موضوعی که در یک جامعه آشفته، بسیار دیده میشه اینه که افراد زیادی در جامعه هستند که کار خودشون رو به درستی انجام نمیدن، برای کم کردن درد عذاب وجدان یا آروم کردن خودشون، دیگرانی که کار درستی انجام میدن رو توبیخ یا تحقیر میکنن. در نوشته «جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون» بعد دیگری از این موضوع رو بررسی کرده بودم.
۱- چند مثال
بگذارید چند تا مثال بزنم:
– شما بد رانندگی میکنید، پلیس شما رو جریمه میکنه، به جای این که به اشتباهتون توجه کنید و سعی کنید دیگه این اشتباه رو تکرار نکنید، شروع میکنید به اون پلیس بد و بیراه گفتن، یا فراتر از اون پلیس رو به رشوهگیری و فساد متهم میکنید، فراتر از اون کل حکومت رو زیر سوال میبرید!
– شما به عنوان ناظر یک پروژه جلوی ضرر رو میگیری و میلیاردها تومن پول بیزبون رو نمیگذاری حیف و میل بشه، به جاش چکار میکنه اون مجری؟ بهت بد و بیراه میگه (عوض این که به کار اشتباه خودش، کارمندهاش یا … توجه کنه و جلوی این اشتباه رو بگیره). فراتر از اون، شروع میکنه مثال زدن از اختلاسهای جامعه و ….
– کارمندی میآد پیش شما که اشتباه کرده، حرفی رو بیرون درز داده که نباید میداده، کارش رو به درستی انجام نداده، به جای این که تمرکز رو بگذاره روی اشتباهش و سعی کنه با کمک مدیرش اون مسئله رو حل کنه، شروع میکنه از فشاری که روی سیستم هست، دوری مسافت یا وضع بد دلار حرف میزنه، فراتر میره صحبت از مهاجرت میکنه! و کل مملکت رو به گند میکشه (پانوشت ۱)
– مدیر به موقع حقوق رو پرداخت نمیکنه، به درستی هدایت نمیکنه، به جای این که توضیح بده مشکل رو، به دیگران بفهمونه که داره تمام تلاشش رو میکنه که دیگه تکرار نخواهد شد، شروع میکنه از وضع بد جامعه ناله کردن، شروع میکنه به کار کارمندها گیر دادن
– متنی مینویسی در مورد یک مشکل ذهنی افراد، عوض این که نکته رو بگیره طرف، بدون این که روی نوشته و محتوا تمرکز کنه، دنبال اینه که مثالی پیدا کنه، یا چیزی رو به دست بیاره که متن طرف رو زیر سوال ببره! فراتر میره، خود شخص رو تحقیر میکنه، فراتر میره توهین میکنه
– در گروهی قرار دارید و هر کدوم وظیفهای دارید، شخصی وظیفه خودش رو به درستی انجام میده و شما (حتی به حق) نمیرسید همگام با اون کار رو انجام بدید، به جای حفظ آرامش، صحبت با مدیر برای بهبود فرایند، نسبت به اون شخص حس بدی میگیرید، یا توهین میکنید، حتی فراتر میرید و شخصیت طرف رو نشانه میرید.
شاید بتونم یک مثال دیگه هم بزنم:
موارد بالا رو میخونید، بهتون بر میخوره که خیلی از این کارها رو دارید تکرار میکنید، عوض این که سعی کنید فکر کنید به موضوع، سعی میکنید مثال نقضی پیدا کنید، سعی میکنید نویسنده رو تحقیر کنید، سعی میکنید غلط املایی پیدا کنید، سعی میکنید هزاران کار کنید تا یک وقتی نیازی به کوچکترین تفکر و تغییر در خودتون نشه.
۲- چرخدندهها
بخوام با مثالی توضیح بدم که چرا باید به موارد مطرح شده حساس بود، میتونم از چرخ دندهها نام ببرم. اگر شرکت، جامعه، گروه یا خانواده رو به تعدادی چرخدنده تشبیه کنیم، انجام کار درست رو میتونیم به چرخش درست هر چرخدنده تشبیه کنیم. حالا اگر ما از همه جامعه بخوایم که چرخدندههاشون رو برای ما نگه دارن، تا ما استراحت کنیم یا سالها بگذره تا عشقمون آیا بکشه رعایت کنیم قوانین رو، چه بلایی سر جامعه میآد.
تازه برای خانواده شاید بشه کمی با از کار افتادن چرخدندهها کنار اومد (برای همینه که هیچ وقت اعتقاد نداشتم شرکت رو میشه مثل یک خانواده چرخوند) ولی اگر تعداد چرخدندهها زیاد بشه مثلا بالای ده تا، و به طور متوسط کسی ۱۰ درصد اوقات چرخ دندش رو نگه داره، دیگه هیچ وقت چرخدندههای جامعه به حرکت در نمیآد، اینجوری میشه که چیزهایی مثل فرهنگ غلط کار، رانندگی، مطالعه و … نهادینه میشه
میپذیرم نگاه چرخدندهای به انسان شاید بد باشه، اما ما داریم در مورد اعمال و رشد جامعه صحبت میکنیم. من به عمد تصویری رو برای نوشته انتخاب کردم که یک جورایی میگه اگر دوست داری جزئی از چرخ دنده باشی، یعنی نمیخوای فکر کنی. اما نکته اینه که برای گذر از چرخدنده باید فکر کرد، نه این که اشتباهات رو باهاش توجیه کرد! نه این که ولنگ و واری رو باهاش توجیه کرد، نه این که تمام قوانین رو به خاطر راحت تر بودن پس زد، زمانی یک قانون رو بگذارید کنار که براش جایگزین دارید یا میتونید تضمین بدید چیز بهتری رو با تلاش هر روزه خواهید ساخت.
۳- استرس، اضطراب و رشد
یک موضوعی که به نظرم نیاز به درک بالاتری داره، توانایی تحمل اضطراب و استرس هست. موضوع این هست که یک جورایی شما هیچ وقت از استرس و اضطراب رهایی نخواهید داشت، مگر این که رشدتون متوقف بشه یا هزینه خیلی زیادی رو برای کاهششون بدید.
از طرفی اگر در کودکی گیر کنیم که برای نرسیدن غذای ظهر (نهار) سریع به گریه و داد و بیداد بیفتیم، یعنی رشد نکردیم! اگر به محض این که اشتباهی کردیم و پدر و مادر بهمون تذکر دادن، بزنیم زیر گریه و قهر، یعنی رشد نکردیم. اگر مانند یک بچه دبستانی که با تشر معلم در هم بریزیم، یعنی یکم مشکل داریم، اگر در شرکت و سازمان، به خاطر تعداد زیاد کار انبار شده و سرعت مورد نیاز، بیش از حد استرس گرفتیم و اضطراب داریم (بدون تهدید به اخراج و …)، یعنی جا داره که کمی روی مهارت کنترل عملکرد، کارها و احساساتمون کار کنیم، به عنوان یک فرصت بهش نگاه کنیم و آروم آروم استرس و اضطراب رو مدیریت کنیم. یاد بگیریم چطور کارها رو تقسیم کنیم یا چطور برنامهریزی کنیم، بپرسیم و مرتب به صورت پیوسته آرامشمونمون رو بالا ببریم.
اگرچه بسیاری با آوردن صحبتهای جناب هلاکویی ناراحت میشن، اما گاهی جملاتی داره که به بهترین نحو موضوعات رو توصیف میکنه (نقل به مضمون):
آرامش به این نیست که در گوشهای بنشینیم، آرامش یعنی این که ما یک کشتی هستیم روی دریا، یک خودرو هستیم توی جادهای پر دست انداز اما درون اون (ذهن) میتونه بدون تکانهای شدید به کارش ادامه بده.
یعنی زمانی شما میتونی از آرامش صحبت کنی که اصطلاحا پوست احساسیت قوی شده باشه، یاد بگیری در مقابل رخدادهای بیرونی آرامش درونت رو حفظ کنی، نه این که در رو روی جهان بیرون ببندی و خودت رو توی خونه حبس کنی، نه این که جلوی کسانی که با حرکتشون توی این دریا موج ایجاد میکنن مقابله کنی و نسبت بهشون حست بد بشه، این تویی که باید در مقابل موجها آرام بگیری.
بنابراین اگر کسی در سیستم شما داره کارش رو درست انجام میده و این اعصاب شما رو به هم میزنه، براتون استرس ایجاد میکنه، اول از همه به درون فکر کنید و رشدش بدید، اگر بحث ایجاد دیسیپلین میشه که ممکنه به نفعتون باشه، بپذیرید و رشد کنید، شاید به نفعتون بود.
شعر صائب تبریزی بی ربط به بخش آخر نیست:
من از بیقدری خار سر دیوار دانستم ————- که ناکس کس نمیگردد از این بالانشینیها
ظالم به ظلم خویش گرفتار میشود————- از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ————- موجیم که آسودگی ما عدم ماست
جسم خاکی مانع عمر سبک رفتار نیست ————- پیش این سیلاب کی دیوار میماند به جا
پانوشت ۱: گاهی فکر میکنم خیلی از مهاجرتهایی که دیدم، برای فرار از یک سوی این فاجعه بوده، فاجعه پرتوپلا گفتن برای فرار از عواقب اشتباهات.
سلام. خوشحالم که نوشتین. مطالبتون رو چندباره میخونم و منتظر مطلب جدید هر روز بلاگ رو چک میکنیم ☺️
سلام. ممنونم از نوشته آموزندتون. نوشته هاتون رو دنبال میکنم از مدت ها قبل بنابراین با مدل ذهنیتون در حدی(خیلی کم) آشنا هستم. از دید خودم یه صحبتی داشتم و میخواستم نظرتون رو راجع بهش بدونم. البته این نظر شخصی من هست و ممکنه اشتباه باشه و اصراری به درست بودنش ندارم. خواستم فقط بیان کنم که نظر شما رو هم بدونم.
آیا به نظر شما توی جامعه ای که افراد از حداقل های زندگی محروم هستن(منظورم نان شب و تامین حداقل هایی مثل اجاره خونس) چقدر میتونیم انتظار موندن و ساختن داشته باشیم. البته شاید اون مهاجرت هایی که شما دیدین با مهاجرت هایی که من دیدم دلایلش متفاوت باشن. اکثر افرادی که اطراف من بودن و مهاجرت کردن انسان های شریفی بودن و فقط به خاطر دغدغه نان شب مهاجرت کردن. به همین وضوح میگم دغدغه نان شب. پس آیا بنظرتون نباید در مورد مهاجرت با جزییات و وسواس بیشتری حرف بزنیم. مهاجرت های میلیونی در کشورهایی رخ داده و دیدیم این موضوع رو که خیلی از خانواده هایی که موندن بخاطر نان شب و پول داروی بچشون تن فروشی میکنن و بنظرم مسأله مهاجرت خیلی پیچیده تر از این حرف هاست که در حد یه جمله بخوایم در موردش نظر بدیم.
البته بازم میگم این نظر شخصی بنده بود و ممکنه اشتباه باشه حرفم. با گفتنش فقط خواستم نظرتون که واسم مهم هست رو بدونم و اینکه با عینک شما زندگی رو دیدن شاید منجر به تأثیراتی در آینده من و افرادی که دنبال کننده نوشته های خوبتون هستن بشه.
ممنونم ازتون بخاطر نوشته های بسیار خوبتون که خیلی وقت ها راه گشای کارهام بوده
ببینید هیچ گزاره غیر بدیهی رو ندیدم که همه جا یا همه چیزها رو بپوشونه، بنابراین صحبتهای شما رو متناقض نمیدونم. اصلا هم کار بدی نیست مهاجرت، حتی اگر افرادی مثل من بگن اون مسیله راحت حل میشد
خود من هم مصون از مهاجرت نیستم، شاید تا به حال ده ها مهاجرت انجام داده باشم، حالا در مفاهیم مختلف
نمیتونم نسخه ای برای اون گرسنه ها بپیچم، بعضی اطرافیانم می دونن که تلاش زیادی کردم تا در دو سطح موردی یا از طریق ایجاد کار جلوی اون موارد رو بگیرم، اما همینقدر تابحال براعت داشتم
من چند تا از بهترین دوستانم مهاجرت کردن و با اینکه مدتها باهاشون بحث کردم، نه تنها ازشون دلگیر نیستم خیلی هم رفیقیم هنوز، چند تا از بچه ها رو خودم ریکام دادم
بحثش عمیقتر از این حرف هاست ولی امیدوارم پاسخ متناسبی داده باشم
مثل همیشه عالی و فقط یه کلام در تایید سخنان شما میثم جان
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه نکن
قطعاً اگر هر کدوم از ما بیشتر از نگاه نقادانه به بیرون نگاه و رویکردی نقادانه به خویشتن داشته باشیم و این تاج قربانی رو از روسرمون برداریم و مسِولیت پذیر باشیم و به دنبال مقصر نگردیم زندگیامون بهتر میشه.
سلام وقت به خیر
قبلا یه سوال ازتون پرسیده بودم، اما به جواب نرسیدم. گفتم خلاصه تر سوال رو بپرسم چون کمی با این مطلب مرتبطه دوست داشتم جوابش
رو از شما بشنوم.
جایی که کمتر کسی کار درست خودش رو انجام میده و یا حتی کمتر کسی هم انتظار داره کار درست خودت رو انجام بدی، چجوری انگیزه برای ادامه دادن داشته باشیم؟ خیلی ها که با این قضیه مواجه شدن، رفتن از ایران رو ترجیح دادن. از خیلی ها می شنوم که با این روحیه کار کردن ایران جای مناسبی برای کار نیست.
سلام
از چند جنبه میشه به سوال شما پاسخ داد
واقعیت اینه که این موضوعی که مطرح میکنید خیلی اوقات نشونه اینه که شاید باید مجموعه رو ترک کنی، البته اگر چاره داری، شاید باید شغلت رو ترک کنی، شاید باید موضوع رو عوض کنی!مثلا موضوعهایی که به امور دولتی و سیاسی منجر میشن گاهی اینجورین و ممکنه کلا با روحیه شما سازگار نباشه
موضوع بعدی اینه که همه مثل هم نیستند در تحمل دیگران، ممکنه برخی دوست داشته باشن برن، دوست داشته باشن برای دو گرم مواد مخدر فرزندشون رو هم فدا کنن، شاید بگید اطرافیان من که مواد نمیکشن، من میگم خیلی چیزها توی دنیا هست که افیونی فراتر از مواد دارن و این میتونه باعث بشه زندگی خودت رو تباه کنی
باید نگاهتون حتی به روابط دوستی، کار و … به عنوان قسمتی از مسیر زندگیتون باشه، گاهی وارد جایی گرم میشید گاهی سرد، اما مسیر زندگی شما، شخصیت شما، معنای زندگی شما تعیین میکنه که باید چکار کنید! ممکنه وارد روستایی بشید که هیچ کدوم از روستاییهاش تاحالا بیرون از روستا رو ندیدن! آیا اونجا تا آخر عمر زندانی میکنید خودتون رو؟
سلام
آقای مدنی میخواستم بدونم اگه بخوام وارد حوزه دادهکاوی بشم، برای یادگیری از کجا باید شروع کنم؟
سلام
آمار توصیفی، آمار ریاصی، برنامه نویسی و طراحی الگریتم
چرا مطلب نمیذارید؟
خسته شدید؟
سلام
راستش نمی دونم!
اگر توی لینکدین دنبالت نمیکردم، قطعا نگران پست نذاشتنت میشدم 🤓
آقا هرچند توی لینکدین دنبالت میکنم، دیگه نگران ننوشتنت شدم 🙂💕
کمپین راه بندازیم با این هشتگ:
میثم بیا بنویس 🥰
+
به رسم کلاس های آنلاین این روز ها که وقتی با کسی موافقیم یک مثبت(+) میزنیم زیر پیامش.
سلام آقای مدنی
من امروز بخشی از ۳ تا پست های شما رو در وبلاگم منتشر کردم و به مطالب مربوطه در وبلاگ شما هم لینک دادم.
اومدم از شما بپرسم که آیا از این موضوع رضایت دارید و اگر نه، اون مطالب رو حذف کنم.
ممنون
سلام
مشکلی نیست
سپاس از نوشته خوبتون.
توسعه فردی و مهارت های ارتباطی لازمه و ابزاری مهمی در زندگی اجتماعی است. بیشتر ما در مدرسه تحصیل میکنیم ولی کمترین تجربه از کار گروهی، اردوهای دسته جمعی و مشارکت در کارها رو در مدرسه تجربه میکنیم. دبیرستان که میایم کنکور و ورود به دانشگاه ها و درس خون بودن، این تعامل و کار گروهی رو به کمترین میزان خودش میرسونه، گویا این اکوسیستم که همهی ما به مدت 12 سال باید درونش به سر ببریم فرد گرایی رو در ذهن ما ریشه دار میکنه و نیاز به تعامل، مذاکره و همدردی و مشارکت و ارتباطات رو کم رنگ تر میکنه. مسلما تا به صورت جدی نخواهیم وارد بازار کار بشیم متوجه نمیشیم به شدت به ابزار مهارت های نر نیاز داریم. من به مدت شش و نیم سال در دانشگاه بودم در طول این دوران کم و بیش برای ورود به بازار کار تلاش میکردم، اما زیاد موفق نبودم، کم کم درس و دانشگاه برای من کمرنگ تر شدن و فهمیدم مهارت نرم و دانش اجتماعی کمی درباره بازار کار و ورود به اجتماع دارم. متوجه شدم نیاز به آموزش در این زمینه دارم. فکرش رو بکنید در این 12 سال در مدرسه بودن به اضافه شش و نیم سال تحصیل در دانشگاه، هیچ سخنی و درس و آموزشی دراین زمینه نبود! . مگر هدف نهایی این ارگان ها تربیت نیروی توانمند برای جامعه نبوده!؟ البته این شش سال دانشگاه توانستم به کمک کارهای دانشجویی و زندگی در خوابگاه اندکی تعامل با جامعه را بیاموزم (هرچند خانواده اصرار داشتند که برایم خانه بگیرند اما من نپذیرفتم) و به صورت ناخودآگاه برخی مهارت های ارتباطی را کسب کنم.
اگر امروز مطمئن نبودم که دیگر نمیخواهم درس بخوانم و میخواهم با جامعه در تعامل باشم ، هرگز نمیفهمیدم برای ورود به بازار کار و اجتماع یک سری مهارت ها رو باید کسب کرد، بخشی از شکست های من در اجتماع به سبب نداشتن مهارت و ابزار های مرتبط با آن بوده. خلاصه که به کمک اینترنت وشبکه های اجتماعی تونستم با افرادی آشنا بشم که راه و رسم زندگی اجتماعی و کاری رو دارن آموزش میدن.
سلام و ادب
داشتم https://www.youtube.com/watch?v=TBor2Y1VCuQ رو نگاه میکردم از محسن نامجو که یاد شما افتادم استاد.
گفتم شاید خوب باشه که به اشتراک بگذارمش اینجا.
درباره این ویدیو:
اسنفد ماه سال ۱۳۹۸ محسن نامجو “سمفونیک اودیسه ۲۰۲۰” را به صحنه برد.
سفری پر فراز و نشیب موسیقایی که اشکها و لبخندها، سختیها و آسانیهای زندگی انسان مهاجر را…..
با آرزوی سلامت و شادی
سلام و ادب
آرزوی سلامت براتون دارم دکتر
استاد اگر دلیل پست نگذاشتن تون سواد پایینِ مخاطب (ما) هستش، اگر چون ما دیتا ساینس بلد نیستیم و شما موضوعاتی رو مدنظر دارید برای نوشتن توی این وبلاگ که پیش نیاز های علمی ای داره برای فهمیدنش، اگر هر نوع بیسِ اطلاعاتی ای هست که ما به عنوان مخاطبِ وبلاگ نیاز داریم بدونیم تا بتونیم پست های جدید شما رو بفهمیدم…. لطفا کورس آموزشی معرفی کنید تا بریم و اون اطلاعات مدنظر رو یاد بگیریم و آماده تر برگردیم. تا شما هم بدونید که محتوایی که اینجا مینویسید توسط ما فهمیده میشه. و هم اینکه محتوای سنگین تری بتونید نشر بدید با اطمینان از اینکه مخاطب خواهد فهمیدش.
هرکس موافق هست علامتِ + کامنت کنه.
تشکر
سلام
مطمئنن اینجوری نیست
فقط زمان، انرژی و دل و دماغ همراستا نشدن برای نوشتن
میثم جان، تولد یکسالگی ننوشتنت در این وبلاگ، مبارک 😋
سلام میثم عزیز
امیدوارم خوب وسلامت باشی.زمان زیادی می گذره که از نوشتن فاصله گرفتی،ایا زمان،انرژی .ودل ودماغ همراستا شدن برای نوشتن ایجاد نشده؟