میدونم اعصابت خورده. اعصاب همه خورده. ولی چیزهایی که میخوای هم منصفانه نیست (به نظر من) هم امکان پذیر نیست.
این مردم و خود من و تو همه تو این فضا تنفس کردیم. تو این فضای تنبلی و رکود. هیچ وقت لزومی نبوده خودمون و مهارت هامون رو توسعه بدیم، حتی اگر توسعه میدادیم فایده ای نداشت. یا قابل استفاده نبود یا زیرآب ادمو میزنند یا بدون کوچکترین تغییری در حقوق به حجم کار و وظایفت اضافه می شه.
ضمن این که تصمیم گیرندگان خودشون حاضر نیستند به خودشون زحمت بدهند به علوم روز مجهز بشوند، اصلا حرف هیچ کس رو قبول ندارند، میان تو سمینارها حرفای خودشونو میزنند و میروند. فقط باید بهشون بگی بتمرگ گوش کن این چیزشرای مدیریتی و استراتژیک و راهبردی و فلان و فلان رو برا تو کره خر می گم نه برای اون دانشجوی بیکار.
حالا فکر کن تو اینجور فضایی چنین آرزوهای محیر العقولی داری. چنین شوکی خودش فساد زاست هی ملت میگردن سوراخای پیچوندن رو پیدا می کنند.ما باید آرام آرام اصلاح بشیم. گرچه خیلی از ما در این جبر و پیچ تاریخی و جغرافیایی ممکن است گم شویم و هیچ وقت پیدا نشویم.
ما همه مون فاسد شدیم. ولی تو امیدوار باش. ( ضمن این که میثم جان هیچ اتفاقی نیفتاده!!! آقا یه مقدار دلار و سکه بالا رفته، یهو همه ناامید شدن، یهو همه اعتقادات و افکارشون رو پس می زنن. یهو همه به دین و اعتقاداتش پشت می کنن. آقا چه خبر شده مگه ؟!! زندگی پر از این بالا پاییناست. بعدش انصافا زندگی قشنگه ازش لذت ببرید. (من عاشق نیستما :دی 4 ساله ازدواج کردم) فقط سعی این جریانات رو یه ذره دورتر نگاه کنیم. یه ذره از خودمون فاصله بگیریم بریم 10 سال بعد از اونجا به خود 1397 مون نگاه کنیم. همین الان تو یمن و سوریه و فلسطین مردم عروسی می کنن جشن می گیرن بچه دار میشن و…
اگه همش به طور یکنواختی شادی و خوشی و رفاه و لذت باشه خیلی مسخره و تکراری میشه زندگی. اینا هیجان زندگیه.
—
به نظرمن این اتفاقات فرصتی برای پخته شدن بیشتر ما “””هم””” می تونه باشه اگر جوش نیاریم!! میشه زندگی رو جور دیگه ای چرخوند. میشه خیلی چیزها رو حذف کرد از زندگی. (البته نخواهید هم مجبور میشوید :دی) فرق من با خیلیا اینه که با رضایت خیلی از این چیزها رو از زندگیم حذف کردم.
یادبگیریم مینیمالیستی زندگی کنیم. این همه ابزار، این همه وسایل، به خدا میشه راحت تر زندگی کرد.
راه های کم هزینه تر زندگی کردن رو پیدا کنید. (قطعا نیازه که یه مقداری از سطح رفاه و آسایشمون بزنیم ولی آیا این الزاما بد است ؟)
اعصاب خوردی نیست.
تنها راهه به نظر. کسی ترکیب تیم برنده رو دست نمیزنه. قدرت اصلی توی کشور بر اساس دانش و بهرهوری نمیگرده، با نفت میگرده. از دانشگاه بگیر، تا صنایع پیشرفته.
میگن ملوان رو توی دریای طوفانی میشناسن. اینجا میشه که معلوم میشه کی قوی هست و کی نیست.
شرایط این روزهای ما منو یاد این این جمله ی مهدی فرج اللهی می ندازه: گاوها در صف کشتارگاه هم یکدیگر را هل می دهند.
ویه جمله ی دیگه که نمیدونم کجا خوندم با این مضمون : ای کاش اونها که می خواستن از ایران مهاجرت کنن زودتر اینکارو می کردن و دیگه هیچوقت بر نمی گشتن تا شاید آنها که می مانند کاری برای این کشور می کردن.
از اینکه کتاب رابرت کیوساکی رو پیشنهاد کردین خیلی تعجب کردم. چون تا جایی که خاطرم میاد کتاب بابای پولدار، بابای بی پولش رو قبول نداشتین و گفتین آدمی هستش که بدون توجه به گذشته خودش و اینکه چطور به جایگاه فعلیش رسیده، کارمندی رو مورد انتقاد قرار داده. آیا تحلیل هاش رو تو کتاب حاضر واقع بینانه میدونین؟
من هی به خودم می گم آروم باش ، و به بقیه می خندم که هی دارن برای دلار 12 تومنی حرص میزنن، چرا ؟ چون میثم مدنی گفته دلار 6500 میشه آخرش :دی.
راستش به نظر من الان برای مهاجرت یه مقدار دیره.
ضمن این که من به شخصه هیچوقت رفتن برای یک گزینه نبوده. اصلا همه چی مهیا برای رفتن من! خانوادمو چه کنم؟ خواهرم ؟ برادرم؟ دوستانم؟ هموطنانم؟! من ترجیح میدهم همینجا کنار خانواده ام دست و پا بزنم تا اینکه ازاونور براشون دلسوزی کنم.
حالا من برای بچه های آینده ام کلی حرف دارم وقتی پیر شدم و اگر زنده بودم. براشون از تورم های نجومی حرف میزنم از پیچ های تاریخی، از جنگ های عراق و سوریه و یمن و ایران و جنگ های جهانی. به نظرم ما حواسمون نیست که جزیی از تاریخ هستیم. تاریخ حال. از تاریخ حال لذت ببرید. من به نظاره نشسته ام و اتفاقات جهان را از دریچه تاریخ می بینم. البته این نظاره دردناکه، خیلی دردناک.
تفاوت تو، وقتی رسیدیم به اینجا چی بود؟ آیا اونها الان حال بهتری دارن؟ اوضاع مالیشون بهتر شد؟ توی این مدت کی حالش بهتر بود؟
من قیمت واقعی دلار رو گفتم، متاسفانه این مدت به همت خود ما مردم، تورم سایر کالاها هم رفت بالا و دیگه قیمت واقعی دلار از دفعه پیش هم بالا رفت! یک سیکل تورم تشکیل دادیم.
نمیخوام بگم با واقعیت روبرو نشیم. اتفاقا من میگم با واقعیت روبرو بشیم. ناله و زاری چیزی به ما اضافه نمیکنه. باید فکر کرد و جنگید، همین. اون کسی که سرش رو کرده تو برف و گریه میکنه باخته اوضاع رو.
صرفا جهت مزاح در این روزهای بی مزاح
چند روز پیش توی پارک در حال ورزش با خانمی روبرو شدم که بسیار مشوش و نگران بود از ترس از آینده می گفت قیمت دلار اینکه در این وضعیت چی به سر بچه هاش میاد با اینکه وضع مالی خوبی هم داشت من هم چون اصلا پیگیر این مسائل نیستم چون نه تخصص دارم و نه می توانم کاری کنم تنها چیزی که به ذهنم رسید حرف شما بود گفتم یکی از دوستان ما که در این زمینه خیلی هم صاحبنظر است( برای اینکه خیالش را راحت کنم) به ما گفته دلار میاد روی 6500 خیلی آروم شد لبخند زد و با خیال راحت تری به ورزشش ادامه داد. پیش بینی شما حداقل به راحت شدن خیال این خانم می ارزید:)
در کل من فکر میکنم ما به وجود چنین تجربه هایی نیازداریم شاید یاد گرفتیم به کار ساختن مملکتمان برخیزیم. شرایطی پیش آمد که مجبور به نوعدوستی و مشارکت عمومی شدیم، به قول استفان کاوی درروبرو شدن با یک مساله سخت با خود بگوییم چطورمی توانم از آن به عنوان فرصتی برای بهبود استفاده کنم.
سلام میثم عزیز
بذار با یه داستان شروع کنم:میگن یه روز تو جنگ فرمانده میگه که،عقب نشینی کنید تانک های دشمن داره میاد.همه میرن ،یکی بی سیم میزنه که حسین من یه عراقی رو اسیر کردم.حسین میگه خیلی خب آفرین!سریع وبردارش وبیا عقب.چند دقیقه میگذره میبنن نیومد!بی سیم میزنن چرا نیومدی؟میگه هرکار میکنم نمیاد!میگن پس ولش کن وجون خودتو نجات بده،تانک ها رسیدن.میگه باشه.باز میبینن نیومد!بی سیم میزنن لعنتی بیا دیگه،چرا نمیایی؟!تانک ها یه قدمیت هستن.میگه والا من ولش کردم اون منو ول نمیکنه!میگه خب یه کلمه بگو اسیر شدم!موقعیت ما الان مث این میمونه تو یه کشتی هستیم که سوراخ شده.دو دسته آدم توش هستن:یکی اونایی که نشستن وکاری نمیکنن وهمش فک میکنن که اگه غرق شه میمیریم وهمش فکروخیال.یه عده هم دارن کار میکنن مدام.منتهی بدبختی اینه هر سوراخ رو میبندن ،باز یه جای دیگه اش سوراخ میشه!آخه تا کی دیگه؟!نمیتونن که همش کار کنن!ونتیجه عکس بگیرن!بعدم همه هم که موقعیت مهاجرت ندارن که بگیم این یه نسخه هست!
ما دلاروسکه رو فراموش کردیم!ما واقعیت ها مواجهیم.اصلا بحث نگرانی چندسال دیگه نیست!همش میترسیم نکنه ماه دیگه حقوق مون کفاف هزینه ها رونده!حقوق ها هم که با این نواسانت بالا نمیره.ولی اجاره خونه،موادعذایی همه میره بالا.دیگه نگرانی نداریم.ما تو خود مشکل هستیم!یه بحث مشکلی هست که داریم یه بحث مواجهه با اون مشکل.راه حلی به نظرم نمیاد.اونم تازه باحداکثرقناعت.
وقتی حرف از مهاجرت زده میشه واقعا دلم می شکنه. یه موقعی به مهاجرت دیدم از جهت کسب تجربه بود اما وقتی این دید میشه راهی برای نجات این سوال پیش میاد که خب پدر و مادرم چی؟ اون ها پول مهاجرتم رو بدن تا من به تعبیری نجات پیدا کنم و خب خودشون چی؟ کم پیش می اومد که این قدر ناراحت باشم واقعا …
نمی دونم چه میشه کرد چی درسته و من باید چی کارکنم
من همیشه به اطرافیانم میگویم اگر شما پنجاه میلیون تومن داشته باشید چقدر حرص آن را می خورید چقدر تصمیم میگیرید آن را زیاد کنید چقدر دنبال بانکی می گردید سود بیشتری بدهد چقدر دنبال روشهای مختلف سرمایه گذاری هستید فرض کنید آن پنجاه میلیون تومان خودتان هستید همانقدر برای خودتان ارزش قائل شوید برای رشد و توسعه فردی برای شاد بودن آن زمان را روی خودتان سرمایه گذاری کنید به نتایج بهتری می رسید.
من از اینکه این روزها دوستانی را می بینم که حداقل پنج برابر من حقوق می گیرند ولی همچنان در حال جمع کردن دلار و پول و سکه و اینها هستند تعجب می کنم.
هر روز اخبار چک می کنند حتی مسافرت خارج رفته اند که دلار ویورو از دولت بگیرند و آن را پس انداز کنند دوستانی که البته هر وقت دیدمشان از زمین و زمان هم شاکی بودن و هیچ وقت خوشحال و راضی نیستند.
( داخل پرانتز خیلی بی ربط به این موضوع: توی چندتا از نوشته هات درباره رقابت نوشته بودی بخصوص برای خانمها، میخوام بگم اگه فرصت داشتی در این باره بیشتر بنویسی چطور میشه یه رقابت سالم داشت که به رشد و پیشرفتت کمک کنه ولی تو رو وارد بازی های حقیرانه نکنه، عزت نفست لطمه نخوره، و…)
سلام.
دکتر هلاکویی مطلب خوبی در این مورد دارد که دوست دارم عیناً آن را همینجا قرار دهم.
« من که نمی توانم
هر روز بنشینم
و صبح تاغروب درباره گذشته فکر کنم.
یعنی که چه ؟
من فقط می توانم
یک بار بنشینم
و به یک موضوع فکر کنم
آن هم فقط به این دلیل که
به یک نتیجه محسوس و ملموس
درباره آن موضوع برسم تا ببینم
بر مبنایِ آن نتیجه
از آن به بعد باید چه کار کنم.
وگرنه اینکه من هر دقیقه
برگردم و به گذشته فکر کنم
که چرا فلان کار را کردم ؟
یا چرا فلان کار را نکردم ؟
خب این کار چه فایده ای دارد ؟
من حاضر نیستم
هر دقیقه راجع به گذشته فکر کنم
من هر پرونده ای را
یک بار برای همیشه می بندم.
من که هر روز نمی توانم
پرونده های قدیمی را دوباره باز کنم
این کار مثل این است که
من هر روز به بانک بروم و بگویم
پرینت حسابم را از روز اول به من بدهید
خب چرا باید این کار را بکنم ؟
درحالیکه برخی از ما
هر روز و هر دقیقه
درحالِ فکر کردن به گذشته هستیم.»
سلام مجدد
من در حال حاضر در یک شرکت خصوصی کار میکنم ولی به دلیل انجام پروژه هم برای شرکت های دولتی و هم خصوصی با فضای آنها آشنایی کافی دارم به نظرم کسی که روحیه چالشی نداره و صرفا دنبال اینه وقتش رو بگذرونه و یه زندگی اروم داشته باشه و یه درآمدی داشته باشه کار دولتی مناسبترین شغله .از طرفی تو سیستم دولتی معمولا شایسته سالاری وجود نداره شما گاهی تو سیستم دولتی میبینی یه مدیر بی ربط مثلا مدیر حراست تو حوزه کاری کاملا غیر مرتبط قدرتش از همه بیشتره ولی تو شرکت خصوصی اینطوری نیست .اما مهمترین نکته به نظر من روحیات شخصه به عنوان مثال یکی از همکارای خود من تو کار پر چالشی مثل کار ما به شدت اذیت می شد و حتی زندگی خانوادگیش هم تحت شعاع این قضیه قرار گرفته بود ایشون در حال حاضر در یک شرکت دولتی کار میکند و زندگی بهتری راتجربه میکند منظورم اینه شما باید روحیه خودت رو ببینی این خیلی مهمه بعضیا واقعا فیت کار دولتی هستند اینا تو شرکت خصوصی یک ماه هم دوام نمی اورند و بالعکس.
اما نکته اخر اینکه در کل میزان درامد و هزینه ها چه در دولتی و چه در خصوصی متناسب نیست .
سلام به میثم عزیز و سایر دوستان
ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
دولت ها نمی خواهند با دادن اگاهی و دانش مناسب توانایی تفکر انتقادی را به افراد بدهند ، این چیزی است که مورد علاقه آنها نیست.آنها دنبال کارمندان فرمانبردار و بله قربان گو هستند. کارمندانی که سطح هوشی آنها نهایتا مناسب برای انجام یک کار ماشینی تکراری یا کاغذ بازی های اداری باشد و به اندازه کافی حرف شنو باشند و منفعلانه همه چیز را بپذیرند.
توی توییتر من از آقای مصطفی نقی پور یه نقل قول دیدم که برام خیلی جالب بود ایشون هم از قول یه نفر دیگه می گفتن الان بهش دسترسی ندارم که منبع رو بزارم ولی خلاصه مطلب این بود:
– یه زمانی شما یه پولی دارین که می خواین برا خودتون یه هدیه بخرین هم قمیت براتون مهمه و هم کیفیت.
– یه زمانی پول یه نفر دیگه اس و میخواین برا خودتون هدیه بگیرین قیمت دیگه براتون مهم نیست فقط کیفیت.
– تو حالت دیگه پول مال شماست و میخواین واسه یه نفر دیگه هدیه بخرین دراین حالت قیمت بیشتراز کیفیت براتون مهمه
تو یه حالتی پول مال شما نیست و میخواید واسه یه نفر دیگه چیزی بخرید در این حالت نه کیفیت براتون مهمه و نه قیمت و کار دولتی مثال بارز این حالت می باشد.
ترجمه:
نوشتن چیزی که خوندنش آسون باشه، کار سختی هستش. ولی اگه به شکل درستی انجام بشه، آسون خواهد بود.
از طرف دیگه اگه نوشته به شکلی ناواضح نوشته بشه، خوندنش سخت خواهد بود و مطلب رو به گونهای که یه نویسنده دقیق میتونه به خواننده منتقل کنه، نمیتونه منتقل بکنه
سلام جناب مدنی نمیدونم اقای سیاهپوش رو می شناسید یا نه اما در این نوشته اقای نعمت الله فاظلی اون رو معرفی کردند هر چند شما هم اشاره ای به این نوع کتاب خوانی داشته اید
در مورد حذف کتاب در جامعه امریکا و رسانه ای شدن علوم اجتماعی توضیح میدن
در مورد سوال اخر که پرسیدین مرتبطه
حذف کتاب از جامعه
فقط هم بحث سرکوب و تهدید و این ها نیست، حتی خود آن معنای معرفت شناسانه هم میتواند محدودیت هایی ایجاد کند، اگر شماکتاب “زندگی در عیش ، مردن در خوشی” نوشته جامعه شناس عمومی بلند آوازه، نیل پستمن را بخوانید، در مورد تاثیرات حذف کتاب از جامعه آمریکا که بحث میکند توضیح میدهد که این رسانه ای یا تلویزیونی شدن یکی از پیامدهایش این است که آهسته آهسته خواندن کتاب کم میشود و بعد در فصل سوم یا چهارم کتاب توضیح میدهد ،آمریکایی که امروز امپراطوری شد به این علت بود که در قرن 18 یا 19 آمارها ی شگفت انگیزی از کتابخانه ها وکتابفروشی ها و نشر کتاب و این ها یک زیرساخت فرهنگ مکتوبی بوجود آورد و حالا تلویزیون ها با سرگرمی سازی یا تجاری سازی و با چیزهای دیگر دارند آن را از جامعه میگیرند . او معتقد است که اگر این اتفاق ادامه پیدا کند تمدن آمریکا سقوط میکند و فرو میریزد، یعنی کتاب نباید جایگاهش در تمدن آسیب ببیند، تلویزیون ، روزنامه و رسانه های دیگر باید مواظبت کنند از اینکه به هر حال آن دانشی که به صورت مکتوب تولید میشود یک نقش ساختاری در پیشبرد زندگی اجتماعی و تمدن دارد، بخصوص در حوزه علوم انسانی اجتماعی ما اگر درکمان فقط بخواهد بصری باشد این درک بصری درست است که حواس را چند بعدی میکند ولی خیلی از حقیقت هایی که حقیقت های غیربصری هستند را نمی توانیم ببینیم چون درک انتزاعی ما را محدود میکند به تعبیر پستمن بصری کردن درک را انضمامی و چند بعدی میکند ولی آن درجه انتزاع را کم میکند ، خواندن و نوشتن چون تمرکز بیشتری را میطلبد ، و نیازمند یک ارتباط فعالانه تر است اما وقتی که تلویزیون نگاه میکنیم مهم نیست که سخنرانی یک جامعه شناس را گوش میکنیم یا مثلا یک فیلم سینمایی را، خیلی ریلکس هستیم ، برای همین هم اینها خیلی نیاز به تمرکز و دقت ندارد اما کتاب که میخوانیم زود خوابمان میگیرد چون کتاب انرژی بیشتری میخواهد یعنی درگیری مغزی بیشتری نیاز دارد و برای همین هم خیلی ها آمادگی اش را ندارند و خیلی ها هم به محض این که بخوانند خوابشان میگیرد. چرا؟ چون کتاب مغز را فعال میکند و تلویزبون این کار را نمی کند، حتی تصاویر ویدئویی و اینترنتی هم این کار را نمی کنند ، معنای این حرف چیشت ؟ معنای این حرف آن است که یکی از پیامدهای مخرب رسانهای شدن میتواند این باشد که درک انتزاعی ما به تدریج کمتر میشود و یک معرفت شناسی به وجود میآید که مبتنی بر درک کمتر انتزاعی است ، نمی گویم صفر است بلکه درک انتزاعی را کمتر میکند، برای همین است که درواقع اونبرتو دکو نشانه شناس معروف یک کتابی دارد به نام فانکشن آو لیتریچر که نمی دانم که به فارسی ترجمه شده است یا نه ، فصل اولش در مورد کارکردهای ادبیات است که میگوید ادبیات کارکردش تولید لذت نیست ، اگر این بود ارزش نداشت درست است که لذت تولید میکند ولی کارکرد اصلی آن این نیست ، کارکرد اصلی ادبیات ارتقاء ذهن است از طریق ارتقاء زبان به ویژه ادبیات کلاسیک و آثار ادبی بزرگ. او مفصل شرح میدهد که از لحاظ نشانه شناسی کاری که خواندن کلمات یعنی اشعار ، رمان و داستان میکند آن کار را یک فیلم سینمایی نمی کند، یک گالری هنری نمی کند ، حتی موسیقی این کار را نمی کند چون آن درک انتزاعی که رمان و شعر میدهد در تصویر نیست، چون زبان از طریق ادبیات ارتقا پیدا میکند . در مجموع یکی از وجوه محتمل مخرب رسانهای شدن همانطوری که پستمن توضیح میدهد،همین است. او همچنین در کتاب دیگرش که به فارسی هم ترجمه شده با عنوان “تکنوپولی” که در مورد تلویزیون و اینترنت است همین بحث را خیلی مفصل بیان میکند که دقت بکنیم تکنولوژی های ارتباطی این ضربه را میتوانند بزنند که درک انتزاعی و درک خلاقانه و درک فعالانه ما را تهدید نکنند. برای همین است آن دوستانی که گاهی فکر میکنند با گوش دادن موسیقی یا تماشای فیلم فرهیخته شده اند اشتباه میکنند ، مگر این که شما شعر هم بخوانید، داستان هم بخوانید، جامعه شناسی و روان شناسی واقتصاد و تاریخ هم بخوانید و در مجموع کتاب هم بخوانید، به صرف این که کسی موسیقی گوش میدهد فرهیخته نمی شود، اساسا با مصرف کسی به جایی نمی رسد ، هر نوع مصرف. ما اگر میخواهیم در معرفت به درجهای از ارتقا برسیم، باید تولید کنیم. یعنی میخواهم بگویم که صرف خواندن کتاب هم ما را فرهیخته نمی کند، مگر این که به شیوه خلاقانه خوانده شود. اگر میخواهید کتاب بخوانید، بروید کتاب های آقای دکتر ساهپوش را بگیرید ببینید چگونه کتاب میخواند واقعا تماشایی است گوشه به گوشه تا آخر کتاب یادداشت مینویسد ، نظر میدهد و نقد میکند و این کار ایشون فوقالعاده جالب است، یعنی در واقع یک نوع خواندن خلاق است، نه این که مثل روزنامه خواندن باشد، آن هم مثل تماشای تلویزیون است
متاسفانه نمیشناسم ایشون رو.
سعی میکنم بخونم در موردشون.
فقط یک موضوع رو در نظر بگیر و اون هم ویزاهای مهاجرتی آمریکاست! شما هر چه نیروی احمق داشته باشی، به شرطی که نیروی خبره هم داشته باشی اشکالی نداره. کشورت رشد میکنه!
From مسعود on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom میثم مدنی on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom مطهره on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom رسا on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom میثم مدنی on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom ف on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom مسعود on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom میثم مدنی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom معصومه شیخ مرادی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom ف on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom امیرحسین on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom معصومه شیخ مرادی on بچهها برای تاخیر در غذایشان گریه میکنند، شما چطور؟
Go to commentFrom سعید فعله گری on بچهها برای تاخیر در غذایشان گریه میکنند، شما چطور؟
Go to commentFrom محمد ریاحی on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom محمد ریاحی on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom معصومه شیخ مرادی on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom رسا on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom rezachatrzarin on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوهشتم: فرایند بسیار آرامِ تبدیل ژن بد به ژن خوب.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوهشتم: فرایند بسیار آرامِ تبدیل ژن بد به ژن خوب.
Go to comment