وقتی در جامعه آکادمیک از کاربرد علم در تصمیم صحبت میشه، اولین چیزی که بحث میشه، اینه که سیاستمداران پوپولیست فلانن، فلان ضربه رو میزنن و از این دست حرفها. مخصوصا اگر در شبکههای اجتماعی تخصصی (لینکدین یا کانالهای علمی) هم باشند که واویلا.
وقتی به حرفهای آنها و دغدغههایشان گوش میکنید، وقتی انتقادهای آنها و مدل ذهنی آنها را میفهمید، متوجه میشوید که گویی بویی از دانش کسب و کار نبردهاند و اسیر پوپولیست در دنیای کسب و کار شدهاند، منتها یک رده بالاتر. یعنی وقتی صحبت از کار، یادگیری، ریاضتهای یادگیری میشود، سریع جبهه گرفته میشود که نه شما باید هوای ما را داشته باشید، اصلا با این حقوق کی حاضره این جوری کار کنه، گوگل و …. رو نگاه کن (معادل این که خارج رو نگاه کن) ببین چجوری حقوق میده و به همه پول خوب میده (گوشه دیگری از توهم) و ….
این بار کمی با دقت به صحبتها گوش کنید و آنها را معادلسازی کنید با صحبتهای مردمی که حداکثر مطالعهشان و حداکثر دانششان در حد تیتر روزنامههاست.
یکی از تصاویری که به طور عجیبی در لینکدین (برای این از لینکدین مثال میآورم که کمی تخصصیتر است و از طرفی جامعه موجود، یک حداقلهایی را دارند) پخش میشد، تصویر شماره ۱ عکس بالای صفحه بود. زیر آن هم کلی به اصطلاح CEO، Senior X و مدیر ظاهر میشدند که بله این چه وضعی است، مدیران ما این جورند، مدیران ما فلانن.
به نظر من آن تصویر غلط است، شاید اگر بخواهم تصویر بهتری ارائه کنم، تصویر ۲ را پیشنهاد میکنم. ممکن است بعضی به این تصویر ایراد بگیرند که ناقص است، من هم میگویم با شما موافقم! چرا که هر تصویری نقص دارد، اما مهم این است که سعی دارد از زدن حرف غلط و دلخوشکنکی دوری کند. سعی ندارد دل چند نفر را با دروغ خوش کند. واقعیت ماجرا همین است. این را هم از قایقرانی یاد گرفتهام! دو تصویر زیر گویای ماجراست. یکی با صدای طبل هماهنگی ایجاد میکند و یکی مسیر میدهد.
کسی که به شدت غرق در کار است، در حال هل دادن، پارو زدن یا کشیدن طناب است، نه به لحاظ ذهنی، نه به لحاظ انرژی، نه به لحاظ زمان لازم برای کسب اطلاعات و دانش مناسب برای راهبری،…. برای رهبری مناسب نیست! رهبر اگر به معنی راهبر باشد، باید مسیر را نشان دهد، این یعنی بقیه باید بپذیرند که اگر میخواهند به جای خوب برسند ۱۰ واحد انرژی (۸ واحد انرژی و ۲ واحد رهبر) را به مدت ۴ سال مصرف کنند، تا این که دهها سال، ۷ واحد انرژی (۸ واحد انرژی و ۱ واحد منفی به خاطر کمک آن به ظاهر رهبر) مصرف کنند و به مقصد نرسند.
برای مدیریت یک شرکت دعوت شده بودم. اوضاع آن شرکت چندان خوب نبود. مدیر گفت بیا تو مدیریت را به عهده بگیر. من گفتم اگر به کاری که خودت میکنی میگویی مدیریت، من مدیریت بلد نیستم. اگر بخواهی من میتوانم رهبری کنم. یا مدیریت کنم بدون این که در تکتک کارهای معاونان دخالت کنم. این که تو مرتب درگیر زیرپروژهها میشوی و حواست به ۴ قدم آنسوتر نیست، اسمش مدیریت نیست. درسته که همه کارکنان ممکن است بگویند وای چه مدیر خوب و خاکی هستی، اما تو آنها را به خاک سیاه خواهی نشاند.
میتوان مثالهای زیادی را از شرکتهای بزرگ تکنولوژی چون گوگل، اپل، مایکروسافت و … آورد که چنین مدلی را درک کرده بودند.
شخصا، هر جا رهبری پروژه را به عهده گرفتم، حتی یک خط هم کد نزدم! یعنی خیلی دلم میخواست، خیلی دوست داشتم در این کار سهیم باشم، اما میدانستم با انجام این کار، مسیر اصلی را گم میکردم. اما کاری که وظیفهام بود، یعنی راهبری پروژه را با تمام وجود انجام میدادم.
رهبری کار بسیار سختی است و نمیتوان آن را آماتور انجام داد. نمیتوان ۹ ساعت روز تلاش نامربوط کرد و ۱ ساعت رهبری کرد. حتی مدیر پروژه هم نباید خودش را به کارهای یَدی آلوده کند. مگر این که سطح پروژه خیلی پایین باشد، باید با تمام وجود و به صورت حرفهای روی کار خودش تمرکز کند.
البته این موضوع با کمک روزانه به کارکنان، همیاری در برخی مواقع و … هیچ منافاتی ندارد. همچنین، در شرکتها و استارتاپهای بسیار کوچک هم کماهمیتتر میشود. اما در همان استارتاپها هم چنین اتفاقاتی زیاد رخ میدهد. به عنوان نمونه، بعضی دوستان، آنقدر درگیر کار فنی شده بودند، که دو استارتاپ بسیار بزرگ با کار کاملا مشابه را ندیده بودند. این بود که کلی انرژی و زمان آنها بیهوده از بین رفته بود.
سلام و درود به دوست عزيزم
برايم بسيار جالب بود، چرا كه تا قبل از اين تنها تصوير يك را ديده بودم و همچنين ميان رهبري و مديريت تفاوت چنداني قائل نبودم (رهبري را بيشتر نفوذ در اشخاص و به نوعي هدايتشان به مسيري مي پنداشتم و مدير شخصي كه به اين مرتبه نرسيده-البته كمي درهم تنيده تر و مبهم تر).
در كمپاني هايي چون اپل، گوگل و … مي توان گفت نقش مديريت توسط CEO ست و نقش رهبر توسط هيئت مديره؟ يا كلا به گونه اي ديگر؟ (در اغاز كمپاني گوگل مديريتش توسط اريك اشميت بوده، مي توان گفت او رهبر و سرگي و لري مديران شركت بوده اند؟)
وظايف و تمايزهاي مدير و رهبر چيست؟
*: قالب جديد بلاگ بسيار عالي ست :).
خوشنود و كامروا باشيد.
معلومه نباید دیده باشی، به خاطر این که تصویر ۲ را خودم ساختم!
اتفاقا قالب را به پیشنهاد شما تغییر دادم. در مورد موضوع روانشناسی هم که گفتی، حداقل توی چند تا رشته محدود میتونم نقشه راه بدم. بهم وقت بدید.
در اغلب موارد این دو به جای هم به کار میروند، خیلی جاها هم یک نفر این کار را انجام میدهد.
اما بین manager و leader تفاوت زیاد هست. به نظر من و کلیتی که از کتابها برداشت کردم، مدیر کسی است که همگامی و نظم را تضمین میکند.
رهبر کسی است که راه را تعیین میکند. شاید مثال قایق که عکسش را آوردم خیلی خوب این تفاوت را نشان دهد.
در خیلی از سازمانها و شرکتها هر دو نقش را به CEO میسپارند. اما در شرکتهای توسعهیافتهتر، فقط مدیریت را میسپارند.
حیلی جاها هیئت مدیره نقش رهبر رو به عهده دارن. بسته به اختیاراتی که به مدیر میدن. مثلا اگر دقت کنید در سری اول، استیو جابز نقش رهبر را نداشت با این که CEO بود! اگر او نقش تعیین کننده و مسیر دهنده اپل را به عهده داشت، اخراج نمیشد! اما زمانی که برگشت و هیئت مدیره را قبضه کرد، هر دو نقش را صاحب شد.
در گوگل حال حاضر، Sundar Pichai نقش مدیر را دارد و لری پیج و سرگئی برین نقش رهبر. توی این مدل جدید، انتخابهای هوشمندانهتری رو از گوگل شاهد بودیم. یعنی من گوگل این چند سال اخیر رو نمیتونم با چند سال قبل مقایسه کنم، چون تونستن، به خوبی رهبری رو از مدیریت جدا کنن. نمونش، تمرکز بر سختافزار و روشهای درآمدزایی جدید هستش. حتی یوتیوب از ضررده داره به درآمدزا تبدیل میشه.
خیلی جالبه که خود بیل گیتس در جایی میگه ساتیا نادلا رهبر بهتری از من بوده! اما خیلی ساده میشه فهمید که بیل گیتس مدیر بهتری بوده. این جا تفاوت رهبر و مدیر رو میشه فهمید. یعنی بیل گیتس و بعدیها خیلی از روشهای پول درآوردنی که الان مایکروسافت باهاشون متحول شده رو اصلا ندیدن! با اینکه جلوی چشمشون بوده (اپل). فقط روی کار و کار و کار تمرکز داشتن، اگر ساتیا به داد اونجا نمیرسید، معلوم نبود مایکروسافت الان توی چه وضعی بود؟
یاهو، مدیران خیلی قدرتمندی رو تجربه کرده. حتی مدیر قدرتمند HP رو آوردن. اما متوجه نبودن که اون شرکتها به خاطر رهبرشون قدرتمند شدن و مدیر نقش خیلی پایینتری داره. دیدید که با چه فضاحتی نابود شد یاهو.
شاید ما توی شرکتهای آنچنانی کار نکنیم که بخوان هر دو نقش رو جداگانه داشته باشن، اما باید برای هر کدوم از نقشها برنامه جداگانه داشته باشیم. وقتی توی دام کارهای ساده میافتیم و احساس میکنیم روزی ۱۴ ساعت داریم مدیریت میکنیم، باید به خودمون هشدار بدیم که داریم از رهبری قافل میشیم. شاید داریم در مسیر اشتباهی پارو میزنیم. همه کارکنان و مدیران دارن با شدت تلاش میکنن، اما کسی نیست سکان رو به دست بگیره و اون تلاش باعث میشه با سرعت هرچه بیشتر به دره نزدیک بشن.
در واقع با نبود رهبری (شخصی، سازمانی و شرکتی) تلاش بیشتر باعث تصادف شدیدتر میشه. بهتره اون سیستمها با رهبری ضعیف کمتر کار کنن.
اگر این هشدار رو زود متوجه بشیم، شاید بشه وظایف رو بهتر با یک خطایی توی مدیران جزء تقسیم کرد. اگر ۱۰ درصد هم خطا داشته باشن بد نیست. خیلی اوقات اونها بهتر از ما عمل میکنن. نمونههای موفقش رو توی چند تا سازمان دیدم.
میثم جان
من توی بعضی از سازمان ها یا گروه های کاری مشاهده کردم که دور بودن شخصی که می خواد نقش رهبری سازمان رو به عهده داشته باشه از فضای کاری و مشکلاتی که کارکنان با اون مواجه هستند منجر شده سیاست ها یا تصمیم های غیر عملی و غیر واقع بینانه اتخاذ بشه.
تصور می کنم ایفا کردن همزمان نقش رهبر و مدیر امکان پذیر نیست . بیشتر شبیه شطرنج بازی کردن با خود هست (عنوان پستی در وبلاگ محمدرضا شعبانعلی). http://mrshabanali.com/%D8%B4%D8%B7%D8%B1%D9%86%D8%AC-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D9%85-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C%D8%A7-%D9%85/
نزدیک بودن به فضای کار یک چیزه، درگیر شدن در کارهای جزئی یک چیز دیگه. فهمیدن و درک کارکنان یک چیزه، انجام کار همون کارکنان در کنارشون یک چیز دیگه.
همونطور که محمدرضا در مورد منابع زمان صحبت کرد، گاهی ما منبع نیروی انسانی هماهنگ هم خیلی کم داریم. یعنی شما وقتی یک شرکت ۳ نفره داری، ناچاری هر دو رو به یک نفر بدی. دقیقا مثل این که کسی رو نداری باهاش شطرنج بازی کنی، از طرف دیگه مجبوری شطرنج بازی کنی.
در ضمن وقتی از مدیر صحبت میکنیم، خیلی نباید سمت ردههای پایین رفت، مثل مدیر فنی یا مدیر پروژه. منظور همون مدیر کل اجرایی یا CEO هستش.