ببین دوست عزیز باید قوه تخیل رابکار بیندازی و این داستان راخودت تکمیل کنی مثلا مادری بوده حامله شده وبا هزاران عشق وامید رفته وبایش کفش ولباس خریده کما اینکه مادران ما هم همین کارهارا میکنند حالا بر اثر اتفاقی بچه ازدست رفته وتمام آرزوهای این مادر بر باد رفته وتصور کن چه مصیبتی برسرش امده و دیگر امیدی به بچه دار شدن نداسته ودر کمال ناامیدی و حرمان آن کفش ها که عشق او بوده اند را برای فروش گذاشته یا ازسر فقر یادلایل دیگر. ….اما نویسنده تمام ماجرا را در شش کلمه آورده برای فهم این مسایل باید زیاد داستان بخوانی تا قدرت تخییل شما بیستر شود
سلام وقت به خیر
قبلا یه سوال ازتون پرسیده بودم، اما به جواب نرسیدم. گفتم خلاصه تر سوال رو بپرسم چون کمی با این مطلب مرتبطه دوست داشتم جوابش
رو از شما بشنوم.
جایی که کمتر کسی کار درست خودش رو انجام میده و یا حتی کمتر کسی هم انتظار داره کار درست خودت رو انجام بدی، چجوری انگیزه برای ادامه دادن داشته باشیم؟ خیلی ها که با این قضیه مواجه شدن، رفتن از ایران رو ترجیح دادن. از خیلی ها می شنوم که با این روحیه کار کردن ایران جای مناسبی برای کار نیست.
سلام
از چند جنبه میشه به سوال شما پاسخ داد
واقعیت اینه که این موضوعی که مطرح میکنید خیلی اوقات نشونه اینه که شاید باید مجموعه رو ترک کنی، البته اگر چاره داری، شاید باید شغلت رو ترک کنی، شاید باید موضوع رو عوض کنی!مثلا موضوعهایی که به امور دولتی و سیاسی منجر میشن گاهی اینجورین و ممکنه کلا با روحیه شما سازگار نباشه
موضوع بعدی اینه که همه مثل هم نیستند در تحمل دیگران، ممکنه برخی دوست داشته باشن برن، دوست داشته باشن برای دو گرم مواد مخدر فرزندشون رو هم فدا کنن، شاید بگید اطرافیان من که مواد نمیکشن، من میگم خیلی چیزها توی دنیا هست که افیونی فراتر از مواد دارن و این میتونه باعث بشه زندگی خودت رو تباه کنی
باید نگاهتون حتی به روابط دوستی، کار و … به عنوان قسمتی از مسیر زندگیتون باشه، گاهی وارد جایی گرم میشید گاهی سرد، اما مسیر زندگی شما، شخصیت شما، معنای زندگی شما تعیین میکنه که باید چکار کنید! ممکنه وارد روستایی بشید که هیچ کدوم از روستاییهاش تاحالا بیرون از روستا رو ندیدن! آیا اونجا تا آخر عمر زندانی میکنید خودتون رو؟
سلام مجدد جناب مدنی
یه سوال از حضورتون داشتم
من تو کتابخانه کار میکنم. کتابدار کتابخانه عمومی هستم
میخواستم ببینم اجازه میدین بعضی از مطالب وبلاگتون را درباره کتابخوانی تو پیج شخصی خودم و کانال و گروه کتابخوانی بازنشر بدم؟
فوق العاده فوق العاده فوق العاده لذت بردم!!
یعنی اینا همه حرفای دل خودم بود که میخواستم گفته بشه. هرچند شاید سهمم خیلی کوچیک باشه توی این اتفاق اما استوریش کردم که مطلب رو حداقل فالوئرای خودم بخونن.
سلام
فقط میتونم بگم خیلی خوب بود. ممنون
افکار منفی خودتو بکش
قبلا یه جایی خونده بودم گوشه ذهنتون یه سطل آشغال داشته باشید. هر وقت فکری یا چیزی ناراحتتون کردن بندازینش تو سطل آشغال و دیگه درشو باز نکنین. بعد مدتی قطعا اون موضوع اهمیت خودشو از دست میده.
ای کاش میتونستیم واقعا مدیریت ذهن را آنطور که باید یاد بگریم و بکار ببندیم.
بازم ممنون
لطفا به نوشتن این مطالب پر محتوا و کمک کننده ادامه بدین
سلام آقای مدنی وقتتون بخیر
ممنون بابت پست های قشنگ و پر محتواتون، من پیگیر مطالب شما هستم و آنها را مطالعه میکنم و از شیوه نوشتن و تحلیلتون خوشم میاد. یه نکته راجع به این پست میخام بگم
نظرتون راجع به چشم زدن، چشم زخم یا بهتر بگم جذب و دریافت انرژی منفی از اطرافیان چی هست؟
شما به قانون جذب اعتقاد دارید؟
ما توی جامعه زندگی میکنیم و خواسته و ناخواسته قضاوت میشیم: فلانی چه زندگی خوبی داره، فلانی هیچ غمی نداره، عجب فلانی خوش شانسه، چقدر فلانی خوش قیافه و خوش تیپه، ماشین فلانی چقدر گرونه!!! و ….
به نظر من خیلی وقتها برای اینکه مورد قضاوت بقیه قرار نگیریم نمیتونیم خیلی روراست باشیم. برای اینکه انرژی منفی از بقیه دریافت نکنیم وگرنه توی جامعه و کشوری که نیمی از مردمش در حال دویدن هستن و گاها نمیرسند وگاهی نمیتوانند خودشان را برسانند، لزومی نداره واقعیت زندگی ها و حقوق و شرایط زندگی گفته بشه.
باور بفرمایید شرایط خیلی وقتها ایجاب میکنه آدم راستشو نگه
ولی من با دروغ گفتن و نالیدن هم مخالفم.
یا نباید گفت
یا باید راست گفت
بیشتر نوشتههای این سایت رو خوندم بویژه چرا کتاب بخوانیم رو و فراون از اونها یاد گرفتم.
اما نمیدونم چرا این پست و دو پست قبل از این برخلاف قبلی ها آدم رو یه کم گیج و آشفته می کنه.
انگار تو این نوشته ها خودتون نیستین یا اینکه فقط تو این نوشته ها خودتون هستین. من بیشتر از هر چیزی توی این پست و دو پست قبلی توجیه می بینم. آدمی که نتونسته با واقعیت ها کنار بیاد یا مسايل رو حل کنه و صورت مساله رو پاک کرده و به خاطر حل نکردن این مساله خشم فراوانی رو از محیط اطراف داره. اون خشم که درون این نوشته اس واقعا آدم رو آزار میده، این رو به این خاطر میگم که با نوشته های قبلی تون این حس رو نداشتم. و باهاشون خیلی ارتباط برقرار می کردم.
امیدوارم باز هم مثل ۳۹ نوشته قبلی چرا کتاب بخوانیم بنویسین. اونها اونقدر من رو قانع کردن که تمام عمرم بشینم و کتاب بخونم و به دیگران هم توصیه کنم.
موفق باشین.
البته در دفاع از مرد عنکبوتی باید بگم اینجوری نیست که هی خوشتیپ تر بشه! این فرد همواره بین دوراهی پیتر پارکر بودن و مردعنکبوتی بودن قرار داره و با بدست آوردن قدرتهاش، صرفا وارد بازی تصمیم گیری و مدیریت لحظه ها شد.
“With great power comes responsibility”
سلام آقای مدنی
وقتتون بخیر
من هم از طریق مصاحبه ی آقای آرامش با شما آشنا شدم.آرامش خاصی درطرز صحبت کردن شما هست و تواضع بیش از حد که موفقیتتون رو به شانس ارتباط داده بودید که قطعا این طور نیست و پشتش استعداد و تلاش زیادی هست.
موفق باشید
From مجید on نکاتی برای کتابخوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۱)
Go to commentFrom .... on مروری بر کوتاهترین داستان دنیا
Go to commentFrom نورایی کرمانشاهان on مروری بر کوتاهترین داستان دنیا
Go to commentFrom سیاره آبی on مروری بر کوتاهترین داستان دنیا
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on نکاتی برای کتابخوانی (۱): برای مطالعه و کتابخوانی، از رانندگی آموز، اگر طالب فِیضی.
Go to commentFrom ماریا عزیزی on هر کسی باید کار درست خودش رو انجام بده هر چند به ضرر شماست!
Go to commentFrom میثم مدنی on هر کسی باید کار درست خودش رو انجام بده هر چند به ضرر شماست!
Go to commentFrom امیری on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom Dreamer.m.t on گامهایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۱- همدیگر را دکتر/مهندس خطاب نکنیم.
Go to commentFrom امیری on آیا در جبهه جنگ با داعش مذاکره میکنید؟ با افکار منفی خود هم همان کار را بکنید.
Go to commentFrom امیری on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom امیری on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom Ab on مروری بر کوتاهترین داستان دنیا
Go to commentFrom مریم همتی اصل on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom پیام on سعی کنید بین هابی (کار ذوقی)، سرگرمی و شغل خودتون تمایز قائل بشید
Go to commentFrom مهدی on داستان برگ چغندر و ریاضی
Go to commentFrom مهدی on داستان برگ چغندر و ریاضی
Go to commentFrom امیر محمد on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom المیرا خزاعی on درباره من
Go to comment