چرا کتاب بخوانیم. کتاب‌ها نوشته شوند.

۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتاب‌ها نوشته شوند.

راستش این یکی بیشتر به خریدن کتاب مربوطه، تا خوندن. البته مسلمه که اگر خوندنی در کار نباشه خریدی هم در کار نیست و خریدی هم در کار نباشه خوندنی در کار نیست. اوه البته گزاره دوم چندان درست نیست.

دزدی کتاب، امانت از کتابخونه، دانلود غیر مجاز، فروش کتاب دست دوم می‌تونه حالت دوم رو تخریب کنه و خدا رو شکر کمی با چالش مرغ و تخم مرغ فاصله پیدا کنه.

فرض کنید یک کتاب می‌خرید با قیمت ۱۰۰۰۰ تومان (در ایران) به طور متوسط

  • ۳۰۰ تا ۱۲۰۰ به مولف می‌رسه.
  • ۱۰۰۰۰- (منفی) تا ۳۰۰۰ تومن به ناشر.
  • ۳۰۰ تا ۲۰۰۰ هزینه‌های جانبی مثل طراحی، صفحه‌آرایی و حمل و نقل و …
  • ۳۰۰۰ تا ۶۰۰۰ هزینه توزیع می‌شه.
  • ۵۰۰ تا ۵۰۰۰ هزینه چاپ.

شاید این همه تغییرات قیمت شما رو متعجب کنه، اما بخش عمده خوب در اومدن کتاب و صرفه داشتن به تیراژ کتاب مربوطه. شاید به جرات بگم تیراژ متوسط کتاب‌های نسبتا پر تیراژ ما ۳۰۰ نسخه‌ است! یعنی تقریبا نه سودی برای ناشر داره نه برای مولف نه … حالا نکته اینجاست که نوشتن یک کتاب ۱۰۰۰۰ تومنی که ارزش خوندن داشته باشه باید حداقل ۵۰۰ ساعت زمان صرف بشه. به نظر شما یک کتاب که ۳۰۰ جلد چاپ می‌شه چقدر به مولف می‌رسه؟ ۹۰۰۰۰ تومن! بله چند ماه در قبال ۹۰۰۰۰ تومن.

حالا در نظر بگیرید که تقریبا تمامی کتاب‌های خوب چندین سال طول کشیده تا به ثمر برسه. اصلا من یکی از پارامترهای تاثیر گذار توی انتخاب یک کتاب،‌میزان زمانی هست که مولف (و حتی مترجم: در مورد مترجم لازمه یک بحث مفصلی در مورد یکی از بهترین‌ها ذبیح‌الله منصوری داشته باشیم) برای اون کتاب گذاشته. مثلا «ریچارد استینگل» حدود  ۳ سال با «نلسون ماندلا» زندگی کرد و کلی وقت گذاشت تا زندگی‌نامه ایشون رو بنویسه. یا مثلا «امیل زولا» سالها در معادن و کوه کمر در میان کارگران گذر کرد تا کتاب «ژرمینال» رو بنویسه. «اروین استون» بعد از عدم موفقیت در کتاب‌های اولش حدود ۸ سال برای کتاب‌های سه‌گانه محشر «شور ذهن»، «شور زندگی» و «شور هستی» وقت گذاشت. تنها کتاب‌هایی که پاشون گریه کردم. هفت سال طول کشید تا  «کلیدر» محمود دولت‌آبادی نوشته بشه. هر صفحه کتاب شازده کوچولو، دو روز و نیم طول کشیده تا نوشته بشه! دیوید کاپرفیلد از چارلز دیکنز ۱۹ ماه کار برده! هری پاتر و سنگ جادو، شش سال از بهترین (و به نوعی سخت‌ترین) سال‌های جی‌کی رولینگ رو گرفته! و در آخر از همه بینوایان از ویکتور هوگو ۱۲ سال زندگی برده!

خیلیاشون (قبل یا بعد از مرگ) فروش حسابی داشتن، نوش جونشون. اما به نظر شما با اوضاع فعلی چقدر به افرادی که آرزوی نویسنده شدن دارن کمک می‌کنیم تا از این نویسنده‌ها ساخته بشن و پروژه‌های پر ریسک اینچنینی رو قبول کنن؟ چقدر به رشد سلبریتی‌ها و سیاسیون پرحرف و سینماگران بدکار کمک می‌کنیم (از طریق کلیک روی لینک‌های مربوط به اخبار اون‌ها)؟ حالا خروجی چی‌می‌شه؟

حالا سوال اینجاست:

وظیفه ما در قبال نویسندگان چیه؟ چطور می‌تونیم به فرهنگمون کمک کنیم تا کتاب‌های خوبی بنویسیم که مثل «ژرمینال» مسیر یک ملت رو عوض کنه؟ چطور این امید رو در یک نفر زنده کنیم که اگر یک کتاب خوب نوشتن بعد از کلی زحمت و مشقت، بتونه ازش زندگیش رو بگذرونه؟ چطور انتظار داریم روی مطالب زردی مثل «مشکلات فرهنگی ما ایرانیان در مطالعه کتاب» در یک سایت کلیک کنیم و به سایت زرد نویس کمک کنیم که رتبه‌اش بره بالا و سود ببره، اما اون نویسنده بدبخت امید به نوشتن کتاب خوب رو نداشته باشه؟

می‌پذیرم که ناشران خیلی هم منصف نیستند (اصلا همین موضوع باعث شد که حدود ۹ سال پیش انتشارات آموزش‌های بنیادی رو تاسیس کنیم ولی بعدش فهمیدیم، ناشرا هم چندان مقصر نیستند.)، می‌پذیرم که جامعه ممکنه کمک نکنه، اما ما که می‌تونیم با پول یک پیتزا، یک ساندویچ به نویسنده مورد نظرمون کمک کنیم. می‌تونیم با مطالعه کتاب‌هاش بهش بفهمونیم اون چیزی که خلق کردی حداقل در ذهن کلی آدم نشسته و طرفدار داره و حالا نه به اندازه کمک کردن پارچه لباس برای یک خانم اما به اندازه زحمتی که کشیدی طرفدار داره.

همین هفته پیش که تئاتر «آیینه‌های روبرو» اثر استاد بیضایی با کارگردانی «محمد رحمانیان» (تنها کارگردانی که چشم‌بسته کارش رو می‌رم) رو می‌دیدم. شجاعتش در یک همچین اجرایی مثال‌زدنی بود. اما سوال اینه که آیا می‌تونست با ترس و لرز از حضور تماشاچی این کار رو بکنه؟ یا مثل سال ۱۳۸۹ اونقدر ازش حمایت نکنیم که مجبور بشه از کشورمون بره کانادا؟

آیا حاضریم برای کار استاد بیضایی‌، استاد محمود دولت‌آبادی، نادر ابراهیمی، ذبیح‌الله منصوری (دوتای اول ترک دیار و دوتای دوم به رحمت خدا رفتن) ماهی ۱۰۰۰۰ تومن خرج کنیم تا زنده بمونن، زایش کنند، بسازند. یا دوست داریم روی لینک‌های به ظاهر رایگان کلیک کنیم و مطالب زرد نوش جان کنیم؟

خیلی نویسنده‌های جوون هم داریم که بعدا در مورد کارهاشون براتون می‌نویسم، کارهاشون امید و ذوق رو در آدم زنده می‌کنن، مثل منصور ضابطیان، ابراهیم رها،‌ رضا امیرخانی،‌ پوریا عالمی، فاضل نظری و ده‌ها نویسنده قدرتمند دیگر.

فقط هم نویسنده‌ها و مترجمین نیستند، انتشارات خیلی خوبی هم داریم که ندید کتابای با حوزه‌های نزدیک به خودم  رو می‌خرم، مثلا انتشارات آریانا قلم و چشمه. چرا نباید به یک انتشارات بفهمونیم که اگر بازاری کار نکردی ولی در عین حال کیفیت رو حفظ کردی، و اصول رو رعایت کردی هوات رو داریم؟

کتاب می‌خونیم چون می‌تونیم به بهانش نه‌تنها کتاب بخریم و به نویسنده، ناشر و مترجم و طراح جلد و صفحه‌آرا و چاپ‌خونه و  کتاب‌فروش بفهمونیم که یه آدمی یه جایی کتابتون رو خوند، برای کارتون ارزش قائله، دوستتون داره و حالش جا اومد، نشست و در کنار غم‌های قصه‌هات گریه کرد.

چقدر بدم میاد از این کمپین‌های کتاب قرض دادن و فروشگاه‌های بزرگی (نمونش در میدان ولیعصر و انقلاب) که کتاب رو دست دوم می‌دن به این و اون. کدوم فیلم‌سازی حاضره سی‌دی دست دومش رو بارها و بارها بفروشن؟ و تعویض کنن؟ زور همه فقط به کتاب مظلوم رسیده؟:

یک راهکار رو من در نظر گرفتم که تا به حال خوب جواب داده: درصدی از درآمدتون رو (مثلا ۵۰ هزار تومن) اختصاص بدید به کتاب خریدن و بس. با این کار کوچکتون به فرهنگ آینده کشورمون، به ظهور بزرگان و اسطوره‌های فرهنگی کمک می‌کنید.

این موضوع بیش از این‌ها به پرداخت نیاز داره، اما فعلن نمی‌خوام طولانی بنویسم.

24 دیدگاه در “۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتاب‌ها نوشته شوند.”

  1. واقعا متنتون به دلم نشست عالی بود. دست به قلمتون حرف نداره، فقط خواهش می‌کنم ادامه بدین. من پیگیر مطالب مفیدتون هستم خوشحالم از اینکه با شما آشنا میشم.

  2. سلام
    حرفاتون درسته ولی خب به درآمد مردم هم باید نگاه کرد
    مثلا من دانشجو که پول تو جیبیمو هنوز از بابام میگیرم سخته بخام کلیدر محمود دولت آبادی رو بخرم و بخونم
    کاش راه حلاتون زیاد آرمانی نبود

  3. قلمتون دوست دارم،ساده درعين حال بسيار مفيد،لطفا ادامه بدهيد ،خيلي خوشحالم كه با وبلاگ شما آشنا شدم،براتون آرزوي موفقيت بيش از اينها رو دارم

  4. این آسیب فقط اختصاص به کتاب ندارد بلکه به تمام محصولات فرهنگی قابل تعمیم است.

    آغاز این آسیب شاید ریشه در جایی داشته باشد که خیلی‌هایمان ناخودآگاه اقتصاد و چیزهای مرتبط با پول و معیشت را بلحاظ ارزشی در برابر فرهنگ و علم و … در ذهنمان قرار می‌دهیم.

    چیزی که باید یاد بگیریم این است که
    اگر الان در دنیایی زندگی می‌کنیم که نظام حکومتی کشورها، دموکراتیک است و از شاه و امپراطور و حاکم و خلیفه خبری نیست و می‌خواهیم که همین‌طور نیز باشد بنابراین باید بدانیم نویسنده، شاعر، هنرمند و … نیز در این جهان برای حمایت چیزی جز همین ما مردم را ندارند. اگر جز این انتظار داشته باشیم پس هنوز آرزوی شاهان و خلفایی را داریم که باشند تا نخبگان به زیر بال و پر آنها روند.

    به نظر من به سادگی، می‌توان فیلم، موسیقی، حتی عکس و پوستر را نیز به لیست مورد بی‌مهری واقع شدگان اضافه کرد.

    1. ممنون از نظر پر مغز و تکمیل‌کننده‌تان. اشاره به حمایت مردم یا خلفا و شاهان، بسیار زیبا و جذاب بود.

  5. این دیدگاه نو نسبت به خرید کتاب که می تونه به نویسنده و ناشر خوب، انگیزه و قدرت بده رو خیلی دوست دارم. یادمه اولین بار که با این طرز فکر آشنا شدم در بلاگ محمدرضا شعبانعلی بود که جایی خوندم که از بعضی از کتاب‌ها، چند نسخه می خره که نویسنده موقع قرارداد بستن با ناشر احترام بیشتری دریافت کنه. مضمونش این بود.

    بسیار عالی می نویسید دارم از اول سری کتابخوانی می خونم.

  6. سلام وقت شما به خیر
    با تشکر از مطالب بسیار غنی از محتوای اندیشه سوزتان . بسیار بسیار خرسندم از اینکه به واسطه محمدرضا شعبانعلی با وبلاگ شما آشنا شدم .دوست دانشمند و گرامی به نظر من فرهنگ مطالعه با خریدن کتاب گسترش نخواهد یافت ، اگر مردم به ارزش مطالعه پی ببرند برای تهیه کتاب جان خودرا هم خواهند داد و از سفره خود خواهند زد تا غذایی برای روح خویش تهیه کنند.چه بگویم گه قدر زر زرگر بداند. از زمانی که اندیشه تقلید در فرهنگ ما جا افتاد دیگر کسی به دنبال مطالعه نرفت چرا که دیگرانی بودند که مطالعه می کردند و در همه زمینه ها مردم را راهنمایی . کم کم مردم هم دریافتند که بی زحمت تفکر ومطالعه راه سعادت و رستگاری را با تقلید در پیش بگیرند.کدام راحت تر بود ،رنج مطالعه و تحقیق را به جان خریدن یا اینکه به عالمی اقتدا کردن؟البته که مردم ما درطول قرنها ترجیح دادند که دومی را برگزینند واینگونه ایم که می بینید.قدرت تشخیص بدیهی ترین واقعیات را نداریم .نمی توانیم با مردم دنیا بدون درگیری زندگی کنیم .همانگونه که یاد گرفته ایم می خواهیم جهانیان را به زور به راه خودمان بیاوریم و درحالیکه در تمامی شاخصه های زندگی اجتماعی جزء عقب افتاده ترین جوامع هستیم خودمان را بهترین الگوی زندگی اجتماعی میدانیم .دوست عزیز پیشنهاد شما برای خریدن کتاب به آن شکلی که بیان فرمودید، به نظر این حقیر ، جفای در حق نویسنده،ناشرو سایر عوامل دست اندر کار نشر خواهد بود . چرا که اینگونه خرید کتاب مثل کمک به نوازند گان خیابانی خواهد بود که به عمق بخشی وپیشرفت موسیقی کمکی نمی کند به کتاب خوانی هم کمکی نمی کند. مشکل مردم ما گریز از تفکر است و آنچه که آنان را به تفکر وادارد مورد خشم و غضب ایشان خواهد شد .ما باید چاره ای برای اینکه مردم را وادار به کتاب خوانی کنیم بیاندیشیم . درجامعه ای که معلمینش در اوقات فراغت مسافرکشی می کنند و زندگی مرفهی ندارند آیا می توانند به شاگردان بگویند که دنبال کسب علم بروند یا آنها را به کسب پول به هر طریقی تشویق خواهند کرد ؟ یا نه ؟ اینکه خود شاگردان به این نتیجه می رسند که کسب علم ودانش مایه زحمت در زندگی خواهد شد.افرادی که دراین جامعه بیشتر می فهمند الزاما ارزشمندتر نیستند که هیچ بیشتر مورد بی مهری قرارمی گیرند . دراین بحثها من همیشه یاد داستان نوشتن ما توسط معلم و کشیدن شکل مار توسط آن یکی می افتم که در نهایت منجر به تبعید معلم شد می افتم وبا خود می گویم مردم ما همانند که معلم را از روستا بیرون کردند . فقط شکل و لباسشان عوض شده ولی خویشان تغییری نکرده است.ما از بچگی فیلمهایی که از دنیای غرب می دیدیم بدون استثنا صحنه هایی از کتابخوانی بر بستر کودکان نشان می داد واین پیامی برای ما داشت که حتی فقیر ترین خانواده های غربی از مطالعه قبل از خواب غفلت نمی کردند واین که می بینیم الآن آقای جهانند هرگز تصادفی نیست . ببخشید طولانی شد درد دل دراین زمینه زیاد است و فرصت کم . خدا نگهدار
    نمی دانم اگر پاسخی دادید چگونه متوجه شوم ؟

    1. ممنونم از دیدگاه بلند (متنی و دیدگاهی) شما.
      – باید مواظب بود به چه سمتی می‌رویم… من از شما می‌خوام ده تا نویسنده، شاعر، هنرمند رو به دلخواه انتخاب بکنی. زندگی دقیقشون رو بخونی. حداقل یکی دوتاشون با یک پولای کوچیک احیا شدن. همین بحثی که شما می‌کنید یک دعوای زیادی بین کاپیتالیست‌ها، کمونیست‌ها و بقیه. سرمایه‌دارها به شدت به پول اعتقاد دارن. من یک مثال کوچک می‌زنم که دوست داشتم توی هفته بعد در موردش بنویسم. امیدوارم اگر دوباره دیدیدش حس کپی کردن بهتون دست نده. رابرت کیوساکی رو احتمالا می‌شناسید که با کتاب بابای پولدار، بابای فقیر و کلی کتاب (که کپی همون کتاب بود ولی با یک تغییرات کوچک) معروف شد. اون آدم، الان به شدت ضد شغل‌های دولتیه و یک ضد دموکرات عجیبه (یکم با جمهوری‌خواه فرق داره) چند تا کتاب هم با ترامپ داره. بگذریم. ایشون، سال‌ها از آخور دولت خورده و در ارتش حقوق دریافت کرده، امنیتش رو پلیس عمومی تامین می‌کنه و پدرش با همون حقوق دولتی بزرگش کرده. حالا که بزرگ شده و وضعش خوب شده زده زیر کاسه که آره اینا چیه ….
      من به شدت به تاثیر میکرو اکشن‌ها معتقدم، حاضرم برات (در سیستم‌‌های چندعاملی) شبیه‌سازی کنم که وجود چند نفر خوب (۱۰۰ نفر) کافیه تا یک تغییر توی اجتماع ایجاد بشه. شما به هسته داعش، طالبان، گروهک‌های تاثیرگذار، انقلاب فرانسه و …. نگاه کن، فکر می‌کنی مردم همه با هم تصمیم گرفتن؟ خیر چند نفر بودن.
      باور کنید همین یک کامنت شما در یک سایت، می‌تونه تعیین کنه که اون سایت ادامه بده یا نه. به تراست‌زون شعبانعلی عزیز نگاه کن، فکر می‌کنی چند تا خرید لازم بود تا از کار نیفته؟ ۱ میلیون خرید؟ نه انصافا، حاضرم شرط ببندم اگر همون آدمایی که اومدن همایش متمم، دوتا محصول خریده بودن هنوز یه جای باحال داشتیم. یه سبک خوب داشتیم، یک الگو داشتیم. باعث می‌شد کلی ایده روی اون ایده اولیه، تکامل پیدا کنن و یه چیزای جدید پیش بیان که زندگی خیلی‌ها رو دگرگون می‌کرد.
      چرا راه دور بریم، من قرار نبود این وبلاگ رو شروع کنم، اگر سه تا پروژه‌ای که داشتم همزمان لنگ طرف مقابل نمی‌موندن، ممکن بود شروعش تا عید (یا تا آخر عمر) طول بکشه.
      – من ۴ سال انتشارات داشتم و می‌تونم بگم لنگ خرید چندتا کتاب توسط مردم بودم. اگر اون خریدهای کوچک بود، بعد از تولید ۴۰ تا کتاب اکثرا تالیفی، (که همه سرمایه‌ام رو خرجش کردم) نمی‌گذاشتمش کنار. به همین سادگیه. من یک پروژه ملی حیاتی برای کشور رو به خاطر رفتار پست یک نفر کنار گذاشتم و مطمئنم تا سال‌ها خبری از اون تکنولوژی در ایران نخواهد بود. می‌بینی…، فقط یک نفر. یک پروژه دیگه که یک ساله کار می‌کنه، و یکی از بهترین‌ها در جهانه، حاصل اعتماد یک مدیر به من بود. همین….
      کلی بازدید این سایت، کلی انرژی برای من، کلی مطلب برای بیننده‌های سایت، وابسته به کار محمدرضا است که به من ایده و انرژی نوشتن وبلاگ رو داد، شاهین کلانتری و جادی هم همینطور، نمی‌تونم بگم اگر یکیشون نبودن این کار رو شروع می‌کردم یا نه. یک نفر یک نفر… ما صرفا آدمایی هستیم که مشعل رو می‌گیریم و می‌دیم بعدی، هدفمون اینه که این مشعل خاموش نشه. شاید یک جایی باهاش المپیک راه بندازن.

      – یک نکته مهم هم اگر دقت کرده باشید، در تاثیر ما برای نوشتن کتاب‌های خیلی خوبه. من نگفتم هر کتاب بیخودی رو بخریم. گفتم حمایت ما از کتاب‌های خوب، باعث می‌شه نویسنده حاضر باشه برای رسیدن به شهرت و درآمدش سال‌ها وقت بگذاره. یک کوچولو به زندگی «ویل» و «آرین» دورانت بندازید. پول یک کتاب رو می‌گرفتن، تا چند سال باهاش خورد و خوراکشون رو تامین می‌کردن تا کتاب بعدی رو بتونن آماده کنن.

      من موسیقی خیابانی رو دوست دارم. بارها که این ور و اونور رفتم، وایسادم و گوش کردم. کنسرتای کلاسیک آنچنانی رو هم رفتم. یه چیزی بگم، تا شاید تا عمق وجود درک کنی که موسیقی کنار خیابونی یعنی چی؟ دو سری کنسرت بزرگ و عالی در حال اجرا هست که همشون از خوندن توی پاساژا و خیابونا شروع کردن. شاید پاپ دوست نداری، باشه، اصلا شما زندگی «علی زندوکیلی» رو بخون.

      دوست دارم چند تا نکته بگم که شاید به خیلی‌ها بر بخوره، اما خواهشا توجه کن، فکر کنم با تحلیل این چندتا بخش عمده‌ای از حرفای خودت رو بتونی تغییر بدی و جور دیگه بیانشون کنی:
      ۱- «معلم‌های ما نماد علم و دانش و کتاب‌خوانی نیستند» آدم‌های مدرک گرفته‌ای هستند که بخش عمده‌ایشون کار دیگه‌ای از دستشون بر نمی‌اومده. به همون اندازه با سواد توشون پیدا می‌شه که توی شغلای دیگه.
      ۲- «داشتن ماشین و … لزوما به معنای موفقیت نیست»، بگذار برات مثال بزنم، من با وقتی که روی این وبلاگ گذاشتم و می‌گذارم، پول چند تا ماشین خوب رو هدر می‌دم. اما برای من اهمیت نداره. رسالت و لذتی که دارم مهمه. معلم‌های ما لزوما بدبخت نیستند. ریسک کمی هم دارن توی زندگی. فقط برای این که یهتر متوجه بشی اوضاع چطوره، یک جستجو کن ببین بهترین شغل در آمریکا (سال ۲۰۱۲ فکر کنم) چیه؟ می‌دونم نمی‌تونی حدس بزنی: استادی ریاضی! اون هم با وجود حقوق بسیار کمشون در قیاس با بقیه (سر موقع کامل برات خواهم نوشت).
      ۳- متاسفانه ما فقط فیلم‌های آمریکا رو می‌بینیم و واقعیت اینجا رو. نوشته «داستان گاو قهوه‌ای و قدرت در دست نادان» رو بخونی متوجه می‌شی که از خیلی جهات حداقل از آمریکا عقب نیستیم. من خیلی از دوستا و هم‌دوره‌هام الان توی دانشگاه‌های آمریکا استاد دانشگاه هستند. با قاطعیت بهتون می‌گم چند تا دانشگاه رو جدا کنی (به لحاظ سواد و نه پرداخت) خیلی فرقی نیست.

      در مورد دردت و نگرانی‌هات به تو حق می‌دم. اما خواهشمندم به تجربه و دانش من در سیستم‌های پیچیده و چند عاملی اعتماد کن: برای تغییرات بزرگ فقط یکم تغییر لازمه. از طرفی اگر این طوره که شما می‌گی و مردم پیرو دیگرانند، چرا ما پیشرو آن‌ها نباشیم؟ یک کتاب در مورد زندگی‌نامه نلسون ماندلا هست که نوشته‌هاش به این حرفا مربوط می‌شه، اما سر صبر برات می‌نویسم.

      1. میثم عزیز.
        اگر حسام الدین چلپی نبود هیچ وقت نطق مولوی گشوده نمیشد.
        این سخن شیرست در پستان جان
        بی کشنده خوش نمی‌گردد روان
        مستمع چون تشنه و جوینده شد
        واعظ ار مرده بود گوینده شد
        مستمع چون تازه آمد بی‌ملال
        صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال (1)
        تا وقتی مخاطبین طلب نکنند دست نویسنده و دل او به قلم نخواهد رفت. گاهی اوقات وظیفه محور بودن خیلی کارسازه! هر کسی وظیفه خودش رو بشناسه و بهش عمل کنه. آره درست میگی. “برای تغییرات بزرگ فقط یکم تغییر لازمه” ما شروع تغییر هستیم . تک تک ما آدم هایی که پای پست های تو کامنت میذاریم ….
        من تغییر رو شروع کردم به دنبال شما. دارم زمان خالی برای کتاب خوندن کنار می ذارم. پول واسه کتاب خریدن . اینها اثر پست های شماست . امیدوارم این کامنت ها نطق شما رو گشاده تر کنه.
        درود بر شما
        پی نوشت: 1- شعر از مولوی- مثنوی معنوی- دفتر اول – بخش 117

      2. وقتی مطالب فوق العاده شما رو میخونم مثل این کامنت یا همه موضوع های دیگه وبلاگتون جز حسرت دیر یافته شعله ای در وجودم روشن می کنی که سالهاست انگار زیر خاکستر خاموش مانده بود
        ممنونم از شما و محمد رضا ی عزیز دل
        و خواستم بگم که ای دیریافته با تو سخن می گویم
        گوش ما گیر و بدان مجلس کشان
        ممنون از شراب سخنی که در اختیار ما می گذاری
        قدردان شما هستم تا ابد

  7. سلام؛ دیدگاهتون به مسائل فرهنگی فوق العاده ست. مشخصه این سخنان از دانش و تجربه بسیاری ایجاد میشن. بسیار زیاد تشکر می کنم از وقت و تلاشی که برای این کار اختصاص میدید.

  8. چقدر خوب و متفاوت حرف می‌زنید. من به‌تازگی سلسله بحث‌های کتابخوانی شما رو شروع کردم و واقعاً کلی دارم یاد می‌گیرم و لذت می‌برم. خیلی مدل ذهنی جذاب و متفاوتی دارید.
    من هم هر وقت می‌خوام به دوستی پیشنهاد بدم، می‌گم فلان کتاب رو بگیر؛ قیمتش هم کمتر از پیتزا پپرونی‌ ئی هست که تو دوست داری. تا حالا که این شیوه‌ی من جوب داده و امیدوارم یه روزی، یه جایی باشه که تو مِنو، به جای انواع و اقسام خوراکی‌ها و نوشابه و پیتزا، اسم کتابا توش باشه تا تو انتخاب کنی و مناسب حالت بخونی.

  9. یک سوالی ذهنمو درگیر کرده، من این اواخر دو تا کتاب از سایت فیدیبو خریدم، و کتاب رو به صورت الکترونیک خوندم، آیا خرید از این نوع اپلیکیشن ها به ناشران و مولفان هم سودی می رسونه؟

    1. سلام بله ناشر سود می‌بره. البته از این سایت‌های اصلی مثل فیدیبو.
      یه خوبی که دارن،‌ اینه که هزینه چاپ و کاغذ رو از دوش ناشر بر می‌داره. ریسک و هزینه‌های جانبی هم پایین میان. از این جهت خیلی خوبن.
      یک سری معایب دارن این جور کتاب‌ها یا بهتر بخوام بگم در برخورد با این کتاب‌ها احتیاط‌های زیادی رو باید مد نظر داشته باشید که سر صبر بهشون اشاره می‌کنم. فقط باید با احتیاط از کتاب الکترونیک استفاده کنید.

  10. این بخش چهارم سری کتاب خوانی بود که خواندم.
    امروز کتابی را درباره نظام بازار شروع کردم که جالبه بدونید شاید آخرین نسخه از کتاب 300 صفحه ای بود (با تیراژ ۲۲۰۰) که تنها یکبار در سال 1388 چاپ شده بود انصافا هم تورق کلی کتاب و مرور دیدگاهها درباره کتاب نشون می ده که این عدم تجدید یک کتاب ترجمه ای لزوما به دلیل کیفیت و… نبوده حالا تو همین کتاب بحث مکانیسم هماهنگ سازی اجتماعی نظام بازار رو توضیح می ده. نویسنده هماهنگ سازی رو به دو قسم برای صلح و برای همیاری معرفی می کنه منظورش از صلح همین عدم تعرض به اموال وجان و… دیگران است ولی منظورش از همیاری نوعی مکانیسم اعم از آگاهانه یا ناآگاهانه ، دوستانه یا دشمنانه چه با حرف چه بی حرف و… خلاصه مکانیسیمی است که متصف به هیچ یک از این دو قطب اضداد نیست ولی باعث می شود انسانها با کمک کردن به یکدیگر نیازی های همدیگر را باهم برطرف کنند.
    ایشون خیلی ساده و دقیق اینطور می گه :
    (( هیچ کس بدون کمک دیگران حتی یک جاده ساده نیزز احداث نمی کند : خیلی که خوش بین باشیم فقط راه ماشین رو خانه خودش را می سازد و… فقط با همیاری یعنی کمک کردن به دیگران است که می توانیم بیماری های همه گیر را مهار کنیم و علم را پیشرفت دهیم و ….))
    همه اینها را گفتم که بگم واقعا به وضوح هیچ وقت به ذهنم نیامده بود که من با کتاب خواندن صرفا به خودم کمک نمی کنم بلکه غیر مستقیم به مولف / مترجم/ ناشر و… کمک می کنم و با این شیوه همه ما با هم در اعتلای امر یا حل یک مشکل تاثیر گذار می شویم .

  11. سلام من خیلی وقت نیست بامطالب کتابخوانی شما آشنا شدم ازطریق شعبانعلی عزیز وبا دخترم که نوجوان سیزده ساله ای است مشترکا مطالب شمارا میخوانیم
    بیشتراز خودم نگران این هستم که چگونه دخترم را آرام آرام وارد این وادی کتاب وکتابخوانی کنم.
    فقط میتوانم تشکرکنم وبگم جامعه به مدل ذهنی امثال شما ومیکرو اکشنهای موثر شما احتیاج داره سپاس که مینویسید

  12. من هم با امانت کتاب و کتاب دسته دوم و… چندان موافق نیستم از آنجایی که خودم فقط میتوانم کتابی را بخوانم که مال خودم باشد و انگار به آن حس مالکیت برای خواندن کتاب نیاز دارم، اگر کسی بفهمد کتاب چقدر برای او سودمند است حاضر است هرمیزان پولی بابت آن بدهد ما چطور با حقوق کارمندی و کارگری تلویزیون پنج میلیون تومانی میخریم؟ سالها پیش که چندان کتابخوان نبودم با خودم فکرمیکردم افراد چگونه مثلا صد هزارتومن برای یک کتاب میدهند تازه آنهم افرادی که اصلا وضعیت مالی مناسبی نداشتند. بعدها که خودم به ارزش کتاب و کتابخوانی بیشتراز همیشه پی بردم اصلا به ته جیبم یا درآمد ماهیانه ام نگاه نمی کردم و بی محابا خرید می کردم حتی کتابهایی خریده ام که فکر نکنم حالا حالاها بتوانم آنها را بخوانم همیشه با خودم می گویم مثل یک ثروتمند کتاب بخریم.
    ممنون از نوشته های خوبتون.

  13. سلام جناب مدنی عزیز
    ما در مسجد محله مان حدود 2000 جلد کتاب داریم که اغراق نیست اگر بگویم که فقط من هر چند مدت به آن سر می زنم و کتاب هایی را به خانه می آورم و میخوانم و برمی گردانم .
    چندمدتی هست در فضای مجازی و واقعی دوستانم را دور هم جمع کرده ایم و دورهمی کتابخوانی راه انداخته ایم.
    قشری که من با آنها سر و کله می زنم خیلی وضع مالی خوبی ندارند و حالا که قیمت کتاب چند برابر شده دیگر امکان خرید برایشان مقدور نیست .
    وقتی ناشر و نویسنده و ما مردم به تمامی مسائل با نگاه بازاری دید می اندازیم حکایت همچنان باقیست.
    من خید کتاب در سبد خرید ماهانه ام قرار داره . برای بچه هام هم چنین موضوعی وجود داره اما خیلی ها ندارند و حق هم دارند. پس مجبورند کتاب های دست دو بخرند.

  14. به شخصه میخواستم نویسنده تمام وقت بشم بعنوان شغل! رمان و روانشناسی ولی بهم گفتن درسته چون نیاز مالی نداری برات مهم نیست ولی واقعا باید از نظر مالی مستقل باشی وگرنه از نظر روانی تحت فشار قرار میگیری تمام وقت کار کنی و باز هم پول از همسرت بگیری و فرسوده میشی و تو ایران نمیشه نویسنده شد! قانع شدم که درس بخونم و یه رشته ای رو حداقل علاقه رو که بهم میده برای شغل انتخاب کنم

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.