خوب خود تصمیم گرفتن پروسه ایه…. اگر کسی تا 30 سالگی استعداد توانایی و هدف خودشو نشناخته باشه و انتخاب نکرده باشه و تو مسیری نباشه عقبه ایا؟دیره؟چجوری اصلا باید فهمید چه راهی؟!
هیچ وقت دیر نیست.
من وقتی زندگینامههای زیادی رو خوندم به یک نتیجه جالب رسیدم:
نوابغ و انسانهای بزرگ یا تا ۴۰ سالگی مردن یا تازه توی ۴۰ سالگی فهمیدن میخوان با زندگیشون چکار کنن!
کتاب تفسیرهای زندگی از «ویل و آرین دورانت» رو بخونید و گول رسانهها رو نخورید. غذای خوب بخورید، بخوابید، کتاب خوب بخونید، تلویزیون و رسانه نبینید، بعد از یک سال میفهمید.
چه پاسخ خوبی شما دادید خیلی متنبه کننده بود برای من و احتمالا بقیه هم .. و چه سوال های خوبی احسان کارگزارفرد پرسیده که باعث شده ۴ تا مقاله در پاسخش بنویسید توی سایت..
خیلی برام جالب بود که در این کامنت تون، غذای خوب خوردن رو در کنار دوری از رسانه آوردید! خیلی حرف هست! ای کاش بیشتر بنویسید برامون… استاد لطفا پادکست های ناب تون رو محبت کنید شروع کنید… البته که فرم نوشتار رو بيشتر ميپسنديد تا صوت، ولي اين رو خواستم بگم از طرف مخاطبين تون که ما به چشم گنجينه نگاه خواهيم کرد به پادکست هايي که ريکورد ميکنيد( ان شا الله ! که بکنيد! )
مرسی از پاسختون… چرا وقتی جواب کامنت میدید ایمیل اطلاع رسانی و لینکش نمیاد؟
خوشحالم دارید بیشتر مینویسید…
راستی اکثر توصیه هاتون شامل ترک نت و تلوزیون میشه
خود شما هم تو نت هستین شما و کسانی ازین دست رو چطور پس باید یافت و خوند؟ دیدن فیلم های روز دنیا و مستندهای علمی و برنامه هایی مثل تد هم شامل ترک میشه عایا؟
چرا هر کتابی متنی نوشته ای حتی برنامه نویسی و ریاضی هیلی خیلی برام گذراست و زود از یادم میره؟ با اینکه سالها ریاضی خوندم کامپیوتر و روانشناسی حتی موقع خوندنش مثال زدم و تحلیل کردم بعد از مدت کوتاهی انگار نه انگار هرگز خوندم با توجه به سنم بعیده الزایمر باشه مشل فیزیکیه یعنی؟
هیج مشکلی نیست. من هم وقتی کتابها رو میخونم چیزی یادم نیست بعدش، وقتی حتی بعد از چند سال میخوام بنویسم، مفاهیمش در وجودم هست و ازش استفاده میکنم. در یک نوشته مفصل به «سندروم فراموشی قبل از امتحان» خواهم پرداخت.
خوب مشکل من همینه(شاید نه فقط من…!) نه میتونم برم نه میتونم درستش کنم نه میتونم بمونم نه میتونم بگم به من چه از همه جا مونده
واقعا برای من راه حل چیه؟
کتاب میخونم مطالب شمارو میخونم کلی چیزای مثبت و کارای مثبت تاثیر لحطه ای بعدش حال و روز خودمونو اخبارو بقیه رو هم میبینم و میشنوم اونم تاثیر میذاره…
خدای من واقعا پیچیدست نمیدونم چکار کنم با این همه سردرگمی… دیگه نه هدفی نه انگیزه ای نه امیدی میمونه کاملا سرخورده و خنثی
من هم گاهی این میون اذیت میشم و دلم میگیره. اما راستش سریع روحیم رو برمیگردونم.
اگر دارید روی این موضوع تاکید میکنید و یک روز میگذره و دوباره میرید سمت این حرفهای ناامیدی، احتمالا میخواهید تنبلیتون رو توجیه کنید! میخواهید شکستها و ضعفهاتون رو توجیه کنید.
همه چیز خوبه. پاشید برید پارک و سینمای محلتون. پاشید برید یک استخری ورزشی چیزی، تلویزیون، ماهواره و شبکههای اجتماعی رو هم ترک کنید.
چرا این همه ضوابط و قواعد زیاد و سفت و سخت برا خودتون گذاشتین؟ بخصوص بحثم سر سفت و سخت و قطعی بودنشون هستش. (منظورم تنها این پست نیست) چرا اهل نرمش و سازش نیستین اصلا. از این جهت بیشتر برام سوال ایجاد شده که ذهنیت من اینه که آدم هر چی مطالعه بیشتر و ذهن بازتری داشته باشه، قطعیت ها هم به مرور رنگ میبازن.
حرفتون به طور کلی درست نیست. آدم ممکنه با کتاب خوندن هیتلر بشه یا گاندی!
شما هر چی جلوتر میرید و میخواهید عملگرا باشید، میفهمید که وقت ندارید بابت همه چیز وقت بگذارید، بابت همه چیز تصمیم بگیرید. اطرافیانتون باید قواعد شفافتون رو بدونن.
فقط نویسندههای غیرعملگرا، فیلسوفها و کسانی که کار زیادی نمیکنند و روزیشون از بحث و جدل میگذره سعی میکنن قطعیتها رو کنار بگذارن و مرتب در مورد مسائل مختلف بحث و شک کنن.
شما هر چی جلوتر میری بیشتر به ضعف ذهن انسان پی میبری، میفهمی که اگر حواست نباشه چقدر ساده گول میخوری. کلی آدم اسطوره داشتیم که در شرایط نامناسب احمقانهتررین تصمیمات رو گرفتن. اگر خطوط قرمز داشتن اینجوری نمیشد.
اما من دوست دارم صریحتر صحبت کنید. با مثال توضیح بدید که منظورتون چیه؟ من هم صریحتر مینویسم براتون.
در مورد جمله اولتون کاملا موافقم و با توجه به شناختی که تو این مدت ازتون بدست آوردم، میدونم شما حداقل فعلا پتانسیل هیتلر یا گاندی شدن ندارین!
منظورم اینه که چرا برای هر لحظه از زندگیتون یه دستور العمل دارین؟ بعضا این احساس بهم دست میده که زندگی ماشینی دارین! اینکه زمان مطالعه هیچ کسی حق نداره مزاحمتون بشه، اینکه وقتتون رو و انرژیتون رو برای کسایی که نق میزنن یا سطح فکری پایینی دارن تلف نمیکنین. این احساس بهم دست میده که شخصیت مغروری دارین. با اینکه خیلی از قواعدتون به نظرم عالین و برا همینم به خوندن مطالبتون ادامه میدم. ولی بعضا به نظرم زیاده روی میان.
حستون یک جورایی درسته. من به شدت عزت و حرمت نفس دارن، به شدت مواظب حریم خودم هستم، اما خیلی احساس تکبر ندارم.
فکر می کنم تصور اشتباهی از زندگی ماشینی دارید. من صرفا سعی دارم در رفتار با دیگران شفاف باشیم. فرض کنید سر کلاسی میرید که نمیدونید استاد الان باهاتون برخوردتون بد میکنه یا نه چه حسی بهتون دست میره. وقتی در برخوردها و رفتارها شفاف نباشید، حتی خودتون هم نمیدونید با خودتون چحوری رفتار کنید. من صرفا سعی دارم به دیگران و اطرفیانم پیام شفاف بدم.
در مورد بقیش مفصل خواهم نوشت.
پریسای عزیز، هر چند که احتمال می دم متنی که بهش ارجاع می دم رو خونده باشی، اما خوب برای اون یک درصدی که ممکنه ندیده باشیش، دیدنش رو پیشنهاد می کنم: http://yon.ir/oyOK6
تاکتیک شخصی خودم برای اکستریم ها(مواردی که زیادی سخت یا زیادی آسان هستند، مطالعه ی نقد هاست.)
البته نمی دونم این عادت خوب یا بدیه، که قبل از مطالعه ی کتاب ها و فیلم ها و گاهی هم زمان و گاهی هم بعدشون، خیلی وقت ها به نقدها پناه می برم(انتقادات نه!نقد حرفه ایی منظورمه!). به هر حال زوایای دیدی هستند که ممکنه من از داشتنشون به هر دلیلی محرومم.خاطر نشان نمی کنم که نقد هایی که از تحلیل و برداشت خودم دورند، چه قدر بیشتر آدم رو به چالش می کشن، و اون هایی که نزدیک می اندیشند، ریزه کاری هایی رو وا می شکافند که لبخند به لبت میارن.
سلام بر جناب میثم عزیز و سایر دوستان
ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
“خواندن آسان است ولی نوشتن لعنتی سخت است، اما اگر درست انجام شود آن نیز آسان خواهد بود و این یک راه مقابله با این مشکل است. اگر[نوشته ای]به طور ناگهانی نوشته شده است، خواندن آن دشوار است. در این حالت آن چیزی [ ارزش افزوده ای] که یک نوشته دقیق می تواند به خواننده دهد به او داده نمی شود.”
بسیار ناب و عالی، حدودا ۵ ماه پیش اولین بار بود که این مقاله رو خوندم.
برای log تهیه کردن از کتابخوانی هامون، روش های زیادی هست، روش شما، روش محمد رضا شعبانعلی، و غیره…
من مدتیه(حدود ۱.۵ ماه)، که هر کتابی که میخونم ْ یه برگه کوچیک میذارم لاش، این برگه میشه log ِ اون کتاب، که با هر بار مطالعه ی کتابْ کاملتر میشه…
چیزی که توی این برگه نوشته میشه، شماره صفحه ی شروع و پایان هر نشست مطالعه است.
مثلا وقتی شروع میکنم به مطالعه، روی برگه مینویسم:
«۴۶
(صفحه ی شروع مطالعه)
و وقتی از مطالعه خسته میشم و میخوام بلند شم و برم، نگاه میکنم ببینم تا صفحه چند رسیدم، مثلا رسیدم به صفحه ۱۵۳ ( یه روز خوب ؛) ) ، پس توی برگه اضافه میکنم:
۱۵۳«۴۶
[۱۰۷]
تعداد صفحاتی که خوندم هم شده ۱۰۷ مثلا.
این برگه هم کاربردِ نشانه گذاری داره، که بدونم کتاب رو تا کجا خوندم…
هم، وقتی موقع شروع مطالعهْ شماره صفحهی شروع رو یادداشت میکنیدْ جلوی توهم شما رو میگیره و میدونید که چند صفحه خوندید (توی این نشست) و اراده بیشتری به خرج میدید که بیشتر پیش برید…
هم بعد از مطالعه کتاب، با اون برگه یه حس پیدا میکنید. انگار توی یک سفرٔ همسفرتون بوده. ؛)
یه برگه A4 هم میشه زد روی کمد اتاق، و هر روز جمع صفحاتی که از کتب مختلف میخونیم رو اونجا بنویسیم. (من حوصله ذهنی جمع زدن ندارم، بنابراین هر کتاب که میخونم همون موقع عددش رو توی این برگه های هم مینویسم و آخر شب جمع میزنم)
این بنظرم روش خوبی هست. برای (۱) track کردنِ مطالعه مون.
ممنون از مطالب خوبتون، عالی
پی نوشت (۱):
توی این جمله و خیلی جا های دیگه از کلمات انگلیسی با املای انگلیسی استفاده میکنیم هممون، اینْ من رو به فکر میبره.
قدیم همیشه پیش دوستانمون (که همه اکثرا زبان مون خوب بود)، میگفتیم آره این مهمان های برنامه های بی بی سیِ فارسی و فلان، لابلای حرف هاشون انقدر کلمات انگلیسی به کار میبرند که میخوان بگن ما فارسی یادمون رفته انقدر انگلیسی حرف زدیم…(پز بدند!)
یا میگفتیم، با هوش کسیه که وقتی میخواد فارسی حرف بزنه ذهنش بتونه تمام منظور اش رو با کلمات همون زبان بیان کنه، کلمه مناسب رو پیدا کنه و بگه، نه اینکه مدام فارسی و عربی و انگلیسی و ترکیب کنه و مثل شیر-موز-پسته بریزه بیرون!
بعدا شروع کردیم text (😀) های محمدرضا شعبانعلی رو خوندیم، عحب، این بشر چقدر لابلای حرف هاش انگلیسی تایپ کرده!
باهوش هم که هست(اون موقعْ همین که خنگ نبود برامون کافی بود راستش!)، خوب هم مینویسه، پس بد نیست ما هم اینطوری بنویسیم ها؟
از نوشته هامون برداشت نمیشه میخوایم show off کنیم ها؟! اوکی then!
این ماجرا رو گفتم، که بگم چقدر عجیبه که
معمولا برای انجام کار هامون به «اجازه» دیگران نیاز داریم.
صرفا با خوندن کتابِ یه آدم، یا چند دفعه شام خوردن با کسی، یا یک ماه همکلاسی بودن با یه نفر، این اجازه هارو به خودمون میدیم.
خیلی اجازه هارو هم نمیتونیم به خودمون بدیم، به علت افراد و کتاب ها و مدیا هایی که دورمون هستند….
خلوت کردن دور و برمونْ و انتخاب آگاهانهی چیز ها و افراد و اطلاعاتی که میشنویمْ خیلی میتونه زندگی عمیق تری برامون امکان پذیر کنه.
(کتاب پیگیر اخبار نباشید اون بخشش که میگه: اخبار برای بدن شما سمی است، فصل ۱۳ یا فصل قبل یا بعدش،هم چیزی شبیه به این حرف من رو تایید میکنه /// داستانِ مهم بودن موارد مطرح شده توی صورت جلسه رو بخونید از توی کتاب)
اتفاقن دیروز داشتم بخشی از کتاب شیوههای دیدن جان برجر رو برای سومین بار میخوندم. خیلی سخت بود و واقعن کلافه شده بودم. کتاب کم حجمیه و شاید شما انتظار نداشته باشید که انقدر طول بکشه اما باید برخی از جملهها رو چندبار میخوندم و بعد برای خودم تحلیل میکردم.
بعد به این نتیجه رسیدم یک قسمتی از سختی کتاب برای من اینه که کتاب تقریبن خلاصه شده است و برای فهمیدن مطالبش باید پیشنیازهایی رو بدونم. البته فکر می کنم توضیحات مستندش کاملتر باشه.
فکر می کنم خوب باشه که یک وقت هایی از خودمون بپرسیم چرا این کتاب سخته برای من؟ این باعث میشه به موارد دیگهای پی ببریم. گاهی ترجمه مناسب نیست و گاهی نیاز به مطالعه بیشتر و پیشنیاز داریم.
خیلی باید توی کتابهایی که به واسطه یک سریال یا فیلم بیرون میاد محتاط بود. شما وقتی مستند اصلیش رو نبینی و کتابش رو بخونی، شاید خیلی از بخشهاش برات نامفهوم باشه. در چنین کتابهایی، حتی نویسنده هم درست تشخیص نمیده که این مفاهیم ممکنه سنگین باشن. مثل معلمی که دهها سال یک موضوعی رو درس داده و انتظار داره مطالب اینچنینی برای دانشآموز هم بدیهی باشه.
حتی وقتی کتابهای نیالفرگوسن رو میخونی بدون این که مستندش رو دیده باشی، کمی درک و فهمش برات سخت میشه.
نکته بعد این که کتابهای سنگین و مفهومی رو باید چند لایه خوند. شاید ۴- کتابها را مانند لمس آرام ظرف کثیف بخوانید، که میخواهید پاک شود. چند بار آرام لمس کنید.
سلام میثم عزیز.
من زبانم خوب نیست ولی سعی میکنم فهم خودمو بنویسم.
«یه متن که به سادگی قابل فهمه,با سختی و مشقت نوشته شده .برعکسشم هست.اگه نامرتب نوشته شده باشه خوندنش سخته.اینطوری اون مفهومی که یه نویسنده با دقت به خواننده منتقل می کنه رو نمی تونه به خواننده منتقل کنه.»
سلام میثم عزیز
همین چهارشنبه اخیر یک کتاب رو تموم کردم که در حین خوندش آنقدر سختی کشیدم و باورهای ذهنیم تغییر کرد و نیاز به تمرین داشت که بعد از اتمام کتاب مجبور شدم چهار ساعت فیلمهای مورد علاقمو ببینم تا به شرایط ثابتی برسم و مجددا برگردم فصل به فصل بخونم تمرین کنم و فرصت بدم تحکیم بشه در حافظه ام. در ضمن می خواهم بدونید برای هر مطلبی که منتشر می کنید چقدر سپاسگزار و ممنونم .بی نهایت…
سلام
نوشته هاتون هر کدوم زیبایی خودشون رو دارند و منحصر بفردند.
ی سوال: کتاب میخونم، ثبت ساعات (به روش تعداد، مساحت و عمق) میکنم، اما وقتی به عقب برمیگردم فکر میکنم خیلی از مطالب کتابها یادم نیست! روش خوندنم اشتباهه یا چی نمیدونم؛ خیلی هم منتظر شدم تا شما در مورد روشهای مطالعه بنویسید که متاسفانه ندیدم در مورد روشهایی که مطالب دیرتر از ذهنمون بره بنویسید.
یه سندرمی هست به نام سندرم قبل امتحان، در موردش زود می نویسم.
نگران نباشید، اما نشخوار ذهنی رو برای همه کتاب ها داشته باشید.
در اون مورد حق با شماست، متاسفانه نتونستم با قدرت نرسیدم.
در مورد نشخوار ذهنی هم توضیح بدید.
من اینطور برداشت کردم که باید چند روز بعد از مطالعه کتاب و ثبت اون در دفترچه(یا فایل) زمان نشخوار را تخمین میزنیم و مثلا 3 روز بعد یا 6 روز بعد طبق همان نشخوار دوباره کتاب را مرور میکنیم. برداشتم درسته یا نه؟ ممنون میشم که توضیح بدهید که دقیقا باید چه پروسه ای انجام بشه؟ خواندن خلاصه ها کفایت میکنه؟(اگه خلاصه برداری مختصر و مفید باشه)
سلام
ترجمه ی پیشنهادی :
فردی که همواره از خودش ناراضی ست ، دائما به دنبال انتقام از دیگران است. اگر این دیگران که ما باشیم نیز، نگاه مذموم او را پذیرا باشیم، قطعا قربانی تصمیمش خواهیم بود.
یک نگاه زشت انسان را عبوس و رنجور می سازد.
سلام به جناب میثم عزیز و سایر دوستان بزرگوار:
بعد از خوندن این پست فکر کردم که علاوه بر مثال های خیلی جالب شما چطور به صورت عملی واسه خودم به کار بگیرمش و یک مورد واقعی برای کاربرد خودم به ذهنم رسید.
مثال من در زمینه کاریه
در حین فرایند استقرار نرم افزار یکپارچه مدیریت سازمان (ای ار پی) آقای سنگ انداز یکی از مدیران میانی مشتری و کاربران زیر دستش در برابر تغییر سیستم به شدت مقاومت نشان داده و در چندین مرحله برخوردهای خیلی ناجوری با تیم استقرار داشته اند با این وجود با فشار مدیران ارشد هولدینگ بالاسری پروژه تا میانه راه پبش رفته و در حال حاضر به مرحله ای رسیده ایم که نیاز به کنترل پارامترهایی در سیستم قدیم و جدید وجود دارد که اتفاقا همین آقای سنگ انداز و کاربران زیر دستش با دستور مدیر عامل باید این مغایرت ها را کنترل نمایند ضمنا در سیستم قبلی هیچ گزارش مناسبی از این پارامترها وجود ندارد و ایشان باید چند صد شیت را پرینت بگیرد و همراه با کارمندان زیر دست خود این کار را انجام دهند .
رویکرد انتقام بد😈😈: اقای سنگ انداز و کارمندانش هیچگونه همراهی مناسبی با ما نداشته اند و الان وقت انتقام است و باید کمی ادب شوند در نتیجه باید زمان بسیار زیادی را صرف نمایند و چندین روز تا دیر وقت سر کار بمانند و چمشان کور شود😉😉 و این کارو انجام بدهند.
رویکرد انتقام خوب😆😆 :
در دیتا بیس سیستم قبلی یک کواری بنویسم و اطلاعات مورد نیاز رو در بیارم همراه با اطلاعات سیستم جدید در یک شیت اکسل بریزم و با اموزش وی لوکاپ اکسل به کاربران، کل مغایرت گیری در زمان بسیار کوتاهی انجام شود.
مزایا:
با دیتا بیس سیستم قبلی و تیبل های آن آشنا می شوم.
ممکن است در حین نوشتن کو اری نیاز به استفاده از دستور جدیدی باشد و مطلب تازه ای یاد بگیرم.
زمان انجام پروژه حداقل یک هفته سریعتر می شود
کاربران حس خوبی پیدا میکنند و احتمالا در اینده رویکردشان تغییر کند
پی نوشت : یکی از عوامل اصلی شکست اجرای پروژه های بزرگ ای ارپی (نه فقط در ایران بلکه در کل در دنیا) که در مطالعات به آن اشاره می شود همین مقاومت کاربران در برابر تغییر می باشد.
“کسی که از خودش ناراضی است، همواره برای انتقام آماده است و اگر قرار باشد همواره نظرات منفی و زشت او را تحمل کنیم، ما[ یعنی دیگرانی که اطراف او هستیم ]قربانی خواهیم شد. [چنین شخصی ]برای ابراز و نشان دادن دیدگاه منفی و زشت خود یک اتفاق بد و غم انگیز رقم خواهد زد.”
سلام وقتتون بخیر
من یک هفته است که با وبلاگ شما اشنا شدم.احساس می کنم در هر پست تلنگرهایی ارزشمندی وجود داره که اگر کمی بهش فکر کردن وبراش ارزش قائل شد، ادم رو میتونه در مسیر بهتری قرار بده.به شخصه هیچ وقت ادعای کتاب خوان بودن رو نداشته و ندارم.اما هنوز لذت کتاب خوندن در وجودم هست.واین امیدوارم این لذت بتونه من رو در مسیر درست قرار بده.ترجیح می دم کتاب کاغذی بخونم تا کتاب الکترونیکی حتی اگر کتاب درسی باشه.
ممنون از مطالب خوبتون.
متشکرم
فرمایشتون متین و من هم قبولش دارم. ولی در مورد کتابی چون جنگ و صلح چی؟ تعداد بسیار زیاداسمها و نامهای خانواده ها و مکانها ؟
در حالی که این کتاب از شاهکارهای ادبی است و حتی به نوعی کتاب فلسفی هم به حساب میاد.
با تشکر
From صدف on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom میثم مدنی on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom صدف on مدفوع را هم نزنید! یا دفنش کنید یا حرکت کنید. فقط از مسئولیت فرار نکنید.
Go to commentFrom صدف on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم
Go to commentFrom میثم مدنی on دختر: بهترش رو دیدم، ما: بدترش رو هم دیدیم
Go to commentFrom صدف on زحل ۱۵۰ ماه دارد و زمین یکی! با این درد چه کنیم؟
Go to commentFrom میثم مدنی on زحل ۱۵۰ ماه دارد و زمین یکی! با این درد چه کنیم؟
Go to commentFrom رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom رسا on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom میثم مدنی on جوشاندن سر سگ در دیگ و بچه خرخون
Go to commentFrom سوریاس on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom محمد ریاحی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom پریسا حسینی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom امین حسینی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom مطهره on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom محمد on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom محمد on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom افشین on انتقام بد، انتقام خوب، انتقام زشت (۱)
Go to commentFrom محمد ریاحی on انتقام بد، انتقام خوب، انتقام زشت (۱)
Go to commentFrom محمد ریاحی on انتقام بد، انتقام خوب، انتقام زشت (۱)
Go to commentFrom حسین on چرا کتاب خواندن سخت است.
Go to commentFrom ف on نکاتی برای کتابخوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.
Go to comment