-نگاه کردن و دقیق شدن در جزییات رفتار آدم ها به خصوص کسایی که دوستشون دارم و بچه ها البته(معصومین بلامنازع!).(لذتی که مشابه مراقبه هست، یک جوراییم هست چون تمرکز می کنیم روی زیبایی)
-طراحی و اسکیس اولیه از ایده هایی که به ذهنم میاد به امید نزدیک تر شدنشون به مرحله ی اجرا.
-فکر کردن و انتخاب یک استایل جدید لباس یا رنگ خاص یا یک اکسسوری خاص که با دیدن و پوشیدنش حس خوبی به بقیه و خودم منتقل کنم.
-پیدا کردن نام های تاثیر گذار و نویسندگان تاثیر گذاری که هیچی ازشون نمی دونستم(مثال می زنم، باشد شما که اینو می خونی از این که می شناختیش، لبخند رو لبت بنشیند: شمیم بهار)
این رو هم بگم که نگاهی به نگاه عاقل اندر سفیه رو بلافاصله بعد از نوشتن کامنت دیدم و از ته دل خندیدم، فقط خواستم تاکیدی بکنم که سوالی که برای اولویت بندی مطالعه پرسیدم هیچ ارتباطی با فخر فروشی و غرور کاذب و این جریانات نداره، صرفا در بازه ی محدود زمانی که کسی داره در مقام مقایسه، اولویت با کدام هست؟در واقع من اصلا نمی تونم تشخیص بدم که پله ی اول مطالعه ی آثار کسانی هست که ادراک خوبی از یک کانسپت دارند، یا این که بررسی و نزدیک شدن به خود کانسپت!
سوال!
کتاب “هنر خوب زندگی کردن” رو تورق می کردم (از رولف دوبلی)
دوستی که کتاب هم متعلق به ایشون بود در تلاش بود که به من بگه سبک کتاب و مطالب و محتویاتش بسیار جالبه، کما این که بسیاری از مباحثی که می دیدم برام آشنا بودن و جداگانه بسیار مفصل تر مطالعه کرده بودمشون.
اونجا ادعا کردم که این کتاب به لحاظ این که همه ی این مطالب پراکنده ایی که باهاش آشنایی دارم رو یکجا و در مسیر مشخصی گردآوری کرده جالبه، ولی با این وجود ترجیح شخصی من این هست که منابع و سورس های اصلی رو بخونم.یعنی همون زمانی که دارم به جای اختصاص به کتاب هایی این چنینی به سرور های اصلیشون! اختصاص بدم.دوست ما در پاسخ ایرادی گرفت که من رو به شک انداخت ولی از انتخاب فعلی منصرفم نکرد.ایراد اصلی ایشون به “وقت گیر” بودن این کار بود!
فاکتوری که تا پیش از اشاره ی ایشون هیچ اهمیتی برای من نداشت.
الآن به طور مشخص از شما می پرسم که ترجیح شخصی شما و اولویت بندی شما برای پیدا کردن مفاهیم عمیق تر در حوزه ی مورد توجه یا علاقه چی هست؟مثلا اگه رولف دوبلی به گفته های وارن بافت و دن آریلی و بزرگان اقتصاد و روانشناسی اشاره می کنه، آیا مطالعه ی منابعی که توسط خود اون افراد جمع آوری شده در اولویت هست یا نیست؟
(به هر حال با وجود حساسیتی که به کتاب های به اصطلاح عامه پسند دارم، وبه عمد در موسمی که همه به دنبالشون هستن، مطالعه نمی کنمشون، اما مدل ذهنی و انتخاب نویسنده از میان انبوه اطلاعات و داده ها بسیار آموزنده و شیرین بود.اما نمی تونم خودم رو راضی کنم که بیش از یک زنگ تفریح بهش نگاه کنم.)
سلام به میثم عزیز خیلی خوشحالم که مینویسی و در این یکسالی که نوشته هاتو خوندم خیلی چیزا یادگرفتم از اونها .
میخواستم در یه مورد منو راهنمایی کنی و اون بحث عدم اطمینان به اینده است .فرض کن یک فرد بخواد یه پلن برا خودش در چند سال اینده بنویسه الان خدمت سربازیه مثلا اپلای کنه یا استخدام یه جایه دولتی بشه و یا ارشد بخونه تو یه دانشگاه خیلی بهتر تو ایران وبعد تو یه شرکت خصوصی خوب مشغول بشه و نسبت به تمام این موارد نامطمئنه که بشه یا نشه در حالی که مزایا و معایبشون رومیدونه همینطور از لحاظ مالی و زمانی نیز توان ریسک نداره یعنی نمیتونه بگه اینکار میکنم نشد میرم سراغ اون یکی (یجورایی براش یه نابودی کامل محسوب میشه ). و از طرفی به تواناییهاشم اطمینان نداره مثلا نمیدونه میتونه تو یک کشور خارجی موفق باشه و…… چطور میشه به اینهمه عدم اطمینان فائق اومد و یا حداقل طوری پیش رفت که اظطراب و نگرانی نسبت به اینده کمتر باشه در حالی که عدم اطمینان هنوز باقیه ؟
موفقیت های کوچک شادی های بزرگی برای من خلق کردن. فکر میکنم تنوع و جدید بودن بیشتر از خیلی چیزای دیگه منو شاد می کنه. همین که می تونم چند ساعت وبلاگ های خوب بخونم که متن های جدید و ناب داره . یا کتابهایی که از خوندنشون خسته نمی شم.
ممنون بابت نوشته های خوبتون نوشتن مطالب شما برای من حکم ورود به یک غار ناشناخته رو داره که درهر لحظه یک کشفی برام رخ میده.
با خوندن این مطلب دو تجربه ای که من داشتم برام متصور شد یکبار که رزومه ام رو جهت محک زدن خود و به قول معروف ببینم چند مرده حلاجم بنا به توصیه مشاور محل کارم به یک سازمان دادم برای مصاحبه دعوت شدم مصاحبه کننده به من گفت شما چقدر از این شاخه به اون شاخه پریدی.
من تو رزومه ام راجع به فعالیت ها و مطالعاتی که در زمینه روانشناسی، مدیریت، ادبیات، و رشته تحصیلی ام ریاضی داشتم و همینطور ورزش هایی که انجام داده بودم نوشته بودم.
مثال دوم: کولر خونه مون تازه سرویس شده بود و بعد چند روز یه صدایی می داد به شخصی که سرویس کرده بود زنگ زدم و براش توضیح دادم گوشی رو هم جلو کانال کولر گذاشتم صدا رو تشخیص بده گفت دینامش داره میسوزه و باید عوض شه و دویست و پنجاه تومان هزینه اش میشه. تو اینترنت کمی سرچ کردم نوشته بود اگه صدا شبیه تق تق قطار هست یعنی یاتاقان مشکل پیدا کرده خلاصه نگاه کردیم دیدیم یه ورقه آلومینیومی مربوط به دهانه کولر به پره های موتور گیر کرده بود. و مشکل خاصی نداشت.
سلام جالب بود، خيلي وقتا گوگل ميتونه راه حل باشه!!!
يادمه يک فروشنده بيمه موفق داشت از مسير سختي هايي که کشيده ميگفت، 2ساعت حرف زد که چقدر فلاکت کشيده… بعد گفت يه روز پاشدم فلان چيز رو توي گوگل سرچ کردم و ديدم اين چيز همه مدت وجود داشته و من خبر نداشتم و بعد با يکي از سايت هايي گه گوگل بهش معرفي ميکنه جلسه ميذاره و موفقيتش استارت ميخوره و فلان و بيسار… خودش هم قيافه پوکرفيس داشت وقتي ميگفت که چقدر دير رفته سراغ گوگل!!! واقعا خيلي وقتا درمان درد هست اين سايت!
درود به ميثم عزيز
١) از سياه لشكر شما استفاده كنم و بگم، عملا ما شاهد اشخاصي هستيم كه بيشترشون سياه لشكرن و مي رن دانشگاه. نمي خوام از دانشگاه تعريف كنم يا بدش رو بگم ولي اكثر اشخاص نااگاهانه فقط يك توالي رو ادامه مي دن كنكور-دانشگاه-ليسانس، فوق، دكترا-ازدواج-فرزند، در صورتي كه يكم توجه كنن و اگاهانه(سيستم دو-دنيل كانمن) انتخاب داشته باشن با اينه اطرافيان اثر گذار هست بر اون انتخاب ولي بنظر خروجي متفاوتي مي ده. كسي مي دونه چرا دانشگاه مي ره با كسي رفته فقط داره مي خونه متفاوته.
٢) يه موردي كه هست مثلا سلبريتي ها مي خوان پشت مردم باشن ولي چند مي گيرن و به گريه مي ندازن. جوري شده كه انگار شادي حرام شده. نه اينكه مورد و مشكلي نيست ولي با عام جامعه همنشين مي شي در نقش يه منتقد مي كوبن. بشخصه خودم منبع شادي خودم هستم و هم سعي مي كنم اطرافيانم رو شاد كنم، ديگه حالا اين خبر يا اون خبر رو بگم به صورت كلي احتملا مي دونن ديگه من چرا بگم.
٣) در نوشته هاي قبلي پيرامون نفس كشيدن گفتين اين ويدئو بنظر خوب رو مشاهده كردم كه از روز به بعد حداقل مي دونم به سمتي مي رم كه نااگاهانه تر به اين شكل نفس بكشم https://bit.ly/2DPsB7Z .
* جادي عزيز رو هم معرفي كردين خيلي انسان باحاليه. لبش خندون و نشاط دهنده و شاد 🙂
سبز و كامروا باشين.
مواردی که فعلا به نظرم میاد:
1-آشپزی کردن2-رفتن به یه گل فروشی بزرگ3-رسیدگی به گل های خونه والبته صحبت کردن باهاشون4-پازل حل کردن با بردار کوچیکم5-نگاه کردن نقاشی های خواهرم 6-رفتن به کتابخونه نه برای صرفا خواندن کتابی خاصی !بیشتر نگاه کردن دانشنامه ها ،گشتن تو قفسه هابا موضوعات تاریخ،دین ،جامعه شناسی وادبیات و…7-کوه هم اگه البته دو سه نفری جمع بشیم8-تابستونا که شبش میرفتیم میدون بار البته الان کمتر شده،اینکه شب پشه ها نمیذارن بخوابی!صبح ساعتای سه چهار باید بیدار شی،صبحونه ای که معمولا من یا یکی از بچه ها درست میکرد،با عنوان هردمبیلی!از گوجه ،بادمجون،پیاز ،سیب زمینی خلاصه هر چی دم دست بود میرخیتم،یک چیزی میپختیم!کلی حال میدادبا چه لذتی میخورن همه9-اگه برم روستامون تو بیابون با مورچه ها صحبت کردن!یا دیدن اینکه مثلا یه چیزی برداشته همش میفته زمین یا باید از چه مسیرای سختی رد بشه،وچقدر اذیت میشه ولی اون گندمه،یا غذای دیگه رو نمیندازه.
سلام
یک تعداد از لذت های کوچیک من :
استشمام بوی بارون-خوندن بلاگ شما و محمدرضاشعبانعلی ،شاهین کلانتری،علی کریمی،شهرزاد و یکسری دیگه از دوستان متممی-هم صحبتی با دوست صمیمیم-رفتن به کتاب فروشی-بو کردن کتاب و کاغذ-مرتب کردن میز و کتاب هام!-خرید هدیه کوچک برای دوستانم-مباحثه با دوستانم درمورد مسائل و دغدغه هامون و انگیزه و الهام گرفتن از انها-پختن یه غذای جدید -انجام یوگا و….
زندگی من سرشار از از این لذت های کوچیک و وشادی بخش بوده انقدر که خودم رااز کریس رونالدو خوشبختر می دونستم هر چند تا حالا تفریحاتی مثل اون نداشتم حتی تا حالا نهار 25000 تومنی هم نخوردم اما لحظاتی تو زندگی هستن که اگه نون وپنیر بخوری مزه کباب میده برات
سلام وسپاس بابت اين همه مطالب مفيد و لذت بخش.
راستش ميثم جان من از سال هاي دور به طور ناخودآگاه از چيزهاي خيلي خيلي كوچك و پيش پاافتاده بسيار شاد مي شدم و معروف بودم به اين كه از گاز زدن يك تكه شكلات هم سرخوش ميشه. با بالارفتن سنم و كمي افزايش كمال گرايي و بدبيني اين حس هم كمي كمرنگ تر از گذشته شده و يا شايد عوامل شادي آور من تغيير كرده اما هنوز هم كتاب، دوست خوب، سفر، رويابافي، ماكاراني، سالاد فصل و … بي نهايت من رو شاد مي كنند.
چون در اين مورد قصد داري كه برامون بيشتر بنويسي و جز موضوعات مورد علاقه من هم هست، تقريباً هفته گذشته در اين مورد جستجو مي كردم كه رسيدم به “پارادوكس ايسترلين” و اقتصاد شادي يا خوشبختي؛ كه مي گه درآمد بالا، رفاه بالا و زندگي سطح بالا تا يه جايي احساس شادي و خوشبختي رو منتقل مي كنن و از يه جايي به بعد ديگه اينطور نيست. همونطور كه آمارها نشان مي دن كه اين اعداد در امريكا تنزل پيدا كرده و ياد در كشورهايي كه شادترين هستند شاخص ها چيزي غيراز اين موارد هستند. اگر چه قبلاً مفهوم اون را جاهاي مختلف خونده بودم ولي با اين نام برام كاملاً جديد بود و هيجان زده ام كرد. شايد براي دوستاني كه مطالب سايتم رو خوندن، مطلب تكراري باشه ولي چون با اين پست مرتبط بود نوشتم كه هم دوستانم بيشتر به دنبال شاخص هاي شادي واقعي و ماندگار براي خودشان باشند و هم اينكه شما برامون بيشتر بنويسي و يادبگيريم و لذت ببريم.
با سپاس
میثم عزیز
یه چیزی که به نظرم میاد اینه که،به نظر زمان مواجهه با این مشکلات هم مهمه.چرا که من هم درهجده سالگی با همچین موانعی برخورد داشتم،ولی همون اطرافیان،تقریبا من رو شکست دادند!وباعث شدن چندسال عقب بیفتم وتازه بعد از خوندن کتابی مث همین ایین زندگی،وکلی سرگردانی،تونستم راه مواجهه با این مشکلات رو پیدا کنم.والبته اون زمان انقدرها مطالعه نداشتم،که بتونم راهیی پیدا کنم ،این شد که بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم وتقریبا تمرکزم رو از دست دادم.برا همون من فک میکنم دو عامل موثره،یکی کتاب خوندن یکی هم سن.شما هم درسنی مواجهه با مشکل شدی که تقریبا میتونستی عبور کنی ازاون مشکلات هرچندبه سختی،مثلا میفهمیدی استدلال هاش چرته!ولی شاید تواون سن به هر حال قانع بشی .حالا بماند که از نظر علمی هم دراون زمان درسطح بالایی بودی.علت اینکه اون دوران خوشگذرونی داشتی همین تمرکزی بوده که داشتی.وگرنه امکانپذیر نیست.تمرکز رو میگیرن ازت.بعد شما اینم درنظر بگیر قبلش یه پشتوانه داشتی،چه موفقیت های مالی چه علمی.همین خودش باعث اعتماد به نفس میشه که،هرچی هم بهت بگن شماباقدرت جلو بری وشاید فقط چندروز بتونن،فکرتو رو درگیر کنن.نمونه دیگه اش هم محمدرضای عزیز،که من گاهیی برخی پست های روزنوشته ها رو میخوندم میگفتم معلوم نیست چی بهش گفتن که درجواب اونا داره مینویسه.حالا شما فک کن یه آدم معمولی باشی،وهمچین مشکل برات پیش بیاد ،خیلی راحت نمیتونی عبور کنی ازاین موانع.مثلا ببین کسی که تو ایران میره پزشکی وحقوق امثالهم اگه به مشکل بخوره خیلی راحتر اون مشکل رو حل میکنه،باوجود هرسختی .درسته ممکنه به اونا هم کلی ایراد بگیرن ولی درنهایت یه امنیتی داره وهمین باعث عبورش میشه.حالا فک کن کسی رفته تاریخ یا ادبیات یا علوم پایه،همین مشکل پیش بیاد،کافیه نخواد سه سال بخونه،تا نکشنش ول نمیکنن!بعد تازه به جایی هم برسه اولین حرفه اینه،این همه درس خوندی،همین طرف رفته پرستاری الان دو برار توحقوق میگیره!من تنها چیزی که به نظرم میاد برا این گروه دوم اینه که مجهز بشن به مطالعه تا دراون مواقع بتونن با یه ارامش نسبی برن جلو.اینا باید دنبال انگیزش درونی باشن تا بیرونی.
راستی میثم هروقت وقت کردی،اگه تجربه ای در مورد زبان یاد گرفتن،درصورت وقت داشتن ،ممنوم میشیم بنویسی.
From سوریاس on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سوریاس on چرا کتاب بخوانیم؟ قسمت سیوهفتم: درک پروانههایی که طوفان میآفرینند و بادهایی که پروانه میکشند.
Go to commentFrom سوریاس on چرا کتاب بخوانیم؟ قسمت سیوهفتم: درک پروانههایی که طوفان میآفرینند و بادهایی که پروانه میکشند.
Go to commentFrom صادق on دیوانهوار و کودکانه شاد باشید، بزرگسالان... نفس کشیدن هم بلد نیستند!
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom معصومه شیخ مرادی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom عليرضا on دیوانهوار و کودکانه شاد باشید، بزرگسالان... نفس کشیدن هم بلد نیستند!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom Stare on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom مریم محمدی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom rezachatrzarin on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom میثم مدنی on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom rezachatrzarin on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom rezachatrzarin on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سارا حق بين on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom میثم مدنی on فوقِش میمیرم!
Go to comment