میثم عزیز
درمورد موضوعات معمولا به دو فاکتور باید توجه بشه:یکی مبانی اون مسئله ودیگری منابع.مبانی به چرا ها میپردازه ومنابع به راهها.درمورد توهم یادگیری شما خیلی به مورد اول نپرداختی!چرا ما دچار توهم یادگیری هستیم؟چرا کسانی که درزمینه ثروت اندوزی هستن،این توهم رو ندارند ومدام میگن کمه؟ولی تو زمینه های علمی یا مهارتی همه میگن خوندن بسه دیگه؟یا ما که بلدیم!به نظر من یکی از دلایلش عدم علاقه وازطرفی تحمل سختی های راه هست.البته خود علاقه هم درنگاه اول شاید انقدرقابل تشخیص نباشه،که خب چرا یه نفر به فلان شغل یا رشته علاقه داره؟.درمورد منابع اشاره ای شده،که دراین مورد هم باید باتوجه به سطح طرف واون جایگاهی که هست باشه.مطلب دیگه هم هست اینه که ما کلا درخیلی زمینه ها دچار توهم هستیم!مثلا اینکه علم اگر درثریا باشد مردمانی ازپارس به آن دست می یابند!ظاهرا هم منسوب هست به معصوم!ولی تحقیقی که شده یه حدیث ساختگی توسط ایرانیان بوده!این متوهم بودن از قدیم با ما بوده ودربیشتر زمینه ها هم دچارش هستیم.
یه موضوع دیگه هم مشاوران نااگاه ویا برخی اساتید هستن.که فرد رو دچارتوهم میکنن!من چندروز قبل داشتم رادیو گوش میدادم که مشاورش میگف،بچه ها اگه پزشکی قبول نشدید نگران نباشید!فلان برنده جایزه نوبل،تازه تو سی سالگی تحصیلاتشو شروع کرده!شما که هنو بیست هستین،بازهم ادامه بدین.ابن سینا مابعد الطبیعه رو چهل بار خونده تا فهمیده،اگه شما مطلبی رو با سه بار خوندن میفهمید شک نکنید نابغه هستید!وخیلی باهوش تر ازابن سینا!اگه هدفتون پزشکی هست تا بهش نرسیدید دست برندارید!ببینید چه مغالطه های قشنگی میکنه.درنگاه اول اون دانش آموز که گوش میکنه،میگه راست میگه نکنه نابغه ام خبر ندارم!شما ببینید چه بلایی سر طرف میاره.
مشکل اینجاست که جای مبانی اینجا نیست! این که چرا متوهم هستیم، باید وارد یک جنبه های بشیم که به شدت عمیقن. نمیشه سطحی گفت.
از طرف دیگه گروه به گروه متفاوت هستند و این موضوع باعث می شه تحلیل مبانی خیلی پیچیدهتر بشه.
ما اول اگر بیماریمون رو بفهمیم، بعد ممکنه ماهها بریم دنبالش اما اگر این موضوع رو درک نکنیم، حاضر نیستیم دوتا کلمه هم در موردش بخونیم.
در مورد بخش دوم دیدگاهت، فقط میتونم بگم نباید امید دادن رو با متوهم کردن، یکی دونست. گاهی آدم باید توی طرف مقابل امید بکاره، بعد که طرف خواست وارد بشه، سختی کار رو نشون بدی.
اگر ما سختی خیلی کارها رو در بچگی میدیدم شاید هرگز واردش نمی شدیم مثل مدرسه
ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست :
اعتراف به جهل ارزش زیادی دارد. این یک حقیقت است که زمانی که ما یک تصمیم در زندگی میگیریم الزاما نمیدانیم تصمیم درستی گرفته ایم ما فقط فکر میکنیم بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم را انجام می دهیم. و این کاری است که باید انجام شود.
سلام.
من میخواهم از یک طرف دیگر ماجرا به موضوع نگاه کنم. از موضوع کارمندی و استخدام.
ابتدا چند سوالی دارم که امیدوارم وقت کردید ( یا مفصل یا ساده) جواب دهید.
1) چند نفر مدیر متخصص در حوزههای مختلف نرمافزار داریم؟(مانند وب، معماری نرمافزار، علوم داده، نرمافزارهای سازمانی و…)
2) آیا هر مدیر باسوادی میآید و به شاگردان یا کارکنانش راههای پیشرفتی را که خودش طی کرده، بگوید؟ ( یا میخواهد همه آنها را برای خودش نگه دارد که نکند جای خودش را بگیرند.خودم این را در استخدام چند شرکتی که رد شدم، از پشت پرده از طریق دوستانم تجربه کردهام)
3)چند درصد سازمانهای داخل ایران حاضرند برای کارکنانشان هزینههای آموزش را برنامه ریزی کنند؟(این را در صورتی میگویم که کارمند سالم داشته باشد و به فکر زیرآب زدن شرکتی که در آن کار میکنند به خاطر افزایش حقوق 500هزاری در سازمان دیگر، نباشند)
من کتاب جامعه شناسی نخبه کشی علیرضاقلی را خوندهام و از چیزی که در آن به شدت متنفر هستم این است که همه بار را روی دوش مردم انداخته است.
بهتر است اینگونه بگویم که دانشگاهها و اساتید ما هم موظف هستند که علوم روز را مطالعه کنند وبه شاگردانشان نشان دهند.( این هم یک نوع توهم توسعه است)
مدیران و شرکتها نیز موظف هستند که دائماً به روز شوند و به کارمندانشان هم به روز شدن را یاد دهند.( تفکر سیستمی از کتاب FIFTH DISCIPLINE :PETER SENGE)
انصافاً این را خودمانی میپرسم که چند نفر از مدیران شرکت های مختلف رفتهاند و چندین کتاب اورجینال رشته تخصصی خودشان را خریدهاند و آن را به زبانهای آلمانی یا انگلیسی مطالعه کردهاند و آن را پیاده سازی کردهاند و در مرحله بعد آنها را نیز به کارمندانشان آموزش دادهاند؟
این یکی از دردناکترین تجربه های خودم بود. تا قبل از اینکه بتوانم برای کشورهای مختلف و بانکها و سرورهای دانشگاه کار کنم، فکر میکردم که خیلی سواد دارم. حتی اساتید دانشگاهم و اطرافیانم هم این را میگفتند.
اما وقتی وارد حوزه تخصصی- کاری خودم شدم و چندین جلد کتاب اورجینال را خریدم و خواندم ، تازه فهمیدم که ای داد که هر آنچه از قبل اندیشیدهام ، پوچ بوده.
خب اگر من این فرصتها برایم فراهم نمیشد و رئیس بانک و رئیس دانشگاه و یکی از صمیمیترین دوستانم در آلمان این لطفها را در حق من نمی کردند و پدرم و مادرم هزینههای پس انداز خودشان را برای من خرج نمیکردند و میگفتند بیهوده است و مسیر را برایم مهیا نمیکردند ، آیا من همان سعید قبل از سال 91 نبودم؟
قطعاً میتوانم بگویم بله شاید کمی فرق میکردم. مثلاً زبان برنامه نویسی ام از C , به سی پلاس پلاس یا در نهایت به سی شارپ تغییر میکرد و اصلاً نمیدانستم که معنای سیستم و تحلیل سیستمی با سه میلیون کاربر یعنی چه ؟ معماری دیگر چه کوفتی است مگر نرمافزار هم معماری دارد ؟ :)))
(این ها سخنهای خودم به خودم بود .در یک جمله بهتر بگویم ،اصلاً در قوه مخیلهام نمیگنجد. )
کمی هم باید بزرگان به فکر کوچکترها هم باشند تا ماهم یاد بگیرم. مثل همین کاری که شما میکنید.
چندین وبلاگ هست که مثل این وبلاگ برای کاربرانش و خوانندگانش وقت بگذارد؟
من با اینکه از سال 90 وبلاگ مینویسم و میخوانم، اما به تعداد انگشتان دست هم این گونه وبلاگها را ندیدهام.
خب مسئله و مشکل الان کجاست؟
کارکنان کم کار هستند و مطالعه نمیکنند؟
یا مدیران ما بیعرضه هستند و نمیتوانند کارمندان خوب را نگه دارند و آموزش دهند؟
یا هردوی اینها.
صریح مثل خودتان نوشتم چون که خیلی با این مسائل دست و پنجه نرم کردهام. امیدوارم ناراحت نشوید.
ارادتمند
سعید فعلهگری
من فکر میکنم نظر مطهره درسته من در مردمم که خودم هم جزئیشم نمیبینم تحت شرایط سخت و فشار بهتر شیم روحیه همیاریمون قوی تر شه ما دقیقا شروع به حدف هم دیگه و زیرپای همو خالی کردن میکنیم درست مثل همین دلار که با حمله دسته جمعی به بازار باعث بالا رفتن قیمتش شدیم و درست مثل همه چیزهای دیگه که گرون میشه و ما عطش داشتنشو پیدا میکنیم
نه… ما مردم سوییس و امریکا و حتی عراقم نیستیم پای هیچی نمی ایستیم
همین که به مهاجرت به عنوان یه گرینه نگاه کنیم هم همینه… همیشه اولین راه فرار بوده… من فکر میکنم همه چیز همینجوری که تاحالا بوده پیش میره نه جنگی اتفاق می افته نه اعتراصی نه انقلابی همه چیز خمون راه قبلی رو میره مثل انتخابات و …. و ما مردم مثل همیشه به شدت نظاره گر خواهیم بود
میدونم اعصابت خورده. اعصاب همه خورده. ولی چیزهایی که میخوای هم منصفانه نیست (به نظر من) هم امکان پذیر نیست.
این مردم و خود من و تو همه تو این فضا تنفس کردیم. تو این فضای تنبلی و رکود. هیچ وقت لزومی نبوده خودمون و مهارت هامون رو توسعه بدیم، حتی اگر توسعه میدادیم فایده ای نداشت. یا قابل استفاده نبود یا زیرآب ادمو میزنند یا بدون کوچکترین تغییری در حقوق به حجم کار و وظایفت اضافه می شه.
ضمن این که تصمیم گیرندگان خودشون حاضر نیستند به خودشون زحمت بدهند به علوم روز مجهز بشوند، اصلا حرف هیچ کس رو قبول ندارند، میان تو سمینارها حرفای خودشونو میزنند و میروند. فقط باید بهشون بگی بتمرگ گوش کن این چیزشرای مدیریتی و استراتژیک و راهبردی و فلان و فلان رو برا تو کره خر می گم نه برای اون دانشجوی بیکار.
حالا فکر کن تو اینجور فضایی چنین آرزوهای محیر العقولی داری. چنین شوکی خودش فساد زاست هی ملت میگردن سوراخای پیچوندن رو پیدا می کنند.ما باید آرام آرام اصلاح بشیم. گرچه خیلی از ما در این جبر و پیچ تاریخی و جغرافیایی ممکن است گم شویم و هیچ وقت پیدا نشویم.
ما همه مون فاسد شدیم. ولی تو امیدوار باش. ( ضمن این که میثم جان هیچ اتفاقی نیفتاده!!! آقا یه مقدار دلار و سکه بالا رفته، یهو همه ناامید شدن، یهو همه اعتقادات و افکارشون رو پس می زنن. یهو همه به دین و اعتقاداتش پشت می کنن. آقا چه خبر شده مگه ؟!! زندگی پر از این بالا پاییناست. بعدش انصافا زندگی قشنگه ازش لذت ببرید. (من عاشق نیستما :دی 4 ساله ازدواج کردم) فقط سعی این جریانات رو یه ذره دورتر نگاه کنیم. یه ذره از خودمون فاصله بگیریم بریم 10 سال بعد از اونجا به خود 1397 مون نگاه کنیم. همین الان تو یمن و سوریه و فلسطین مردم عروسی می کنن جشن می گیرن بچه دار میشن و…
اگه همش به طور یکنواختی شادی و خوشی و رفاه و لذت باشه خیلی مسخره و تکراری میشه زندگی. اینا هیجان زندگیه.
—
به نظرمن این اتفاقات فرصتی برای پخته شدن بیشتر ما “””هم””” می تونه باشه اگر جوش نیاریم!! میشه زندگی رو جور دیگه ای چرخوند. میشه خیلی چیزها رو حذف کرد از زندگی. (البته نخواهید هم مجبور میشوید :دی) فرق من با خیلیا اینه که با رضایت خیلی از این چیزها رو از زندگیم حذف کردم.
یادبگیریم مینیمالیستی زندگی کنیم. این همه ابزار، این همه وسایل، به خدا میشه راحت تر زندگی کرد.
راه های کم هزینه تر زندگی کردن رو پیدا کنید. (قطعا نیازه که یه مقداری از سطح رفاه و آسایشمون بزنیم ولی آیا این الزاما بد است ؟)
اعصاب خوردی نیست.
تنها راهه به نظر. کسی ترکیب تیم برنده رو دست نمیزنه. قدرت اصلی توی کشور بر اساس دانش و بهرهوری نمیگرده، با نفت میگرده. از دانشگاه بگیر، تا صنایع پیشرفته.
میگن ملوان رو توی دریای طوفانی میشناسن. اینجا میشه که معلوم میشه کی قوی هست و کی نیست.
شرایط این روزهای ما منو یاد این این جمله ی مهدی فرج اللهی می ندازه: گاوها در صف کشتارگاه هم یکدیگر را هل می دهند.
ویه جمله ی دیگه که نمیدونم کجا خوندم با این مضمون : ای کاش اونها که می خواستن از ایران مهاجرت کنن زودتر اینکارو می کردن و دیگه هیچوقت بر نمی گشتن تا شاید آنها که می مانند کاری برای این کشور می کردن.
از اینکه کتاب رابرت کیوساکی رو پیشنهاد کردین خیلی تعجب کردم. چون تا جایی که خاطرم میاد کتاب بابای پولدار، بابای بی پولش رو قبول نداشتین و گفتین آدمی هستش که بدون توجه به گذشته خودش و اینکه چطور به جایگاه فعلیش رسیده، کارمندی رو مورد انتقاد قرار داده. آیا تحلیل هاش رو تو کتاب حاضر واقع بینانه میدونین؟
من هی به خودم می گم آروم باش ، و به بقیه می خندم که هی دارن برای دلار 12 تومنی حرص میزنن، چرا ؟ چون میثم مدنی گفته دلار 6500 میشه آخرش :دی.
راستش به نظر من الان برای مهاجرت یه مقدار دیره.
ضمن این که من به شخصه هیچوقت رفتن برای یک گزینه نبوده. اصلا همه چی مهیا برای رفتن من! خانوادمو چه کنم؟ خواهرم ؟ برادرم؟ دوستانم؟ هموطنانم؟! من ترجیح میدهم همینجا کنار خانواده ام دست و پا بزنم تا اینکه ازاونور براشون دلسوزی کنم.
حالا من برای بچه های آینده ام کلی حرف دارم وقتی پیر شدم و اگر زنده بودم. براشون از تورم های نجومی حرف میزنم از پیچ های تاریخی، از جنگ های عراق و سوریه و یمن و ایران و جنگ های جهانی. به نظرم ما حواسمون نیست که جزیی از تاریخ هستیم. تاریخ حال. از تاریخ حال لذت ببرید. من به نظاره نشسته ام و اتفاقات جهان را از دریچه تاریخ می بینم. البته این نظاره دردناکه، خیلی دردناک.
تفاوت تو، وقتی رسیدیم به اینجا چی بود؟ آیا اونها الان حال بهتری دارن؟ اوضاع مالیشون بهتر شد؟ توی این مدت کی حالش بهتر بود؟
من قیمت واقعی دلار رو گفتم، متاسفانه این مدت به همت خود ما مردم، تورم سایر کالاها هم رفت بالا و دیگه قیمت واقعی دلار از دفعه پیش هم بالا رفت! یک سیکل تورم تشکیل دادیم.
نمیخوام بگم با واقعیت روبرو نشیم. اتفاقا من میگم با واقعیت روبرو بشیم. ناله و زاری چیزی به ما اضافه نمیکنه. باید فکر کرد و جنگید، همین. اون کسی که سرش رو کرده تو برف و گریه میکنه باخته اوضاع رو.
صرفا جهت مزاح در این روزهای بی مزاح
چند روز پیش توی پارک در حال ورزش با خانمی روبرو شدم که بسیار مشوش و نگران بود از ترس از آینده می گفت قیمت دلار اینکه در این وضعیت چی به سر بچه هاش میاد با اینکه وضع مالی خوبی هم داشت من هم چون اصلا پیگیر این مسائل نیستم چون نه تخصص دارم و نه می توانم کاری کنم تنها چیزی که به ذهنم رسید حرف شما بود گفتم یکی از دوستان ما که در این زمینه خیلی هم صاحبنظر است( برای اینکه خیالش را راحت کنم) به ما گفته دلار میاد روی 6500 خیلی آروم شد لبخند زد و با خیال راحت تری به ورزشش ادامه داد. پیش بینی شما حداقل به راحت شدن خیال این خانم می ارزید:)
در کل من فکر میکنم ما به وجود چنین تجربه هایی نیازداریم شاید یاد گرفتیم به کار ساختن مملکتمان برخیزیم. شرایطی پیش آمد که مجبور به نوعدوستی و مشارکت عمومی شدیم، به قول استفان کاوی درروبرو شدن با یک مساله سخت با خود بگوییم چطورمی توانم از آن به عنوان فرصتی برای بهبود استفاده کنم.
سلام میثم عزیز
بذار با یه داستان شروع کنم:میگن یه روز تو جنگ فرمانده میگه که،عقب نشینی کنید تانک های دشمن داره میاد.همه میرن ،یکی بی سیم میزنه که حسین من یه عراقی رو اسیر کردم.حسین میگه خیلی خب آفرین!سریع وبردارش وبیا عقب.چند دقیقه میگذره میبنن نیومد!بی سیم میزنن چرا نیومدی؟میگه هرکار میکنم نمیاد!میگن پس ولش کن وجون خودتو نجات بده،تانک ها رسیدن.میگه باشه.باز میبینن نیومد!بی سیم میزنن لعنتی بیا دیگه،چرا نمیایی؟!تانک ها یه قدمیت هستن.میگه والا من ولش کردم اون منو ول نمیکنه!میگه خب یه کلمه بگو اسیر شدم!موقعیت ما الان مث این میمونه تو یه کشتی هستیم که سوراخ شده.دو دسته آدم توش هستن:یکی اونایی که نشستن وکاری نمیکنن وهمش فک میکنن که اگه غرق شه میمیریم وهمش فکروخیال.یه عده هم دارن کار میکنن مدام.منتهی بدبختی اینه هر سوراخ رو میبندن ،باز یه جای دیگه اش سوراخ میشه!آخه تا کی دیگه؟!نمیتونن که همش کار کنن!ونتیجه عکس بگیرن!بعدم همه هم که موقعیت مهاجرت ندارن که بگیم این یه نسخه هست!
ما دلاروسکه رو فراموش کردیم!ما واقعیت ها مواجهیم.اصلا بحث نگرانی چندسال دیگه نیست!همش میترسیم نکنه ماه دیگه حقوق مون کفاف هزینه ها رونده!حقوق ها هم که با این نواسانت بالا نمیره.ولی اجاره خونه،موادعذایی همه میره بالا.دیگه نگرانی نداریم.ما تو خود مشکل هستیم!یه بحث مشکلی هست که داریم یه بحث مواجهه با اون مشکل.راه حلی به نظرم نمیاد.اونم تازه باحداکثرقناعت.
وقتی حرف از مهاجرت زده میشه واقعا دلم می شکنه. یه موقعی به مهاجرت دیدم از جهت کسب تجربه بود اما وقتی این دید میشه راهی برای نجات این سوال پیش میاد که خب پدر و مادرم چی؟ اون ها پول مهاجرتم رو بدن تا من به تعبیری نجات پیدا کنم و خب خودشون چی؟ کم پیش می اومد که این قدر ناراحت باشم واقعا …
نمی دونم چه میشه کرد چی درسته و من باید چی کارکنم
من همیشه به اطرافیانم میگویم اگر شما پنجاه میلیون تومن داشته باشید چقدر حرص آن را می خورید چقدر تصمیم میگیرید آن را زیاد کنید چقدر دنبال بانکی می گردید سود بیشتری بدهد چقدر دنبال روشهای مختلف سرمایه گذاری هستید فرض کنید آن پنجاه میلیون تومان خودتان هستید همانقدر برای خودتان ارزش قائل شوید برای رشد و توسعه فردی برای شاد بودن آن زمان را روی خودتان سرمایه گذاری کنید به نتایج بهتری می رسید.
من از اینکه این روزها دوستانی را می بینم که حداقل پنج برابر من حقوق می گیرند ولی همچنان در حال جمع کردن دلار و پول و سکه و اینها هستند تعجب می کنم.
هر روز اخبار چک می کنند حتی مسافرت خارج رفته اند که دلار ویورو از دولت بگیرند و آن را پس انداز کنند دوستانی که البته هر وقت دیدمشان از زمین و زمان هم شاکی بودن و هیچ وقت خوشحال و راضی نیستند.
( داخل پرانتز خیلی بی ربط به این موضوع: توی چندتا از نوشته هات درباره رقابت نوشته بودی بخصوص برای خانمها، میخوام بگم اگه فرصت داشتی در این باره بیشتر بنویسی چطور میشه یه رقابت سالم داشت که به رشد و پیشرفتت کمک کنه ولی تو رو وارد بازی های حقیرانه نکنه، عزت نفست لطمه نخوره، و…)
سلام.
دکتر هلاکویی مطلب خوبی در این مورد دارد که دوست دارم عیناً آن را همینجا قرار دهم.
« من که نمی توانم
هر روز بنشینم
و صبح تاغروب درباره گذشته فکر کنم.
یعنی که چه ؟
من فقط می توانم
یک بار بنشینم
و به یک موضوع فکر کنم
آن هم فقط به این دلیل که
به یک نتیجه محسوس و ملموس
درباره آن موضوع برسم تا ببینم
بر مبنایِ آن نتیجه
از آن به بعد باید چه کار کنم.
وگرنه اینکه من هر دقیقه
برگردم و به گذشته فکر کنم
که چرا فلان کار را کردم ؟
یا چرا فلان کار را نکردم ؟
خب این کار چه فایده ای دارد ؟
من حاضر نیستم
هر دقیقه راجع به گذشته فکر کنم
من هر پرونده ای را
یک بار برای همیشه می بندم.
من که هر روز نمی توانم
پرونده های قدیمی را دوباره باز کنم
این کار مثل این است که
من هر روز به بانک بروم و بگویم
پرینت حسابم را از روز اول به من بدهید
خب چرا باید این کار را بکنم ؟
درحالیکه برخی از ما
هر روز و هر دقیقه
درحالِ فکر کردن به گذشته هستیم.»
From rezachatrzarin on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom میثم مدنی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom میثم مدنی on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom محمد ریاحی on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom سعید فعله گری on مهمترین چیزی که برای یادگیری نیاز دارید، رهایی از توهم است! (انتخاب مسیر شغلی)
Go to commentFrom صدف on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom مسعود on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom میثم مدنی on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom مطهره on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom رسا on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom میثم مدنی on چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) - انتخاب رشته و مسیر شغلی
Go to commentFrom ف on امیدوارم شرکتها و بانکها ورشکسته بشن!
Go to commentFrom مسعود on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom میثم مدنی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom معصومه شیخ مرادی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom ف on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom امیرحسین on من در مورد قیمت دلار اشتباه کردم
Go to commentFrom معصومه شیخ مرادی on بچهها برای تاخیر در غذایشان گریه میکنند، شما چطور؟
Go to commentFrom سعید فعله گری on بچهها برای تاخیر در غذایشان گریه میکنند، شما چطور؟
Go to comment