جناب مدنی از دقت نظرت بسیار لذت بردم، نه به خاطر اینکه از گاف رسانهها نوشتی بلکه از نوع نگاهت به آمار و کاربرد آن مشعوف شدم.
حدود بیست سال پیشتر (زمان دانشجویی) برای کار و تحقیق در صنایع مختلف با مشکلات آماری فراوان مواجه شدم و به این باور رسیدم که جهان سوم یعنی جایی که نه آماری وجود دارد و نه مفهوم آن فهمیده میشود.
یک نکته ی دیگه اینکه نویسنده مطلبی که لینک دادید گویا عکس اشتباهی برای مطلبش انتخاب کرده بوده و اونو اصلاح کرده نمیدونم شما هم تصویر مناسبی انتخاب کردید یا نه ولی بد نیست سرچی کنید .
بله، اتفاقا جالب بود که خود نویسنده از یک عکس استفاده کرده بود که گاو شیرده نبود بلکه یک نوع گاو نر (BULL) بوده که توضیحشم داده. از قضا گاوهای تصویر در نوشته من هم نر هستند، اما به خاطر تاکیدم روی قهوهای۰سفید بودن آوردمشون! یعنی روی یک بخش دیگه تاکید داشتم. اما حق با شماست.
سلام .
به نظر من نمیشه از هزار نفر سوالی رو پرسید و بعد نتیجه رو به 300 میلیون نفر تعمیم داد .
یکی از مشکلات نظرسنجیها اینه که هیچ وقت هیچیو صد در صد بیان نمیکنن . یعنی شما اگه صد نفر رو انتخاب کنید و اونها به سوالی یک جواب واحد بدن هیچ وقت نمیایید نتیجه گیری کنید که صد در صد اون جامعه همون جواب واحد رو خواهند داد و هیچ وقت هم بیان نمیکنید چون این نتیجه گیری خیلی راحت و با یک جواب متفاوت در سطح کل جامعه ارزششو از دست میده اما به جاش اگه شما نتیجه رو حتی با درصدهای نزدیکی مثلا 95 در صد بیان کنید اون وقت برای رد کردن قطعیش نیاز به پرسش از چند میلیون نفر دارید که خوب هیچ وقت انجام نمیشه . پس اتفاقی که میفته علم کردن نظر سنجی در برابر نظر سنجیه و اینجا چیزی به اسم اعتبار نظر سنجی مطرح میشه .
نظر سنجی که مطرح شده هم جامعه آماری پائینی داره و هم توسط موسسه معتبری انجام نشده و اتفاقا بیشتر یک کار تبلیغاتی به نظر میرسه تا هر چیز دیگه ای پس من متقاعد تر میشم که ارزشی برای اون و نتیجه گیریهای حاصل از اون قائل نباشم .
از نظر منطقی هم اگر در انگلیسی به جای شیر کاکائو شیر قهوه ای میگفتن باور پذیرتر بود نتیجه این نظر سنجی تا الان که از دو بخش chocolate و milk تشکیل شده و حتی در صورت حدس زدن هم راحت ترین حدس ترکیب شکلات یا کاکائو و شیر هست درست مثل جزایر لانگرهانس که اولین حدس و متداولترین حدس اینه که جزیره ای باشه رو کره زمین تا جایی در بدن آدمی .
روزگار به کام
خیلی خوب و به جا اشاره کردید.
۴ نکته رو لازمه اشاره کنم.
۱- اگرچه این تحقیق روی هزار و خوردهای نفر آدم انجام شده و شاید موسسه مجری نظرسنجی چندان اعتباری نداشته باشه، اما شما باید این رو کنار کلی علمسنجیهای مشابهی که توی همین مقاله بهشون اشاره شد، یا بسیاری از اثرات اون در سایر حوزهها در نظر بگیرید. اون شیرکاکائو رو بگذارید کنار، تک تک آمارهای دیگهای که ارائه شد، مربوط به موسسات نسبتا معتبرتر و با فضای آماری نسبتا گستردهتر و بزرگتری هستند. (یک نگاهی به این مقاله بندازید).
۲- موضوع اینه که خیلی از پارامترهای مهم در کشور و دنیا با کمتر از هزار نمونه صورت میگیرن! مثلا شما فکر میکنید رتبه الکسای حدود ۱۰۰۰ با چند تا کاربر سنجیده میشه (کمتر از ۷۰۰)؟ فکر میکنید انقلابهای مهم دنیا با چند نفر صورت گرفتن؟ اون هزار نفر با یک سری محاسبات، حدودا میتونن نماینده ۵ میلیون نفر باشن! همون ۵ میلیون نفر، اکثر انتخابات مهم تاریخ آمریکا رو میتونن تغییر بدن. در ضمن، اگر همون ۱۰۰۰ تا با تنوع مناسبی (اون طور که حس کردم) انتخاب بشن، خودش هم چیز وحشتناکیه.
۳- اگرچه اون بحث شیرکاکائو شبیه شوخی هستش، اما یک زمانی، مثلا برای اینکه یک مشکل رو در جامعه نشون بدن، نیاز به یک چیز خیلی تند و شدید دارن. مثلا شاید در بهار عربی اگر طرف خودش رو از بالای پل میانداخت پایین اثر کسی که خودش رو سوزوند نداشت. تمرکز روی این موضوع که خیلی احمقانه به نظر میرسه هم روی همین موضوع تاکید داره.
۴- تذکر شما کاملا به جاست و من نباید روی گاو مانور میدادم! بهتر بود روی دادههای دقیقتر مانور میدادم، حداقل در عنوان. ممنون از تذکرتون.
یاد خاطره ای افتادم در زمان انتخابات ریاست جمهوری امسال.
با دوستی داشتیم بحث میکردیم در باب رفاه اقتصادی مردم و دهک های پایین اقتصادی خانوار های ایرانی . دوست بنده در لابلای بحث گفتن که :” ببین،خیلی اوضاع اقتصادی مردم مون خرابه، به نظر من هفتاد درصد خانوار های ایرانی، توی همون دهک اول هستن!”
راستی جناب مدنی، من خواننده ی هر شب نوشته های دلنشین شمام. خیلی خوب مینویسید.
ممنون از لطفتون.
در همون انتخابات هم یکی از کاندیداها، روی برنامه داشتن برای هر ۷ هنر تاکید کرد. با توجه به جناح و اصول ایشون، چنان برداشت شد که اصلا نمیدونست رقص هم یکی از اون هفت تاست!
سلام دغدغه من کتاب خوانی فرزندانم است دوسه شبه از طریق سایت محمدرضا شعبانعلی با وبلاگ شما آشنا شدم هرشب یک قسمت را همراه دخترم میخوانیم
ازسری چرا کتاب میخوانیم به نظرم عالی وکلاسه بندی شده است
خودم نمیتونستم اینهمه استدلال را در مورد کتابخوانی یکجا جمع کنم ،ممنون که ذکات دانشتون رو به این نحو زیبا میدید
با سلام آقای مدنی
تذکر و تلنگر به جا ی بود در خصوص نحوه خواندن و درک مطلب ، یادجمله ای از متمم افتادم که ” کسی که علاقمند به توسعه توانمندی هایش است، به یاد گرفتن وانتقال سریع عادت می کند ،لذت این کار او را بیشتر از همه در مسیر شتاب میدهد و از توسعه توانمندیهای خودش غافل می شود .
در طول زمان فاصله حرف های او بیشتر و بیشتر می شود و جایگاهش میان دوستان و آشنایان کاهش می یابد ،مشکلاتش عمیق او جدی تر می شوند و حتی حاضر نیست برای حل مشکلات از دیگران کمک بگیرد ،چون معتقد است بهتر و بیشتر از دیگران این حوزه را می شناسد ،قهرمان توسعه توانمندیها پس از مدتی توسط اطرافیانش طرد می شود”.
سفر و کتاب دو تا علاقه من هستند، اگر بخوام صادق باشم راه فرار من از خودم و دنیای خودم هستن. خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم. چون اگر زندگی در زمان و مکان حال برای من جذاب بود یا همه وقت و انرژیم رو می گرفت نیازی به سیر در دنیای دیگه با کتاب یا مکانی هر جا غیر از اینجا نبود. من نمی دونم اساسا ادمی وجود داره که در زمان و مکان حالش غرق باشه و راضی باشه یا نه. ولی واقعیت اینه که نمیدونم کی به این نتیجه رسیدم ولی می دونم که در نهایت لذتی که بعد از سفر و یا خوندن کتاب نصیب من شده اونقدر عمیق و نسبت به بقیه لذت ها ماندگار تر و با عوارض جانبی کمتر بوده که من این دور رو برای فرار یا هر چیز دیگه ای انتخاب کردم.
آلن دوباتن تو کتاب هنر سیر و سفر خامی این احساس من رو خوب تحلیل می کنه که همش کار حافظه هست که بعد از سفر به طور خاص فقط اسکرین شات هایی رو نگه می داره که جسم محدود و روح اشفته و اینده نگر رو از اون فضا جدا می کنه و ازین طریق با خاطره سازی ماندگارش میکنه. و البته لذت بخش. وقتی می خونی احساس می کنی فریب خورده ذهنی هستی که گزینشی عمل میکنه(می تونه به یکی از فصل های کتاب هنر شفاف اندیشیدن اضافه شه).
فریب یا واقعیت، فرار یا جستجوی لذت نتیجه نهایی این هست که من ناگزیر یا بهتر بگم با وجود نا آگاهی نسبت به مسیرهای دیگه این دو راه رو انتخاب کردم. سفر یا کتاب…
خوش شناسم از این جهت که تبلیغات و رسانه روی هر دو مسیر(مطالعه یا سفر) دید مثبت رو منعکس می کنه.
و بدشانسی رو جایی میبینم که توی سن 70 سالگی با خودم بگم کاش راه بهتری رو برای فرار انتخاب کرده بودم و یا ای کاش اصلا فرار نمی کردم
سلام؛ همون وسط میمونم یکم میرم کنار که بغل دستی راحت تر باشه. اصلا دوست ندارم انتظار چیزی رو بکشم، تکلیفم راحت تر باشه بهتره، می تونم ذهنم رو آزادتر ببرم هر جا که میخوام، بهتره جسمم توی سختی باشه تا ذهنم درگیر. توی اتوبوس برام زیاد پیش میاد همیشه همین کار رو میکنم چون من کلا همیشه توی فکرم؛ میخوام کمترین حرف و تماس رو با افراد در این محیط ها داشته باشم.
میثم جان:
من با تیتر “چرا کتاب بخوانیم : تا یاد بگیریم پوپولیست نباشیم ” این نوشته شما رو توی ذهنم اتیکت زدم.
خیلی جالبه که با کتاب خوندن شما می تونی نسبت به خشم و عصبانیت خودت کنترل داشته باشی. همینطور که خودت اشاره کردی با درک انگیزه ها و نیت های رفتار یک فرد (اکثر افرادی که باهاشون دچار تعارض می شیم) بجای عصبانی شدن و از دست دادن کنترل آدم می تونه توی رفتار و تصمیماتش تغییراتی ایجاد کنه تا بهترین کنش رو از خودش نشون بده. این حس خونسردی و فهمیدن طرف مقابل از طریق مطالعه کتاب قابل دستیابی هست. من بعد از خوندن قمارباز داستایوفسکی حس آدم قمارباز رو بهتر درک می کنم. بعد از خوندن خداحافظ گری کوپر رومن گاری علاقم نسبت به آدمای متفاوت دوچندان شده. حتی رفتاراشون رو تحسین می کنم. در حالی که خیلیا همون رفتار رو مسخره می کنن. بعد از خوندن جنایت و مکافات بهتر می تونم حس حال کسی که مرتکب جنایت شده رو درک کنم. می فهمم چطور فشارهای روانی و برخی حرفها می تونه بهش فشار بیاره و با چه مکافاتی دست و پنجه نرم می کنه.
جالب بود اینکه با مطالعه کتاب میشه نه گفتن رو تمرین کرد.
خیلی وقت بود دنبال واژه ای میگشتم که این شرایط را توصیف کنم. «مصرف صنعتی» واژه بسیار درست و به جایی است و امیدوارم روزی به «لغت نامه های» زبانی اضافه شود.
این موضوع چطور با خواندن کتاب متناسب با حال روحی قابل جمع هست؟ وقتی که در طول زمان حالت های روحی متفاوتی داریم و در پی اون علایق مطالعاتی متفاوتی هم خواهیم داشت؟
جمله ام رو با توجه به این بخش از متن شما نوشتم:
“بیایید کتابها را با هم نخوانیم. سعی کنیم اگر هم از کتابی خوشمان نیامد، آن را کاملا کنار بگذاریم و کتاب دیگری را تا انتها برویم.”
منظورم اینه که اگه قرار بشه کتاب ها رو با هم نخونیم، در شرایط روحی متفاوت چکار کنیم؟ خودتون قبلا اشاره کردید که کتاب هایی که می خونیم باید متناسب با حالت روحیمون انتخاب بشه (نقل به مضمون)
ممنون بابت توضیح تکمیلی.
ببینید فرض کنید الان یک کتاب با شرایط فعلی شما سازگاره.
معمولا (غیر از کتابهای خیلی سنگین که یه جورایی یک کتاب محسوب نمیشن) شما میتونید در یک هفته تمومش کنید. تهش ۱۵ روز. باید سعی کنید بیشتر طول نکشه.
شرایط روحی خیلی شامل روحیات لحظهای مثل خوشحالی لحظهای، گرسنگی و … نمیشه! معمولا تا یک شرایط روحی مزمن در شما تغییر کنه، روزها زمان نیاز داره. برای همین هم شما معمولا میتونید با اون روحیه یک کتاب رو تموم کنید.
تموم کردن کتاب و رفتن سراغ بعدی، یک سری مشکلات برای ما ایجاد میکنه، اما کلی آفت و ضرر رو از ما به دور میکنه، که به تحمل اون مشکلات میارزه.
۱- ما رو از توهم مطالعه بیرون میاره. من با خیلیهای صحبت کردم که یکم از کتاب رو خوندن و میگن ما خوندیمش! جدا از آثار بد روانی در ذهن، مشکل بعدی اینه که ما به اصل ماجرا پی نمیبریم. مثل این که تیزر فیلم رو ببینی و بعد بگی دیدیش. اصلا نتایج و حاصل یک کتاب در انتها ظاهر میشه. یک آمار وحشتناکی وجود داره که اغلب کتابها تا انتها خونده نمیشن. هدف این نباشه که بگیم ۱۰۰ تا کتاب خوندیم. واقعا بخونیمشون
۲- ما رو از تنوعطلبی افراطی دور میکنه! مثلا شما پای ظرف میوه نشستید و یک گاز از سیب میزنید! بعد میگید نشد، برم پرتقال! مرتب همه طعمها رو امتحان میکنید و دیگه هدف شما کشف لذت نمیشه، بلکه امتحان کردن همه میشه. به نظرم ما کشف و توسعه گرفتن لذت از یک چیز رو به خوبی یاد نگرفتیم و این میتونه خطر آفرین باشه.
۳- ما رو در توسعه مهارت کشف و تعمق در کتاب راهنمایی میکنه. من و خانومم وقتی میخواهیم فیلم ببینیم یک شرط گذاشتیم. تمام چراغا خاموش، تلفنا قطع و یک فیلم رو تا انتها میبینیم. یه جورایی مثل سینما. چون تجربه به من میگه که فقط یک بار جلو زدن فیلم به مدت ۳۰ ثانیه، کل لذت فیلم رو از بین میبره. ما هی منتظریم تا یک صحنه هیجان انگیز نشون بده، در حالی که داره یک مجموعه صحنههای میده که در کنار هم (مثل یک پازل که تکمیل میشه) هیجان انگیز میشه.
From حسین صبوری on تعریف روزنامه کیهان از دولت!
Go to commentFrom مهدی شکرانه on دنیا از نگاه داده: داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان
Go to commentFrom میثم مدنی on دنیا از نگاه داده: داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان
Go to commentFrom مهدی شکرانه on دنیا از نگاه داده: داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان
Go to commentFrom میثم مدنی on دنیا از نگاه داده: داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان
Go to commentFrom امین رضا on تعریف روزنامه کیهان از دولت!
Go to commentFrom میثم مدنی on تعریف روزنامه کیهان از دولت!
Go to commentFrom حسنا on درباره من
Go to commentFrom میثم مدنی on درباره من
Go to commentFrom حسن کشاورز on نکاتی در مورد به روز شدن نقشه راه کتابخوانی: ۵۴ عنوان جدید
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و یکم: مشاهده دیدنیها و شنیدن آواهایی که دیگر نیستند.
Go to commentFrom مهشید on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom مرتضی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom فواد انصاری on درباره من
Go to commentFrom http://moshirfar.com/آقای-برشت؛-خشونت-اتفاقا-ذات-ماست on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom یزدان زانا on 1- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هفتم: تا لذت از درد را یاد بگیریم
Go to commentFrom یاور مشیرفر on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to comment