میثم عزیز
به نظر من دیجیکالا برا همین که بفهمی چی جدید اومده خوبه،وگرنه اجناسش که خیلی گرونه!حتب با تخفیف!نمیدونم شایدم اون قیمت ها برا تهران خوب باشه!تو شهر ما که خیلی ارزونترمیتونی بخری.
در مورد همین وقت گذاشتن ،اینکه من خودم چند سال هست برای خرید لباس وکفش و…فقط از یه فروشگاه خرید میکنم وتحت هیچ شرایطی نه از جاهای دیگه قیمت میگیرم نه حتی نگاه میکنم!برا همون معمولا خریدهام خیلی زود انجام میشه.مثلا اگه بخوام لباس بخرم با احتساب رفت وبرگشت اونم با اتوبوس ظرف یه ساعت انجام میشه.منتهی ما یه مشکلی که داریم تقریبا همه به ما گیر میدن،که تو نمیفهمی باید چند جا بری ممکنه جنس های بهتر باشه یا ارزونتر.ولی من تا حالا این کار رو نکردم.میخواستم ببینم این مدل من مشکل داره واقعا؟البته اون آزمون تاکسی یادم هست برا همون گفتم شاید کارم اشتباه نباشه.
یه چیزی هم در مورد عادت کردن وبرنامه ریزی،خیلی از موارد نمیشه درت انجام بشه!مثلا دراون ساعت خودش وغالبا یه مشکل بوجود میاد!مخصوصا اگه متاهل باشی.اینجور موارد شما مبنا رو میذارین بر انجام کار یا نه اجرای برنامه؟مثلا اگه بخواد مهمون بیاد برات وشما طبق برنامه باید مطالعه کنی،اون مهمون رو نمی پذیرید؟چون غالب دوستان میگن ما تلفن جواب نمیدیم واز این موارد.
توی اون موضوع اگر بحث خطقرمزها و ضربالاحلها میبینی که هر چند وقت یک بار باید این موارد رو بروز کنی. مثلا هفتگی، ماهانه یا سالانه.
دوران متاهلی مثل فضای نانو میمونه، قوانین یه جور دیگه است! برای هر برنامهای باید یک تنفس و امکان تغییرات اندک در نظر گرفت. 10 تا 40 درصد برنامهها معمولا انجام نمیشن. اگر این مقدار کمتر یا بیشتره حتما باید توی برنامهریزیت یک تجدید نظری بکنی.
میثم یه چیز دیگه:این درصدها رو چجوری میگی؟فرمول خاصی داره ؟مثلا اینجا میگی 10تا40درصد در مورد اهداف میگی 50تا80درصد باید برسی.مجردها ها چنددرصد برنامه هاشون معمولا انجام نمیشه؟در مورد کتابخوانی وفهم یک کتاب هم درصد داره؟مثلا چقدر ازیه کتاب رو بفهمیم میتونیم بگیم اون کتاب درسطح ما بوده.چون یه وقت آدم فک میکنه اینکه یه کتاب رو نمیفهمه شابد مشکل ازنحوه خوندنش هست.علت این سوال هم اینه که یک سر موضوع میخوره به بحث عزت نفس که محمدرضا میگه که اگر هدف گذاری کنی وبهش نرسی عزت نفست میادپایین .یکی هم اینکه ما بیشتر دوست ها میگیم برنامه داشته باشن تقریبا همه میگن انجام نمیشه.وقتی درصد خطا رو بدونی ،میفهمی که این موارد طبیعیه وخیلی نگران نمیشی ویا قید برنامه رو نمیزنی.
موضوع طولانیه، امیدوارم بتونم مفصل بنویسم در موردش. این موضوع توی مدیریت مدرن خیلی مطرح شده، مخصوصا جایی که مجری زمان می ده. باید بشه جاه طلبی کرد اما جریمه هم نخورد!
اگر هم عجله داری در مورد
Objective and key results
جستجو کن.
با سواد بسیار اندکی که در حوزه «تئوری بازی» دارم، دوست دارم اگر شما تحلیلی در مورد تخفیف و ارتباط آن با تئوری بازی وجود دارد، برایم بنویسی (در حال حاضر در حال بررسی تئوری بازی و تأثیر آن بر رفتار مخاطبان و چگونگی اعمال تأثیر بیشتر برای ساختن شرایط بازی دلخواه در بازاریابی محتوایی هستم و دوست دارم در این مورد از جنبههای مختلف نظر افراد را بپرسم.)
به نظر من نوع تحلیل ما به این بستگی دارد که ما که هستیم؟ قرار است استراتژی یک فروشگاه در تخفیف را طراحی کنیم؟ یا قرار است به عنوان یک مشتری به این حوزه نگاه کنیم؟
در مورد اول هم کتاب زیاد هست هم مطلب!
در مورد دوم، صرفا باید اول تکلیف خودت رو روشن کنی:
– از جایی که هستی تا آخر عمر راضی هستی و نیازی به توسعه خودت نداری؟
– دوست داری خودت رو توسعه بدی، نه لزوما به لحاظ مالی، حتی به لحاظ توانایی، تفکر و …
اینجا هم با حالت اول کاری ندارم. بالاخره وقتش زیادیه طرف، حالا ۱۰۰ هزار تومن در ماه هم زیاده برا خودش. توی زمان کار یا توسعه فردی، میره دنبال تخفیف.
اما اگر در حالت دوم قرار داری، باید ارزش هر ساعتت رو در بیاری (برای خیلیها من این مبلغ رو بالای ۸۰ هزار تومن در ساعت تخمین زدم که بعدا میگم این مقدار از کجا میآد). اون موقع باید با خودت فکر کنی که آيا ده ساعت چرخیدن در نت برای یک تخفیف ۱۰۰ هزارتومنی به صرف هست یا نه؟
حالا این آدم باید با خودش یک بار برای همیشه خط قرمز تعیین کنه و دیگه به تخفیفها نگاه نکنه! حالا با توجه به تجربه زیادی که توی بازارهای تهران (به عنوان فروشنده) داشتم و تعداد زیاد فروشگاههای مجازی که ساختم و مشاوره دادم یا هوش تجاری روشون توسعه دادم، میتونم بگم اون خریدار (به دنبال توسعه فردی) هیچ سودی از تخفیفها نمیبره و یک بار برای همیشه دورش رو خط بکشه. یک جور قماره، بهتره فقط چیزی که میخواد رو بگرده پیدا کنه بره دنبال کارش.
البته مطالعه کتاب Nudge (کتابش با عنوان سقلمه به فارسی ترجمه شده) و Hooked (کتابش با عنوان قلاب به فارسی ترجمه شده) خیلی خوبن که البته جفتش به درد فروشگاهدارها هم میخورن.
حالا به عنوان فروشگاه یا فروشنده اوضاع فرق میکنه. معمولا تخفیف روی کالاهای خاصی اعمال میشه. کالاهای بنجل، در انبار مانده، گرانقیمت (که هیچ کس احتمالا نمیخرد) و از این دست. یک نگاهی به تخفیفات دیجیکالا یا بامیلو بندازید متوجه میشید چی میگم! کسی میاد سکه طلا یا دلار با تخفیف بگذاره؟
حالا برگردم به سوال اصلیت. شاید پیگیری کلمه کلیدی DYNAMIC PRICING خیلی بدردت بخوره! کلی سیستم پیچیده توش داره، نظریه بازی داره و…
از مقالات کلاسیک 1 , اسلایدهای 2, این دو تا هم بدون داشتن تابع تقاضا 3 و ۴ و ۵
ویراست سوم کتاب Dynamic asset pricing از Darrell Duffie و کتاب Empirical Dynamic Asset Pricing: Model Specification and Econometric Assessment هم خوبن.
البته مباحث فوق برای کسایی هست که کمی در حوزه نظریه بازی وارد هستند، میشه از Pricing Intelligence 2.0 به عنوان یک منبع مختصر عمومی نام برد که خیلی سریع توی چند صفحه مباحث مربوطه رو توضیح میده و اگر کسی خوشش اومد میتونه واردش بشه
موضوع اصلی اینه که موضوع اونقدر ریزهکاری و جزئیات مهم داره که اگر بخوای به صورت عمیق یا اصولی بهش وارد بشی، به این راحتی نیست.
اما میشه از مفاهیم عمومی GAMIFICATION برای این موضوع استفاده کرد.
کاملا موافقم که چرایی را باید لایه لایه گفت. در ابتدا باید از یک چرایی انتزاعی و کلی شروع کرد و بعد هرچقدر که طرف مقابل با موضوع آشنا می شود، می توان جزئیات (لایه های) بیشتری از چرایی را برای او گفت.
مثلا در همین مثالی که آقای سیمون سینک می زند، اپل به عموم مردم می گوید که محصولات من را بخرید تا زندگی بهتر و نوآورانه ای داشته باشید. و بعد از توضیحات بیشتر، قابلیت های محصولش را شرح دهد.
به همین سیاق در متقاعد کردن دیگران به استفاده از نرم افزارهای اوپن سورس بجای نرم افزارهای قفل شکسته نیز می توان گفت که اولی امنیت بیشتری دارد. ولی هرچقدر هم که تلاش کنیم نمی توانیم دقت و جزئیات این گفته خودمان را بیشتر کنیم و به عبارت دیگر در وهله اول نمی توانیم به لایه های پایین تر چرایی برویم. در ابتدا نمی توان برای یک فرد عامی (ناآشنا به حوزه موردبحث) توضیح داد که چگونه نرم افزار اوپن سورس امنیت بیشتری دارد. ولی می توانیم در همان لایه اول شواهد بیشتری ارائه کنیم و مثلا آمار آسیب پذیری این دو دسته نرم افزار را ارائه کنیم یا داستان کسانی که از قفل شکسته استفاده کردند و به چه خسارت هایی دچار شدند.
البته لازمه توضیح بدم که اوپنسورسها لزوما امنیت بالاتری ندارن!
منتها، معمولا به این خاطر زبانها و پلتفرمهای غیر متنباز انتخاب میشن که نیروشون ارزونتر و فراوونتره.
این ارزونی معمولا به خاطر مهارت اولیه کمتر به حوزه اون موضوعه و این که راحتتر میشه کار کرد.
میثم عزیز
میخای بگی ما در شروع هرکاری ،بجای پرسیدن سوالات ازقبیل ،کاربردش چیه؟اولا خوب کارکنیم وعمیق بشیم وثانیا صبر کنیم مثلا حداقل ده سال.وخودمون رو به استاد بسپاریم.این فک کنم درمورد همه رشته ها باشه؟مثلا درموردادبیات،تاریخ و…هم پرسیده میشه وماشاید فقط اطلاع سطحی دراون مورد رشته داشته اشیم.یااصلا ترکی نداشته باشیم.
من در منیجر گوشی ام یک فایل دارم به نام کتابها که در آن هم فایل کتابهایم را به تناسب موضوع و زمانی که می خوانمشان دسته بندی کرده ام و آنقدر این کار را انجام داده ام که «قدرت عادت» باعث شده(کاملا آگاهانه بوده مرسی از چارلز دوهیگ😉) حتی اگر در منیجر گوشی ام دنبال چیز دیگری بگردم ناخودآگاه در همان فایلم و زمانی به خودم می آیم که دیگر فایل را باز کرده ام …
سلام.
این متن را کپی کردم و آن را چاپ خواهم کرد و آن را آنقدر تکرار می کنم که بند به بند آن را در ذهن داشته باشم.
این متن امشب مانند آب سردی که بر روی آتش ریخته شود ، حال من را چنان آرام کرد که مگوی.
این جلمه را هم باید برای خودم ملکه ذهنم کنم.
“فکر میکنید من چنان زندگی طولانی دارم که بنشینم با آنها بحث کنم؟ فقط یک کار میکنم، وسایلم را جمع میکنم و بدون صحبت با طرف مقابل راه خروج را پی میگیرم. میگذارم میلیونها هزینه رخداد تقلب و نشت اطلاعات در آن رخ دهد. من تازگی به سادگی یاد گرفتهام در مورد چرایی و کاربرد کارهایم، فقط در جایی که گوش شنوا و ذهن آماده هست صحبت کنم”
“فقط در جایی که گوش شنوا و ذهن آماده هست صحبت کنم. ”
سلام
و چقدر به شخصه هراس دارم که وحشی ای نشوم که از ولع زود تر و بیشتر پول جمع کردن ، خون دیگران را در شیشه کنم و اسمش را ارزشمندی و حساسیت کار بگذارم و در بی شرمانه ترین حالت بگم که دیگران می خورن من چرا نه !
تشکر
باید به جایی تکیه کرد و به جلو یورش برد.
عاقل نپنداشتن،خود بهترین بهانه و توجیه برای عاقل نشدن است! چه کسی از دیوانه انتظار کشف راز زندگی دارد؟ کشف نکردن خود رستگاری است! چون دیگر در انتهای راهی و هیچ مسئولیتی نداری.
اول درباره ی واژه ی مقایسه بگم،به نظرم مقایسه یعنی ترازو و ترازو مارش اندازه گرفتن است و من را با ظرف خودش و در حد توان خودش اندازه میگیرد،هر ترازو دقتی دارد و من را بیشتر از آن که می تواند نمی تواند اندازه بگیرد،ترازو وزنه ی سنگینتر را یا لااقل آن وزنه ای که ما فکر می کنیم سنگینتر است را(در ذهنمان نه به صورت تجربی)سنگینتر نشان میدهد اما من فکر می کنم مقایسه یک پیشنیاز دارد و اون حسرت است و حسرت در اثر کمبود ایجاد میشود و کمبود در سه صورت ایجاد میشود:
یا شرایط پیش نیومده تا اونی که من میخواستم بشه
یا تلاش نکردم که نشده
یا اطرافیان مانع دستیابی من شدن
اما به نظرم چند عامل در مقایسه ی من یا بهتره بگم در ترازوی ذهن من تاثیر دارند؟
اول👈ایده آل بدست نیامده
اینکه احتمالا اون آدمی که من دارم خودمو باهاش مقایسه می کنم به چیزی دست پیدا کرده که در مدل ذهنی من موفقیت محسوب میشده،مثلا دوستم همون دانشگاهی قبول شده که منم دوست داشتم قبول بشم،چون فقط بدست نیامده ها هستند که در زندگی حسرت ایجاد می کنند و ما فقط درباره ی جاهای خالی احساس کمبود می کنیم و جاهای پر رو نمی بینیم،چون من اگر خودم اون ایده آل رو بدست آورده بودم توی مدل ذهنی من به یک ترازو برای سنجش میزان موفق شدن یا نشدن قرار نمیگرفت.
👈دوم :تصوری که دیگران از ایده آل در ذهن من میسازند
مثال بارزش همون آموزش تک بعدی مدرسه که تلاشش بر اینه که تمام ریاضی ها را مهندس،تمام تجربی ها را پزشک و تمام انسانی ها را وکیل کند،پس اگر دانش آموز تجربی ای پزشکی قبول نشد احتمالا باید از دیگران و خانواده یا اطرافیانش سرزنش بشه که فلانی قبول شد تو نشدی(اینجانب پزشکی قبول شدم و به میل خودم نرفتم چون علاقه نداشتم😊،این آدم در ناخودآگاهش این مضمون جا میگیره که پزشکی مساوی کلمه ی موفقیته و احتمالا در زندگی خودش را در یک کفه و پزشکان را در کفه ی دیگر می گذارد.
سوم👈ترازوی ذهن من
به میزانی که من به انتقادها،سرزنش ها،تعریف های دیگران اهمیت بدم(اهمیت برای مطالبه ی تاییده حالا یا از جانب خودم یا دیگران،اگر من به تایید دیگران اهمیت ندم خود به خود خودم رو از تیررس تایید اونها دور کردم و مثل یک صفحه ی دارتم که همه ی تیرها از نزدیکترین فاصله از کنارم میگذرن و هیچکدوم نمیتونن به من اصابت کنن) و و به میزانی که سعی کنم در کفه ی ترازوی ذهن اونها قرار بگیرم و خودم رو در ظرف ذهن اونها جا بدم خودم رو بیشتر در معرض مقایسه قرار دادم
راه حل چیه:
از همه ی افراد موفق الگو بگیرید ولی همه ی الگوهای موفق را از یک نفر،یک شغل،یک رشته، یک دانشگاه و … نگیرید
همیشه خودتان را با خودتان مقایسه کنید ترازو خودتان باشید و کفه های آن را به اندازه ی ظرف ذهن دیگران باز نکنید.
اهمیت را مساوی کلمه ی خودتان بگیرید و این شما باشید که به واژهها،مناصب،موقعیتها وزن می دهید نه کفه ها و ذهن های دیگران.
قضاوت در مورد خود کتاب هم نوعی قضاوت است،نظر من این است:
وقتی کتابی را می خوانیم ناخودآگاه جرقه ی داوری در مورد خود کتاب و نویسنده در ذهنمان شکل می گیرد،شاید دلیل آن باشد که نظر خودمان را مساوی درست و حکیمانه بودن در نظر می گیریم،شاید هم هدف ما از خواندن کتاب صرفا فروکش کردن کردن علاقه ایست که باید در پس خواندن ارضا شود و هر آنچه که با آن در تضادو تناقض باشد را انکار می کنیم،نقد چاقویی است که اگر درست از آن استفاده شود در یک جا التیام می دهد و در جایی دیگر تیز و برنده می برد و مثل یک نهال تازه روییده که با تبر به جانش افتاده باشند می خشکاند، راه حل آن است که در پی فضیلت باشیم حال از هر دهانی که شنیده شود،اگر واژه ای آنقدر قدرت داشته که ذهن ما را قلقلک دهد و روان ما را در مورد مسئله ای بشوراند چرا نباید شایسته ی ستایش باشد،اگر جملات کتاب به گونه ای مطرح شده اند که برای ما قابل درک نیست دلیل بر فقدان محتوا در کتاب نیست چرا باید وقتی نمی توانم جمله ای را درک کنم بعد از یکی دوبار حمله رهایش کنم .
بعد از یک معاشرت طولانی با کتاب…
بعد از کتاب خواندن درباره ی چیزهایی که خوانده ام می نویسم،چون تا ننویسم رهایم نمی کند،چون👇
من چند نفرم
یکی از من ، شبها تا دیروقت کتاب می خواند ، صبحها زودتر از من از خواب بیدار می شود، یکی دیگر احتمالا الآن باید در گوشه ای نشسته باشدو شیرینی واژه ها و جملات کتاب مثل باقلوا دارند در دهانش آب می شوند، یکی دیگرم که دائما هم با هم در نزاع هستیم آن است که گاها وسط زل زدن به سطرهای کتاب چشمهایش سوسو می زند و هر چقدر تلاش می کنم که خواب از چشمانش بگیرم نمی توانم و مدام با هم پنجه در پنجه می شویم و اعتراف می کنم که بیشتر اوست که مغلوبم می کند، اما یکی دیگرم که بیش از همه دوستش میدارم آن است که همیشه ارام و ساکت است و کم می شود آن را از لاکش بیرون کشید و بیشتر فکر می کند و کمتر حرف می زند هر چه فکر کند را می نویسد و محال است که بگذارد سایه ی چیزی در خیالش بماند …
من ازسال ۹۶ شبی نخوابیده ام مگر اینکه یک یا دو ساعت قبل از اینکه چشمانم با بیداری دست به گریبان شوند انعکاس صفحات سفید یک کتاب را دریافت کرده اند😍(آخرین کاری که همیشه قبل از خواب می کنم کتاب خواندن است غیر از آن چهارشنبه ها را برای خودم و کتاب کنار گذاشته ام و در روزهای دیگر هر جا فرصتی پیش آمد)
اما چطور کتاب خواندن را به یک باید تبدیل کنیم؟🤔
گفتم تجربه ی خودم را در این باره برایتان تعریف کنم شاید برای شما هم جالب باشد،من هر ماه یک تعداد کتاب میخرم و یک تعداد آلبوم موسیقی(این دو جز لاینفک منند،مثل اکسیژن برای نفس کشیدن به آنها نیازمندم)،هر کتابی هم که عزم خریدش را داشته باشم اول میگردم ببینم جایی نسخه ی الکترونیکش هست یا نه،چون دوست دارم حتی اگر خود کتاب هم همراهم نبود نسخه ی الکترونیکش در گوشیم باشد و هر جا که وقتی فرصتی پیش آمد کتاب بخوانم(گاها از دیگران تذکر میگیرم که بسیار سرتان در گوشی است و انقدر استفاده از شبکه های مجازی خوب نیست😏،هر کس که سرش در گوشی بود به این معنا نیست که مشغول تایپ کردن در تلگرام و لایک کردن در اینستاگرام است😎✌️)،
اگر از من بپرسند عطر مورد علاقه ی شما چیست قطعا می گویم «عطر حروف چاپ شده😍😍😍» و طبیعتا هیچ چیز جای آن نسخه ی فیزیکی کتاب را نمیگیرد و این ساعتها در تماس با تلفن همراه بودن معایب زیادی دارد اما در مکان های عمومی مثل مترو و اتوبوس و اوقات بیکاری و در جاهایی که کتاب را همراهمان نبرده ایم نسخه ی الکترونیک بهترین گزینه برای نیکو پر کردن وقت است و البته هر دو ساعت یک استراحت چشمی لازم است و باید بپذیریم که هیچ روشی کاملا بدون عیب و نقص نیست، من اگر برنامه ام بسیار شلوغ باشد کمااینکه در این دو ماه همینطور بود و فقط شبها 1/30 دقیقه قبل از خواب فرصت برای کتاب خواندن داشتم(که راستش نمیدانم هر شب دقیقا چند صفحه خوانده ام)(البته من به فاصله ی 14تا 31 فروردین،فروردین میگویم از اول تا سیزدهم را نوروز حساب می کنم😇)هر ماه با یک ارزیابی از برنامه هایم کتاب میخرم این که گفتم برنامه ی فروردین ماهم بود،در منیجر گوشی ام یک فایل دارم به نام «کتابها» که آن را که باز می کنید،با تصویری مواجه میشوید که کتابهای هر ماه را به نام همان ماه نامگذاری می کنم مثلا فروردین و یک فایل به نام «روبوسی های چشمی» مربوط به کتابهایی است که در ایام نوروز خوانده ام و یک فایل «فعلا نه» هم کتابهایی است که با توجه به شلوغی برنامه ام فرصت خواندنشان را پیدا نکرده بودم،بعد از خواندن هر کتاب نسخه ی الکترونیکش را حذف می کنم و دلیلی ندارد که فایلش را نگهدارم✌️(خیلی در ذهنم تحلیل می کنم که دیگر چه چیزی میتوانم از آن فایل یاد بگیرم که حذفش نکنم و اگر دلیلی پیدا نکنم حتما حذفش می کنم)
اگر خوردن یک بستنی و عکس انداختن در سالن رستورانی را به خریدن یک کتاب و شنیدن یک آلبوم موسیقی و حضور در کنسرتی ترجیح میدهیم نباید انتظار داشته باشیم که در فرهنگمان تغییری حاصل شود،بیایید باور کنیم که غذای روح مهمتر است،مشخصه ی فرهنگ آگاهیست و آگاهی جز با خواندن و شنیدن بدست نمی آید …
From جعفرسیرجانی on چند ساعت از زندگی حرفهای خود را صرف پیدا کردن تخفیف میکنید؟
Go to commentFrom میثم مدنی on چند ساعت از زندگی حرفهای خود را صرف پیدا کردن تخفیف میکنید؟
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on چند ساعت از زندگی حرفهای خود را صرف پیدا کردن تخفیف میکنید؟
Go to commentFrom میثم مدنی on چند ساعت از زندگی حرفهای خود را صرف پیدا کردن تخفیف میکنید؟
Go to commentFrom یاور مشیرفر on چند ساعت از زندگی حرفهای خود را صرف پیدا کردن تخفیف میکنید؟
Go to commentFrom میثم مدنی on چند ساعت از زندگی حرفهای خود را صرف پیدا کردن تخفیف میکنید؟
Go to commentFrom سعیده نیک رفتار on وحشی هستید یا اهلی؟ (۳) فرار مغزها
Go to commentFrom یاور مشیرفر on وحشی هستید یا اهلی؟ (۳) فرار مغزها
Go to commentFrom علی رسولی on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom جعفر on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom مهرنوش کبیری on آیا یار مهربان من یک دیکتاتور خوب است؟
Go to commentFrom سعید فعله گری on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom وحید نصیری on وحشی هستید یا اهلی؟ (۱)
Go to commentFrom یاور مشیرفر on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom یاور مشیرفر on چرا از «چرا» نوشتن سخت است؟ (۱)
Go to commentFrom فواد انصاری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوپنجم: تا اسیر اسمهای بزرگ، آزمونهای احمقانه و استحاله زمان نشویم.
Go to commentFrom مهرنوش کبیری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیوچهارم: تا یکی از اولین قضیههای هندسه، یعنی خم جردن را با عمق وجود درک کنیم!
Go to commentFrom مهرنوش کبیری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش شانزدهم: تا یاد بگیریم چه زمانی، چگونه و برای چه قضاوت کنیم.
Go to commentFrom مهرنوش کبیری on پاسخ به محدثه: در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند»
Go to commentFrom مهرنوش کبیری on پاسخ به محدثه: در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند»
Go to comment