سگ هار و وفادار، وحشی گری در مقابل خوش‌اخلاق‌ها

ما بر سگِ هار سجده می‌کنیم و بر وفادار ضربه می‌زنیم.

عنوان فوق، مصرعی از یکی از شعرهام هست که قبلا گفته بودم. این مسئله فکر کنم یه جورایی به دوران غار‌نشینی ما بر می‌گرده. از وحشی‌ها و حیواناتی که زورمون بهشون نمی‌رسید حذر می‌کردیم و حتی گاهی براشون قربانی می‌کردیم! (مثلا برای این که سیل نابودمون نکنه، بارون بیاد یا … یکی از فرزندانمون رو قربانی می‌کردیم). اما حیواناتی که سود می‌رسوندن و آزاری نداشتن رو به اسارت می‌بردیم.

در نظر بگیرید که ما با ملت‌های ضعیف چه می‌کنیم؟ اسارت، استثمار یا بردگی. اگر قوانین هم بهمون اجازه نداد، جنگ راه میندازیم. متاسفانه آن‌هایی که اصطلاحا شرم و حیا پیشه می‌کنند مورد اسارت قرار می‌گیرند. خیلی از این موضوع بدم می‌آد، اما دنیا واقعا بی‌رحمه.

تا اینجاش رو برای هر کی حرف میزنم، میاد کلی درد دل می‌کنه و از ظلم‌هایی که بهش شده می‌گه. اما وقتی باهاشون حرف می‌زنی و بهشون می‌گی که خودتون خیلی بدتر از این حرف‌ها هستید جا می‌خورند.


۱- مثلا شما در نظر بگیرید که یک استاد خیلی سخت‌گیر و بدخلق دارید. همه سر کلاسش می‌رید، تکالیفش رو انجام می‌دید، حرف‌هایی که می‌زنه رو گوش می‌دید. اما استادی که باهاتون خوبه رو چی؟ حتی حرمتش رو هم نگه نمی‌دارید. حتی جلوی روی خودش تقلب می‌کنید و وقتی بهتون متذکر می‌شه، به جای این که از کار خودتون خجالت بکشید، پوزخند تحویلش می‌دید! کلاسش رو نمی‌آیید و بهانه‌های احمقانه می‌آرید. راستش رو بخواید متنفرم از این حالت. با خودم می‌گم باید چجوری رفتار کنم که بفهمن باید حرمت کلاس رو نگه دارن؟

۲- وقتی یک مشتری خوش‌رفتار رو می‌بینید که باهاتون کم چونه می‌زنه، همون قیمت بالا رو بهش می‌دید، در صورتی که یک مشتری بدخلق و بد رفتار رو، که کلی باهاتون چونه می‌زنه رو تخفیف می‌دید. این احمقانه نیست به نظرتون؟ من خودم از چونه زدن خوشم نمیاد، صرفا فروشگاهم رو عوض می‌کنم. اما خیلی احمقانه است که با چونه‌زن‌ها بهتر از خوش‌رفتارها رفتار کنید.

۳- تمام امور کارفرمای سختگیر و بدخلق رو انجام می‌دید، به موقع می‌آیید و به موقع می‌رید و حواستون هست خدای نکرده ناراحت نشه که اخراجتون کنه یا تحقیر بشید. اگر کارفرمایی باهاتون محترمانه و انسانی رفتار کنه، تا حد ممکن، دیر میایید، دیر می‌رید، کارها رو هر وقت دلتون خواست انجام می‌دید و در نهایت می‌بینید که اصلا هیچ حرمتی برای طرف قائل نیستید.

۴- شما کارمند خیلی خوبی هستید. تمام وظایف خودتون رو انجام می‌دید، حتی در مقابل تاخیر حقوق دم نمی‌زنید چون صاحب شرکت یا اون سازمان رو درک می‌کنید. نق نمی‌زنید و با تمام وجود زود کارتون رو به اتمام می‌رسونید. می‌دونید نتیجه کار چی می‌شه؟ کار بیشتری به شما محول می‌شه. مهم نیست چند برابر بقیه کار کردید، وقت اضافه دارید و باید بیشتر کار کنید. حقوق هم اول به افرادی تعلق می‌گیره که زیاد نق می‌زنن و ممکنه قهر کنن و داد و بیداد راه بندازن.

 

شاید این حکایت ملانصرالدین را شنیده باشید:

ملا نصرالدین دو بُز (برخی روایات خر) داشت. روزی یکی از بُزها طناب روی گردنش را شُل یافت. فرصت را غنیمت دانست و فرار کرد. ملا هرچه گشت بُز را پیدا نکرد. به خانه برگشت و بُز دوم را که به تیرک طویله بسته بود، به باد کتک گرفت، همسایه‌ها به صدای ناله  بُز و ضربه‌های خشمگین و فریادهای ملا به طویله آمدند و گفتند: «چه می کنی؟ حیوان زبان بسته را کُشتی!»

ملا نصرالدین گفت: «بُزم فرار کرده!»

گفتند: «این بیچاره که فرار نکرده. این را چرا می زنی؟»

ملا نصرالدین گفت: «شما که نمی‌دانید، اگر طنابش محکم نبود این نابکار از آن هم تندتر می‌دوید!»

می‌تونم موارد زیادی رو اضافه کنم. راستش حال خودم از خوش‌رویی به هم خورده و بعضی مواقع به خودم می‌گم، چرا باید با خوش رویی با مدیران، دانشجویان و کارمندانم رفتار کنم؟

 

اما می‌دونید تفاوت آدم‌ها در کجاست؟ هر کسی بعد از مدتی، همون جور آدم‌هایی رو در اطرافش جذب می‌کنه که لایقشه!

گاهی برخی از من می‌پرسن چرا اوایل با شرکت‌ها قرارداد نمی‌بندی؟ چرا اینقدر با شرکت‌های مختلف کار می‌کنی و بعد راحت کنارشون می‌گذاری (قبل از قرارداد). خب واضحه، به غیر از دانشگاه، از بقیه جاهایی که کار می‌کنم، از دوستانی که باهاشونم لذت می‌برم. سعی کردم به همشون بفهمونم، من اگر حس کنم، شما بر سگ هار سجده می‌کنید و بر  وفادار ضربه می‌زنید، رهاتون می‌کنم.

وقتی جایی کار می‌کنید یا کارمندی دارید که باید زور بالا سرش باشه تا کار کنه، رابطتون رو (بعد از شفاف‌سازی و وقت دادن) قطع کنید. لازم نیست، برای این که کسی اذیتتون نکنه و سوارتون نشه،‌ کل روز رو اخمو باشید، لازم نیست برای اینکه ارزونتر و بهتر بخرید، با فروشگاه مرتب بحث کنید و چونه بزنید، فقط فروشگاهتون رو عوض کنید.

فقط روحیه و اخلاقتون رو از دست ندید و شفاف با اطرافیانتون در میون بگذارید که من چنین رفتاری رو نمی‌کنم و اگر نمی‌خوای، می‌تونیم جدا بشیم.

 

البته می‌پذیرم که این موضوع همیشه و به طور کامل قابل اجرا نیست. اما روشی هست برای فکر کردن. اگر به اندازه کافی صبر کنید و قوی کنید خودتون رو، مطمئن باشید شرایط شاد بودن و احساس خوب داشتنتون کاملا تغییر می‌کنه.

 

پانوشت: نسخه با کیفیت و توضیحات عکس فوق در  http://animals.sandiegozoo.org/animals/dhole  قابل دسترس هست. 

8 دیدگاه در “ما بر سگِ هار سجده می‌کنیم و بر وفادار ضربه می‌زنیم.”

  1. سلام
    ممنون از این پست.ولی جناب مدنی ما همیشه این اختیار و ازادی رو نداریم که افرادی که بر سگ هار سجده میکنند ک وفادار رو ضربه میزنند را رها کنیم.ما گاهی تو موقعیتی هستیم که مجبوریم با این افراد روبه رو بشیم و اون ها هم قابل تغییر نیستن و ما هم شاید نتونیم خوب و خوش برخورد نباشیم.اگر بشه محل کار را تغییر داد این که شما میگویی صحیحه اما اگر نشود …..
    من خودم حداقل ۳ سال دیگه با یکی از مسولین محل کارم هر روز بارها و بارها روبه رو میشم و فوق العاده ادم بی ملاحظه و وقیحی هست و بابت حرف های بی ادبانه اش حتی ۱ هزارم ثانیه هم فکر نمیکنه!اما من هرگز به خودم اجازه ندادم کوچک ترین بی حرمتی بهشون بکنم و پشیمان هم نیستم.اما جان به لب شدم.
    از طرفی تو جمع همکاران و همکلاسی هایی هستم که واقعا از شدت بی خردی و بی ادبی ان ها و … بهت زده میشم.اما هرگز مثل اونها برخورد نکردم.چون این رو نمیپسندم.از طرفی خوشحالم بابت این موضوع و از طرفی باعث زجرم میشه.اینکه یک دختر ۳۰ ساله هرچه که میتونه از ناسزا و حرف نامربوط به من میگه و فردا صبح با دیدن من نیش را تا بناگوش باز میکنه و “عزیزم جانم”تحویلم میده حس بدی دارم.انگار نه انگار که بی حرمتی کرده.انگار که این بی حرمتی کردن ها عادیست.
    این موضوع مدت هاست من رو ازار میده.تا اینکه امشب تصمیمی گرفتم،نمیدونم چقدر درست،تصمیم گرفتم در برخورد با این جمع ها با این سطح فکر و این شخصیت ها تصور کنم اینها همه کودک هستن.اگر چه میانگین سنی ۲۵ سال دازند اما گویی ۷-۸ ساله اند.سن تقویمی چه اهمیتی داره وقتی حداقل موقعیت شناسی برای حرف زدنشان ندارن.وقتی حراقل حرمتی برای روابط قائل نیستن.وقتی ارزشی برای شعور و فهم دیگران قائل نیستن.از چندساعت پیش که این تصمیم را گرفتم حس خیلی خوبی دارم دیگه حس زجر اور مورد ظلم واقع شدن یا خوبی یک طرفه کردن و بدی دیدن بسیار را ندارم.
    وقتی فکر کنم که اینها کودکن ۷-۸ ساله اند حالا با اسودگی خاطر بهشان این فرصت را میدم که با بی پروایی و جسارت دنیا را کشف کنن.جسارت کودکانه داسته باشن.اگه دختر ۷ ساله ای به من بد بگه و فردا با دیدنم لبخند بزنه که انگار نه انگار من او را سرزنش نمیکنم چون بچگی میکند.
    اقای مدنی عزیز من شاید مظلوم باشم شاید بیش از حر خوشرویی میکنم اما من نمیتونم مثل اطرافیانی باشم که حرفشان ساعت ها مرا زجر میده.و من نمیتونم امکان رها کردن اطرافیان و مکانم رو ندارم.تنها راهی که میتونم خودم را نجات بدم همین بود که عرض کردم .متاسفانه.

    1. Stare عزیز؛ چقدر خوبه که تو با وجود همه رفتارهای ناصحیح اطرافیانت, بدخلقی و بی حرمتی درقبال آنها نداشتی. شکیبایی و مناعت طبع شما, قابل تقدیر است. اما به هر حال باید دنبال حل مسئله باشی. من فکر میکنم همانطور که میثم عزیز هم اشاره کرد, شفاف سازی و وقت دادن میتواند راه حل مناسبی باشد. شما باید درمورد احساساتتون با همکاران و مدیرتون صحبت کنید, باید راجع به رفتارهایی که شما را آزار میدن با آنها گفتگو کنید, خیلی شفاف و واضح. پیشنهاد من اینه که طی یک ایمیل به شخصی که با او در تعارضید, خیلی خلاصه موضوع را مطرح کنید و بگین که مکان و زمان مشخصی را برای گفتگو در آن مورد تعیین کنه. بعد در جلسه تعیین شده با آرامش و در عین منطق آنچه در ذهن و فکرتون میگذره بیان کنید. با توجه به اینکه همکارانتون اغلب جوان هستند, مطمئن باشید بی تفاوت نخواهند بود حتی ممکنه اصلا متوجه اشتباهات رفتاریشون نبوده باشند و در نتیجه شفاف سازی شما, تصمیم به تغییر بگیرند.
      به هرحال تعاملات انسانی همیشه با مسائلی همراهه که نیازمند توجه و البته تمرین برای حل هستند. امیدوارم موفق باشی.

  2. منم از جنبه هایی گرفتار این موضوع شدم و هستم. مواقعی بوده و هست که بشوخی مورد توهین و تمسخر اطرافیان قرار گرفتم و هیچی نگفتم و خندیدم فقط، گاهی خودمو سرزنش میکنم(که البته لحظه ای هستش و پایدار نیست) که چرا جواب ندادم من که میتونستم جواب بدم؟ آدم توسری خوری نبوده و نیستم و اتفاقا خیلی ام تمایل به رهبری دارم و توی اکثر جمع ها مرکز توجه هستم اما گاهی نتونستم جواب بعضی ها رو بدم و نمیدونم این از ضعف عزت نفسم بوده یا همون قضیه نگه داشتن حرمت ها؟ در واقع موندم جواب دادن و نشوندن اون آدم سرجاش در همون لحظه کار درستیه و نشون میده عزت نفس بالایی دارم یا حرف نزدن و….اما مواقعی که اینطوری پیش میاد میگم طرفی که حرمت نگه نداشته چرا باید حرمتش نگه داشته بشه؟ اما واقعا به این قضیه ایمان دارم که میگه لطف مکرر=وظیفه مقرر، و تو این قضیه هم اگر به بی ادب رو بدی هربار بیشتر و بدتر بی ادبی میکنه و ا ز یه جایی باید جلوش وایساد و چه بهتر که از همون نطفه بی حرمتی رو قطع کرد…منظورم فقط بی ادبی های لفظی نیست بلکه کسی که احترامی برای وقتت قائل نیست و دیر سر قرار میاد و یا استادی که بدون اطلاع دادن کلاسشو تعطیل میکنه و سرکلاس نمیاد(همین دیروز برام اتفاق افتاد)، یا حتی پدرو مادری که به آرزوها و خواسته های فرزندشون اهمیتی نمیدن و خودشون براش مسیر زندگی ترسیم میکنن یه نوع بی احترامی میکنن، جواب اینارو چجوری و چه موقع باید داد؟ شاید یکم از بحث دور شدم، ببخشید

  3. سلام میثم جان
    پیش نوشت: خیلی خوشحال میشم اگه ادامه شعرت رو که عنوان این مطلب بخشی از آن بود را نیز منتشر کنی.
    متن اصلی: همانطور که ذکر کرده بودی اکثر ما در این مواقع خود را مظلوم این رویداد می پنداریم که بنظرم از این منظر هم میشود به آن نگریست، یعنی آنکه حداقل در ناخودآگاه خودمان میدانیم این نوع رفتار درست نیست حال آنکه اگر مطابق دانسته هایمان رفتار نمیکنیم مبحث دیگری است و بنظرم شاید نیاز باشد درباره علاج این دوگانگی بیشتر بخوانیم و یادبگیریم.
    یک سوال هم داشتم که مدت هاست درگیر آنم (البته میدانم با پرسیدن آن، من نیز خود را در دسته مظلومان جای میدهم و از این بابت معذورم).
    چه کار میشود کرد در مواردیکه آن طرف ماجرا کسی یا کسانی است که نمیخواهی و شاید نتوانی و البته نباید از آنها جدا شوی مثلا والدین؟

    پی نوشت: برایم بسیار جای تعجب داشت و بیشتر از آن تاسف آنجا که گفته بودی “به غیر از دانشگاه، از بقیه جاهایی که کار می‌کنم، از دوستانی که باهاشونم لذت می‌برم. ” با اینحال که میدانم در دانشگاهی هستی که جزء بهترینهای ایران است و برایم جالب است بدانم چرا در مورد آن مانند بقیه جاها رفتار نمیکنی؟

  4. میثم عزیز
    سلام
    درمورد قسمت اول که گفتی،وقتی به خودشون میگی خودتون همینجوری هستید جامیخورند.اینو من چند وقت قبل به یکسری دوستان گفتم.من پدرم چندوقت اومدگفت تو جاده یه وانت تصادف کرده،منتهی راننده وانت فرار کرده!همه مشکوک شدن این چرا وانت خالی فرار کرده.خلاصه طرفو گرفتن دیدن عقب ماشین اون قسمتی که معمولا با الوار کار میشه،پرگربه هست!از طرف پرسیدن اینا رو برا چی میخای؟ً!بعد کلی سوال وجواب بالاخره گفته برای کارخونه سوسیس کالباس میخاستم!من همین موضوع رو اومد تو کانال تلگرامی مون گذاشتم،که آقا کمتر پیتزا واین چیزا بخورید.بعد دیدم همه اومدن گفتن والله همه کشور دزد شدن!منم درجا به همه گفتم،ببخشید این کارخونه دارها همین ما هستیم که حالا قدرتمند شدیم به هیچی رحم نمیکنیم!همه فقط سکوت کردن!
    درمورد شفاف بودن ودرنهایت تغییر دادن به نظر میاد راهکار خوبیه.ولی همه جا جواب نمیده ومعمولا طول میکشه اجرایش.ما خودمون یه زمانی،به خوبی با کارگرها رفتار میکردیم بعد دیدیم ،اونا فک میکنن ما خیلی خنگ هستیم ونمیفهمیم!سواستفاده میکردن!برا همون چند سالی تصمیم براین بود که سگ هار بشیم!چاره هم نبود چون نه کارگری بود که کار اونا رو بلد باشه،ونه میشد باهاشون با مهربونی رفتار کرد!پنج شش سال طول کشید تا کسانی رو پیدا کنیم که حتی زمانی هم نیستیم درست کار کنند وما هم خدا روشکر خیلی خوب باهاشون رفتارمیکنیم واونا هم خیلی راحت هستن.
    یا میدون بار که میرفتیم ،طرف وقتی میپرسید این گوجه فرنگی ها چطوریه؟ما هم میگفتیم ببین هم درجه یک داره هم درجه دو!قطعا زیرش با روی جعبه یکی نیست!وحتی تو سبد هایی میچیدیم که ببینن.ولی میدونی چی میشد میرفتن از همون کسی میخریدن که تو کارتن موزی چیده بود از طرفی حتی نمیذاشت به بارش دست بزنی!ماهم چاره نداشتیم ،مخصوصا جایی که بازارها سنگین بود همون اعمال روانجام بدیم ومنتهی فقط سکوت کنیم!بگیم همینه که میبین،میخایی ببر یا نبر!وحداقل دروغ نگیم!(البته اگه نگیم باز همینم خودش نوعی دروغه).خیلی زمانبر هست که شما شناخته بشی.اون انتخاب کردن وشفاف بودن برا جایی هست که قدرت انتخاب داری وگرنه خیلی جاها هم قابل اجرا نیست حداقل درکوتاه مدت.

  5. شعبانعلی تو یکی از فایل های رادیو مذاکره ش یه نقل قول جالبی رو بازگو می کنه:
    “ما به چیزی که استحقاقش رو داریم، نمی رسیم. ما چیزی رو به دست میاریم که بابتش مذاکره کنیم!”
    حالا تو جامعه ی ما یکی از الگوی رایج مذاکره (متاسفانه) پرخاشگریه! و طبیعیه به افرادی که بخوان نایس و انسانی پیش برن و از الگوهای تمیزتری پیروی کنن واقعا سخت می گذره.

  6. خیلی وقت ها طی این سالها (حداقل ۶-۷ بار فقط توی چت واتس آپ، ۵-۶ بار هنگام مکالمه حضوری و …) خواستم بهتون بگم که دکتر واقعاً دمتون گرم چقدر نسبت به مدیران دیگه(بخوانید رئیس های دیگه)، رفتار مثبت تری (بخوانید مهربانانه و با خضوع و صبر و محترمانه تر) دارید.

    چقدر جایگاه قائل هستید برای هر فردی در اطرافتون. (جلوتر میگم که چرا این رو تاحالا نمیگفتم بهتون، چون بیان همین جمله ممکنه حاکی از این باشه که این که شما رو خیلی مهربان میبینم پس یعنی قبلا در محیط های کاری ای بودم که مدیرانشْ این نحوه برخورد خوب رو نداشتن، و خب گِسْ وات؟! دقیقا همینطوره، چرا بخوام بپوشونم واقعیت رو!🌱 )

    چقدر شجاعت میخواد این نوع رفتار شما و هرکسی در موقعیت مشابه(اینکه بدونی و ببینی که همه جور آدم ها ظرفیت محبت کردن رو ندارند، ولی با این وجود نیای «خودت» رو تغییر بدی، به حاش محیط ات رو عوض کنی، و نتیجتا پی نقد شدن توسط بعضی نزدیکان رو به تنت بمالی در مورد اینکه، نباید اینقدر مهربان باشی یا …)

    هر دفعه که طی این سالها اومدم این موضوع رو بهتون بگم، جلوی خودم رو گرفتم، به ۲ دلیل:
    ۱. گفتم ممکنه حمل بر flatter کردن بشه! معادل فارسیش رو دوست ندارم بنویسم 😄!
    ۲. این مورد دوم رو ممکنه خواننده (شما، و بقیه کاربرای سایت عصبانی بشند وقتی میخونند! و بگن این امیرمحمد عجب آدمیه!) ولی مورد دوم اینه که: میترسیدم با «بیان» این موضوع، که شما چقدر خوش اخلاق هستید، این خوش اخلاقی شما- در رابطه با من(حداقل) – کاهش پیدا کنه.

    اما، الان که این متن شما رو خوندم و دیدم اینقدر بدون سانسور از حس تون نوشتین.
    مخصوصاً اینحا که گفتین:
    «راستش رو بخواید متنفرم از این حالت. با خودم می‌گم باید چجوری رفتار کنم که بفهمن باید حرمت کلاس رو نگه دارن؟»
    ،
    و الان که تجربه ۱ سال تدریس و معاونت برای بچه های چندین هنرستان(!) پسرانه جنوب تهران رو داشتم و درک میکنم معلمی که مهربان باشه سر کلاس تفاوتش چی هست با معلم عصبانی… الان میتونم این کامنت رو بنویسم…

    البته شاید باید باز هم جلوی خودم رو میگرفتم و نمیگفتم!

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.