میثم عزیز؛
از نوشتت خیلی لذت بردم. اینکه بت هایی که تو زندگی میسازیم، یه توهمی بیش نیست. این بت میتونه تو حوزه دینی باشه یا اجتماعی و سیاسی. واقعا آرمان شهر چیزیه ک نظام رسانه ای و سرمایه داری بخاطر خودش بهمون القا کرده وگرنه چرا قبلا مردم بیشتر با خودشون کنار میومدن؟! از بس انتظارمون رفته بالا، ایده آل هامونم رفته بالاتر.
ممنون که گفتی کسی که نویسنده خوبیه تایپیست خوبیم هست! خودم خیلی تو این دام میفتم
با سلام : خوشحالم که دوباره متن های زیبا و پر مفهوم شما را در اینترنت می خونم ، همه اش واقعیت های زندگی است که چه زیبا شما میتونید تحلیل کنید.
از این که وقت ارزشمند خودتون را صرف بالابردن آگاهی و شعور دیگران می کنید ممنونم
با سلام خدمت استاد گرانقدر دکتر مدنی
میدونم شاید حوصله سر بر باشه ولی گفتم یه خاطره از سال ۸۶ تعریف کنم وقتی ترم دوم ریاضی کاربردی بودم و ترم قبلش شما حل تمرین تو درس مبانی ریاضی بودین. درس ریاضی عمومی داشتم که ایشون یه سوال ۲۰ نمره به صورت مسله باز از اول ترم بهمون داده بود بهش فک کنیم…منم دوس داشتم خودمو درگیر کنم شاید حس خیلی بهتری پیدا میکردم. یادمه ده روز فکر کردم و هر راهی رفتم… خیلی نوشتم و سعی کردم شاید پیش رفته بودم و چند گام تا اثبات کامل پیش رفته بودم ولی گیر داشت و نمیشد…یه روز گفتم از کی راهنمایی بخوام یاد شما افتادم( نه اینکه اون ۲۰ نمره مهم بود، نه. این مسله تمام اون روزای منو گرفته بود از هر چیزی بیشتر میخواستم حلش کنم) شنیده بودم خوابگاه هستین یه تایمی که اومدم بودم خوابگاه شانسی تو راهرو دیدمتون و دعوت کردین داخل اتاق همون اول کار سوال و جایی که خودم بهش رسیدم را مطرح کردم…یادمه شروع کردی به فکر کردن و در مدت ده دقیقه هر روشی که من توی ده روز داشتم بهش فک میکردم شما می گفتین من یه گوشه میگفتم این نمیشه یادمه بعد ده دقیقه رفتی سراغ یه سری مطالب که من دیگه تخصصی نداشتم کلا مغزم هنگ کرد…خواستم بگم اون ده دقیقه جز شیرین ترین لحظات برام بود و بعد گفتین بمونه روش فک میکنین البته بعدا حل کردین(من تو خیال خودم فک کنم حلش کردم اونم درست ده روز بعد ثبت نمره ریاضی عمومی , البته دکتر نجاتی فک کنم نخوندش که خیلی برام مهم نبود…).بعد از اون بود از رشته ریاضی که انتخاب کردم خوشم اومد و بیشتر درگیرش شدم و ارشد تغییر زمینه به محض دادم و دکتری با دکتر نجاتی دارم میخونم.
خلاصه مارو کامل با ریاضی اغشته کردی و خودت رفتی 😅واقعا برای ریاضیات متاسفم که یه نابغه مثل شما رهاش کرد…انشالله هر حا هستی در بهترین جایگاه باشی چون واقعا لایقش هستی
سلام،به نظرم تحصیلات آکادمیک شاخص ترین نوع یادگیری بر اساس نیاز هستش و صحیح بودن خودشو نشون داده.
اونچه که شما نقد کردین بیشتر یادگیری در ظرف محدود زمانی هستش.
هرچقدر که میگذره بیشتر به این مفهوم و حقانیتش(!) باور پیدا میکنم.
اینکه ظرفیت خودمون رو بشناسیم و سعی کنیم فقط ۲۰٪ بیشتر از اون زور بزنیم… (توصیه شما)
ای کاش بیشتر از این محتوا از دست شما به دست خوانندگان برسه، گاهی فکر میکنم چقدر خوب شد که با پادکست امین آرامش با شما آشنا شدم، گاهی؟! هه! همیشه همین فکر رو در سر دارم. ای کاش کتابی، ویدیوی سخنرانی ای، سلسله فایل های صوتی ای، بالاخره نوعی از محتوای حجیم تر موجود بود از شما.
خیلی فرق هست بین کسی که از کودکی چیز هایی رو چشیده که خیلی ها تا ۵۰ سالگی دنبالش هستند. کسی که از سن پایین پول خوب، کتاب خوب، راهنمای خوب( آن هم در کسوت پدر و برادر در منزل!)، تجربه کاسبی و درس و مذاکره و همه این ها را چشیده، وقتی توصیه ای میکند یا مطلبی مینویسد زمین تا آسمان فرق دارد با یک مطلبی که یک «پراید اسپورت!» ( استعاره از انسانی که با فلاکت و به مرور زمان، خودش را رشد داده) میگوید.
نوشته هایم گنگ و ناجور بود…
ممنون بابت برنامه های تولید محتوایی که برای آینده ی وبلاگ دارید حتما بهره خواهیم برد
دوساله فهمیدم عاشق سروکله زدن با داده ها ، تحلیل کردن و کد نویسی هستم ولی جرئت تغییر شرایط و نداشتم حالا شده 31 سالم و دلم میخواد شروع کنم ولی همش میگفتم ديره دیگه الان ، ولی بهرحال تصمیم گرفتم شروع کنم حداقل ده سال دیگه حسرتشو نخورم ک تلاش نکردم . البته لیسانس ریاضی و ارشد مهندسی صنایع خوندم خیلی با این محیط بیگانه نیستم ولی میدونم خیلی ديره. کاش زودتر تصمیم ميگرفتم….
چقدر نوشته هاتون رو دوس دارم… و چقدر شغلتون رو دوس دارم. سپاس از این همه متن های خوبی ک دارید
با سلام به دوستان عزیز، سرکار خانم دکتر ناهید طاهریان و جناب دکتر میثم مدنی. من با هر دوی شما از نزدیک آشنا هستم. به هر دو بزرگوار بابت ترک دانشگاه تبریک میگم. دانشگاه با شرایط و ضوابطی که امروزه داره، واقعا اتلاف عمر و روح و روانه.
حضور در دانشگاه هم از لحاظ مادی و هم از نظر معنوی هیچ و پوچه.
کاش قطره ای از خون شما در شریان های امثال من هم جاری بود…..
أحمد کاظمی فرد
میثم جان سلام. خیلی ممنونم بابت مطلب بسیار زیبایی که به اشتراک گذاشتی.
واقعیتش گاهی برخی باورهای ذهنی که در ذهن ماها شکل گرفتن منبع تولید مشکلات بسیار زیادی در زندگی هامون میشن. مثلا در خصوص ازدواج که گفتی بدترین نوع باور ذهنی اینه که دو نفر بهنم میگن ببین روز بد نباید تو زندگی من و امثال تو باشه. همین کلام ساده کل زندگی رو نابود می کنه. چون با یه سطح توقع اشتباه داری وارد ازدواج میشی. واقعیتش نظر شخصی من اینه که زندگی درست روزهای نادرست هم داره و ازدواج موفق ازدواجیه که روزهای خوبش از روزهای بدش بیشتر باشه. زن و شوهر ها یی که ازدواج خوب هم دارند با هم دعوا میکنن قطعا . اما تفاوتشون اینه که بلدن چه جوری با هم دعوا کنن که بهم زخم ناجور نزنن و از خطوط قرمز هم رد نشن ( این کلام ها درس هایی بود که من از دکتری شیری نازنین یاد گرفتم و واقعا به زندگی شخصی من کمک کرد ). باور مرکزی اشتباه دیگه اینه که به طرف میگیم ببین من تو رو خوشبختت می کنم. رسما با این حرف داریم نشون میدیم که وارد چرخه بی انتهای مثلث کارپمن شدیم. یعنی نقش حامی به خودمون میگیریم. در صورتی که باید یادمون باشه حتی در سطح زندگی مشترک و ازدواج هم هر کسی باید هزینه ی رشد خودش رو بده. فهم مفهوم فردیت در روانشناسی یونگ می تونه خیلی به ماها کمک کنه که باورهای مرکزی درست رو در ذهنمون ایجاد کنیم.
مورد دیگه ای که به نظرم میرسه مسئله ی عشق هستش. ما ها معمولاً توانایی تفکیک سه مقوله ی عشق رایطه عاطفی و ازدواج رو نداریم. این ها سه مقوله ی کاملاً جدا از هم هستند و اینکه دنبال عشق با اون شفافیت اوایل آشنایی در ازدواج باشیم بزرگترین اشتباه ممکنه.( عشق فرافکنی اون چیزی هست که در ناخودآگاه ما وجود داره و اون رو در دیگری می بینیم و ازدواج یه قرارداد اجتماعی هستش). واسه من همیشه مثال بستنی یخی خیلی کمکم کرده. عشق آتشین مثل بستنی یخیه که تا از فریزر بیرون اومد فکر میکنی باید بخوریش اما عشق بعد از ازدواج میبینی بستنی یخی رو بیرون یخچال هم موند و آب شد هم بازهم میشه خورد. خوشمزه است. حداقل من در زندگی شخصی خودم همین که میبینم یه روز صبح که پا میشم میبینیم همسرم یه پیراهن اتو کرده برام رو عشق تعبیر می کنم. شاید احمقانه به نظر بیاد اما این طرز فکر و پایین آوردن سطح توقع حالمو خوب می کنه. ( من خودم یکی از قربانیان طلب عشق آتیشن در زندگی مشترک هستم و باخت های بسیاری هم دادم اما از هزینه هام راضیم.)
در آخر سه کتابی که در این زمینه ها خیلی بهم کرد رومعرفی می کنم . شاید مفید باشه.
1- ازدواج رنج مقدس- نوشته ی داریل شارپ
2- طلای درون- نوشته ی رابرت الکس جانسون
3- مرداب روح- نوشته ی جیمز هالیس
سلام
در مورد قسمتی که میفرمایی قربانی طلب عشق آتشین هستی، طرفت هم قربانی طلب عشق آتشینه (البته با توجه به روحیاتش ). من یکی هستم که طرف مقابلم ازم انتظار عشق آتشین داشت، از دیدگاه من، من قربانیتر بودم تا اون. چون من با تمام عشقی که وسط میذاشتم، بازم متهم به بی عشقی میشدم. طول کشید تا به نقطه مشترک رسیدیم. بنده هم هزینه دادم، اما از هزینه هایی که دادم راضی نیستم. به دردی که کشیدم نمی ارزید. البته شاید مشکل از منه. چون درد کشیدن برای من اندازه داره، از یه اندازه ای بگذره، هر چقدر نتیجه خوب هم باشه برای من چندان ارزشی دیگه نداره.
یکی از دلایل چنین مشکلاتی بین زوجها، اینه که در مورد ما دهه 50 و 60 ها ، خیلی هامون تجربه ارتباط عاطفی بدون چشم انداز ازدواج، فقط بر اساس شور جوانی رو نداشتیم. جامعه و خانواده که تابو و ممنوعش کرده بود، چه بسا ما پیش خودمون هم عیب و عار میدونستیم. حتی عده زیادی دیدگاه های اولترا رمانتیک داشتند. که خوب منجر به برداشتهای غلط اندر غلط در مورد دوستی، عشق، ارتباط عاطفی و ازدواج می شد. درمورد نسل بعدتر هیچ نظری نمیتونم بدم.
سلام. اون بخشي از پانوشت كه نوشتيد برام مهم نيست كه چنين فكري در مورد من بشه خيلي برام جالبه. خيلي ها اينطوري مي گند ولي در عمل مي بيني كه خيلي هم براشون مهمه ولي با شناختي كه از شما با خوندن نوشته هاتون دارم مي دنم كه واقعا تا حد زيادي اينجوريه. بنظر من رسيدن به اين مرحله فضيلت بزرگيه. مي خواستم قدري در اين مورد بيشتر بنويسي.
From مهرنیا on درباره من
Go to commentFrom محمدجواد یعقوبی on انسانهای در قله
Go to commentFrom الهام on انسانهای در قله
Go to commentFrom javad on تماس با من
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب بخوانیم؟ تا یادگرفتن را یاد بگیریم.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب بخوانیم؟ تا یادگرفتن را یاد بگیریم.
Go to commentFrom علی on چرا کتاب بخوانیم؟ تا یادگرفتن را یاد بگیریم.
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on به انقراض آدمهای با رویکرد خرسهای قطبی نزدیک میشویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom علی on جمله «شغلی را انتخاب کنید که دوست دارید» را زیاد جدی نگیرید! بحث انتخاب رشته
Go to commentFrom میثم مدنی on جمله «شغلی را انتخاب کنید که دوست دارید» را زیاد جدی نگیرید! بحث انتخاب رشته
Go to commentFrom ساناز on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom أحمد کاظمی فرد on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)
Go to commentFrom امید on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom ف on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom جليل شجاع زاده on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom مریم بزرگان on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom مرتضی آزاد on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom الماسی on سخنی با استفن هاوکینگ. داستان مدفوع (پِهِن) اسبهای گاری را شنیدهای؟
Go to comment