سلام میثم جان. من از وبلاگ شاهین خان کلانتری با شما آشنا شدم. این نوشته ات خیلی لذتبخش و آموزنده بود. در مورد ساختار وبلاگت، فعلا وقت نکردم بررسی کنم که نظری بدم. ولی از طنز تو نثرت خوشم آمد. ملیح و به اندازه. موفق باشی
سوال خیلی خوبی پرسیدید، من نمیخواستم توی متن بیارم، دوست داشتم یک نفر بپرسه!
یک سوال: آیا خوندن کتاب سال اول دبستان خوبه یا بد؟
مطمئنم همتون جواب میدید: خوب معلومه من وقتی کلاس اول دبستان باشم خوبه، ولی اگه کمی گذشت دیگه باید گذاشتش کنار و یک لایه بالاتر رفت. کتابهای مربوط به سالهای بعد را خوند. دیگه خوندن کتاب سال اول وقت تلف کردنه.
نکته اول: اغلب دستورالعملهایی که در جامعه پخش میشه مثل: اگر میخواهید باهوش شوید، اگر میخواهید خلاق شوید و …. مربوط به عوام جامعه است! کسایی که صبح تا شب فقط هدفشون در آوردن نونه! نه کسایی که کتاب میخونن، نه کسایی که دوست دارن تصمیمات بزرگ بگیرن و کارهای بزرگ بکنن!
حل کردن جدول خوبه، مطالعه روزنامه و شبکه اجتماعی خوبه، اما نه برای کسی که میخواد یک پله، زندگی و سطح فکر بالاتری داشته باشه. برای یک آدم کلا روتین خوبه ولی برای شما بده.
یادم میاد پدرم و برادرم همیشه میگفتن: برای یک آدم لات بهترین کار نشستن پای تلویزیونه، ولی برای یک آدم فرهیخته، نگاه کردن به تلویزیون وقت تلف کردنه.
سطح خلاقیت، مثل خیلی چیزای دیگه بالا و پایین داره. نکته اینه که شما خودتون رو اسیر کدوم لایه کردید.
نکته دوم: خیلی از ما (و اصطلاحا روانشناسا و خلاقها)، چیزی رو به عنوان محدودیت ذهن نمیشناسیم. نمیفهمیم که ما توی ذهنمون میتونیم ۴ واحد پردازش کنیم، جا برای همه چیز نیست! جا برای محاسبات نامرتبط نیست. من از بچگی یادم میاد توی مدرسه، تلویزیون، کتابها و مجلات زرد، همه روی «بینهایت بودن قدرت ذهن» تاکید داشتن! اما متاسفانه نیست! حتی ادیسون هم نتونست کارای تسلا رو بکنه! تسلا هم نتونست کار ادیسون رو بکنه. چون ذهن اونها محدوده! انیشین و ماکس پلانک، گودل، تورینگ و … هم نتونستن کارهای هم دیگه رو تکرار کنن! فروید و یونگ و … هم نتونستن جای هم رو بگیرن! همش به خاطر این که ذهن ما محدوده و شما میتونید حداکثر تعداد محدودی هدف و کار بزرگ رو برآورده کنید.
بینهایت عالیه این پاسخ تون استاد. شاید حتی بد نباشه اضافه کردن یک بخش به موضوعات اصلی در منو سایت تحت عنوان (ظرفیت ذهن) رو در نظر داشته باشید، بسیار ممنون خواهیم شد.
خیلی خوشحال شدم از قولی که سخاوتمندانه (بخوانید دلسوزانه) در انتهای این پاسختون داده بودید.
من دیدگاه ساده تری به این قضیه دارم. من قبلا یک بار تصمیم گرفته ام که مثلا همیشه جایم را در اتوبوس به افراد سالخورده تر بدهم و به این ترتیب این رفتار را به صورت «بدون فکر و تصمیم گیری» در لحظه ورود یا دیدن یک سالمندتر از خودم انجام میدهم.
در مورد کتاب خواندن در تاکسی و نشستن در صندلی پشت راننده هم همین داستان وجود دارد. اگر اتومبیل خالی هم باشد، من باز هم در سمت چپ و پشت سر راننده می نشینم. ذهنم در آن موقعیت به خوبی میتواند روی کتاب تمرکز کند. به همین دلیل «هرگز» وقتی تنها باشم، سوار تاکسی نمی شوم که صندلی سمت چپش پر است.
فکر میکنم اصلا دوست ندارم هر بار برای تطابق شرایط ذهنی ام با کتاب خواندن و شرطی شدنش «تصمیم گیری» کنم.
وقت بخیر
همیشه شاهد این بودیم که شبکه ها و برنامه های تلویزیونی توی صحبتاشون کتاب خوندن رو توصیه و میزان مطالعه کشورمون رو اعلام می کنن . بعد از این برنامه ها با خودم فکر می کنم که چرا هیچ کدومشون دقیق بررسی نمی کنن و جمله بعدش رو ادامه نمی دن که کتاب بخونین و برای چی باید خوند و چطور و چی باید خوند (البته جز جوابای که همیشه می شنویم که جنبه کلیشه ای پیدا کردن ) و واقعا خوندش چه فواید عملی رو داره . مطلب شما رو دیدم خوشحال شدم و امیدوارم با دنبال کردنش بتونم با دیدگاه های جدیدی آشنا بشم .
سلام، خوشحالم که خوشحالید.
یک بخشی خواهم نوشت با عنوان «نکاتی برای کتابخوانی: ۳- الگوسازیهای ریاکارانه را کنار بگذارید. با ارزشهای خود، یکبار برای همیشه کنار بیایید.» خیلی به این موضوع مربوطه. امیدوارم هفته بعد بتونم بنویسمش. صرفا ایدش رو نوشتم. البته تمامی ایدههام مربوط به کتابخوانی رو در این نقشه راه مینویسم.
سلام
البته ترجیح من وسط نیست ولی وقتی مجبور می شوم سعی می کنم به سمت راست بیام زیرا احساس خفگی می کنم وقتی وسط هستم ولی زمان سوار شدن نفر بعدی سعی می کنم سمت راست را برای نشستن انتخاب کنم .(اوه کلی انرژی تلف شده دارم)
یه بخشی از شاخه گرفتن، مربوط به مثال زدنتون هست، اینکه مثال میزنید برای شخص من واقعا کمک کننده است که بدونم در مورد چی دارین صحبت میکنید و چه مصداق هایی داره، ولی یه مسئله ای که من حس میکنم این هست که شما مطالعه اتون خیلی زیاد هست و همچنین تجربه واقعی، و وقتی که میخواین بنویسید کلی مثال و مصداق در مورد اون مسئله به ذهنتون خطور میکند و وقتی از هر کدوم مینویسید، خیلی زیاد میشه، مثلا تیکه هایی از کتاب ها از اشخاص از فیلم ها، از موضوعات با دسته بندی متفاوت.
من به عنوان خواننده ضعیف تر مطالب شما، وقتی از فیلمی مینویسید که ندیدم وقتی از مخاطبی حرف میزنید که نمیشناسم و اشاره میکنید که بعد بیشتر خواهم نوشت، گوشه ذهنم درگیر اون مسئله میمونه، این که یک زنجیر منفصل هست تا زنجیره فهم من رو از مطلب شما کامل کند.
یا بعضی واژه ها و مفاهیم که من شاید اولین بار باشه بشنوم یا قبلا شنیدم و مفهومش برام عمیق نیست و شاید ارتباط این مفهوم به مطلب اصلی برایم راحت نباشد.
و فکر میکنم، justify کردن پاراگرافهاتون هم موقع خواندن کمک کننده باشد.
البته با اشاره به بند شماره یکِ نتیجه گیری همین بخش، درک کامل نوشتههای شما هم پیشنیازهای خودش را دارد و شاید من با نداشتن اون پیشنیازها این حس رو دارم.
ممنونم از کمکتون و پیشنهادتون. سه تا نکته رو کوتاه میگم بعدها کامل در موردشون خواهم نوشت.
۱- توی کتاب خوندن و حتی وبلاگ خوندن، لزومی نداره که ۹۰ درصد محتوا رو بفهمید! متاسفانه ما در مدارسی بزرگ شدیم که نمره بیست اهمیت داشت و حتی بچههای با نمره ۱۸ دعوا میشدن! الان به دانشگاه هم کشیده شده و کلی دانشجوهای من اصرار میکنن که ۲۰ میخوایم. وقتی با گرفتن نمره ۲۰ بزرگ میشیم و بقیش کم ارزش میشه، وقتی تمام قهرمانایی که برای ما توی زندگی وجود داشتن یا مذهبی و معصوم بودن یا بازیگرای هالیوود که اونها هم بی اشتباه، باعث میشه در تک تک ما این حس به وجود بیاد که باید یک کتاب رو کامل بفهمیم. یک متن رو که خوندیم، اگر بخشیش رو متوجه نشدیم دچار اشتباه شدیم.
من خودم، حدود ۷۰ درصد درک از یک کتاب رو درجه عالی میدونم (حتی کتاب تاریخی). یک کتاب و نوشته برای طیف وسیعی نوشته میشه. باید برای هر کسی یک نقطه اتصال خوب ایجاد کنه! همین. دنبال جذب تمامی افراد نیستم. اما شما نوشتههای من رو این جور تصور کن که به چند زبان ترجمه کردم تا افراد با زبانهای مختلف بتونن باهاش ارتباط برقرار کنن و اگر بخشی (تا ۴۰ درصد) رو نفهمیدید، اصلا چیز زیادی رو از دست ندادید، نگران نباشید.
۲- وقتی میخواهیم یک زبان جدید مثل انگلیسی رو شروع کنیم، آیا با مطالعه دیکشنری شروع میکنیم؟ خیر با مثالهای ملموس، کاربرد بعضی کلمات در دنیای واقعی و ….
من معرفی کتاب و فیلم رو به تاخیر انداختم، چون دوست داشتم در زمان کاربردشون معرفیشون کنم. تا شما بدونید من اگر در این حوزه میخوام کتاب بخونم، یا فیلم ببینم، ایناهاش یک پیشنهاد. شما نام کتابها، فیلمها و افراد رو به عنوان سرنخ در نظر بگیرید برای نگاه کردن و مطالعه. شما هر کتاب درست و حسابی رو که باز کنید، اگر به اندازه کافی علمی باشه، پر خواهد بود از مراجع، خیلی از حرفهای من هم حکم مراجع رو دارن.
۳- همونطور هم که قبلا گفتم، من تجربه کوتاهی در وبلاگ نویسی دارم (حدود ۳۰ روز)، امیدوارم با یادگیری فضا و کمک شما، نوشتههام بهتر بشن. مثلا اگر دقت کنید در نوشتههای جدید بیشتر از بخشبندی مطالب استفاده میکنم، چرا که تذکر دوستان بود و به حق. برای مسئلهای هم که شما مطرح کردید، تلاشم رو میکنم اما الان نمیدونم اصلا شدنی هست؟ چه جوری ممکنه؟
در مورد Justify هم یک تلاشی میکنم، اگر اوضا خوب شد، حتما اجراش میکنم.
سلام
مجموعه، چرا کتاب بخوانیم؟ را چندروزی هست که دارم مطالعه میکنم، و هر بار میخواهم کامنت بگذارم میگم بزار یکی دیگه بخونم بعدش ولی اینبار دیگه اینکار رو نکردم.
مطالبی که گفتید برام مفید بود و من رو به فکر فرو میبرد، لذت از درد خیلی به دلم نشست.
سبک نوشته اتون خوب هست و قابل فهم هستش و مثالهای فراوانی که ذکر میکنید به فهم راحتتر مطلب کمک میکند و واقعا شبیه داستان نوشتید، انگار یه موجود رو در قالب یک داستان دارید معرفی میکنید.
گاهی نوشتهها به نظرم خیلی شاخه میگیرند و تمرکزم رو از مطلب اصلی دور میکنند.
متشکرم.
من میرم به سمت راست.
نه به خاطر خودم، به خاطر این که نفر دیگه هم بتونه راحت تر بشینه.
قد بلندی دارم و پاهای بلندتری و عمدتا سعی میکنم وسط ننشینم یا وقتی دو نفر هستیم، حتما به راننده میگم من کرایه نفر سوم رو حساب میکنم.
راستش رو بخواهید همواره در تاکسی «کتاب» همراه دارم و کتاب می خونم و بنابراین گوشه سمت راست یا چپ برای من فضای بهتر و راحت تریه.
From محسن وارثی on نکاتی برای کتابخوانی (۱): برای مطالعه و کتابخوانی، از رانندگی آموز، اگر طالب فِیضی.
Go to commentFrom میم on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom میثم مدنی on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom یاور مشیرفر on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom میثم مدنی on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom آلاله on کتابخوانی (مقدمه)
Go to commentFrom میثم مدنی on کتابخوانی (مقدمه)
Go to commentFrom مصطفی منبری اسکویی on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom مصطفی منبری اسکویی on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom حسن کشاورز on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom saleheh on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش یازدهم: تا با ارزشترین و زیباترین شی تزئینی ممکن را داشته باشیم (کتابخانه).
Go to commentFrom افشین on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش دوم: تا ذهنچران و چشمچران نباشیم!
Go to commentFrom لیلا on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom لیلا on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom حمید محسن زاده on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom یاور مشیرفر on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to comment