دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From مهدی on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت

    واقعیتش من اصلا سر در نیاوردم از حرفی که ایشون زده. منابع هر اقتصادی شامل منابع طبیعی (Land)، کار انسانی (Labor)، زیرساخت‌ها و وسایل ساخت شده توسط انسان (Capital) و نهایتا قابلیت کارآفرینانه (Entrepreneurial ability) میشه. موارد Land و Capital که یا تغییر نمی‌کنند یا حداقل در کوتاه مدت این اتفاق نمی‌افته پس ما باید خودمون رو در دو مورد دیگر تقویت کنیم و رفتن این افراد از این نظر لطمه خیلی بدی به کشور میزنه. اصولا خیلی از آدما به راحتی در کشور جایگزین میشن؛ فرض کنید که یک کارمند بانک مهاجرت کنه، خب 1000 نفر رو میشه همون فردا آموزش داد و جایگزین ایشون کرد (صرف‌نظر از وقت و هزینه احتمالی و اندک آموزش فرد جدید) و مشکل خیلی حادی هم پیش نمیاد ولی از دست دادن افراد متخصص مثل ایشون، کشور رو کم‌کم درون‌تهی می‌کنه چون به راحتی جایگزینشون پیدا نمیشه و تربیت فردی با مشخصاتی که شما دادی وقت و هزینه بسیار زیادی می‌خواد و ریسک قابل‌توجهی هم دارد.
    بهرحال ایشون حتما لیاقت زیادی داره و حق داره برای زندگی بهتر مهاجرت کنه و اصولا من فکر می‌کنم کسایی که گزینه ماندن رو انتخاب می‌کنن (و می‌تونن برن) هم احساس می‌کنن اینجا مجموعا زندگی بهتری داشته باشن به دلایل مختلف.
    در آخر باید بگم، رفتن امثال ایشون ضربه شدیدی به کشور میزنه، جو ناامیدی به وجود میاره و فکر نمی‌کنم که ایشون در کشور مقصد به اندازه موقعی که ایران بوده برای جامعه حیاتی باشه (یعنی نبودش خلل ایجاد کنه).
    پ.ن 1: در ضمن اقتصاد کلان اصطلاحا zero-sum نیست. فکر کنم به نوعی با توجیه دوستتون مرتبط باشه.
    زیاده‌گویی منو ببخشید 🙂

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمی‌خواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)

    اول اینکه میثم،درمورد اون نگهبان گفتی،اونا خیلی قدرت دارن!دادگاه هم که میری همینطوری ان!ومنم نمیدونم چرا اینجوری شده.درمورد ابدارچی هم گفتی یاد یه چیزی افتادم،تو اداره جات مهم ترین شخص ابدارچی ست!دهیار روستای ما میگفت اگه بخای بودجه روستا رو بگیری باید باابدارچی درتماس باشی وگرنه قطعا بودجه رو خوردن!اینام تو شرکت های دولتی به شدت قدرت مند هستند.
    دوم اینکه درمورد کار دولتی من خودم بااینکه چندسال بیکار بودم حاضر نبودم این استخدامی های دولتی شرکت کنم.البته این به معنای تایید فضای خصوصی نیست!به همه میگفتم اگه میخایین بدبخت بشین بری کار دولتی!والبته اگه میخایین کار نکنین ودستمزد بگیرین بهترین جاست!ما زمان درست کردن خونمون میرفتیم اداره آب،گاز و…یکسری ادم رو میدیدی که یکی نون سنگگ دستش بود یکیراه میرفت !تو رو هم پاس کاری میکردن!
    سوم اینکه من معتقدم برای کار تو ایران باید قدرتمند باشی حالا تو هرحوزه ای کار میکنی وگرنه به شدت تحقیرت میکنن.من دوستام که رفتن قضاوت میبین انقد باهاشون بد رفتار میشه واینا فقط بخاطر حقوقش تو اون فضا موندن تازه پروسه استخدامی قضاوت ازاستادی هم طولانی تره بعد قبولی حدود دو سال طول میکشه تا استخدام بشی وبعد هم دیگه نمیتونی خارج بشی!
    چهارم اینکه، چیزی که من بهش معتقدم وتنها راه میدونم “حاکمیت قانون”هست هروقت همه کشور از مقام رهبری گرفته به پایین فقط از اجرای قانون بگن حتی یکی از شعارهای سال میتونه این باشه .دراین صورت هست که نظم حاکفرما میشه.نه اینکه یکسری افراد خودشون رو بالاتر ازقانون بدونن (مثلا میگن شهر ما قطعه ای ازبهشت هست!واونجا قوانین خاص خودشو داره.برا من سواله خب لابد بقیه کشور جهنمه دیگه)!حتی تلاشی که محمدرضا میکنه خیلی اثر گذاری نداره!چراکه هرکس هرچقدر هم خوب باشه ودزدی نکنه میبینه تو جامعه دقیقا خلافش عمل میشه ودچاریه نوع تعارض میشهواین میشه مثل کسی که باید بره یه گوشه ای ودرانزوا بمونه!ببین تو همین مدت که همه چی بهم ریخته من چندتا شرکت خصوصی دیدم حداقل سه تا که اجناسشون انبار کرده بودن وحقوق کارمندهاشون نمیدادن تا گرونتر بفروشن!حاجی رو دیدم که 50تن برنج انبار کرده وخودش رفته بود مکه!تا قانون نباشه ماها خیلی اصول اخلاقی رو رعایت نمیکنیم حتی علمای اخلاق هم تازه بعد سالها شاگرداشون میتونن عمل کنن به اون گفته ها.الان درد مردم گرونی نیستکه!بلکه بی قاونی ودزدی هایی هست که میشه.حتی همه صبت های شما درمورد پزشکان،وکلا،دانشگاه،وخیلی افراددیگه بخاطر بی قانونی هست.وتازمانی هم که کشور حقوق رو تحقیر کنن وضع همینه.

    Go to comment
  • From لاله on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    صفر مورد نیست، من تجربه‌م رو تو پادپُرس نوشتم. پیش از خروجم، تجربه مشابه یکی از دوستان شریفی رو در بلاگش خوندم که الان متاسفانه در دسترس نیست.

    دلیل ننوشتن یا کم نوشتن فکر نمیکنم حیا و بی وقتی و ترس و … باشه، صرفا این مسئله، تغییر شغل از سمت استادی، چیزِ چندان مهمی نیست.

    یعنی مهم نیست میثم استاد دانشگاهه یا تحلیلگر دیتا در شرکت گوگل؛ مهم اینه که میثم در هر شغلی که انتخاب کرده، چقدر تاثیرگذاره و چطور باعث میشه دنیا به جای بهتری برای زیستن تبدیل شه.

    امیدوارم زودتر تصمیم بگیری، کتابی درباره ی اثربخشی‌های مختلفی که در دنیای اطرافت داری بنویسی و حتما مشتاقم بخونمش.
    با احترام همیشگی
    لاله

    Go to comment
    • From میثم مدنی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

      مطمئنم صفر مورد نیست، اما در جستجو صفر مورده.
      نکته اینه که وقتی من به سادگی پیدا نکردم،‌خودت هم به راحتی پیدا نکردی، پس نشون می‌ده زیاد فرقی نمی‌کنه.
      جورج برکلی یه جایی گفته: اگر درختی در جنگل بیفتد و کسی در آن اطراف نباشد که صدای آن را بشنود،‌ آیا اصلا صدایی تولید شده؟
      اگر لطف کنی لینک پادپرس و اون‌یکی رو بگذاری اینجا خیلی ممنون می‌شم.

      توی نوشته بعدی به این مورد اشاره می‌کنم که برخی شغل‌ها سریع می‌شه بهشون دسترسی داشت و برخی شغل‌‌ها باید کلی سال تلاش کنی تا بهش برسی. بنابراین یک شغل عادی نیست! یعنی مثلا شما با دو سال شاید بتونی کار برنامه نویسی بگیری، آیا می‌تونی با ۲ سال استاد دانشگاه بشی؟
      نکته اینه که ۱۳ سال تا ۱۵ سال (برای من) طول کشیده تا به این شغل برسم. تازه از زمانی که مصاحبه می‌دی فقط ۱۸ ماه طول می‌دن تا حکم بخوره. تجربه‌ای هست که باید گفت تا بقیه بدونن چه خبره. شاید دوست نداشته باشن این شغل رو ولی فکر کنن دوست دارن.

      Go to comment
  • From ایمان نظری on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    سلام میثم عزیز
    خیلی دوست داشتم تا وقتی دانشگاه هستی با صدرا خدمتت برسیم اما متاسفانه خیلی زود دیر شد. (ما هم بهشتی هستیم.)
    در فرصت بعدی این شانسو از دست نمی‌دیم. 😉
    سلامت و سربلند باشی

    Go to comment
  • From محمد on در کتاب‌خوانی پایمان را توی کفش پاشنه‌بلند دیگران نکنیم!

    ((حرف‌های بالا، حرف‌های یک مربی است.))
    چقد این جمله رو دوست داشتم؛ یک علاقه و محبت درونش هست؛
    به شخصه از سر زدن به گاه نوشته های شما لذت می برم و تجربه و دانش یاد می گیرم.
    کاش می شد مربی من می شدید استاد.!.

    Go to comment
  • From سعید فعله گری on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    نویسنده مورد علاقه من لویی فردینان سلین است و دلم میخواهد برای این تصمیمی که گرفته‌ای چند عبارت را از کتاب دوست‌داشتنی مرگ قسطی نقل قولی کنم.
    « من، روزی که لازم می‌شد، از زندگی تقریباً آن‌قدر گیرم آمده بود که بتوانم صورتحساب مرگ را جیرینگی بدهم… مستمری ” زیبایی‌شناختی ” داشتم… از ابدیت بینصیب نمانده بودم.» صفحه 24 کتاب
    در قسمتی دیگری از کتاب در صفحه 48 اینگونه مینویسد که :
    ” مردن مفت و مجانی نیست! باید با کفنِ خوشگلِ مصور به قصه‌هایِ گلدوزی خدمت حضرت عزرائیل برسی. نفس آخر کلی کار می‌برد. سئانس آخر سینماست… باید به هر قیمتی از خودت مایه بگذاری”
    به نظرم با گرفتن اصلیت از مرگ و دادنش به زندگی، آنچه مطرح می‌شود القای حسی است که در سِیر زندگی بتدریج به آن می‌رسیم، یعنی که زندگی‌مان بیهوده نبوده است، از خودمان مایه گذاشته و در عوض چیز مهم و ارزشمندی، «تکه‌ای از ابدیت» را از کام مرگ بیرون کشیده‌ایم. یعنی که مسئله پرداخت قسطیِ مرگ نیست، نسیه بریِ زندگی است. این خوشبینی است یا بد بینی؟ انتخابش با ماست.
    ——————————
    جدای از تصمیمی که گرفته‌ای، من خوشحالم که تصمیم گرفتی که یک مسئله قسطی را دیگر ادامه ندهی و نقد جوابش را بدهی و هزینه‌اش را پرداخت کنی.
    اما اینجا باید با خودت بنگری که آیا نسبت به این تصمیم خوش‌بین هستی یا بدبین؟
    اگر خوش‌بین هستی، میتوانی با تمام قوا به زندگی‌ات ادامه دهی و به خودت افتخار کنی که توانایی این را داشتی که یک مسئله قسطی را نقدی تمام کنی و دیگر چندین و چند سال به فکر قسط دادن نباشی.
    تصمیمی که کمتر آدمی میتواند آن را انجام دهد. (من چنین دیدی دارم. درست همانطور که تصمیم گرفتم به کشور دیگری مهاجرت نکنم و پیش پدر و مادر بیمارم بمانم. حال بعد از چند سال آنقدر از این تصمیم خوشحالم که زندگی در کشور دیگر مرا خوشحال نمیکرد.)
    به نظرم بعضی وقت‌ها باید نقد جواب مرگ را داد و زندگی کرد. به قول کوچه بازاری‌ها باید زد توی دهنش و سرویس‌اش کرد تا دیگه جرئت نکنه جلو بیاد. :))
    موفق باشی و سربلند.
    ارادتمند همیشگی
    سعید فعله‌گری

    Go to comment
  • From معصومه شیخ مرادی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    حس می کنم کسانی که در سطوح بالاتر جامعه زندگی می کنند (از نظر فرهنگی و اجتماعی و نه درآمدی) و نمیخوان به خودشون و دیگران هم آسیب بزنند و سالم زندگی کنند گاهی باید هزینه های بیشتری برای خوب زندگی کردن بدن و درد و غصه بیشتری رو متحمل بشن، گاهی اوقات پذیرش این برای من سخت میشه یعنی زمان میبره عادی بشه.
    فرایند چنین تصمیماتی هرچند با رشد همراهه اما انرژی زیادی از آدم می گیره از طرفی هزینه ای که برای رسیدن دادی و همچنین هزینه ای که برای متوقف کردن پرداخت می کنی (روحی و مالی)
    گاهی راضی میشی میلیونها پول پرداخت کنی ولی از دست کسی یا چیزی راحت بشی.
    موفق باشی

    Go to comment
  • From سارا حق بين on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    سلام ميثم بزرگوار؛
    بهت تبريك مي گم بابت تصميمت. نمي دونم بعداً چي پيش بياد ولي شخصاً براي من داشتن حالِ خوب از بودن با هرچيزي يا كسي خيلي مهمه و حدس مي زنم شما الان حالت خوبه. حداقل پرونده نيمه بازي را بستي كه باز بودنش رنجت مي داده.
    چند سال پيش تجربه اي مشابه داشتم كه نُه سال همه جوره براش تلاش كردم و نتيجه مطلوبي بدست نمياوردم و هميشه حالم بَد بود، با همه رنجها و سختيها و ترسهايي كه از حرف و نگاه آدمها و چراهاشون داشتم، عزمم رو جزم كردم و سه سال قبل با قدرت و محترمانه پرونده اش رو بستم. خيلي خيلي سخت بود اما من مصمم براي اين تغيير و البته قدرتمند بودم.
    از اون روز به بعد واقعاً و واقعاً حالم خوبه، به خودم مي بالم چون كار بزرگي كردم و درهاي موفقيت و شادي به واقع به روم باز شده، چون حالم خوب شده.
    اين تجربه رو نوشتم كه بگم مي تونم احساس فعليت رو تا حد زيادي درك كنم.
    آرزو مي كنم براي تو هم مثل من، از اين پس اتفاقهاي بهتر و هيجان انگيزتري پيش بياد كه هميشه از تصميمت راضي و خوشنود باشي.
    موفق تر باشي.

    Go to comment
  • From مسعود on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    خیره انشالله. مساله مهمی نیست. حتی به نظر من به این انتخاب نباید انقدر اهمیت بدید و برای خودتون بزرگش کنید. فتح کردن قله ها هیچ اهمیتی نداره. حتی به نظر من بیماریه. اقا زندگی کنید. اثرگذار باشید. منشا خیر باشید حالا هر کجا که ممکنه. قله چیه دیگه!! چرا انقدر درگیر قله ها شدیم؟ درست کار کنیم و کار درست رو انجام بدهیم. نهایتا لحظه های عمر ماست که داره میره. ازش باید به بهترین شکل استفاده کنیم.
    هیچ خبری نیست. این قله ها کفه به قول سیاسیون حبابه!!

    در آن بحرید کاین عالم کف او است
    زمانی بیش دارید آشنایی
    کف دریاست صورت‌های عالم
    ز کف بگذر اگر اهل صفایی

    آدم باید برای خودش زندگی کنه. کجا راحت تریم کجا بیشتر اثرگذاریم. تازه برای هیشکی هم مهم نیست میثم مدنی قبلا هیئت علمی بوده حالا نیست. تکثرو تعدد به نظر من باعث میشه آدم ها کم کم دیگه دنبال این مسائل نباشن و برای کور کردن این و اون از همه خفن تر بودن جون نکنن. الان تو همین ایران خودمون پر هیئت علمیه! هیئت علمی یه پوزیشنی مثل مهندسی و کارگری و کارمندیه. خیلی وقتا یه کارگر تاثیرگذاریش از یه هیئت علمی با کلی مقاله آی اس ای (که اتفاقا هیچ اثری هم ندارند) بیشتره.
    نمیگم موفق باشید که موفقیت هم لابد یعنی به یک قله دیگر رسیدن.
    موثر باشید. ان شالله که همه موثر باشیممم.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

      به نکته خوبی اشاره کردی. یک موضوعی که بهم کمک کرد برای خروج، تقاضای بسیار افراد برای پست هیئت علمی بود.
      از دو طرف این موضوع کمک کرد. اول این که دیدم افراد بهتری از من هستند در این حوزه. می‌تونن بهتر از من درس بدن، بهتر از من مقاله بنویسن،‌ بهتر از من دهنشون رو ببندن. که بارها و بارها گفتم اگر بخوام روزی به کار آکادمیک ادامه بدم، ایران کار نخواهم کرد. حتما در دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته کار خواهم کرد. بگذار پول من رو همان کسانی بدن که دارن از تحقیقات من استفاده می‌کنن.
      نکته دوم هم این بود که چربیدن بسیار شدید تقاضا بر عرضه در این شغل، باعث شده که مدیران دانشگاه، هیچ درکی از نگهداری و اهمیت به هیئت علمی (به عنوان یک کارمند یا انسان) نداشته باشند! یعنی اصلا براشون مهم نیست تو حقوق می‌گیری؟ حالت خوبه؟ چی کم داری؟
      تهش اینه که خوششون نمی‌آد، پشت در کلی آدم وایساده. در حوزه تخصصی خودم، وقتی کسی از من وقت خوب (در حد ۵۰ ساعت به بالا می‌خواد) حداقل باید یک سال پشت صف وایسه. کلی آدم اومدن که کمکم رو خواستن و بهشون گفتم برید سال دیگه بیاید، چون تا اون موقع وقتم پره (مگر موضوعشون خیلی جذاب باشه و وقت کم بخواد). در این حوزه‌هاست که انسان می‌فهمه ارزش داره، این همه مطالعه و توانایی رو توی جوب نریخنه. اما در دانشگاه،‌ مهم نیست چکار کنی، ارزش، حقوق و قدرت تو بر اساس تعداد سالیانی که اون تو بودی اضافه می‌شه!

      Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    سلام میثم عزیز
    من خوشحال نشدم از این تصمیمت وبهت هم تبریک نمیگم!چون به نظرم تبریک گفتن نداره.چونکه زمانی که یه طلاق اتفاق میفته حالا یا عاطفی یا شغلی، خارج از هر دلیلی،قطعا ناراحت کننده است چرا که درانتخاب شغل برخلاف همسر شاید سال ها براش تلاش کردی که به اون نقطه برسی،برخلاف رابطه عاطفی که فک نکنم کسی مثلا 15سال تلاش کنه برای اینکه به کسی برسه،وحالا فک کن اگه کسی هم باشه بعد این همه عشق وعلاقه ای داشته ،ببینه اون شخص یاامور برخلاف اون چیزی هست که اون فک میکرده.ولی قطعا طلاق خیلی سخته(منظورم شغلیه)،واحتمالا روزای سختی داشتی وهمینطور تصمیمی که گرفتی هم سخت بوده هم مهم ،که به قول خودت شاید برای برای برگشت مجدد دیگه امکانش فراهم نشه،.البته میثم بااون مثال فتح قله ات موافق نیستم چراکه هرکسی که قله روفتح میکنه قطعا هدفش این نیست اونجا زندگی ویا همون قله بمونه!ولی بهر حال دلیلی بوده که گفتی(اگه من تو رده سنی ات بودم وهمکارت، امیدوار بودم که بتونم قانعت کنم بمونی:)اگر من بودم شاید میگفتم به استناد قاعده “المیسورُلایسقُطُ بالمعسورِ”(هرگاه انجام تکلیفی دشوار شد ان اندازه که ممکن ومقدور است ساقط نمیشود)هراندازه که ممکن هست تکلیف رو انجام بده.هرچند لابد انقدر سخت وناممکن بوده که ترک کردی.
    ولی چیزی که برام خیلی مهم بود ودرس، پاراگراف اخر بود.اینکه دیوونه نیستی(ببخش این کلمه رو استفاده کردم)حالا که از اون موقعیت اومدی بیرون ،بگی به همه نشون میدم من کی بودم!ودانشگاه چه کسی رو ازدست داده.زندگی تو داری واینکه برا من ثابت کردی که واقعا زندگی ات مهم تر ازاین چیزاس که بخای بخاطر کسی یا فهموندن به کسی!از مسیر زندگی ات خارج بشی.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

      اتفاقا شش ماه پیش می‌خواستم جدا بشم از دانشگاه، دوستان و اطرافیان کمکم کردند.
      اون وسط‌ها یک رفتارهایی شد که می‌خواستم وسط ترم بکنم از دانشگاه،‌منتهی باید ترم رو تموم می‌کردم و بدون خونریزی مسئله رو حل می‌کردم.
      حالا در ادامه شاید برات روشن بشه که چرا این کار رو کردم. ولی مهم‌ترین دلیلش رو برات می‌گم. نمی‌شد به دانشگاه ادامه بدم مگر اخلاق و خط قرمزهام رو زیر پا می‌گذاشتم.
      مثال قله رو برای این زدم که سخت بودن رسیدن به جایی،‌ دلیلی برای موندن در اون موقعیت نیست. به هدف صعود کاری ندارم.

      Go to comment
  • From یاور مشیرفر on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    خب تبریک عرض می‌کنم.
    من البته تصمیم مشابهی نداشتم؛ و تصمیمی که برای ترک بورسیۀ ماری‌کوری و ترک لندن گرفتم هم تا حدی خارج از انتخاب من بود. به قول شما مهم نیست کی کیو طلاق داده. مهمه که رابطه تموم شده.
    من هم تصمیم گرفتم هیچ شغل و پوزیشن دیگه‌ای را قبول نکنم و بیام بیرون و با دستای خودم کار کنم و پول دربیارم.
    حس شما را تا حدی درک می‌کنم. اون زمان هم نگاه‌های عاقل اندر سفیهی به من می‌شد که خوشبختانه الان از شرش خلاص شدم و درگوشی بهتون بگم: به آزادی بعدش می‌ارزید.

    با مهر
    یاور

    Go to comment
  • From حسین on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!

    انرژی باعث حرکت میشود واراده را بوجود میاورد شما عوامل تشکیل دهنده رفتارها وعقاید انسان را توی منطقه مکانی که زندگی میکنیم نادیده گرفته اید واقعییت را رها کرده و به خیالات پناه برده اید .ما در چهار چوب نظام تربیتی خودمان رفتار میکنیم که نشعت گرفته ازعقاید وافکار اطرافیان .وپیش امدها واتفاقات به وقوع پیوسته میباشد. هر وقت توانستیم از انسان بودن به گونه ای دیگر از بودن پناه ببریم مسلما ان موقع دیگر قر نمیزنیم وشکایت نمیکنیم .بنی ادم اعضای یکدیگرند که در افرینش ز یک گوهرند مگر میشود چشم ها را بست وندید واز بدبختی های دیگران پله ای ساخت واز ان با لا رفت و به اوج خیالی وساختگی ذهن بیمار خودمان رسید

    Go to comment
  • From محمد ریاحی on هر درخت این جنگل یک حواس پرت کن است، از طرفی باید از این جنگل بگذری (۱)

    با سلام
    ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
    مردم به اشتباه تصور می کنند تعقیب کردن آرزوهای شما یک کار خودخواهانه است. به طوری که شاید فردی متوسط بودن یک عمل انسانی باشد یا شاید از دست دادن استعدادهای داده شده ثابت کند شما یک فرد محترم هستید.

    Go to comment
  • From مریم on خوب بودن به این معنی نیست که اجازه بدید حقتون ضایع بشه.

    خوب بودن زیاد نشانه ی ضعف هست اینکه خودت و توانایی هات رو فدای دیگران کنی اصلا خوب نیست به خصوص در محیط کار

    Go to comment
.