میثم جان
یه جورایی حرف دیشب بابای منو زدی.من بابام ،فقط یه کشاورز ساده ست،دیشب که اومدم اخبار روگوش کنم که وضعیت کرمانشاه چطوره!گفت گوش کردن اینا چه فایده ای داره!اینا میخوان بگن همه چی درکنترل ودولت داره همه تلاششو میکنه!به من گف اگه میخوای پاشوبرو اونجابهشون کمک کن گوش کردن اخبار هیچ خاصیتی نداره.الان رسانه هادغدغه شون شده مسکن مهر بی کیفیت بوده!حالا یکی میگه ازاون دولته !یکی میگه اینا تو این دولت تکمیل شده!میثم جان ما انگار چیزی بعنوان کارهای ضروری وغیرفوری تو این کشور نداریم!فک کنم جایی هم بگیم بهمون بخندن!فقط میخواییم یه اتفاقی بیفته همه به ساده ترین وابتدایی ترین شکل ها بگن داریم کمک میکنیم.درصورتی که اگه تدابیرش اندیشیده بشه،هم بهتر کمک میشه هم سریعتر به اون حادثه رسیدگی.ولی الان همه میخوان کمک کن منتهی همنطور که فواد گفته فقط موجب زحمت ودردسر میشن.تازه حالا بماند تو این هوای سرد بااون چادرها!
یه زمانی فک میکردیم پزشکا هستن که فقط دارن خدمت میکنن بقیه خیلی نقشی ندارن!اینا چقد میرن مناطق محروم!چقدربه مردم رسیدگی میکنن!بعدها دیدیم زهی خیال باطل! خیلی هاشون فقط ازروی اجبار وبخاطر تعهدهاشون میرن اون مناطق ولی وقتی جایی میرسن همسراشون میگن دکترخیلی خیّره !همش به فکرمردم!نمیگفتن دولت فرستاده واجباری بوده!بعدها فهمیدیم خیلی از اینا عمدا برات ازمایش وموارد اضافی مینویسن تا هم خودشون هم بقیه همکارا بیکار نباشن!(امروز تو روستاهای ما میگن اگه میخوای بیمار شی برو دکتر!!!هرچی بیشترمیری دکتربیشترمریض میشی!انگار رابطه مستقیمی بین شون هست! پیرمردهامیگن که، اندازه یه کیسه بزرگِ کاه، برات قرص وازمایش مینویسن!جالبی کار اینجاس بندرت میرن دکترولی مریض هم نمیشن!کارخاصی هم نمیکنن!میگن که ایناهم پولاتومیگیرن هم اخرسرمیکشنت!) موقع محصولات مهندس ها میگفتن تامیتونید سم بزنید!ولی برای خودم یه قسمت رو جدا کنیداصلا سم نزنید!!!یه موقع سرطان نگیریم!ازیه جایی فهمیدیم مهندس ها الکی اند!فقط خودتی وخودت ووجدانت.مجبوری محصول کمتربدی بازار ولی حرف اونارو گوش نکنی!
اون سال های قبل،وقتی میشنیدیم دولت میخواد کود بده به کشاورزها ،چقد خوشحال میشدیم،چقد برنامه ریزی!سال تموم میشد ولی کودی نمیرسید! یکی از استادام میگف اگه دولت میگه فلان تن کود صادر شدبرای فلان منطقه ،یه موقع پانشین با ماشین برین به خیال اینکه ما،ده ساعت اب داریم پس یه تن سهممون میشه !کود میاد ولی فقط چند کیسه!برای کل منطقه!باید مشت تون بگیرید فقط یک قاشق کود سهم هرکس میشه!
ازدادگاه گفتی،دست رو دل من گذاشتی،من میگم اگه دادگاهم تشکیل بشه اتفاقی نمیفته!متاسفانه شرمم میشه اینو بگم که وضعیت حقوق وقانون ودادگاه خیلی وحشتناکترازین حرفاس!همون مسولیت پذیری که قبلا بحث داشتین ،نیستش!من بیشتر دوستام قاضی هستن ،هدف خاصی نداشتن!جالبی کار اینجاس اکثرا مطالعه هم نمیکنن!فقط کپی رای میکنن!ولی میرن تو نهادهای خیریه،استان قدس ومراسم های مذهبی…عضومیشن،هم سریع درجه قضایی شون میره بالا هم حقوقشون!سال90یکی ازقضات اومد یه حرکتی بزنه، ارای کاملا تحلیلی ومستدل صادر میکرد دادستان مربوطه بهش گفته بود تو داری قلم بیت المال رو حروم میکنی!چراانقدزیادمینویسی!بهش گفته بودند میخوای سوادتو به رخ بکشی!!!اینم استعفاداد اومدبیرون!تو قضیه پلاسکو من گفتم دیگه شهردار وقت استعفا میده!(نمونش اروپا بود که طرف استعفامیداد.وحتی معذرت خواهی میکرد،ماکه اینجاندیدیم!)منتهی دیدیم نه بابا خیلی قدرتمند داره به کارش ادامه میده تازه تقصراونام نیست، یکی میگه ساختمونه برا این بنیاد بوده یکی میگه اون بنیاد بوده !حالا پیداکن پرتقال فروش رو!(مث الان کرمانشاه درموردمسکن مهر)
معذرت میخوام انقدطولانی شد
واقعا انتخاب کتاب در این مسیر خیلی موثر هست.
کتابهایی بودند که وقتی دست گرفتم انقدر من رو جذب کرد که در یکی دو روز خوانده ام و کتابی مثل قوی سیاه که هیچ لذتی از آن نبردم وبه جز چندصفحه و پاراگراف چیزی از اون رو دوست نداشتم و احیانا بخاطر نخواهم آورد.(البته قوی سیاه برای من اینطوربود و احتمالا کتابی بود که در زمان نادرست تصمیم به خواندنش گرفتم با آن ترجمه بد.)
و در حین مطالعه همین قوی سیاه، ذهنم بازی در میآورد و برای فرار از آن کلی کتاب دیگر را خواندم و تمام کردم، تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی اول قوی سیاه تمام شود و بعد کتاب دیگری آغاز شود.
پینوشت: تجربه شما با اسپرسو را من با زیتون داشتم، اصلا از بویش فراری بودم و نمیخوردم، تا اینکه یکی از دوستانم یک ظرف زیتون که برای باغ خودشون بود رو بهم دادند و من کمکم ازاونجا شروع کردم به زیتون خوردن و الان بعد گذشت چندسال، آن بو برایم به آن بدی نیست.
میثم عزیز
این متن شما تلنگر جالبی بود برای من. این سالها خیلی سعی کردم کتابها و وبلاگهای مورد علاقه ام رو بخونم از جمله وبلاگ شما و متمم و روزنوشته های محمدرضا وخب میزان مطالعه من بیشتر شده و امیدوارم که باز بهتر و مفیدتر هم بشه. اما مشکلی که من همیشه داشتم و دارم در مورد نوشتن کامنت و نظر دادن بود که برام سخت هست و همیشه یه مقاومت درونی، که خودشو به شکل تنبلی نشون میده، دارم. این تلنگری که این نوشته به من زد این بود: مطالب این متن که در مورد کتاب خوندن بود رو تعمیم دادم به نوشتن و اینکه نوشتن هم مثل کتاب خوندن کاره سختیه و کم کم آدم میتونه ازش لذت ببره و بهتره از نوشتن کامنتهای و تحلیلهای ساده تر شروع کنم.
سلامت باشی.
متاسفانه اغلب چیزهای مفید و خوب اوایل دردناک و بدطعم هستند. حتی غذای سالم و تمرین ورزشی مداوم هم همینجوریه، مطالعه هم همینه. نباید با دروغ مخاطب جمع کنیم.
میثم عزیز
اتفاقا منم این تجربه هارو داشتم هم با کتاب هم با اسپرسو!اوایل تو کتاب خوندن اینجوری بودم مخصوصا تو تخصصی ،ولی یه سبکی داشتم وقتی نمیفهمیدم کنار نمیذاشتم! میرفتم هرچی کتاب تو اون موضوع بود میخریدم وبالخره میفهمیدم برای همون تو هردرس معمولا چندین مولف مختلف میخوندم.اوایل انقد سخت بودولی جالبی کاراینجاست که این فقط تایه جایی هست ازیه مرحله ای به بعد کاملا همه چی برات عادی میشه!قهوه هم هینطور الان حتی از بوشم لذت میبرم،چندوقت پیش به یکی دوستام اسپرسوپیشنهاد دادم اونم گف جعفر دیوونه ای! اینا که زهر ماره چطوری میخوری!
درمورد محمدرضا هم این مشکل داشتم سال93معرفی کردم به چندنفری،اولین چیزی گفتند ،اینکه خیلی طولانیه حال نداریم بخونیم!منم حق دادم بهشون گفتم خب تالان فقط عکس نگا میکرده ونهایت جمله یه خطی میخونده!انتظار یه متن 1000کلمه ای نداره!واقعیتش منم گفتم نخون!چون نمیدونستم چجوری مجابش کنم بخونه.یادرمورد یاور هم همینطور.به نظرم جدای از این که آرام آرام جلو بریم تا علاقه مند بشیم،چیزی که خیلی مهمه درباب مطالعه فک میکنم دغدغه داشتن هستش ،اگه این باشه حاضره بخونه،ولی چیزی که من فهمیدم اینه که اکثرا حس میکنیم خیلی مفهمیم!ونیازی به مطالعه نداریم!(همون تاثیری که میگی به نظرم اکثرا ازش غافلیم)
درموردحالت بدن هم این مشکل رو من همیشه داشتم اینکه چرا این متفکراوآدم های بزرگ انقد ژولیده وداغون هستند!ینی فشارمسائل انقد زیاده که وقت نمیکنن موهاشونم مرتب کنن!(یکی برنامه ای بود طرف فیلسوف بود من وقتی دیدمش گفتم من که هیچ وقت نمیرم فلسفه بخونم!چرا اینجوریه؟!همیشه با خودم میگم خب یکی اینا رو ببیینه هیچ وقت جذب کتاب نمیشه!
درمورد کتاب هم این مشکل داشتم کتابایی که میخوندم بعد به دوستام پیشنهادمیدادم میگفتن جذاب نبود!برا همین من همیشه ازطرف میپرسم تا الان چی خوندی؟خب وقتی طرف هیچیی کتاب نخونده بیای یه رمان خوب ولی سخت رو معرفی کنی که برا خودت لذت داشته نه تنها نمیخونه به نظرم کلا مطالعه رو میذاره کنار.ابته یه چیزی هم هست درمورد پست قبلیت که به خوبی با قواعد فیزیک مسئله روگفتی،این مهمه که ازکجا وبا چه سطحی شروع کنیم ،ولی مشکلی که هست اینه که مثلا طرف قبل از شروع به کتابخونی نوع رشته اش طوری بوده که با متون بلند وتحلیلی درارتباط بوده ،حالا اگه رمانی بخونه که برا خودش اسون باشه ومعرفی به کسی کنه که سطحش یه چیز دیگه ست وبرا اون سخت باشه،حالا چیکا کنه؟میدونی میخام بگم جدای ازاین فرمو ل که دادی ،میتونی یسری کتابا رو معرفی کنی که سطحش کاملا معمولی باشه وهر کسی با هرسطحی بتونه اونارو درک کنه؟وبشه نقطه شروعی برای کتابخونی؟اصلا این امکانپذیرهست؟زندگی نامه ها چطورن؟
راستش نه. حتی خطرناک هم هست. من بارها شده اقوام یا دوستان زنگ زدن گفتن کتاب معرفی کن، بعد از این که مشخصات به روز شامل سواد و حس رو می پرسم ازشون می خوام 15 دقیقه بهم وقت بدن.
البته من قبول دارم حساسیت زیادی به خرج می دم، ولی بهم کمک می کنه یاد بگیرم، از طرفی یجورایی فرصت های یک نفر برای کتابخوانی اونقدر زیاد نیست که به میزان زیاد اجازه اشتباه کردن داشته باشم.
سلام.
کمی توی متن چرخیدم تا مطمئن بشم چیزی رو جا ننداختم
به راحتی میشه توی زندگیها چندتا مثال از توهم کبوتری پیدا کرد تصمیم گرفتم تمام کارهایی که برای رسیدن به هدف انجام میدم رو بازبینی کنم و جمله: (ماجرا اینه که هیچ راه تضمینشدهای برای رستگاری و بیعیبشدن نیست. ما باید انتخاب کنیم. میخواهیم بایستیم، یا میخواهیم تلاش کنیم.)را هم در صفحه گوگل کیپم ذخیره کردم تا فرصتی مناسب در برنامه ریزی طولانی مدتم تاثیر بدم.ممنونم از پست خوبی که گذاشتید.
به نام خدا
سلام جناب مدنی
آنگونه که من از متن برداشت کردم هدف اصلی متن بر “تلاش مستمر ومداوم والبته با سرعت مناسب “تاکید دارد.تادرزمان مناسب به نتیجه مطلوب برسیم.
قیاسی که با ماراتن کردید درآن مورد، بسیار جالب وقشنگ بود منتهی چیزی که هست این است که درماراتن زمان شروع مسابقه وطول مسیر مشخص هست وغیرقابل تغییر،پس ورزشکار باتمرینات مربی میداند کی وبا چه سرعتی باید تمرین کند،تا به نتیجه مطلوب برسد.سوالی که هست اینکه ،آیادرمورد مطالعه هم میشود به همین شیوه اقدام کرد آیا زمان نتیجه دادن مشخص هست؟ تا مابتوانیم سرعت مناسب رو داشته باشیم؟ آیا میشه هدف گذاری کردکه کی مطالعه مانتیجه میده ؟یانه خود مطالعه کتب ،راه رو برای ما هموارمیکنه؟(تا پای به راه درنه وهیچ مپرس/خودراه بگویدت که چون باید رفت) وسرعت مون رو مشخص میکنه؟اگه این هست که آیا میشه زمان نتیجه دادن رومشخص کرد؟تابراون مبنا سرعتمون تنظیم بشه؟چونکه شما در”نتیجه “ذکر کردیدبا سرعت کم ممکنه شما اصلا به نتیجه نرسید نه اینکه حرکتتون کندبشه.واینکه آیامیشه مقاطع تحصلی رو مبنا قرار بدیم؟که برمبنای اون سرعت وزمان مطالعه رومشخص کرد؟
مثال:اساتیدی بودند که من خونده بودم اینها برای نوشتن کتب، در باب فلسفه حقوق 30سال مطالعه داشتند،درحالیکه دراین سی سال درحوزه قرار دادها ومسئولیت مدنی هم کتبی نوشتند،حال سوال اینها چطور این زمان بندی رو داشتند؟ که هم سرعت حفظ شده هم به نتیجه رسیدند؟
پی نوشت:راستش من تا جمعه قسمت “درباره من”سایت رو مطالعه نکرده نکرده بودم!بعدمطالعه اون قسمت اولا بهتون تبریک میگم بخاطر این رزومه خوب،وثانیاخواستم بگم که اگه جایی نوع نوشتارمتن، حاکی ازنوعی گستاخی یا بی پروایی بوده ،معذرت میخوام ،بهر حال ادب اقتضامیکنه که دانشجو با استادش درنهایت احترام برخورد کنه،برای همین من حتی ازگفتن الفاظ دوستانه هم ازاین به بعد سعی خواهم کرد پرهیز کنم وبانهایت احترام با شما صبت کنم همچون کلاس(چون اینجارو کلاس درس میدونم) ورابطه استاد ودانشجو.من ندیدم درکلاس درسی هنوز دانشجویی به استادش بگه مثلا میثم جان یه سوال داشتم!هرچند این رسم متممی ها هست وتاکید استاد(محمدرضاشعبانعلی)که فضادوستانه ترباشه ،و درجایی محمدرضاگفت که مث اینه پیتردراکر این رسم رو داشته.منتهی من قائل به این چیزا نیستم! معتقدم احترام استاد اینجوری بیشتر حفظ میشه(البته جمله مفهوم مخالف نداره ،که شیوه وگفتاردوستان متممی بی احترامی باشه،این صرفا نظر منه.)پس اگه تاالان اینجوری بوده ازتون معذرت میخوام.
اول مورد آخر. من اگر قرار بود در چنین سیستمی بنویسم و راحت نباشم، نیازی به بلاگ نبود. همون سخنرانیها کافی بود. همون حرفی که در مورد یقین و شک زدم رو ترکیب کن با جریان تعارف و احترام زیاد کمکخلبانان کرهای به کارکنان ایستگاه هوایی و خلبانان (جستجو کن پیدا میشه، فکر کنم کتاب «تصمیمگیری» یونا لرر بود.). اگر حتی در کلام هم بحث احترام استادی و بزرگتری بیاد وسط، کارکرد اصلی ماجرا از دست رفته. من فحش نشنوم برام کافیه.
یک نکته فرعی رو هم در نظر بگیر: نوشتن یک کتاب لزوما هدف نیست. شما برای نوشتن یک کتاب،دانش خیلی خیلی خیلی عمیق نمیخوای! بلکه دانش عمیق میخوای با مهارت کتابنویسی. پس این که فلانی یک کتاب خوب نوشته، اگر چه خیلی خوبه ولی به عنوان یک هدف بلند مدت، توصیه نمیشه.
موضوع آخر این که شما در ۵ بعد زندگی خودت (به گفته فرهنگ هلاکویی) باید برنامه کوتاهمدت، میانمدت و بلند مدت داشته باشی. یعنی مثلا ۲ ماهه، ۲ ساله، ۵ ساله و ۱۰ ساله.
این ۵ حوزه هم : ۱- سلامت فیزیکی و روانی ۲- علم و آگاهی ۳- شغل،مسیر شغلی و درآمد ۴- روابط انسانی ۵- روحیهبخشها و تفریحات.
حتی برنامت میتونه این باشه که مثلا ۱، ۴ و ۵ رو برای بقیه فدا کنی، ولی باید آگاهانه ذِبحشون کنی، نیت کنی و با خلوص نیت این کار رو انجام بدی (اگرچه من توصیه نمیکنم). در کل به نظر من باید برای هر تغییری در زندگی، برنامه داشته باشی.
سلام
مرسی بابت لحظات خوب و تلخ (حقیقت) که با مطالبتون به ما هدیه می دهید.
غرض از مزاحمت توصیه ای داشتم که در صورت صلاحدید ممنون میشم انجام دهید.
آرشیو مطالب سایت را (جهت دسترسی راحت تر و سریع تر به مطالب از ابتدا تا حال ) در ساید بار یا هر قسمتی که دوست میدارید قرار دهید.
با تشکر و آرزوی موفقیت
من یک دوره تمرین شکرگزاری رو انجام میدادم، به این صورت که هر روز سه مورد برای شکرگزاری رو در دفترم یادداشت میکردم. یادم نیست در یک کتاب این را خوانده بودم یا توصیه در یک ویدئو تد بود، اما انجامش دادم و تمرین جالبی بود، باعث میشد روی گذر زندگیم دقت داشته باشم و نکات مثبت را پیدا کنم و شاد بودن با چیزهای کوچکتر را هم یاد بگیرم.
سلام. ممنون لیللای عزیز از اشتراک گذاری تجربه ات. جالب بود.
من هم همین تجربه رو دارم… یک سوالی هم دارم، همه ی ما دیده ایم که کسی میاد و وارد شکرگزاری میشه و انقدر در اون غرق میشه( بر طبق این قاعده که هر لحظه باید شکرگزار بود و کنترل ذهن و این حرف ها…! ) بعد این بنده خدا دیگه انقدر شل و منفعل میشه که از اون ور بوم میفته و در ذهنش زندگی میکنه و زندگی واقعی و رشد رو رها میکنه… بعد باز مدتی که میگذره به خودش میاد و میگه ولش کن بابا شکرگزاری بوی جوراب میده(!) بذار برم دنبال درست کردن همین زندگی شلمشولوای خودم، شکر کیلو چنده!… بعد باز ۳ ماه میگذره و یهو یاد شکر میفته و کمی به فضای شکر پا میده(!) و دوباره روز از نو روزی از نو! …. این چرخه سینوسی همینطور ادامه داره!
از دکتر میخوام اگر صلاح میبینند کمی در مورد تعادل در شکرگزاری ( و بقیه تمرین ها و اعمال شکرگزاریناک توضیح بدند)
سلام میثم جان
این پستت منو یاد بخشی از کتاب انسان،جنایت و احتمال از نادر ابراهیمی انداخت
جایی که میگه باورهای قدیمی چندان با اهمیت نیستند و شاید بهتر باشد آنها را دور انداخت
«چه بسا معیارها را که، که فرو باید ریخت.
چه بسا مثالها را، که فراموش باید کرد.
چه بسا سخنان بزرگان را، که دور باید ریخت.
چه بسا منطقها را، که جواب باید گفت.
و چه بسیار بهانهها و قوانین را، که دگرگون باید کرد.»
راستی میثم اگه اشتباه نکنم قرار بود یه پست در مورد ذبیح الله منصوری بنویسی. شاید هم نوشته باشی من خبر ندارم 🙂
در مورد ذبیح الله منصوری سوالاتی دارم. دوس دارم زیر پست مربوط به خودش بنویسم.
ممنون از نثر شعرگونهای که به اشتراک گذاشتی. راستش قصد دارم حداقل چندین پست در موردش بگذارم. اما چون به آغاز کتابخوانی مربوطه، همونموقع پروندش رو باز خواهم کرد.
اره،ازاون نظر اگه بخواییم نگاه کنیم خب درسته ،متوجه شدم منظورت چیه.اتفاقا تو حقوق هو همینو داریم اینکه،فقه تو فضای بسته کتاب وسنت رشد کرده واجازه شک نسبت به کتاب وسنت رونداره و دست وپاش بسته است اماحقوق نه تو فضای آزادتری رشد کرده،مدام تو نسبت به قانون شک میکنه وسوال.البته درباب اون موضوعات هم که با موضوعات روتین حوزه متفاوت هست به این راحتی باب نمیشه.فقط یه جمله از دکترگلشنی که گفته بود علم پایه هم باید مدارعلوم انسانی ها باشه وحوزه هم بایدبها بده به این چیزا،اقای غرویان درجواب گفت دکترمن بعنوان یه استاددانشگاه وحوزه،میگم که اون کارها عاشق میخواد وطلاب هم امروز بجای خوندن کامل متون دنبال خلاصه ها هستن وپاس کردن،ومعدودهستن که بخوان اینجوری بخونن.ازطرفی خود حوزه هم دنبال این چیزانیست!دراون مورد هم همینه،خود حوزه هم ورودنداشته،ونمیتونسته به این راحتی ورود کنه.
ازاین منظر نگاه کردی قشنگ بودمن به این بُعدش توجه نکرده بودم.
ختم سخن:دویارمدرسه روزی ازهم جداشدند بادلی پرامیدولب پرخنده ودامن ازگل های دانش آکنده.روزی دیگر بهم رسیدندموی سپیدوگوژپشت وعصای پیری به مشت،یکی به دیگری پرسیداززندگی چه داری؟گفت شکی صاف تر از علم دیروز!پرسیداکنون چه میجوئی؟گفت علمی روشن تر ازشک!
ممنون از وقتی که گذاشتی عالی بود.
باپیچیدگی باهات موافقم.نمیشه به این راحتی نظرداد.شایدمن خیلی ساده فرض کردم. ولی حرف من کلا این بود که چرا وقتی مطلبی ذکر میکنی که دردین هم هست میگی اصلا به دین ومذهب هم ربطی نداره!به نظر من این که خیلی خوبه درباب موضوعی هم بگیم تو فلان سوره قران هست وهم یه مسئله عقلی صرف هم هست وهم فلان خارجی گفته.ینی چندمدل تحلیل ودلیل آوردن(البته اگه باشه)(محمدرضاهم یه زمانی ازاین کارامیکرد مثلا میگف نام خدارو نمیبرم که نام خدانان سرسفره م نشه.ولی من میگم تو که نیتت مشخصه پس چرا نگی ؟یه باریکی ازشاگرداشم گفته بود کاش میگفتی من دوست داشتم نام خدارو اززبون محمدرضا بشنوم هرچندمیبینم درعمل داره نشون میده).راستش برداشت من درمورد جمله اخرشما این بودکه،میثم مدنی میخواد یه جوری بنویسه که نگن داره دینی مینویسه!ونتیجتا آدم مذهبی هستش وهمه چی رو ازدریجه دین میبینه!اتفاقا من میگم چقدخوبه که همین شکرگزاری رو بگیم وذکرکنیم که ببینیدهم درقران ذکر شده ،هم در بوستان ،هم فلان ادم موفق خارجی(که البته باتوضیح شما روشن شدکه هدف اصلی ارائه یه سبک بوده)وبعدش ارائه سبک موردنظرمون.من وقتی از پیشرفته بودن حقوق امریکا تو یه یسری حوزه ها به فامیل میگم بعد استنادمیکنم به قران که ببینید عین همون قاعده درمتون ماهم هست ولی افسوس که اجرا نمیشه!وبه خودم میبالم که چقد مبانی اصیل داریم وبهش بی توجه هستیم!
درمورد اون دوستم،راستش بهش پیشنهاددادم ترجمه فارسی حتما بخونه وهمینطور بوستان یا مولانا بخونه،یه حرف جالبی زد گف خیلی نمیفهمم! وبهم گف احتمالا تو بخاطر اینکه عربی،منطق ،فقه وحقوق وریاضی(رشته قبلی م برق بود)خوندی شاید مطالب قران رو بهترمیفهمی .(منم اوایل کمال گرابودم یسری منابع معرفی میکردم بعددیدم چه اشتباهی کردیم دلیل نداره همه یه جور باشن!یه اندازه بفهمن ،بهرحال هرکسی یه فهمی داره.) منم گفتم بی تاثیرنبوده بهر حال ازدبیرستان با اینکه ریاضی بودم ولی عاشق عربی بودم.یا درباب ثواب میخواستم بگم که فقط به ثواب یه عمل تکیه نکنه(گرچه ارزشمنده) ورواستفادشم کارکنه تایه زندگی بهترداشته باشه(با یه تیردو نشون بزنه) ونه صرفا خواندن متون بخاطر ثواب.
ودرنهایت این سبک جدید روهم خیلی موافقم باهات مثلا چندروز پیش سوره انشراح رو میخوندم دیدم چقدرمیشه درمورد این سوره صبت کردونوشت متناسب با سبک جدید زندگی.
شاید اینجوری توضیح بدم بهتر باشه. به قول دکتر زیبا کلام «حوزه» کارش با یقین هستش و «دانشگاه» با شک.
موضوع اینه که وقتی قراره به قرآن و احادیث تکیه کنی، کارت میره نزدیک حوزه و یقین. اما کار ما شک توشه. یعنی اگر من موضوع چسبونده باشم به دین، اگر کسی بخواد توی شکرگزاری شک بیاره و توضیح بخواد، نمیتونه یا اگر هم بتونه با کلی اما و اگر. چون اون فضا، شک توش کمی (حداقل در این سالها) مشکلساز خواهد شد. از این رو، وقتی شما مبحثی رو خارج مذهب میآری، اجازه شک و زیرسوال بردن رو هم به طرف میدی، اجازه شخصیسازی برای هر فرد رو میدی، اجازه تغییرات وسیع برای کاربرد رو میدی. هیچ کدوم اینها امکان پذیر نیست اگر من یک موضوع رو از طریق یقین و اتصال به مباحث مذهبی توصیف کنم.
از این رو، اگر استدلالهای آدمهای حوزوی (از نوع تفکر حوزوی و نه حوزوی به معنای مدرک) رو بخونی، مرتب میبینی به حرف این و اون استناد میکنن. حالا کی جرات داره با قرآن مقابله کنه؟ (نمونش اون مثالی که زدی). یعنی اون داعشی که میره آدم میکشه، با استناد به قرآن میره (با برداشت کاملا غلط)، اون فقیه عالیقدر هم با تکیه به قرآن خودش رو رشد میده. موضوع اینه که نوع برداشت میتونه ما رو فریب بده اگر خودمون رو به فضای یقین در برداشت (و نه محتوا) نزدیک کنیم.
اصلا شما بیا موضوعات پایاننامههای حوزوی رو نگاه کن، چقدر توشون خلاقیت میبینی؟ خلاقیت از اون نوعی که این سالها در حوزه شخصیتشناسی، تصمیم، تفکر سیستمی، مذاکره، جامعهشناسی، سیستمهای پیچیده و … رخ داده. فقط تیترها رو نگاه کن منظورم رو متوجه میشی. کاری هم از دستشون بر نمیآد. لازمه خلاقیت و رشد، شک هستش.
مثلا من دوست داشتم از دید شک و تردید خونده بشه مطالب. شک بیاد توش، تغییر کنه، تحقیر بشه. اتصال به اون موضوعاتی که گفتی، کاملا این فضا رو برای من میبنده. یکی ممکنه بیاد بگه که شکرگزاری برای رشد ضرر داره. اگر من از وضعیتم راضی باشم و شکرگزارش باشم، چجوری میتونم پیشرفت کنم (به جهاتی هم درست میگه)؟ کلی میتونه توی سبک شکرگزاری خللاقیت به خرج بده.
از شکر گزاری گفتی دوتا موضوع یادم امومد:یکی اینکه من هنوز متوجه نشدم چرا شما بجز این مطلب ،درجاهای قبلی هم تاکید دارین که این موضوع دینی نیست!موضوعاتی که شما دارین مطرح میکنید عقلانی هستش پس هم عقل اونا رو میپذیره هم دردین هست.به نظرم اصلا مهم نیست که منبع یه موضوع گفته بشه(البته ما به مثابه رشته مون با ید قطعا ذکرکنیم).درصبت های عادی لازم نیست حتما بکیم چون پیامبرگفته دروغ بده پس دروغ نگیم!یا چون حدیث داریم پیامبر با هسرانش مهربان بوده پس ماهم بامهربانی رفتارکنیم!اگه نبود رفتارنمیکردیم؟!اینو خود عقل درک میکنه که کاردرستی نیست .یادرمورد دادگربودن،زیبایی و… این موضوعات هم در دین هست پس جای توضیحی نیست که دلیلش رو ذکر کیم.درباب شکرگزاری مگر قبل ورود اسلام به ایران نداشتیم؟ینی فقط در قران گفته وقبلا نبوده؟!از بدیهیات هست که در همه ایین ها گفته شده پس قطعا ربطی به دین نداره منتهی کسی که دین دارهست میگه درکتاب مقدس ذکر شده کسی که نیست میگه عقل میگه .ما خیلی ازقواعدرودرباب حقوق از قران ذکر میکنیم میبینیم همون قواعددر امریکا واروپا هم هستواونام ازطریق منابع خودشون وعقل رسیدن به همین مطالب.بعدشم من خیلی جاها این تاکید بیمورد که مثلا پیامبر گفته نمیفهمم !حتما برای اینکه ادم خوبی باشیم باید بریم 120جلدبحار علامه مجلسی رو بخونیم؟!که بدونیم پیامبروامامان چجوری زندگی میکردنوچیاگفتن؟!اگر هم بخونیم اتفاقا چیزای خیلی ساده رومیبینیم که مابهش عمل نمیکنیم!همین دروغ نگفتن،به مساوات رفتارکردن واعمال نفوذبرخلاف حق نکردن و…که ادم های بی سواد هم میفهمن خوب نیس.2-یه دوستی دارم چندسال پیش خونش بودم دیدم صبح قران میخونه اونم ازروی کتاب عربی بدون ترجمه فارسی!گفتم مگه عربی بلدی؟گف نه ولی این قران رو از مکه اوردم متبرک هست وخیلی ثواب داره!گفتم والله تا جایی که من میدونم قران، باید بخونی ،بفهمی وتو زندگی بهش عمل کنی. الان تو دقیقا این قران خوندن چه تاثیری داشته توزندگیت؟ بنظرم اگه ثواب داشتن رو فراموش کنی وفقط به قصدیادگیری بخونی خیلی تاثیرش بیشتره .فک کن اصلا قران خوندن ثوابی نداره حالا چیکا میکنی بازم میخونی؟!وقتی این همه قران میخونیم ولی بازم غیبت ،دروغ ،دورویی و…داریم چه سودی از اون ثواب جمع کردن!
درمورد موضوع شمام به نظرم این بدیهی ست که شکرگزاری خوبه حالا ممکنه برای زیبایی متن از یه شعر یامناجات نامه یا از قران هم ادرس بده که مثلا ببینید دین هم مهرتایید داره براین گفته ها همین .میخوام بگم خیلی ازموضوعات همپوشانی داره ومامحکوم نمیشم به دیندار یا بی دین نبودن.ونیازی نیست حتما دلیلشو بگیم.
من با ذکر اون جمله سعی داشتم بخش اول صحبتهای شما رو بگم. موضوع اینه که توی دنیای امروز، کمی اوضاع پیچیدهتر از این حرفاست، که بشه در حد راست و دروغ تصمیم گرفت. همین بحث شکرگزاری، کمی پیچیدگی داره. یعنی باید به گونهای عمل کرد که هم حاهطلبی رو داشته باشیم و هم شاکر وضع موجود باشیم. شاید به نظر ساده بیاد، اما در واقع سخته.
مثلا سود بانکی، پول شما هر سال داره ارزشش کم میشه. بنابراین ۲۰ درصد که سود بگیری انگار سودی دریافت نکردی. اگر دلار بخری، سود هم نگیری از کسی که سالی ۱۵درصد سود بانکی گرفته، سود بیشتری دریافت کردی. یا اگر خونه بخری یا طلا، از کسی که پول رو بانک گذاشته بیشتر سود میکنی (احتمالا). میبینی، حتی موضوع به این سادگی هم پیچیده میشه.
بگذار یک مورد جالبتر بگم. شما اگر صف رو رعایت نکنی،کار بدی کری، درسته؟ حالا فرض کن از طریق گوگلمپ مسیر خلوتی که بقیه باید ۲ ساعت برن رو نیمساعته میری. حالا تو صف رو رعایت نکردی؟ یا از دانشت استفاده کردی؟ اینها سادهترین مثالها بودن، متاسفانه مسائل روزمره خیلی پیچیدهتر از این حرفهای ساده انتخاب بین حق و باطله.
موضوع بعدی که به نظرم باید همینجا بگم اینه که داشتن چندین دلیل، گاهی باعث انسجام بیشتر در انجام یک کار میشه. پس اگر شما بدونی هم ثواب داره و هم حالت رو خوب میکنه، احتمال اجرای کارت بیشتر میشه.
مسئله بعدی در همین مورد، سبک انجام شکرگزاری هستش. ما یک مدل در آداب دینیمون مثل دعا، نیایش و نماز داریم. یک مدل هم با تایپکرذن، نوشتن و تحلیل خوبیهای زندگیمون، میتونیم نوع جدیدی از شکرگزاری رو به صورت جانبی داشته باشیم. علت تاکید من این موضوعه که لزومی نداره تحت اون سبک دینی انجامش بدید. توجه کنی امام حسین هم در جایی میگه اگر دین ندارید آزاده باشید، امام صادق هم در همین حوزه صحبت زیاد داره.
در مورد دوم، اتفاقا به نظر من اگر معنی قرآن رو هم نفهمی و باز هم بخونی خوبه! دلیل زیاده براش (حدای از بحث ثوابش). از طرف دیگه، شما باید در نظر بگیرید، اون دوستتون اگر اون قرآن رو نخونه چکار میکنه؟ اگر به طور متوسط اعمال به طور معنادار بهتری نمیکنه (با توجه به ریسک و …) بهتره همون قرآن رو بخونه، حتی اگر نمیفهمه.
من خودم در دورهای چند حزء حفظ کردم، آثار خیلی خوبی داشت و فکر نمیکنم توی اون زمان، میتونستم کاری بهتر از اون انجام بدم. شاید الان بتونم بگم فلان رو اگر انجام میدادم بهتر بود، اما برای اون دوره (راهنمایی) شاید بهترین کار بود. کاری به این دعواهای سیاسی ندارم، اما متون عربی، غنای زیادی دارن، شما نمیتونید بدون درک متنهای عربی، حتی متنهای فارسی (مثل گلستان سعدی، مولانا، حافظ و …) رو خوب بفهمید.
بنظر من هم 100 سال تنهایی تو ده الی بیست صفحه اول کتاب طوفانی از اسامی رو میگه که من نوعی اصلا نتونستم ارتباط ادم ها رو ترسیم کنم در ذهنم و فقط سعی کردم برم جلو و خط داستان و حال و هوای داستان رو تشخیص بدم و در نهایت جزو کتاب هایی هست که تا نیمه مطالعه کردم و رها کردم ، چرا ، چون وقتی برمی گردید بعد از یک هفته نخوندن کتاب دیگه شخصیت ها رو گم می کنید
زدی به خال! یکی از اهدافم همین کتاب و کتابهای مشابه بود. البته میپذیرم برخی دوستان خیلی قدرت تخیل و پردازش دهها اسم رو در ذهنشون دارن که خیلی هم خوبه، اما برخی (مثل من) ناتوان هستند. بهتره آروم آروم سمت اون کتابها بریم.
سلام
ممنون از نوشته خوبتون
من هم با حرفتون موافقم
کتابهای این شکلی فقط ذهن رو خسته میکنن..البته گاهی استثناهم پیدا میشه
فکر میکنم کتابی مثل کوری از این لحاظ ایده ال باشه چون هیچکدوم از شخصیت ها اسم ندارن:)
From جعفرسیرجانی on آیا تسلیت گفتن فایدهای دارد؟ چکار کنم؟
Go to commentFrom لیلا on نکاتی برای کتابخوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.
Go to commentFrom محسن مسلمی on نکاتی برای کتابخوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on نکاتی برای کتابخوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.
Go to commentFrom فاطمه ایزدی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیام: از نظریه توهم کبوتری تا فیزیک مکانیک
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و نهم: بگذاریم تا ذهنمان آسودهتر، لذتبخشتر، تندتر و بیشتر بِدَود.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و نهم: بگذاریم تا ذهنمان آسودهتر، لذتبخشتر، تندتر و بیشتر بِدَود.
Go to commentFrom امیر عاجلو on تماس با من
Go to commentFrom چرا قبل از نوشتن کتاب میخوانم | روزنوشتههای محمدصادق اسلمی on کتابخوانی (مقدمه)
Go to commentFrom لیلا on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom محمد صادق اسلمی on سخنی با استفن هاوکینگ. داستان مدفوع (پِهِن) اسبهای گاری را شنیدهای؟
Go to commentFrom میثم مدنی on سخنی با استفن هاوکینگ. داستان مدفوع (پِهِن) اسبهای گاری را شنیدهای؟
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom میثم مدنی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom میثم مدنی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom محدثه on نکاتی برای کتابخوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.
Go to commentFrom محمد مهدی on نکاتی برای کتابخوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.
Go to commentFrom مرتضا on نکاتی برای کتابخوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.
Go to commentFrom mina on نکاتی برای کتابخوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.
Go to comment