گرفتن در بالا داره
من خوک نوع اولی هستم که یه سرپناه کاهی واسه خودش ساخته و داره هر روز یه آجر روی آجرهای اون سرپاه خشتی و اصلی میذاره.
من تو بحث استراتژی های شخصی به این رسیدم که نباید بیشتر از حد “نیازهای ابتدایی برای بقا” روی برنامه های کوتاه مدت انرژی گذاشت.
پس وقتی به قدر نیاز و کفافم سرپناه کاهی رو ساختم، باقی انرژیم رو روی سرپناه خشتی ام صرف میکنم.
From مهشید on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (2)
Go to commentFrom میم on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (2)
Go to commentFrom میثم مدنی on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (2)
Go to commentFrom سمیرا شیری on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (2)
Go to commentFrom میثم مدنی on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (2)
Go to commentFrom میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (2) - گاهنوشتههای میثم مدنی on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom حسن کشاورز on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom فاطمه on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom آیا فضای استارتاپی (و کارآفرینی) کشور در حال تبدیل شدن به یک شبکه هرمی است؟ - گاهنوشتههای میثم مدنی on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom سارا on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom مرضیه on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom پارسا on نکاتی برای کتابخوانی (۴): کتابها را مانند لمس آرام ظرف کثیف بخوانید، که میخواهید پاک شود. چند بار آرام بکشید.
Go to commentFrom روح الله یعسوبی on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom mehdi on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom پوریا صفرپور on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to comment