من توی مسائل مختلف نقش خوک های مختلفی رو میگیرم. می دونم که توی مسئله کار و کارراهه شغلی خوک سومم. من از همه همکلاسیام حقوق کمتری می گیرم و مدت زمان بیشتری توی یه محل کار می مونم. انقدر میمونم که اونجا یاد بگیرم. تا وقتی دارم یاد میگیرم سختیاشو تحمل میکنم. ولی خوب دوستام در مقایسه با من زودتر محل کارشون رو ترک می کنن و با حقوق بیشتر میرن. جای جدید. دلیلیش این هست که فکر میکنم فعلا باید تجربه به دست بیارم و از عهده چالش ها بر بیام.
ولی مثلا تو موضوع خرید ماشین من نقش خوک اول داشتم تا گواهینامه گرفتم. یه ماشین ارزون خریدم و اصلا به مسئله امنیتم تو این ماشین فکر نکردم. می شد منتطر بمونم با پس انداز بیشتر و کسب مهارت بیشتر ماشین بهتری بخرم ولی این کار رو نکردم.
این که تحت تأثیر چه عاملی تو قالب کدوم خوک عمل مبکنم رو نمیدونم.
الان داشتم یک کتاب می خوندم. حوصله ام سر رفت. پشت سیستم نشستم و بعد از کمی گذر از سایت های مختلف، بدون بدون هیچ تصمیم قبلی شروع به خواندن این مطلب کردم. بعد از اینکه مطلب تموم شد سیستم را بسته و دوباره شروع به خواندن کتاب کردم ولی این بار باحوصله خوندم.
سلام، با تشکر از وبلاگ بسیار خوب و مفید شما.
مبحثی در کتاب Drive دنیل پینک هست راجع به انگیزه های درونی و بیرونی، پژوهش هایی رو بیان کرده که انگیزه هایی بیرونی، خلاقیت رو از بین میبره، و انگیزه های درونی و لذتی که شخص میبره باعث شکوفایی شخص میشه، این مبحث رو دن آریلی هم تایید کرده،
به نظر شما این موضوع میتونه تاثیر گذار باشه در کارهای بعدی یک نویسنده؟
آیا نویسنده به دنبال پاداش بیرونی نمیگرده ؟
خیلی ممنون. قصد داشتم در بحث مسیر شغلی این موضوع رو باز کنم.
همون طوره که شما میگید.
ببینید فرض کنید شما برای راندن یک ماشین به یک موتور نیاز دارید و یک فرمان. موتور حکم انگیزاننده و پیشبرنده را دارد و فرمان جهتدهنده به مسیر. هیچ کدام به تنهایی کار نمیکنند. موضوع این است که ما به سادگی میتوانیم انگیزههای بیرونی را بیافرینیم. چون سادهتر، انگیزاننده و پیشبرنده هستند. اما تمرکز روی آن، شما را از مسیر دور میکند و بعد از مدتی، به جهت نداشتن مسیر مناسب سوختش تمام شده یا اصلا در مسیر کاملا متفاوتی حرکت میکنید.
موضوع این است که بیشترین وظیفه ما، تبیین اهداف درونی و تمرکز بر آنهاست. بیرونیها خودبه خود ایجاد خواهند شد. در واقع غرایض حیوانی ما پشتیبان این انگیزهها هستند و به طور غریضی در آنها مهارت داریم!
اگر با رفتارها، عادات و استعدادهای مبنا آشنایی داشته باشید، در واقع باید مبنا را انگیزههای درونی قرار دهیم تا بقیه انگیزهها (میانی و بیرونی) در کنار آن شکل بگیرند.
با این کار، در سراب بیانگیزگی، باتلاق افسردگی و درههای جوگیری قرار نخواهیم گرفت.
موضوع اینه که ما معمولا نویسندههای بزرگمون، آموزش زیادی در انگیزهدادن ندارند! خود محمود دولتآبادی به شدت از نداشتن استاد خوب گلایه میکنه! به شدت از این که چقدر انگیزههای بیرونی در جامعه حاکم شده شکایت میکنه. این موضوع به ایشون هم محدود نیست، خیلی از دانشمندان و هنرمندان تاریخ در این برزخ قرار داشتند. مثال زیاده. استفاده من از محمود دولتآبادی هم برای همین موضوعه! عوض این که بخواد درگیر شهرت و قدرت بشه، همه چیز رو کم اهمیت کرده.
همونطور هم که در متن گفتم، بیشترین مشکل رو در نویسندگان آمریکای جنوبی دیدم، اما فرانسویها و انگلیسیها به خاطر تمرکز بر چنین انگیزههای درونی، دچار این آفت نشدند.
یک مشکل رو هم باید اعلام کنم. گاهی اوقات مبارزه روزانه با خیلی از چیزها راحتنیست، مخصوصا اگر متاهل باشی! مخصوصا اگر برای رهایی از فقر نوشته باشی. یعنی نمیتونید در نهایت تجمل زندگی کنی و ازش تاثیر نگیری. نمیتونی در کاخ خودت، پذیرای هنرمندان دوست فقیرت باشی! معمولا دور و برت پر میشه از ثروتمندانی که دیگه دنبال افزایش پول هستند تا افزایش مهارت و قدرت. چون در اطراف خود دیدهاند که پول و سرمایه، ارزشآفرینی اجتماعی و مالی بیشتری نسبت به هنر ایجاد میکند. دیگه شما بیشتر برات میصرفه بری یک گالری بزنی تا خودت هنر تولید کنی! میصرفه بری کلی آدم بیاری در مدرسه تو، درس نویسندگی بخونن تا این که خودت نویسندگی کنی! اصلا حرفم این نیست که زدن گالری، دلالی، مدرسه و .. بده بلکه برای یک هنرمند یک آفت خواهد شد این موضوع! همین میشه که استاد دانشگاهها، صاحبگالریها، مدرسهای هنر خیلی کمی داریم که آثار هنری بزرگ خلق کنند! حتی فردریش گاوس افسانهای رو پس از قدرت گرفتن نگاه کن! فروید رو پس از قدرت گرفتن نگاه کن. پینک فلوید رو بعد از کنسرتهای pulse نگاه کن، ببین چند نفر تونستن زندگی هنری، علمی و ….خودشون رو بعد از قدرت حفظ کنند؟
بعضی آدمها مثل گاندی از آفت این موضوعات مطلع بودند که زندگیشون رو تغییر ندادند. یه جورایی انسانها در مقابل پاداش درونی ضعیف هستند و با کوچکترین تغییر بد در فضاچینی، فریب میخوریم.
من فکر میکنم بیشتر به سبک خوک متوسط زندگی میکنم و الان با خوندن این داستان متوجه شدم در تمامی امور زندگی بیشتر اینطور هستم . یعنی جایی در میانه .
نقشی میان احتیاط و سرعت !
بیشتر که فکر میکنم میبینم شاید این خانه چوبی و متوسط بیشتر اذیت کننده هست .
چیزی شبیه برزخ .
لطفا در قسمت های بعدی داستان بیشتر برامون تحلیل کنید .
با سلام و تشکر از سلسله مراتب کتابخوانی
آقای مدنی لبتابیی وجود نداره
این واژه لپتاپ هست (laptop) که کلمهی lap به نیمتنهی بالایی اشاره داره، و top هم در اینجا اشاره به قرار گرفتن در بالا داره
من خوک نوع اولی هستم که یه سرپناه کاهی واسه خودش ساخته و داره هر روز یه آجر روی آجرهای اون سرپاه خشتی و اصلی میذاره.
من تو بحث استراتژی های شخصی به این رسیدم که نباید بیشتر از حد “نیازهای ابتدایی برای بقا” روی برنامه های کوتاه مدت انرژی گذاشت.
پس وقتی به قدر نیاز و کفافم سرپناه کاهی رو ساختم، باقی انرژیم رو روی سرپناه خشتی ام صرف میکنم.
سلام.
من بیشتر شبیه خوک سوم زندگی کردم، ترجیح میدادم بلد بودم در هر برحه از زندگی با توجه به شرایط خوک اول و دوم هم میشد بود و نتیجهی رضایت بخش گرفت.
از نظر قیمت حتی می تونید کتاب الکترونیکی تهیه کنید که حداقل نصف قیمت نسخه چاپی است. به عنوان مثال اپلیکیشن فیدیبو تقریبا اکثر کتابهای مطرح رو داره و معمولا هم تخفیف های خوبی میده
سلام
یه سوال برای من پیش آمده، اینکه بیایم یک سری کارها رو که مفید هست و دوست داریم رو تبدیل به عادت کنیم، آیا لذت و تجربهای که بعد از انجام اون عادت داریم با زمانی که اونکار عادت نبود، برابری میکند؟
اگر برابری نکرد، مثلا اگر اون رفتار یه چیز ساده باشه مثل مسواک زدن بود، حالا مهم نیست لذت ببریم یا نه ولی در کل مفید هست و طبق عادت ادامه میدیم ولی اگر اونکار مثلا کتاب خوندن باشه، آیا وقتی میشه عادت و من دیگه لذت نبرم نگاهم بهش بشه یه وظیفه که باید انجام بدم و ازش رد شم، اونوقت چی آیا همچنان به اون عادت پایبند خواهم ماند؟
فکر کنم همچین دامی در تبدیل یک مورد به عادت وجود داشته باشد، شایدم اشتباه میکنم، ذهنم رو درگیر کرده بود و میخواستم که بپرسم البته اگر درست منظورم رو رسونده باشم.
ممنون اشاره بجایی بود.
من درباره نشخوار هم گفته بودم. شما نباید نشخوار رو از روی عادت انجام بدید، مثل مطالعه. بلکه تخصیص زمان به مطالعه و نشخوار باید از روی عادت باشه. اما خود مطالعه یک فرایند ذهنی و خارج از حیطه عادت هستش.
مثل این میمونه که شما از روی عادت میرید دانشگاه یا سر کار. اما کاری که اونجا باید انجام بشه کاملا ذهنی هست.
از طرف دیگه من روی سه تا کارمند تاکید داشتم، این که مدیر (ذهن فعال) باید بتونه به بهترین نحو حافظه و عادت و خودش رو کنترل کنه.
نکته آخر این که حواستون باشه، لزومی نداره از همه چیز لذت ببرید. قرار نیست همه چیز بهتون لذت بده. باید به اهدافتون فکر کنید. یک هدف بزرگ در نظر بگیرید، از رسیدن یا نزدیک شدن به اون هدف بزرگ لذت ببرید، نه از هر کار کوچیک. باز هم یک مثال میزنم.
فرض کنید از این جا دارید با ماشین میرید شیراز. این که از شهر یا مناظر لذت ببرید خوبه. اما از این که بخواهید از میزان چرخش چرخ ماشین، بافت آسفالت و … لذت ببرید، فقط شاعرانه است ولی عملی نیست. شما باید کارهایی کوچک رو خودکار انجام بدید، هر چند میشه ازشون لذت برد.
نمیگم فرایند مطالعه هیچ کتابی لذت نداشته باشه. اما بد نیست، برخی عادتهای دستوپاگیر رو به صورت عادت انجام بدید، مثل تخصیص زمان مناسب برای نشخوار ذهنی. اگر مطالعتون از روی عادت نباشه، گاهی مطالعه کتاب، اونقدر فرسایشی و کسالتبار میشه (مثل خوردن سم) که ادامه مسیر مطالعه درازمدت براتون خیلی سخت میشه.
جناب مدنی شیوه ی پرداختن شما به مطالب، از نظر من بسیار جذاب است. اینکه به شیوه ی خطی و رایج و بعضا سلسله وار تنها به تیتر کردن چند عنوان پشت سر هم نمی پردازید که مخاطب شما یکبار مطلب را بخواند و به سرعت از آن عبور کند. به نظر من همین متوقف کردن مخاطب و واداشتن او به خواندن دوباره ی متن و کشف ارتباط بین زوایای مختلف آن، می تواند باعث تقویت تفکر نقادانه در افراد شود. از طرف دیگه نداشتن نگاه تک بعدی در این پست به مساله ی مهم “عادت ها”، باعث شده است که تیتر و شیوه ی ورود به بحث،بعد منفی آن را نشان دهد چنانچه از نگاه تهاجمی ابتدای امر به عادت ها متوجه می شویم. اینکه: “کتاب می خوانیم تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت می کند” و “عادت یک سلاح کشتار جمعی است” و… در ابتدا ذهن خواننده را به سمت نوعی آسیب شناختی عادت متوجه می سازد و او را با این ذهنیت پیش میبرید که باید کتاب بخواند تا زندگی اش را از چنگال عادت های همیشگی خارج سازد و با همین تحلیل ها به شیوه ای هوشمندانه،قدرت خارق العاده عادت ها را که رهایی از آن ها و به طور کلی از بین بردنشان عملا امکان پذیر نیست، به او متذکر می شود. سپس مخاطب خود را وارد فضایی دیگر می کند و او را که به دنبال راهی برای رهایی از عادت هایش، حریصانه مطالب را می خواند، تذکر می دهد که از این شرایط می توانی در جهت بهبود مهارت هایت بهره ببری و به جای اینکه به دنبال کم کردن شر عادت ها باشی، آن هارا به بهترین شیوه برای گنجاندن یک رفتار مثبت و موثر چون کتابخوانی در زندگیات، به کار بگیری. به نظر من این نکاتی که من از صحبت های شما برداشت کردم را می توان به شرایط مشابه بسیاری در زندگی بسط داد. اینکه ما معمولا در شرایط نامطلوب یا در ارتباط با جبرهای محیطی یا مسائلی که از قدرت کنترل ما خارج هستند، می توانیم تنها با در نظر گرفتن شرایط مثبت و منفی آن ها در کنار یکدیگر، بازخورد متمایزی از خود نشان دهیم و عمیقا به این امر فکر کنیم که چه می توان کرد که این اوضاع نامطلوب را با هنرمندی هر چه تمامتر در جهت مطلوب ساختن آنها به کار گرفت و این یعنی بهره وری مضاعف از امکانات و محدودیت ها در کنار هم؛ که به نظرم قابل تعمیم به بیشتر مسائل زندگی است.
تشکر میکنم از مطالب پر مغز و اثر بخش شما.
پیشنهادی داشتم :شما به خوبی اهمیت مطالعه و کتابخوانی را برای ما اآشکار میکنید ولی به خودتان اون چیزی که شما رو در مسیر خوبی قرار داد بزرگترهای خوبی بود که قصه های خوب به شما گفتند کتاب های خوب به شما معرفی کردند.
اگه من الان بخوام راجع به فلسفه بیشتر بخونم چی بخونم شاید از چطور و چرا بخونم مهم تر باشد.
پیشنهاد من این هست که بخش معرفی کتاب هم داشته باشید و به موازات پیش بره تا ما بدونیم اگر ور هر کجای مسیر رشد و پیشرفت خودمان هستیم چه کنیم و چه کتابی بخونیم. و قطعا کتابی که چون شمایی معرفی اش بکنه خیلی تاثیر گودارتر از اینه که کسی دیگر یا سایتی معرفی کنه
و درخواست بعد:شما دانش زبان انگلیسی خوبی دارید میشه ما رو هم در این جهت راهنمایی کنید؟چون به دوستی هم گفتید اگر میخواد تخصصی در زمینه ای مطالعه کند زبان بداند میشه ما رو راهنمایی کنید که با سطح زبان در حد دبیرستان چه کنیم و با چه برنامه ای زبان بخواینم(ببخشید اگر زیاد پرسیدم میخوام از حضور شما استفاده کنیم حیف است شما باشی و ما ندانیم)
و در آخر
من دانشجو هستم شاید خیلی از ماها خواسته یا ناخواسته وارد دانشگاه میشویم و مجبوریم این مسیر تحصیلی را طی کنیم میشه درمورد نحوه درس خوندن مفید و موثر هم بگین.دوستی که مسیر مطالعه خودش را گفته بود گفته بودین که مسیر و مراحل مطالعه کتب درسی این هست و علاوه بر اون گام های اصلی هم جا مونده.میشه لطفا خودتون کاملش رو بگین و اگر توصیه ای در این زمینه دارین؟
سپاس
ممنون از پیشنهاداتتون. در مورد معرفی کتاب، قبلا هم گفتم، یک برنامه ویژه دارم براش. منتها باید ۶۰ روز اول وبلاگ تموم بشه. دوره سختیه. من یک سری تعهدات برای خودم ایجاد کردم که باید در این ۶۰ روز رعایت کنم. مثل روزی یک مطلب گذاشتن. ۹ روز دیگه این ۶۰ روز تموم میشه و من میتونم یک گام دیگه بردارم توی این سیستم. حتما، خواهم نوشت.
در مورد دانشگاه، مسیر شغلی را از فردا شروع خواهم کرد. به نظرم اون سری مطالب رو پیگیری کنید، خیلی چیزها دستتون میاد.
در مورد نحوه مطالعه هم، یک فصل خواهم نوشت. در نقشه راه میتونید ببینید.
در مورد زبان، به طور پراکنده خواهم نوشت. چون در این حوزه صرفا یک سری تجربه شخصی یا مربوط به اطرافیان محدود داشتم، تجربه معلمی یا مطالعه عمیق در نحوه آموزش زبان نداشتم. ولی در حدی که مربوط به مطالعه کتابهای انگلیسی بشه، یا پیدا کردن منابع خوب حتما مینویسم.
فقط باید در نظر بگیرید که من از یک تعداد بیشتر نمیتونم بنویسم و از طرفی به خودم اجازه نمیدم که برنامه طراحی شده خودم رو تغییر بدم. شاید توی برنامه بعدی که ریختم این تجربه رو لحاظ کنم، اما بعد از ریختن یک برنامه، اون برنامه برای ما حکم وحی رو داره و حتی اگر غلط هم باشه، باید تموم بشه (این قاعده شرایط داره و با رها کردن به موقع کار فرق داره).
خیلی ممون بابت مطالب و پست های خوبتون.یک خواهشی داشتم میشه لطفا برای حرف ها و تعاریفتون بیشتر مثال بزنین تا عینی تر بشه برامون؟البته در مجموع نه فقط این پست ،چون متاسفانه من برخی مطالب رو اصلا نمیفهمم
مثلا نصف این پست رو نفهمیدم منظور دقیقا چیه!برای خودم تا حدودی متاسف شدم چون من هم کتابخوان هستم و عاشق کتاب و نباید وضع من کتاب خوان این باشه.
ولی به هر حال من قسمت هایی از گفته های شما رو نمیفهمم و حتی ارتباطش رو با تیتر.؛مثلا آخرین پاراگراف.
یک اعتراف دیگه هم باید بکنم.من از ابتدای سایتتون با شما همرا بودم ولی هرگز جرات کامنت گذاشتن نداشتم چون از حرف زدن در مقابل شما که حرفه ای و دانا هستید میترسم و همچنین امثال شما مثل محمدرضا شعبانعلی.از اینکه اطلاعات کمی دارم و به خوبی و فصاحت شما نمیتونم حرف بزنم و بفهمم شرم دارم .من همین الان راجع به موضوعی حرف بزنم نصف حرف های من رو شما با دلیل و استدلال رد میکنید.
سلام
ممنون بابت دیدگاهتون.
اصلا اشکالی نداره که متوجه نمیشید! یادم میاد دانشگاه یک درسی با یک استاد بسیار عجیب و خوب داشتیم. سر کلاس کلی درس میداد و من حداکثر ۵۰ درصد رو میفهمیدم. خیلی برام عجیب بود که همه سرشون رو تکون میدادن و حرفهای استاد رو تایید میکردن. من اما نمیفهمیدم. راحت سوالم رو میپرسیدم تا حداقل برسونم به خط قرمز فهمم یعنی حدود ۷۰ درصد. اما اونها انگار همه چیز رو بلد بودند. یک روز برای من واقعا سوال پیش اومد، رفتم از دوستام پرسیدم، شما واقعا میفهمید چی میگه استاد. اونا هم گفتن راستش رو بخوای نه! بعد دیدم برداشتهای من خیلی بیشتر بوده.
ببینید این که شما یک متنی را متوجه نمیشید از سه جای اصلی نشات میگیره:
۱- نویسنده خوب ننوشته. من هم بارها گفتم که در این راه تازهکارم. کتابهایی که نوشتم اکثرا دانشگاهی بودن و جامعه هدف خیلی کوچکی داشتن. دارم تلاش میکنم بهتر بنویسم. اما میپذیرم که سالها باید بنویسم تا یاد بگیرم استانداردهای حداقلی رو رعایت کنم.
۲- اون متن مربوط به شما نیست یا هنوز براتون زوده. شاید باید یک سری پیشزمینهها رو بخونید بعد بیایید اون متن رو بخونید. اما حداقل در مورد این وبلاگ، بهتون قول میدم برای دبیرستان به بالا نوشتم.
۳- حجم متن و سطح نوشته بیشتر اجازه نمیده مفصل و واضح نوشته بشه. مثلا اگر میخواستم این متن رو باز کنم میشد ۳۰ صفحه. اون موقع از دید خیلیها خستهکننده میشد. باید یک تعادلی رو بین سادگی و چالشی بودن حفظ کرد. این چالش تمام کلاسها و سخنرانیهای آدمه. باید سالها نوشت تا دقیقا بفهمیم، مخاطبانمون در چه حدین و با توجه به اون حدود، تعادل بین چالش و سادگی رو رعایت کرد.
وقتی کتاب «نونِ نوشتن» استاد محمود دولتآبادی رو میخوندم، در جایی نوشته بود که وقتی شروع به نوشتن «کلیدر» کردم و میخواستم نهایتا ۲ جلد بشه، دیدم حدود ۳۰۰۰ صفحه خواهد شد. اون استاد بزرگ فرصت و شانس نوشتن ۳ هزار صفحه داستان رو داشت. اما من متاسفانه (حداقل در این چارچوب) ندارم.
اما من باید محدودیتهایی رو رعایت کنم. اصلا برای همینه معمولا سخنرانیهای زیر ۴۰ دقیقه رو قبول نمیکنم.
هر کدوم از این سری نوشتهها به طور معمول حدودا ۱۰ صفحه کتابی کلمه مصرف کردن. من نمیتونستم بیش از این بنویسم چون فضای وبلاگ اجازه نمیده. یعنی من یه جورایی نمیخوام و نمیتونم زیادتر بنویسم.
اما در دیدگاه این محدودیت رو ندارم. حتی در یک پست هم نوشتم که خواهش میکنم اگر سوالی بود بپرسید. شما حتی اگر هویتتون هم مشخص بود، نباید از این که بخشی رو نفهمید ناراحت بشید. به خاطر ساختار، کاملا طبیعیه که خیلیها (حتی خودم) نفهمن منظور نوشته چیه! در ضمن به دلایلی دوست ندارم چندین بار به یک مطلب برای نوشتنش مراجعه کنم. دوست دارم نوشتههام مثل اون اسطورههای من باشن که با یک ضرب، کارشون رو تموم میکردن. سعی کردم در تمامی مطالب با یک بار نشستن پشت سیستم کل مطلب رو بنویسم. از طرفی به لحاظ قلبی، خوشحالم (شاید الکی!) که یک مطلب نسبتا پیوسته و یکنواخت رو نوشتم. خب معلومه کلی خرابکاری توش پیدا میشه. بعضی مواقع یک اشکالات املایی پیدا میکنم توی کارم که شاید برای بچه دبستانی هم خجالت آور باشه، ولی ذهنم اونقدر درگیر نوشتن میشه که نمیتونم حتی روی درست نوشتن کلمات متمرکز بشم.
در ضمن اون لطف شما در مورد حرفهای بودن و دانا بودن من، با متوجه نشدن شما (بقیه دیدگاهتون) به نوعی در تناقضه! به نوعی هم نیست.
من چند پیشنهاد برای شما دارم:
۱- خیلی از متنها رو باید چند بار بخونید. نه این که بخوام بگم نوشتههای من خیلی خفنه… نه. بلکه، نوشتهها گاهی خطی نیستند. باید چند بار برید و بیاید تا متوجه بشیدمنظور چی بوده. شاید باید برای بعضی مفاهیم کمی فکر کنید وبعد برید بخش بعدی.
۲- بپرسید. حتی چیزهای بدیهی رو هم بپرسید اگر متوجه نشدید. باور کنید من هنوز هم اکثر سخنرانیهایی که میرم، یا حتی برای داوری پایاننامه که میرم، سوالهای احمقانه میپرسم. اصلا ناراحت نمیشم بهم انگ بیسوادی بزنن. آینده همه چیز رو روشن خواهد کرد.
۳- مطالعه کنید. خیلی از متنها صرفا یک سری سر نخ هستند برای مطالعه کتاب، یا آشنایی با یک مفهوم. با نوشتن خیلیاشون سعی داشتم فقط بگم اون کتاب رو بخونید. همین.
حالا در مورد بخشهایی که متوجه نشدید.
اگر آخرین پاراگراف منظورتون پانوشت هست، اصلا برای شما نبوده اگر رشتتون کامپیوتر نیست یا سال سوم به پایین هستید.
عنوان به اون پاراگراف مربوط میشه که با عبارت «شما اگر کمی با سازوکار زندگی ماهی آشنا باشید، ….» شروع میشه. یعنی ما مثل ماهی به عاداتمون خو میگیریم. حتی ممکنه عاداتمون ما رو مسموم کنه.
اینجا اتفاقا میخواستم یک مثال جالب دیگه از همون کتاب «قدرت عادت» بیارم. جایی که میمونها رو به غذا عادت میدادند. بعد غذا رو مسموم میکردند یا شوک وارد میکردند. با وجود این که میمونها مرتب آسیب میدیدند، باز هم همون غذا رو میخوردند. ما سم رو تحمل میکنیم چون در یک عادت دیگه گیر کردیم.
از طرفی اون موردی که گفتید حرف شما رو با استدلال رد میکنم، لازمه یک توضیح بدم.
من صرفا دلایلم رو برای درست بودن حرفم میزنم که باز هم ممکنه اشتباه باشن. مثل این میمونه که من طرفدار یک تیم هستم و شما طرف یک تیم (موضوع دیگه) اگر من حرفی میزنم یا استدلالی میکنم، لزوما درست نیست! بلکه آخرین زورم رو میزنم تا از حرفم دفاع کنم، خیلی جاها هم اشتباهم رو پذیرفتم مثل «داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان». اگر از خودم زیادی تند دفاع کردم، باعث شرمساری منه، پوزش میخوام. منظورم این نبوده.
نکته آخر: یک بار دیگه هم گفتم، این که شما متنها رو تا آخر میخونید، کاملا نشون میده که کتابخون هستید! بهتون قول میدم کسی حوصلش نمیاد این همه کلمه بخونه. مطمئن باشید یک روزی این تحمل در مطالعه، شما رو رستگار میکنه.
دلیل اینکه که وبلاگ رو شروع میکنیم، یا این که بعد از مطالعه و تکامل میفهمیم برای چه کاری خوبه و چه باید کرد میشه چایی، حالا ممکنه به خاطر زیبایی، شکل، قالب، چهارتا کامنت یا مباحث جانبی (به عنوان قند) کلا مسیر اصلی رو فراموش کنید.
From مرضیه on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom پارسا on نکاتی برای کتابخوانی (۴): کتابها را مانند لمس آرام ظرف کثیف بخوانید، که میخواهید پاک شود. چند بار آرام بکشید.
Go to commentFrom روح الله یعسوبی on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom mehdi on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom پوریا صفرپور on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom یاور مشیرفر on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom لیلا on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom مهدی on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom kambiz on پاسخ به محدثه: در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند»
Go to commentFrom لیلا on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom سمیرا شیری on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom ستاره on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom ستاره on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on بخش بیست و دوم: تا عادت نکنیم؛ چون یک ماهی آزاد که به آب مسموم عادت میکند!
Go to commentFrom لیلا on شما چای را به خاطر قند میخورید یا قند را به خاطر چای؟
Go to commentFrom میثم مدنی on شما چای را به خاطر قند میخورید یا قند را به خاطر چای؟
Go to comment