در زمان گذشته (سالهای جنگ) معمولا اکثر چیزها را با کوپن (یارانه کاغذی) ارائه میکردند. از نفت و شیر بگیر تا روغن و برنج. خیلی از اجناس رو هم دولتی میدادن و زود تموم میشد. یه جورایی زمان زیادی نداشتی تا جنس مورد نظر رو خرید کنی. یعنی میدیدی یک مغازه، کفش دولتی (مثال) آورده با قیمت پایین.
برچسب: کتاب
تماس با من
اولین راه ارسال پیام برای من، گذاشتن یک دیدگاه در یک صفحه دلخواه است که با «اختصاصی برای میثم» آغار میشود. از طریق ایمیل
blog@madani.pro
هم میتوانید با من ارتباط بگیرید. آدرس صفحهام در لینکدین هم
https://ir.linkedin.com/in/meysam-madani
است. میتوانید در آنجا هم برایم پیام بگذارید.
منوچهر، محمدعلی، امیر، محمدرضا و جادی
پیشنوشت: شاید از متن برداشت کنید که بخواهم مثل پایان فیلمها و کتابهای پرافتخار یا در لحظه پیروزی، تشکر کنم. اما شما این متن را به مثابه «مراجع یک مقاله» در نظر بگیرید. یعنی دادن ارجاع در آن واجب است و مهم نیست این مقاله (یا کتاب) چقدر افتضاح یا چقدر خوب باشد (پانوشت 0). شاید نوشته «فریب «هر کی تلاش کنه موفق می شه» رو نخورین» از جادی هم کمی من رو وسوسه کرد تا در مورد اینکه «چطور شد این وبلاگ رو آغاز کنم» بنویسم. نمیخواهم دیر بنویسم تا یک وقت سوء برداشت شود که پس از پیروزی (یا شکست) این متن را نوشته. این کار را میکنم تا نوشتهام بیشتر بوی واقعیت داشته باشد.
پاسخ به نریمان، در زندگی، میانه نداریم! چالش عجیب قضاوت.
نریمان، در زیر پست «یک قاضی خطا کار تحسین شده». یک مطلبی را گذاشت با متن
این نوشته من رو یاد بحث «میانهرو» و «میانهیاب» در بین اعضای تیم و حتی موضعگیریهای سیاستمداران انداخت.
قطعا این تعریف من خام هست و جای فکر بیشتری دارد:
میانهرو: کسی است که بر مبنای مجموعهای اصول تصمیمگیری خودش رو میکنه و قراره طبق اونها انصاف رو سرلوحهٔ قضاوتش قرار بده. (پرهیز از افراط و تفریط رو نگفتم، چون تعریف مناسبی نداشتم)
میانهیاب: فارغ از اینکه اصول تفکر خودش چی هست، صحبت دو طرف بحث رو نگاه میکنه، حد بالا و پایین رو مشخص میکنه، و بعد یه جایی در حوالی وسط طیف رو به عنوان نظر خودش مشخص میکنه. تا به نوعی سیخ و کباب نسوزن و به هر دو طرف بحث یک چیزی برسد.
کتابها چون سیمرغند، منتظرند تا روزی پری از آنها بسوزانی و بِکِشانی به سمت خود.
این نوشته را پاسخی میدانم به نوشتهای از محمدصادق اسلمی عزیز با عنوان «بیچاره کتابهایی که زندانی میشوند». موضوع این است که عبارت زندانی کردن کتاب را چندان دوست نداشتم، شاید توصیفهای زیر زیباتر باشند.
۱- کتابها چون سیمرغند، منتظرند تا روزی پَری از آنها بسوزانی و بِکِشانی به سمت خود؛ تا با دانش خود، تو را رها سازد چنانکه رستم اسفندیار را کشت یا نابودت کند، چونان که سهراب را کشت! اگر دوستش داری، آنقدر خوب یاد بگیر تا پرهای کمتری را بسوزانی. بهتر، بیشتر و بزرگتر بپرس، تا جوابهای بلندتری را برای تو داشته باشد و بیشتر با تو بماند.
پاسخ به محدثه: در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند»
محدثه یک سوالی رو در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند» مطرح کرد، با این موضوع که:
حرفاتون درسته ولی خب به درآمد مردم هم باید نگاه کرد
مثلا من دانشجو که پول تو جیبیمو هنوز از بابام میگیرم سخته بخام کلیدر محمود دولت آبادی رو بخرم و بخونم
کاش راه حلاتون زیاد آرمانی نبود
۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش دوازدهم: تا حرف تازه داشته باشیم.
بخش ۱: اوضاع
حدود ۱۲ سال پیش، وقتی وارد محفلی میشدی هر کسی متخصص چیزی بود! یکی جک بلد بود، یکی آخرین سیدی که دیدهبود را تعریف میکرد، یکی کلیپ جالبی را دیده بود. هر کسی شده بود متخصص چیزی و حرف تازهای برای زدن داشت. تا اینکه بلوتوث و گوشی متداول شد. دیگه تقریبا خیلی از کلیپها را همه دیده بودند، جکها کمی شروع به گسترش کرد. اما باز هم میشد کلیپی بلوتوث کرد، جکی اساماس کرد.
۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش یازدهم: تا با ارزشترین و زیباترین شی تزئینی ممکن را داشته باشیم (کتابخانه).
بنیامین والاس در این ویدیو با عنوان «قیمت خوشحالی» مطالعات و تحقیقاتی که روی اشیاء گرانقیمت داشته را بیان میکند. از بطری مشروب ۱۰۵،۰۰۰ پوندی، تا راکت گلف ۵۷۰۰۰ دلاری. بحث روی این موضوع است که آیا واقعا اینقدر برای ما ارزش و شادی تولید میکنند؟ البته «دن گیلبرت» هم مطالعات مشابهی ولی از دید دیگر دارد.
کتابخوانی (مقدمه)
با خیلی از افراد دور و برم برخورد داشتم که دوست داشتن کتابخوانی رو شروع کنن اما هیچ وقت موفق نشدن، یا حتی کتاب میخونن اما لذت خاصی از این امر نمیبرن. سعی دارم تجربیات خودم رو در این زمینه ارائه کنم. شاید کمک کنه به بعضیها. خوشحال میشم که اگر کمکتون کرد به من اطلاع بدید.
برای اینکه بتونم بهتر و طبقهبندی شده مطالب رو ارائه کنم، یک دسته با عنوان کتابخوانی قرار میدم که به ترتیب پستهای مرتبط رو در اون قرار بدم.