کمی به رفتار بچههای کوچک توجه کنید.
-
وقتی غذا، آب یا … به آنها نرسد (اغلب) گریه میکنند (بیقراری و صبرنداشتن).
-
وقتی یک وسیلهای دارند که بهترش در دست دیگران است، شروع به گریه میکنند و آن وسیلهرا میخواهند، کاری به آن ندارند که خانواده بچه دیگر، تفاوت (رفاهی، اجتماعی و مالی) بسیاری با خانواده خودش دارد. برای پدر و مادرش بسیار سخت است که چنین چیزی را برای او تهیه کند! (حسادت و خواست کورکورانه).
-
وقتی زمین میخورند یا به جایی میخورند، شروع به گریه میکنند بعد به اطراف نگاه میکنند و اگر کسی را ندیدند،گریه را قطع کرده و به ادامه بازی میپردازند (ذکر مصیبت).
-
گاهی برای رسیدن به یک آبنبات ۱۰۰۰ تومانی، تراول چک عیدی خود که ۵۰ هزارتومان است را میدهند، چون آگاهی و برنامه درستی برای استفاده از آن ۵۰ هزار تومان را ندارند! (عدم به تاخیر انداختن لذت و عدم توانایی برنامهریزی و هدفگذاری).
-
نیازی به صندلی طلا ندارند برای بازی کردن و لذت بردن، تفاوتی بین گردنبند طلا و بدل نمیدانند، زیبایی و لذت برایشان مهمتر است. ممکن است با یک بستنی ۵۰ تومانی آنقدر لذت ببرند که از خوردن استیک ۱۰۰ هزارتومانی نبرند! (عدم توجه به قیمت برای لذت بردن)
ما خیر سرمان بزرگ شدهایم و بسیاری از عادات بد زندگی (۱ تا ۴) را حفظ کردهایم و عادت ۵ را فراموش کردهایم.
تا رخدادی میشود، گرانی رخ میدهد، نمرهای نمیآوریم و … شروع میکنیم به گریه کردن، ناله کردن، زاری کردن، توییت نالهکنان کردن، باشه اسمش رو آگاهی بگذارید، اما از نظر من اون آدم (اگر خبرنگار یا سیاسی نباشد) هنوز بزرگ نشده است.
وقتی وضعیت خوبهای سایر کشورها یا سایر خانوادهها را میبینیم شروع میکنیم به مقایسه کردن و ناله کردن. هیچ هم به ذهن ضعیفمان خطور نمیکند که آنها شرایط اولیهشان با تو هزاران بار فرق میکند. حتی یک تصادف ساده نیز ممکن است تو را از راه رفتن باز دارد و او در همان حال قهرمان فوتبال باشد (برعکسش هم ممکن است). نمیتوانی از برخی چیزها فرار کنی، البته که با تلاش بسیاری از مشکلات را میتوانی فراموش کنی، اما باید یک چیزهایی را فدا کنی که دیگران نمیکنند! حساب کن و فدا کن.
سلامت روحی-جسمی، شادابی و پرامید بودن، هر یک میلیاردها میارزد و ما به خاطر از دست دادن نیمی از سرمایهمان که حالا بشود ۱۰۰ میلیون تومان، آنها را هر روز فدا میکنیم! هر روز چاقو را بر میداریم و بر روح و شادابی خود فرو میکنیم که چرا ۱۰۰ میلیون ضرر کردم! برای من تو با آن بچه که درک تفاوت ۵۰ هزار و 1000 تومان را نمیدانست فرقی نمیکنید.
من در این شرایط که کمی خودم را کمی بیخیال نشان میدهم و اطرافیان به من میگویند تو چرا خوشبینی؟ چرا ناله نمیکنی مثل ما؟ میگویم:
«من را یک دونده ماراتون بدان که دارم زندگی را میدوم، ممکن است خاری به پایم برود و کسی جلوی من سنگ بیندازد! وظیفه من گذر از آن سنگ و درآوردن خار است، نه این که بنشینم گریه و برنده نشدنم را با خار در پا و سنگ جلوی پا توجیه کنم»
ما آنقدرها هم که فکر میکنید وقت نداریم که صرف ناله و شیون کنیم. آنقدرها انرژی ذهنی نداریم که صرف مزخرفات روزگار کنیم. در جنگی هستیم که سزای تاخیر کاران مرگ است، مرگ زمان، شادابی، ذهن و هر چه هست. هر روز لشگر ۱ میلیون نفری شما، هزار نفرش را از دست میدهد. چه میخواهی بکنی؟ کنار میکشی و باعث میشوی بقیه میلیون نفر هم کشته شوند؟ تا یک مراسم دفن خوب برایشان بگیری؟
میدانید جالبی کار کجاست؟ تنها چیزی که فراموش کردهایم که ای کاش فراموش نکرده بودیم، مورد ۵ است!
برای زیبایی نیازی نیست، گردنبند ۱۰۰ میلیونی به گردن بیندازی. نیازی نیست، ماشین آنچنانی سوار شوی تا احساس خشنودی داشته باشی، نیازی نیست برای خوشحالی و به هدف رسیدن، خانه ۱ میلیاردی (که یک خانه کاملا معمولی است این روزها) داشته باشی. میشود با یک بستنی هم شاد بود و نیازی نیست منتظر باشی آن که باید کنارت باشد… باشد! میشود با یک لیوان چای هم شاد بود.
سلام.
دکتر هلاکویی مطلب خوبی در این مورد دارد که دوست دارم عیناً آن را همینجا قرار دهم.
« من که نمی توانم
هر روز بنشینم
و صبح تاغروب درباره گذشته فکر کنم.
یعنی که چه ؟
من فقط می توانم
یک بار بنشینم
و به یک موضوع فکر کنم
آن هم فقط به این دلیل که
به یک نتیجه محسوس و ملموس
درباره آن موضوع برسم تا ببینم
بر مبنایِ آن نتیجه
از آن به بعد باید چه کار کنم.
وگرنه اینکه من هر دقیقه
برگردم و به گذشته فکر کنم
که چرا فلان کار را کردم ؟
یا چرا فلان کار را نکردم ؟
خب این کار چه فایده ای دارد ؟
من حاضر نیستم
هر دقیقه راجع به گذشته فکر کنم
من هر پرونده ای را
یک بار برای همیشه می بندم.
من که هر روز نمی توانم
پرونده های قدیمی را دوباره باز کنم
این کار مثل این است که
من هر روز به بانک بروم و بگویم
پرینت حسابم را از روز اول به من بدهید
خب چرا باید این کار را بکنم ؟
درحالیکه برخی از ما
هر روز و هر دقیقه
درحالِ فکر کردن به گذشته هستیم.»
ارادتمند
سعید فعله گری
من همیشه به اطرافیانم میگویم اگر شما پنجاه میلیون تومن داشته باشید چقدر حرص آن را می خورید چقدر تصمیم میگیرید آن را زیاد کنید چقدر دنبال بانکی می گردید سود بیشتری بدهد چقدر دنبال روشهای مختلف سرمایه گذاری هستید فرض کنید آن پنجاه میلیون تومان خودتان هستید همانقدر برای خودتان ارزش قائل شوید برای رشد و توسعه فردی برای شاد بودن آن زمان را روی خودتان سرمایه گذاری کنید به نتایج بهتری می رسید.
من از اینکه این روزها دوستانی را می بینم که حداقل پنج برابر من حقوق می گیرند ولی همچنان در حال جمع کردن دلار و پول و سکه و اینها هستند تعجب می کنم.
هر روز اخبار چک می کنند حتی مسافرت خارج رفته اند که دلار ویورو از دولت بگیرند و آن را پس انداز کنند دوستانی که البته هر وقت دیدمشان از زمین و زمان هم شاکی بودن و هیچ وقت خوشحال و راضی نیستند.
( داخل پرانتز خیلی بی ربط به این موضوع: توی چندتا از نوشته هات درباره رقابت نوشته بودی بخصوص برای خانمها، میخوام بگم اگه فرصت داشتی در این باره بیشتر بنویسی چطور میشه یه رقابت سالم داشت که به رشد و پیشرفتت کمک کنه ولی تو رو وارد بازی های حقیرانه نکنه، عزت نفست لطمه نخوره، و…)
عرض ادب
ترسناک بودنِ اینکه آدم مجبور شود روزی « با یک لیوان چای » ، « از یک لیوان چای » لذت ببرد برای من غیر قابل هضم و حذف است از نظر ذهنی. (اشاره به این کسانی که زندگی رقابتی و کاری مالی را رها میکنند و میروند خود را غرق سفر میکنند با قرض و قوله، و مدام از چای هایشان لذت میبرند ۲۴ ساعته)
اما اگر خیلی جا های زندگی آدم اوکی باشد، یا به ادبیات شماْ حداقل ها را تیک زده باشد، و خیالش راحت باشد(نه خیلی راحت)، آن وقت بله از یک لیوان چای میتوان لذت برد، و مناسب است این لذت بردن. (بنظرم)
مشتاق خواندن نظرات مخالف دوستان ام هستم ….
تشکر از این مقاله خوب تان