سلام میثم عزیز
از خوندن این پستت بسیار لذت بردم. در راستای دغدغه این روزهای من بود.
چندین روز گذشته رو به مطالعه مجموعه با متمم تا نوروز شعبانعلی دوست داشتنی مشغول بودم. به اندازه وسعم از آموزه های شعبانعلی جرعه نوشیدم. توی بخشی از اون نوشته ها روی مفهوم برنامه ریزی بحث کرده بود. فضای زندگی امروز رو فضای پر از ابهام می دونست. تشبیه کرده بود به رانندگی در مه غلیظ. اینکه شما فقط پیش روی خودت رو _ به زحمت_ می بینی. به همین دلیل نمی تونی برای دورنمای آینده خودت هدفی رو تعیین کنی. چون نمی دونی چه تغییراتی ممکنه به وجود بیاد. حتی به قول خودت ممکنه داستان برگ چغندر و ریاضی پیش بیاد. خوب توی این شرایط چطور میشه آدم برای زندگیش (و نه کتاب خوندنش) مایل استون تعریف کنه؟ هدفی که من امروز تعیین کردم فردا ارزشش رو از دست داده یا گاهی محو شده. اصلا شاید من مسیر اشتباهی رو هدف گذاری کرده باشم. می دونی چجوری تردید به جون آدم میفته و پاهای آدم رو سست می کنه؟ نقطه اتکای این نوع زندگی و هدف گذاری چی می تونه باشه؟ آدمی که توی زندگی مثل محمود حوایجی نیست و نمی تونه باشه _ و از قضا می دونه که نمی تونه مث اون باشه_باید چکار کنه؟ به کتاب خوندن و وبلاگ خوندنش ادامه بده؟ حتی اگر بهبودی خاصی رو توی شغلش مشاهده نکنه؟
پی نوشت:
1- مجموعه مطالب با متمم تا نوروز : http://mrshabanali.com/category/%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%AA%D9%85%D9%85-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2/
2- مدیریت تغییر از طریق تعیین نقطه اتکا برای تغییر http://mrshabanali.com/%d9%85%d8%af%db%8c%d8%b1%db%8c%d8%aa-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%b7%d8%b1%db%8c%d9%82-%d8%aa%d8%b9%db%8c%db%8c%d9%86-%d9%86%d9%82%d8%b7%d9%87%e2%80%8c-%d8%a7%d8%aa%da%a9%d8%a7/
متاسفانه هیچ کس جواب دقیقی نداره برای سوالت! ما توی این دنیا صرفا میتونیم ریسکمون رو کم کنیم و شادیمون رو خوب نگه داریم.
یکمی مطالعه در مورد فلسفه اپیکوریسم و نقدهایی که بهش وارد میشه میتونه توی کشف لذت کمک کنه (در موردش مینویسم). اونهایی که با مدیریت پروژه جدید آشنا هستند میدونن که حداقل توی نرمافزار خیلی به سمت Agile یا حالت خاصش به سمت «اسکرام» رفتیم. این نوع هدفگذاریها تا حدودی کمک میکنه توی اهداف کوتاهمدتمون خوب بریم جلو.
موضوع بعدی که کمک میکنه، قناعت و عزت نفسه (همون بحث سه بچه خوک). اما این هم خطر تله ناحیه امن رو ایجاد میکنه! یعنی میافتی توی یک ناحیه امن و بعد از بیست سال میبینی، فقط الکی خوش بودی و هیچ رشدی با توجه به استعدادهات نداشتی و وارد چالش خوبی نشدی. این میشه که سعی میکنی از KPI مخصوص خودت برای کارات استفاده کنی! اما اون رو هم بازیش رو یاد میگیری! میای OKR استفاده میکنی! شرمنده ولی اون رو هم یاد میگیری چجوری باهاش بازی کنی!
میخوای واقعیت رو بهت بگم؟ باید مرتب با خودت شطرنج بازی کنی! اون بخشی که مدیریت میکنه باید مرتب اون یکی بخش رو گول بزنه. اما نمیتونه خیلی به این کار ادامه میده. بنابراین باید مرتب به آگاهیش ادامه بده تا به محض این که این سمت یاد گرفت، اون ترفتند جدیدی رو به کار گرفته باشه. بخوام یک مثال ملموس بزنم برات، مثل بحث تکنولوژیهای جدید آمریکا و ژاپن که چین و کره بعد از چند وقت کپیشون میکنن. بنابراین مرتب باید کشورهای پیشرفته در حال دویدن باشن تا اون یکیها از پشت این ها جمع کنن.
آخرین موضوع نگاه به بحث مسیر شغلی و چرخه زندگی به جای شغل و حال هست. اونجا (که در موردش زیاد مینویسم) متوجه میشی که باید یک جور دیگه به زندگی نگاه کرد و شغل و حالت زیاد مهم نیست.
با سلام جناب آقای مدنی
در سازمان ها ی فروش این مسئله به وفورپیدا می شود، برای من این مسئله پیش آمده، چندسال پیش برای اینکه به پست مدیریت یکی از شعبات فروش منصوب شوم، مجبورشدم چندسالی دور از خانواده با شرایط بدی زندگی کنم و وقتی به خودم آمدم، 3 سال از بهترین ایام از خانواده دور بودم، درمیانه راه متوجه شدم که این عنوان بسیار گول زنده بوده است .
بیشتر شبیه حمال سازمانی شده بودم زیرا با کمترین امکانات باید سود دهی خوبی در صورت های مالی شرکت ایجاد می کردم و برای رسیدن به این قضیه شب و روز را از پای نمی شناختم و آنقدر به خودم و اطرافیان سخت گرفتم که دچار فرسایش روحی و جسمی شدید شدم.
البته کارت کراواسی من این بود که می خواستم “توان علمی خود را به رخ همه بکشم “، وقتی کارت را به د ست آوردم دیدم که هزینه زیادی بابت آن پرداخت کرده ام و جالب اینکه در انتصاب بعدی فردی را که اصلا تخصص نداشت و کمی هم توهم مدیریت در آن قوی بود، به جای من منصوب شد و شعبه سوده سه ساله را در کمتر از 40 روز تبدیل به شعبه زیان کرد .
اگرچه تمام خوشی من، تجربه ای بود که بابت آن به دست آوردم .
اتفاقا یکی از اقوام ما یک شغلش مهندس ناظر ساختمان بود. منزلش میدان انقلاب و محل کارش سعادتآباد. بدون تعطیلی اون هم با چه فشار کار شدیدی. بهش میگفتم آقا این مسیری که تو فقط میری رو اگر به عنوان پیک بری و خالی بیای، حقوقت بیشتر میشه! اما خوب ما اسم مهندس ناظر رو یک چیز خیلی خوب میدونیم.
یکی از اون کارتهای کرواسی، بیمه است. سعی میکنم در مورد بیمه مفصل بنویسم. اغلب شرکتها با بیمه، سر خیلی از کارکنان رو کلاه میگذارن! یعنی شما با خودت فکر میکنی میگی آقا من این مسیر رفتن به شرکت رو مسافرکشی کنم و برگردم خونه، درآمد بیشتری از شرکت در میآرم! (زیاد دیدم) اما به خاطر این که فامیل نگن طرف مسافرکشه یا بحث بیمه، میره حقارت کار توی یک شرکت بد رو تحمل میکنن!
من نمیگم کار توی شرکت با حقوق پایین بده، بلکه حرفم اینه که باید مواظب بود اگر شرکت میری، استرس، ترس و نگرانی الکی رو تحمل نکنی، آمار تجاوز (فقط اون نوعی که همه فکر میکنن نیست، حتی حرفهای ناجور و نقض حریم هم تجاوز محسوب میشه) به خانمها به خاطر ترس از اخراج به شدت زیاده! من وحشت میکنم حتی به آمارش فکر کنم چه برسه به این که تحلیلش کنم. اما نکته اینه که اون چندرغازی که ته حقوق اون خانمها میمونه (با اون حقوقشون) ارزش سر کار نرفتن نداره. خانمها باید بفهمن که باید هوای خودشون رو داشته باشن. پا به هر کاری ندن (اگر چه نیم نگاهی هم به محک ادرار دارم). به دنبال جنگل دیگری برای کار باشن یا ارهشون رو تیز کنن (اینجا رو ببینید).
آقایون هم همینطور، از کرج پا میشن میان تهران برای ۱.۵۰۰ حقوق! خوب خود این راه رو مسافرکشی کن! بیخیال اسم مهندس. بیخیال این که نمیتونی پیش فامیل پز بدی توی شرکت تهران کار میکنم. اینا همشون کارت کرواسی هستند. آقای محترم، خانم محترمی که این همه راه رو میکوبی، یک برآورد هزینه واقعی کن،بیین چقدر از حقوقت میمونه! هزینه استرس، زندگی و … رو هم ازش کم کن. حالا یک حساب و کتاب کن ببین شغلت به صرفه است؟ البته باز هم این موضوع را در نظر بگیر که کار در کار پیدا میشه. یعنی اگر خوب و حرفهای کار کنی ممکنه درآمدت زیاد بشه، حالا شاید بصرفه برات. اما اگر قراره صرفا برای درآمد کار کنی و روی پیشرفت خودت کار نکنی، کمی در محاسباتت تجدید نظر کن.
زمانی این کارت کرواسی خیلی وحشتناکه که به عنوان ابزار ظلم (موارد بالا) یا پذیرش ظلم قرار بگیره. اگرنه ما گاهی باید برای انگیزش خودمون از این کارتهای کرواسی درست کنیم و خودمون رو گول بزنیم.
یعنی ممکنه شما اون مسیری که رفتید رو برای رسیدن به یک رشد پذیرفتی حالا با سختیهاش با انگیزه کسب تجربه (که من کلا با کلمه تجربه یکم مشکل دارم). اگر در این مدتی که سختی کشیدید، فعالیتهاتون رو ثبت کنید برای رخدادها مطالعه کنید. رخدادها رو کنترلشده پیش ببرید. حالا میشه گفت این سختی با یک دانش خوب ثبت شده همراه بوده. ولی اگر صرفا همینجوری رفتید و بدون برنامه مدون و مطالعه و تحقیق، باید بدونید که اون چیزی که اسمش رو گذاشتید تجربه به هیچ دردی نمیخوره. شاید میخوابیدید خونه، ایدههای نابتر و بزرگتری به سرتون میزد، تجربههای بهتری در انتظارتون بود و …
بجاست که نگاهی داشته باشیم به یکی از خطا های شناختی ذهن ما انسان ها با عنوان “توهم بدن شناگر” که در کتاب ” هنر شفاف اندیشیدن ذکر شده :
اگر یه نفر ؛ شخص شاد و سرحالی هست دلیل نمیشه از کارهایی که اون انجام داده تو زندگیش تقلید کنم تا اینکه من هم مثل اون شاد بشم! طبق بسیاری از تحقیقات مثل پژوهش دن گیلبرت از دانشگاه هاروارد ؛ شادی به شدت به ویژگی های شخصیتی ما که در طول زندگی ما ثابت هستن مربوط میشه! . لیکن و تلگن دو دانشمند علوم اجتماعی میگن که : “تلاش برای شادمان تر بودن درست مثل تلاش در جهت بلند قدتر شدن؛ بیهوده است”
اینجاست که میفهمیم کتاب هایی که عمدتا با عناوین محتوای زرد مثل (انتونی رابینز) میشناسیم
احتمالا برای خیلی از افراد بی فایده هست( زیرا انگیزش بدون منطق یکی از کم دوام ترین انگیزش هاست) . بعضی اشخاص بدون اینکه دست خودشون باشه ؛ افراد مثبت نگری هستند و همیشه نیمه پر لیوان رو میبینند ؛ حتی در سخت ترین شرایط و بالعکس…
خوشحالم که تا جایی که در توانم بوده بزور کسی رو به انجام دادن کاری که مطمئن بوده ام در اون استعداد نداره اجبار نکردم .
برای مثال اگر من زبانم خوبه و براحتی میتونم بدون کلاس رفتن و بصورت خودآموز توی رفرنس های خارجی برنامه نویسی رو یاد بگیرم . دلیل نمیشه بیام بزور بقیه رو تشویق به یادگیری برنامه نویسی اونم بصورت خود اموز کنم! ممکنه خیلی ها استعداد زبان و مهارت سرچ کردن رو نداشته باشن.
و همچنین اگر یه نفر توی ورزش فرد با استقامت و قوی ای هست دلیل نمیشه من اون ورزش رو انجام بدم تا مثلش بشم! چون میزان استقامت و قدرت بدنی تا حدود محسوسی وابسته به ژنتیک ما هست و صرفا با تلاش(حتی بصورت افراطی) یا وارد رشته ورزشی خاصی شدن افزایش عمده و قابل توجهی پیدا نمیکنه.
چارلی مانگر(یکی از بهترین سرمایه گذاران جهان) در مورد بحث استعداد ها چقدر زیبا میگه که : “باید در زندگی بدانی چه چیزهایی را میفهمی و چه چیزهایی را نمیفهمی ؛ بنابراین باید استعداد هایت را کشف کنی . اگر وارد یک بازی شوی که بقیه استعدادش را دارند و تو نداری ؛ بازنده خواهی شد . این از تمام پیش بینی هایی که میتوانی انجام بدهی به یقین نزدیک تر است ؛ باید کشف کنی کجاها برتری داری . باید در حوزه ی توانایی ات وارد بازی شوی .
و در اخر اینکه به نظر من توی دنیای امروز توانایی یا استعداد صرفا داشتن هوش یا استعداد های خاص نیست . امکانات و شرایط خانوادگی و حتی شهری که توش زندگی میکنیم میتونه میزان موفقیت مارو بطور محسوس و چشمگیر کاهش یا افزایش بده . برای مثال : دنیایی تفاوت هست بین آینده ی دو تازه فارغ التحصیل رشته ی مدیریت که یکیشون پدرش صاحب شرکتی پر رونق در تهران هست و دیگری که پدرش کشاورزه توی یه شهر بسیار کوچیک.
البته یادمون نره که افرادی هم بودن که با کمترین امکانات خانوادگی و از محروم ترین مناطق ایران به موفقیت های بسیاری رسیدن مثل اقای رستگار رحمانی.
قبول دارم که تغییر معمولا ناممکن-سخته ولی به نظرم تغییرهای محسوس-زیاد درزندگی ممکنه. شاید من اگر برای خودم اتفاق نیفتاده بود من هم معتقد به تقریبا تغییرناپذیری ویژگیهای زندگی اعم از شادی و رضایت، تواناییها، … بودم. البته معمولا در زندگیها این اتفاقات پیش نمیاد، شاید من در انتهای منحنی نرمال قرار دارم! خیلی مهمه که گویا تنها چیزی که میتونه باعث همچین تغییری بشه تغییر نگاهه، نه صرف تلاش بیشتر
در فیلم رستگاری از شائوشنگ هم کتابخانه جایگاه و اهمیت ویژه ای داره. اسم کتابخانه دار پیر، بروک brok هست او نمی تونه از مفاهیم کتاب برای نجات زندگیش بهره بگیر ه اما قهرمان داستان به این توانایی دست پیدا می کنه
به پیشنهاد شما، پریشب به اتفاق همسرم به دیدن فیلم ماجان رفتیم.هر دو از دیدن این فیلم لذت بردیم. به نظرم نقش اول این رو داستان فرهاد اصلانی داره تا مهتاب کرامتی. پدری که بچه ی افلیج ش رو پیامد یک گناه مرتکب شده می دونه و به خاطر فرار از این گناه، حاضر به حضور این بچه در خانواده اش نیست.
اتفاقا این فیلم هم به داستان خوکها مربوطه! اکرانش تموم شد منظورم رو دقیقتر خواهم گفت. در واقع وقتی عزت نفس پایین بیاد و عذاب وجدان توی وجود کاشته بشه، انسان به سمت کارهایی میره که حتی فکرش رو هم نمیکنه. عوض این که اون عذاب وجدان به سمت اصلاح ببره، ما رو منحرف میکنه.
خوب دلایل زیادی داره
اولا معیار الکسا زمانی کامل میتونه انالیز بشه که افراد استفاده کننده روی مرورگرشون تولبار الکسا رو نصب کنن. یه جا خوندم بیشترین تولبار نصب شده در اسیا هست و اگه میخواین رنکتون بیاد پایین سعی کنید در فروم های اسیایی تبلیغ کنید.
دوم این که یکی دیگه از معیار ها اینه که سرور شما در چه کشوری هست. چون فاصله فیزیکی باعث افزایش سرعت میشه. بنابراین برای یک سایت ایرانی مطلوب این هست که در ایران هاست بشه. اما این موضوع باعث خراب شدن رتبه گوگل میشه وزیاد کسی استقبال نمیکنه. من ای پی این سایت رو دراوردم: 92.247.181.40 این ای پی مال اروپاست. سرور این سایت در بلغارستان قرار داره که حرکتی منفی در جهت رنک کشوریشه.
امار دقیق رو هیچ وقت نمیشه از الکسا در اورد و حتما باید از امارگیر ها استفاده کرد. با این وجود خیلی از امارگیر ها حتی نمیتونن وی پی ان ها رو تشخیص بدن.
ممنون از مشارکتتون
اینجوری نیست که فقط به تولبار الکسا مربوط باشه. من این رو مطمئنم چون هم کاربرای سایتهای تحت مالکیت خودم و هم کاربرای سایتهای مشابه رو میشاسم.
برای رنکهای بالای ۱ میلیون شاید بشه این حرف رو زد اما برای پایینترش فقط تولبار نیست.
خیلی مسائل مثل نکته کنکوری میمونن که ممکنه شما رو چند تا جابهجا کنه اما با نکته نمیشه خیلی تفاوت ایجاد کرد. یعنی هر روشی یک حداکثر تاثیر داره.
خیلی مسائل دیگه هم هست که در چندین قسمت عنوان کردم.
«باز هم میگم به هیچ وجه منکر عادات، تمرین و … نیستم، اما حرفم اینه که من به عنوان میمون، لزومی نداره کلی تمرین کنم مثل ماهی شنا کنم! یا ماهی شاید هرگز نتونه بیاد مثل من از درخت بالا بره. اون همه سال انرژی و … رو برای یک چیز بهتر بگذار.»
اما خب تو تلاش میتونم یه بخشهایی از خودم رو پیدا کنم، شاید یک استعدادی در من هست که اصلا نمیدونم ولی تو تلاش تازه میبینمش، یا اگر همون اول راه جا نزنم و صبوری کنم کمکم خودش رو نشون بده. گاهی اوقات لازم هست به خودمون سختی بدیم وگرنه تجربههای جدید رو از دست میدیم، بالاخره یه حرکتی باید بکنم تا بفهمم میمونم یا ماهی.(امیدوارم برداشتم از نوشتههاتون اشتباه نباشد.)
به نوعی حق با شماست.
اما هدف اصلی من از طرح این موضوعات تمرکز بر عزت نفسه! توی بخش ۳ همین سری توضیح دادم. موضوع اینه که الان کجاییم؟
این که چجوری راه خودمون رو پیدا کنیم و استعدادمون رو یک بحث دیگهای هستش. مشکل اینه که اغلب اوقات ما باید رقابت کنیم تا راحت زندگی کنیم وقت زیادی هم نداریم. توان تحمل سرخوردگی زیادی هم نداریم. از طرف دیگه، رسیدن به حدی که بتونید بفهمید واقعا چی هستید کلی طول میکشه و سختی داره. یعنی حتی ممکنه سختی رو هم بکشید اما نفهمید چکارهاید.
یکم باید حساب کتاب داشته باشیم. به نظرم اگر طبق برنامه (که در موردش صحبت خواهم کرد) پیش بریم، تحمل سختی و تلاش خوبه. اما باید از دور خود پیچیدن الکی جلوگیری کنیم.
ممکنه در یک دامهای سختی بیفتیم که باید کلی آدم قوی پیدا بشن تا بیان کمکتون کنن از چاه در بیایین. هر وقت بدون برنامه، سختی (مزمن یعنی از یک مدتی بیشتر) کشیدید، بدونید یک جای کارتون اشتباهه! اون درد و سختی دیگه لذت داره.
سلام و تبریک دیرهنگام من رو بپذیرید. تبریک بابت پایبندی به برنامه ۶۰ روزه که می دونم کار خیلی سختیه اونم با استاندارد بالایی که شما رعایت می کنید.
منم با خواندن ۳ پست از مطالب شما، مشترک همیشگی شدم و چیزهای زیادی توی این مدت از مطالبی که نوشتید یاد گرفتم و ان شالله یاد خواهم گرفت.
سلام.
خیلی خوب یادمه که استادم در درس مهندسی نرم افزار در مورد تخمین قیمت نرم افزار خیلی غُر میزد.
منم بهش گفتم که چرا این همه شکایت می کنید؟
گفت که قیمت نرم افزار توی ایران درست و حسابی نیست.
گفته ایشون تا حدودی درسته. اما الان که دارم اقتصاد (دکترنیلی) و تخمین قیمت نرم افزار(کپرس جونز) رو مطالعه می کنم، متوجه میشم که کار خیلی خیلی گسترده تر از این حرفهاست.
نرم افزار قیمت داره . من بلد نیستم که قیمتش رو دربیارم.
من بلد نیستم که کارهام رو قیمت گذاری کنم.
و خیلی خیلی چیزهای دیگه که خودتون بهتر از من می دونید.
من هیچ وقت از واژه «ما» استفاده نمی کنم. چون فقط در مورد خودم می دونم.
به این خاطر گفتم که ، این استاد از واژه ما که نه ، از واژه این مملکت استفاده می کرد.
:))
ارادتمند.
سعید فعله گری.
کارت کرواسی، بنظرم در انتخاب کتاب خیلی پیش میآید. کتابی که کتاب تو نیست اما چون معروف شده است و همه میخوانند، تو هم شروع به خواندن میکنی و هیچی دستگیرت نمیشود.
یا یک بنده خدایی بود که هر کاری دوستش انجام میداد ایشون هم میرفت سراغش و چون شرایط زمانی و مالیش اجازه نمیداد رها میکرد.
بند 4 نوشتهاتون من رو یاد استادم انداخت، چقدر بحث میکردم باهامون به همین دلایلی که شما نوشتید، تا سمت دادن مقاله نرویم در مقابل استاد دیگر از بچهها میخواست حتی اگر بلد نیستند مقاله بنویسند بروند انقلاب و یکی بخرند و اسم اول هم اسم ایشون باشد!
منم خیلی این سندرم رو دیدم
یادمه تو شریف برای سخنرانی تو کلاس بیزنس پلتفرم دعوت شده بودم و در آخر یه شاخه گل که قاب گرفته شده بود به رسم یادبود اهدا کردند. یکی از بنیانگذاران استارت آپی که یه پلتفرم تحلیل بورس ایجاد کرده بود گفت من یه استارت آپ داشتم که ازاین گلها میساختیم! وقتی قیافه متعجب من رو دید فهمید که دنبال ارتباط گل قاب شده با پلتفرم تحلیل بورس میگردم، گفت این 19 امین استارت آپ منه!! -تقریبا 33-4 سالش بود!
به نظرم توی پارامترهایی که تو عکس هدر نوشته شده، “قول ثروت زیاد در زمان کم” خیلی برای پیدا کردن این دست استارت آپ ها کمک میکنه، چون امکان نداره کار با پایه و اساس و درست در زمان جیک سوت به نتیجه برسه
این نتیجه ای که میگم با رشد نمایی استارت آپ فرق داره
اون داستان خوکها رو تو بچگی خونده بودم و از داستانهای مورد علاقه امه، نمی دونستم اینقد معروفه
متاسفانه در مقاطعی از زندگی، نقش خوک محتاط رو بازی کرده ام.
فکر می کنم اگه قرار بود تصمیم بگیرم حتما چند ماهی را صرف ساختن خونه ایی محکم می کردم. آن هم به دلیل ویژگی کمال گرایی است که دارم و دوست دارم همواره همه چیز در بهترین وضعیت خود باشه و از سایر منابع و هزینه های صرف شده در قبال آن غافل می شوم.
درود میثم جان و تبریک بابت رضایت درونی که بهش رسیدی و امیدوارم عمقش برات هر روز بیشتر بشه.
من بطور کلی وبلاگ خوان نیستم و نهایتاً 3 الی 4 وبلاگ رو دنبال می کنم که بتونم ازشون بیشتر ” یاد بگیرم” نه اینکه زمان را باهاشون سپری کنم.به جرات توی مدت کوتاهی که با وبلاگت آشنا شدم بعد از سایت متمم دومین سایتی هست که اول صبح باز می کنم و در طول روز با اشتیاق و ولع می خونم و امیدوارم که ازش نهایت استفاده و یادگیری رو داشته باشم . به هر حال بودنت مایه افتخاره و مسیر روشنی در ارتقای سطح یادگیری من. سپاس
شهرزاد، پریسا و یاور عزیز، از شما ممنونم به خاطر همراهی خوب و لطفتان.
از همه شما دوستان ممنونم. چه آنها که در اینجا نوشتید و چه شمایی که به صورت اختصاصی برای من پیام فرستادید. نمیدانم چگونه این همه انرژی که از شما گرفتهام را خرج کنم!
سخت است دوری از وبلاگی که به آن عادت کرده بودم. اما میترسم، میترسم که رشد کیفی نوشتههایم (از دید خودم) کاهش پیدا کنند آن هم به خاطر تحقیقات و مطالعه کم.
میترسم آنچنان که محمود دولتآبادی گفت، از روی زمینی که بودم، مثل بادکنک رنگی، به هوا بلند شوم و در باتلاق نیز فرو روم. من تمام آنچه دارم، از آن حالی است که دارم، از آن عاداتی است که در خود ساختم. طبق یکی از نوشتههای خودم، اعتقاد دارم وبلاگ نویسی یک قنده برای چای یادگیری. نباید چای یادگیری رو برای قند وبلاگنویسی دور ریخت.
میدونم که رتبه و رنک وبلاگم به شدت زیاد میشه، اما اولویتی برام نداره و اون هم یک شکلات، کنار قند وبلاگ نویسی برای چای یادگیریه.
امیدوارم بتوانم ۴۴ ساعتهای پاکی (از اعتیاد به وبلاگ سر زدن) داشته باشم تا بتونم یک روز در میان بنویسم.
From احسان کارگزارفرد on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و چهارم: تا یادبگیریم چکونه در آینده خود سنگ بیندازیم!
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و چهارم: تا یادبگیریم چکونه در آینده خود سنگ بیندازیم!
Go to commentFrom علی امینی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و چهارم: تا یادبگیریم چکونه در آینده خود سنگ بیندازیم!
Go to commentFrom حسن کشاورز on منِ قهرمان و کارت کرواسی
Go to commentFrom میثم مدنی on منِ قهرمان و کارت کرواسی
Go to commentFrom بهزاد on منِ قهرمان و کارت کرواسی
Go to commentFrom احمد قادری on منِ قهرمان و کارت کرواسی
Go to commentFrom میثم مدنی on منِ قهرمان و کارت کرواسی
Go to commentFrom ثمین on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش یازدهم: تا با ارزشترین و زیباترین شی تزئینی ممکن را داشته باشیم (کتابخانه).
Go to commentFrom امین رضا on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom میثم مدنی on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom همایون قاسمی on رتبه جهانی الکسا کمتر از رتبه کشوری!
Go to commentFrom میثم مدنی on رتبه جهانی الکسا کمتر از رتبه کشوری!
Go to commentFrom لیلا on محک سه بچه خوک (۴)، باز هم میگویم ژنها و نقطه شروع، متاسفانه سرنوشت شما را تعیین میکنند!
Go to commentFrom میثم مدنی on محک سه بچه خوک (۴)، باز هم میگویم ژنها و نقطه شروع، متاسفانه سرنوشت شما را تعیین میکنند!
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on محک سه بچه خوک (۴)، باز هم میگویم ژنها و نقطه شروع، متاسفانه سرنوشت شما را تعیین میکنند!
Go to commentFrom مهران on ۶۰ روز وبلاگنویسی
Go to commentFrom سعید فعله گری on لطفا اگر در مورد چیزی غر میزنید، در آن مورد مطالعه کنید!
Go to commentFrom لیلا on منِ قهرمان و کارت کرواسی
Go to commentFrom محسن ارجمندی on آیا فضای استارتاپی (و کارآفرینی) کشور در حال تبدیل شدن به یک شبکه هرمی است؟
Go to commentFrom جواد on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom سارا حق بین on ۶۰ روز وبلاگنویسی
Go to commentFrom میثم مدنی on ۶۰ روز وبلاگنویسی
Go to comment