سلام. ممنونم از نوشته آموزندتون. نوشته هاتون رو دنبال میکنم از مدت ها قبل بنابراین با مدل ذهنیتون در حدی(خیلی کم) آشنا هستم. از دید خودم یه صحبتی داشتم و میخواستم نظرتون رو راجع بهش بدونم. البته این نظر شخصی من هست و ممکنه اشتباه باشه و اصراری به درست بودنش ندارم. خواستم فقط بیان کنم که نظر شما رو هم بدونم.
آیا به نظر شما توی جامعه ای که افراد از حداقل های زندگی محروم هستن(منظورم نان شب و تامین حداقل هایی مثل اجاره خونس) چقدر میتونیم انتظار موندن و ساختن داشته باشیم. البته شاید اون مهاجرت هایی که شما دیدین با مهاجرت هایی که من دیدم دلایلش متفاوت باشن. اکثر افرادی که اطراف من بودن و مهاجرت کردن انسان های شریفی بودن و فقط به خاطر دغدغه نان شب مهاجرت کردن. به همین وضوح میگم دغدغه نان شب. پس آیا بنظرتون نباید در مورد مهاجرت با جزییات و وسواس بیشتری حرف بزنیم. مهاجرت های میلیونی در کشورهایی رخ داده و دیدیم این موضوع رو که خیلی از خانواده هایی که موندن بخاطر نان شب و پول داروی بچشون تن فروشی میکنن و بنظرم مسأله مهاجرت خیلی پیچیده تر از این حرف هاست که در حد یه جمله بخوایم در موردش نظر بدیم.
البته بازم میگم این نظر شخصی بنده بود و ممکنه اشتباه باشه حرفم. با گفتنش فقط خواستم نظرتون که واسم مهم هست رو بدونم و اینکه با عینک شما زندگی رو دیدن شاید منجر به تأثیراتی در آینده من و افرادی که دنبال کننده نوشته های خوبتون هستن بشه.
ممنونم ازتون بخاطر نوشته های بسیار خوبتون که خیلی وقت ها راه گشای کارهام بوده
ببینید هیچ گزاره غیر بدیهی رو ندیدم که همه جا یا همه چیزها رو بپوشونه، بنابراین صحبتهای شما رو متناقض نمیدونم. اصلا هم کار بدی نیست مهاجرت، حتی اگر افرادی مثل من بگن اون مسیله راحت حل میشد
خود من هم مصون از مهاجرت نیستم، شاید تا به حال ده ها مهاجرت انجام داده باشم، حالا در مفاهیم مختلف
نمیتونم نسخه ای برای اون گرسنه ها بپیچم، بعضی اطرافیانم می دونن که تلاش زیادی کردم تا در دو سطح موردی یا از طریق ایجاد کار جلوی اون موارد رو بگیرم، اما همینقدر تابحال براعت داشتم
من چند تا از بهترین دوستانم مهاجرت کردن و با اینکه مدتها باهاشون بحث کردم، نه تنها ازشون دلگیر نیستم خیلی هم رفیقیم هنوز، چند تا از بچه ها رو خودم ریکام دادم
بحثش عمیقتر از این حرف هاست ولی امیدوارم پاسخ متناسبی داده باشم
میثم عزیز
ممنون از این نوشته جامعت.
اجازه بده چیزی که امروز به عنوان روزنوشته نوشتم برات بفرستم:
بخشی از یادداشت روزانه 10 تیر 1399
بیزنس پ.و.ر.ن نکنیم! همانند فیلم پ.و.ر.ن، که در آن تمام اعمال «واقعی» بین دو نفر به گونه ای افراطی و غیرواقعی شبیهسازی میشود، بیزنس هم میتواند در چنین تلهای بیفتد.
فیلم پ.و.ر.ن اگر چه برای ارضای نوجوانان ناآگاه از زندگی و مردان پا به سن گذاشتهای که در ادبیات انگلیسی عموما Loser نامیده میشوند شاید مفید باشد، اما تصویر صحیحی از اتاق خواب و مفاهیم بسیار پیچیدهتری نظیر دوست داشتن و عشق و زندگی ارائه نمیکند: صرفا یک نوع شبیهسازی با مقیاس بالا از آن است.
قاعدتاً تصویر میلیاردها انسانی که از راه تولید مثل به وجود آمده و در دنیای ما زندگی میکنند، با تصویر زنانی با اندامهای کار شده، تحت عمل جراحی قرار گرفته و مملو از سیلیکون و پلاستیک و مردان بدنساز ایدهآل با شکم شش تکه بسیار متفاوت است.
همین ترتیب را باید در مورد بیزنس اعمال کرد: عقلانیت بیزنس تنها زمانی است که تمام اقدامات انجام شده در آن به بقا وابسته باشد: «بقای بنیانگذاران و در واقع بقای کارآفرینانه بنیانگذاران کاملا به بقای بیزنس گره خوردهباشد.»
در این میان ریسک بیزنس را باید با توجیه رولت روسی فهمید.
اگر شش نفر رولت روسی بازی میکنند تا دور اول نفری یک میلیون دلار به ازای زنده ماندن و دور دوم ۱۰۰ میلیون دلار به ازای زنده ماندن دریافت کنند، بهترین استراتژی بازی، صرفا یک دور بازی کردن است: هر چند دور دوم ۱/۶ احتمال مرگ میرود، اما ریسک مرگ ۱۰۰ درصد و ریسک برنده شدن فقط ۱۶/۶۶۶۶۶ درصد است.
این دو ریسک در پدیدههای ریاضیات «عدم تقارن» درک میشوند.
عقلانیت حکم میکند که بعد از یک بار برنده شدن و حضور قوی در یک بازار خاص، حتما، به موقع از آن بیرون برویم.
در منطق سرمایهگذاری نیز باید به پدیده «Skin in the Game» توجه داشت: آیا بیزنسی که رویش سرمایه گذاری میکنیم با عقلانیت و بقا عمیقا درگیر است؟ آیا بنیانگذارانش پوست در بازی دارند یا صرفا پ.و.ر.ن بیزنسی میفهمند؟
پ.و.ر.ن واژگانی، پ.و.ر.ن مباحثهای، و در نهایت یک سؤال عمیق و ناراحتکننده به سبک سقراط باید از خودمان بپرسیم: «آیا پ.و.ر.ن زندگی داریم یا زندگی را به معنای واقعیاش انجام میدهیم؟»
این نوشته تا حد زیادی درسته ولی باید مراقب بود که تعمیم ندهید.
طبق تجربه تو زندگی جزئیات همانقدر مهم هستند که کلیات. البته اگه بشه این جوری طبقه بندی کرد.
مرسی از میثم عزیز
الان من همچین وضعیتی دارم
بهخاطر همین تنهایی رو به طور موقت انتخاب کردم
نباید نباید آدم به خاطر اینکه بقیه خوشحال بشن حرمت نفس خودشو نابود کنه و توصیف روزانهش از خودش این باشه بدبختم، بیچارم، ایکاش زنده نبودم و …
یا همرنگ جماعت بشه و کاری کنه که غیر اخلاقیه
من همین هفته با بلاگشما آشنا شدم
مطلب به حدی برای من جالب ، جذاب و واقع یبنانه بود که همه مطالب بلاگ رو با دقت خوندم
از این که دانش و تجربیاتتون رو در اختیار بقیه قرار میدید سپاسگزارم
به نظرم اگه کانال تلگرام ایجاد کنید خیلی بهتر میشه لااقل زودتر متوجه مطالب جدید میشیم
میثم عزیز؛
از نوشتت خیلی لذت بردم. اینکه بت هایی که تو زندگی میسازیم، یه توهمی بیش نیست. این بت میتونه تو حوزه دینی باشه یا اجتماعی و سیاسی. واقعا آرمان شهر چیزیه ک نظام رسانه ای و سرمایه داری بخاطر خودش بهمون القا کرده وگرنه چرا قبلا مردم بیشتر با خودشون کنار میومدن؟! از بس انتظارمون رفته بالا، ایده آل هامونم رفته بالاتر.
ممنون که گفتی کسی که نویسنده خوبیه تایپیست خوبیم هست! خودم خیلی تو این دام میفتم
با سلام : خوشحالم که دوباره متن های زیبا و پر مفهوم شما را در اینترنت می خونم ، همه اش واقعیت های زندگی است که چه زیبا شما میتونید تحلیل کنید.
از این که وقت ارزشمند خودتون را صرف بالابردن آگاهی و شعور دیگران می کنید ممنونم
با سلام خدمت استاد گرانقدر دکتر مدنی
میدونم شاید حوصله سر بر باشه ولی گفتم یه خاطره از سال ۸۶ تعریف کنم وقتی ترم دوم ریاضی کاربردی بودم و ترم قبلش شما حل تمرین تو درس مبانی ریاضی بودین. درس ریاضی عمومی داشتم که ایشون یه سوال ۲۰ نمره به صورت مسله باز از اول ترم بهمون داده بود بهش فک کنیم…منم دوس داشتم خودمو درگیر کنم شاید حس خیلی بهتری پیدا میکردم. یادمه ده روز فکر کردم و هر راهی رفتم… خیلی نوشتم و سعی کردم شاید پیش رفته بودم و چند گام تا اثبات کامل پیش رفته بودم ولی گیر داشت و نمیشد…یه روز گفتم از کی راهنمایی بخوام یاد شما افتادم( نه اینکه اون ۲۰ نمره مهم بود، نه. این مسله تمام اون روزای منو گرفته بود از هر چیزی بیشتر میخواستم حلش کنم) شنیده بودم خوابگاه هستین یه تایمی که اومدم بودم خوابگاه شانسی تو راهرو دیدمتون و دعوت کردین داخل اتاق همون اول کار سوال و جایی که خودم بهش رسیدم را مطرح کردم…یادمه شروع کردی به فکر کردن و در مدت ده دقیقه هر روشی که من توی ده روز داشتم بهش فک میکردم شما می گفتین من یه گوشه میگفتم این نمیشه یادمه بعد ده دقیقه رفتی سراغ یه سری مطالب که من دیگه تخصصی نداشتم کلا مغزم هنگ کرد…خواستم بگم اون ده دقیقه جز شیرین ترین لحظات برام بود و بعد گفتین بمونه روش فک میکنین البته بعدا حل کردین(من تو خیال خودم فک کنم حلش کردم اونم درست ده روز بعد ثبت نمره ریاضی عمومی , البته دکتر نجاتی فک کنم نخوندش که خیلی برام مهم نبود…).بعد از اون بود از رشته ریاضی که انتخاب کردم خوشم اومد و بیشتر درگیرش شدم و ارشد تغییر زمینه به محض دادم و دکتری با دکتر نجاتی دارم میخونم.
خلاصه مارو کامل با ریاضی اغشته کردی و خودت رفتی 😅واقعا برای ریاضیات متاسفم که یه نابغه مثل شما رهاش کرد…انشالله هر حا هستی در بهترین جایگاه باشی چون واقعا لایقش هستی
سلام،به نظرم تحصیلات آکادمیک شاخص ترین نوع یادگیری بر اساس نیاز هستش و صحیح بودن خودشو نشون داده.
اونچه که شما نقد کردین بیشتر یادگیری در ظرف محدود زمانی هستش.
هرچقدر که میگذره بیشتر به این مفهوم و حقانیتش(!) باور پیدا میکنم.
اینکه ظرفیت خودمون رو بشناسیم و سعی کنیم فقط ۲۰٪ بیشتر از اون زور بزنیم… (توصیه شما)
ای کاش بیشتر از این محتوا از دست شما به دست خوانندگان برسه، گاهی فکر میکنم چقدر خوب شد که با پادکست امین آرامش با شما آشنا شدم، گاهی؟! هه! همیشه همین فکر رو در سر دارم. ای کاش کتابی، ویدیوی سخنرانی ای، سلسله فایل های صوتی ای، بالاخره نوعی از محتوای حجیم تر موجود بود از شما.
خیلی فرق هست بین کسی که از کودکی چیز هایی رو چشیده که خیلی ها تا ۵۰ سالگی دنبالش هستند. کسی که از سن پایین پول خوب، کتاب خوب، راهنمای خوب( آن هم در کسوت پدر و برادر در منزل!)، تجربه کاسبی و درس و مذاکره و همه این ها را چشیده، وقتی توصیه ای میکند یا مطلبی مینویسد زمین تا آسمان فرق دارد با یک مطلبی که یک «پراید اسپورت!» ( استعاره از انسانی که با فلاکت و به مرور زمان، خودش را رشد داده) میگوید.
نوشته هایم گنگ و ناجور بود…
ممنون بابت برنامه های تولید محتوایی که برای آینده ی وبلاگ دارید حتما بهره خواهیم برد
دوساله فهمیدم عاشق سروکله زدن با داده ها ، تحلیل کردن و کد نویسی هستم ولی جرئت تغییر شرایط و نداشتم حالا شده 31 سالم و دلم میخواد شروع کنم ولی همش میگفتم ديره دیگه الان ، ولی بهرحال تصمیم گرفتم شروع کنم حداقل ده سال دیگه حسرتشو نخورم ک تلاش نکردم . البته لیسانس ریاضی و ارشد مهندسی صنایع خوندم خیلی با این محیط بیگانه نیستم ولی میدونم خیلی ديره. کاش زودتر تصمیم ميگرفتم….
چقدر نوشته هاتون رو دوس دارم… و چقدر شغلتون رو دوس دارم. سپاس از این همه متن های خوبی ک دارید
From محمد on هر کسی باید کار درست خودش رو انجام بده هر چند به ضرر شماست!
Go to commentFrom میثم مدنی on هر کسی باید کار درست خودش رو انجام بده هر چند به ضرر شماست!
Go to commentFrom مرتضا on هر کسی باید کار درست خودش رو انجام بده هر چند به ضرر شماست!
Go to commentFrom یاور مشیرفر on آقای چهگوارا... من رفیق تو نیستم.
Go to commentFrom علی on نکاتی برای کتابخوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.
Go to commentFrom محمد on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom محمد on در فوتبال گل نخوردن نداریم، مهم این است بدانیم گل زدنی هم هست
Go to commentFrom مهرنیا on درباره من
Go to commentFrom محمدجواد یعقوبی on انسانهای در قله
Go to commentFrom الهام on انسانهای در قله
Go to commentFrom javad on تماس با من
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب بخوانیم؟ تا یادگرفتن را یاد بگیریم.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب بخوانیم؟ تا یادگرفتن را یاد بگیریم.
Go to commentFrom علی on چرا کتاب بخوانیم؟ تا یادگرفتن را یاد بگیریم.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom علی on جمله «شغلی را انتخاب کنید که دوست دارید» را زیاد جدی نگیرید! بحث انتخاب رشته
Go to commentFrom میثم مدنی on جمله «شغلی را انتخاب کنید که دوست دارید» را زیاد جدی نگیرید! بحث انتخاب رشته
Go to commentFrom ساناز on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to comment