جالب اینکه الان اینجا کسایی هستند که آموزش موفقیت و … میدن اما خودشون اصلا معلوم نیست تو چه زمینه ای موفق هستن یا شدن. فقط دارن آموزششو میدن و از صدقه سر فالورهای حقیقی و مجازی کم فهمشون بشدت پولدار هم شدن. هر روز هم یه ترفندی رو به کار میبرن!! حدود ده ساله بصورت مداوم زبان انگلیسی میخونم اما هنوز که هنوزه فکر می کنم از الفباش فقط A رو یاد گرفتم، اما کسایی هستن الان به برگزاری سمینارهای چند هزار نفری تو سالنهای بزرگ به ملت وعده یادگیری زبان در چند جلسه رو میدن!!! یکی با کد بندی میخواد آموزش بده یکی تو خواب و هزارتا دغل بازی دیگه. هیچوقت گول اینارو نخوردم و هیچوقتم خودم نتونستم اینطوری کسی رو گول بزنم. همیشه برام سوال بوده اینایی که این پولارو اینطوری در میارن و خودشونم مطمئنن میدونن حقشون نیست و از سر کلاهبرداریه واقعا میتونن باهاش خوش باشن؟ وجدانشون چی پس؟ آخرش که چی؟ الان این یعنی موفقیت؟ بعداً که گندش دربیاد چی…؟
میثم عزیز سلام. خیلی وقته برات کامنت نذاشتم. ولی تقریباً هرروز میام یه سری به خونه مجازیت می زنم. نمیدونم چرا خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم. در کل آدم کم حرفی نیستم، اما دانش و اطلاعات خودمو در حدی نمی بینم که حتی زیر پست هات کامنت بذارم. در مورد این پستت هم باید بگم به شدت در مورد من صادقه. چون خیلی از اتفاقای زندگیم و مسیرهایی که رفتم مصداق همین بارخورد بوده. نمیدونم چرا؟؟ بزرگترین سوالی که این روزها از خودم می پرسم اینه که چرا تو زندگیم همش سوار موج شدم؟ چرا همیشه فکر کردم مسیر موج مسیر درستیه؟ مگه نه اینکه آخر موج می خوره به ساحل و تموم میشه!! نمی خوام از خودم تعریف کنم، هر کسی استعدادهایی داره، منم داشتم اما هیچوقت نتونستم هیچکدوم رو تا آخر ماجرا برسونم! چرا؟ چرا زود جا می زنم؟ و در آخر چرا همش بهم بارمی خوره؟؟!!
یزدان عزیز، این بلاگ برای صحبتهای دم دستیه، برای صحبتهای از ته دل، برای مزخرفگفتنهای من، اگر قرار باشه حرف علمی و دقیق بزنم، اینجا نمیزنم. نه این که مخاطبان متوجه نمیشن، بلکه این رسانه (وبلاگ) جاش نیست. اینجا مینویسم تا حرف بزنم با یک سری آدمها، تا اشتباهات و گندهای خودم رو توجیه کنم، تا بتونم روی درد یادگیری برخی چیزهایی که یادگرفتم مرهم بگذارم.
در مورد سوالی که مطرح کردی، امیدوارم یک پست کامل بگذارم.
همه این حرفهایی رو که اینجا زدین میفهمم، یعنی قبلا نمیفهمیدم اما بعد یکسال دوباره اومدم این مطلب رو خوندم فهمیدم الان مخاطب این مطلبم. منم کلی گندزدم یا گندخورده به زندگیام، اولش دنبال مقصر و توجیه کردن هستیم، اما اگه صادق باشیم، مقصریابی هیچ کمکی نمیکنه یعنی درکوتاهمدت یه مسکنه همین.
البته میشه باری رو که خورده اگه خوب نیست جایی زمین گذاشت. فقط شجاعت و هزینه میخواد. دلبستگی و ترس رو کنارگذاشتن، چون به باری که بهمون خورده هرچند بد بعد یه مدت وابسته میشیم. همیشه حرف یک دوستی که از کارش اومده بود بیرون برام جالب بود میگفت تا وابسته و دوست نشدم با بچههاشون اومدم بیرون. چون اونجا جای من نبود.
سلام آقای مدنی؛ خوشحالم که بازم مینویسید.
دکتر هلاکویی میگه اگه بهشت اونجوری باشه که میگن، مردم رو به راحتی افسرده و دیوونه میکنه ولی آدمایی مثل همین ماهیگیر مکزیکی قصه به نظرم به خوبی میتونن توی بهشت دووم بیارن 🙂 جایی که حرکت کردن نه از ترس و اجبار باشه و نه از طمع و بلندپروازی. انگیزه زندگی فقط با هم بودن و زیبایی پسندی باشه و همینطور رشد کردن. فکر میکنم بهشت جای رشد و آگاهی باشه بدون ترس و تهدید. نمیدونم.
من بعد از اینکه از شر دوران مدرسه و دانشگاه خلاص شدم دچار پوچی و گشتن دنبال معنای زندگی شدم؛ اضطراب و وسواس ذهنی بدی که داشتم همیشه قبل از این منو مشغول درس میکرد ولی وقتی رها شدم دیگه ذهنم از کنترل خارج شد. هنوزم پیشرفت هایی که مردم در نظر دارند و معیارهایی که دارند برام بی ارزشه و همون فاز در لاک خود بودن رو دارم.
مصاحبه ای از یووال هراری خوندم که از اهمیت روزی دو ساعت مدیتیشن در مرتب کردن ذهنش میگفت. قبلا از آدمی در این سطح فکری چنین توصیه ای نشنیده بودم و این موضوع رو جدی نمیگرفتم. الان دوست دارم یه دوره براش وقت بذارم.
میثم جان سلام.
من هم بعد از اون توصیههایی که به من داشتی، دچار همین حالاتی شدم که خودت در بالا نوشتی.
البته یک تجربه دیگه هم داشتم که میام و برات تعریف میکنم.
ولی فکر میکنم یه نکته وجود داره که آدم اینطوری بهش نگاه کنه خیلی خوبه:
کجاها رو اشتباه کردم و کجاها رو خامی خودم بوده؟
به نظرم فرقی باهام ندارن. اشتباه اشتباهه. خودمون این رو دسته بندی میکنیم. همون قضیه واجبالخطا بودن انسانه که خودت گفتی.
من مدتی مطالعه کتابهام رو کنار گذاشتم، کار کردم، یه پروژه برای SAP فنلاند و آلمان انجام دادم و تمومش کردم.
ولی الان میبینم که اون وقتی رو صرف پروژه کردم، میتونستم صرف کتابخوانی کنم که کمی روحم آرام بشه.
بعد از اتمام پروژه تصمیم گرفتم که کتابخوانی رو دوباره از سربگیرم و شروع کردم به کتابخوانی دوباره.
اما الان بعد از چند مدتی دوباره میخوام وارد یک کار دیگه بشم.
یعنی میخوام بگم مثل یک Feedback Loop میمونه. یعنی تا A نباشه، تاثیرات روی B رو نمیتونیم حساب کنیم و بالعکس.
درود به ميثم عزيز
• اول از همه برام بسيار لذت بخش بود بعد از چندين ماه نبودن، اين نوشتار رو ازتون مطالعه مى كنم. البته به اين مورد اگاهم كه مى تونستم نوشتارهايى كه در گذشته قرار دادين رو مطالعه كنم و سعى كنم به كار ببرمشون.
• ديروز وبلاگ رو چك كردم، فكر مى كنم ٤ نوشتار جديد ديدم، ولي امروز ٣ تا مشاهده كردم.
• بريم سراغ انچه بيان كردين. اتفاقن من هم چنين موردى برام روى داده و چشيدمش. تا قبل اين كه شروع به كار كنم، يكسري كار روتين داشتم. مثل نوشتن روزانه در دفترم، يادگيري ٧ كلمه انگليسي در روز و … .
بعد اين كه شروع به كار كردم، فهميدم نمى شه و البته تا الان هم يه جور خاصي به خودم نگاه مي كنم كه بايد يك تجديد نظر كنم. شايد به نظر كارها چندان وقت نگيرن، اما همون وقت كم مى ره به اولويت ها و خب حس چندان مطلوبي نيست. يك روزي به خودم مي گفتم “من هر روز چند ده خط مي نويسم” و الان مي بينم مورد دو در مورد من صدق مي كنه.
ممنون ميثم عزيز كه دوباره نوشتي.
سبز و كامروا شوي.
واقعا می تونم اشک شوق بریزم که بعد از هفته ها و حتی میشه گفت ماه ها سایتی رو پیدا کردم که میتونم بهش بگم آرمانشهر کتابخونا… واقعا از ته دل بهتون خسته نباشید میگم و امیدوارم همیشه پر قدرت جلو برید
ما و شرایطمان به زمان وابسته ایم، یعنی واقعا از گذر زمان اثر می پذیریم. هر کدام از ما در هر لحظه سعی می کنیم بهترینِ خودمان باشیم. اگر تغییر هم می کنیم به دلیل تغییری هست که در شرایطمان رخ داده.
تغییر ارزشها با تغییر شرایط، اشتباه نیست؛ بلکه لازمه! و نشاندهنده منطق و خرد و هدفمندی فرده.
یه صحبتی که در دوران نوجوانی خیلی با هم سن و سالها انجام میدادیم و تهش به هیچ نتیجه ای نمی رسیدیم و رهاش می کردیم همین بود که اگر گناه بده پس چرا خدا پاداش پرهیز از گناهان دنیایی رو ورژن پیشرفته تر همین گناهها در بهشت قرار داده؟
هرچه بیشتر از عمر آدم میگذره بیشتر به تاثیرگذاری زمان و نامطمئن بودن ارزشها پی می بره.
سلام میثم جان
خوشحالم که دوباره می نویسی.
به نظرم باید کمی هم مخاطب خود را آدمی منطقی فرض کنی. تا از این بار فشار روانی که ایجاد می شود کاسته شود و البته این منطقی بودن به نظرم وظیفه مخاطب است نه اینکه حتی فرض شود.
به هر حال مخاطبی که از نوشته ها و راهنمایی های شما استفاده می کند باید وضعیت شما را هم درک کند. انصاف این را می گوید.
امیدوارم مخاطبان شما اینجوری باشند.
سلام
نوشته شما من رو ياد دو تله رواني رايج در اكثر افراد ميندازه. تله ي نقص و شرم و تله كمال طلبي منفي . مثلا اينكه ما به كلاس جودو برنمي گرديم تا به يك ميزان درستي از امادگي برسيم ريشه تو كمال طلبي منفي داره. دقيقا همون تله اي كه باعث ميشه خيلي از ما ها كتاب نمي خونيم يا زبان ياد نمي گيريم. از طرفي ديگه اين كه ما كلاس جودو نميريم چوم ميترسيم يه بچه ما رو نقش بر زمين كنه ناشي از تله ي نقص وشرم هستش. كه البته اين تله رو خيلي از ما ها داريم. در اينجا براتون يه مثال مي زنم چند وقتي هست كه دارم به كار تدريس خصوصي نرم افزار و انجام پروژه هاي دانشجويي به عنوان يه جور تفريج و دور نبودن از فضاي دانشجويي در كنار شغل اصليم مشغولم. يه شاگرد داشتم كه سوالات استاتيك ميفرستاد تا براش حل كنم. من تا قبل از امتحان ميان ترمش به نحو احسنت كارمو سر وقت تحويل ميدادم اما نزديك امتحان ميان ترمش كه شد، چند نمونه سوال از سوالات ميان ترم سالهاي پيش دانشگاهشون رو فرستاد. وقتي آرم دانشگاه تهران رو بالاي سوالش ديدم ناخوداگاه فروريختم و دچار ريزش شدم. من خوب ليسانسم دانشگاه سمنان بود و فوق ليسانسم دانشگاه فردوسي مشهد. ولي وقتي ديدم دارم واسه يه دانشجوي دانشگاه تهران پروژه انجام مي دم، اول تله ي نقص وشرم در من فعال شد و بعد تله هاي بي ارزشي و كمال طلبي منفي. ديگه حل سوالات به راحتي امكان پذير نبود. وسواس بيش از حد سر جوابهايي كه براش مي نوشتم داشتم. با وجود اينكه منم مثل شما خيلي راحت مي گم كه من بلد نيستم يا نمي دونم ولي ديگه لذت كارمو درك نمي كردم. خيلي جالبه كه اين سه تله با يه كلام ساده و صرف دونستن اينكه طرف من دانشجوي دانشگاه تهرانه در روان من فعال شد. در صورتي كه اگه من اين دو تله رو نداشتم خيلي راحت مي تونستم به خودم بگم كه ببين اميد تو قطعا بايد به خودت ببالي كه از يه دانشجوي دانشگاه تهران بيشتر مي دوني. ولي اول تله ي نقص و شرم و بعد تله ي بي ارزشي وانع از اين فكر درست ميشد
متن بسيار بسيار جالبي بود. و جالب ترش اينكه پاراگراف آخر در واقع يه جورايي خلاصه اي از كتاب مرداب روح نوشته ي جيمز هاليس بود. جمله ي كليدي اون كتاب اين بود كه ” رنج ها حرفهاي زيادي براي گفتن دارند. ” در واقع گاهي فقدان و اندون مي تونه سرنوشت ساز باشه. اعتقاد شخصي خودم اينه كه رنج اون قسمتي از زندگيه كه هنوز در زندگي ما معنا پيدا نكرده. ما نمي تونيم رنج نكشيم ولي اين قدرت رو داريم كه رنج خودمون رو انتخاب كنيم. خلاصه كلام اين كه در پس هر ريزشي رويشي وجود داره. و به قول مولانا:
خنك آن قماربازي كه بباخت هر آنچه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
یکی از راههایی که به نظر من میتواند به افزایش سرانه مطالعه کمک کند وجود یک اپلیکیشن است که محتوای صوتی خوب و کاربردی داشته باشد بهاین صورت که شما میتوانید از زمانهای تلف شده خود به نحو احسنت و تنها با گوش دادن به این کتابهای صوتی استفاده کنید به طور مثال زمانی که داخل ماشین و یا در ترافیک هستید.
یکی از اپلیکیشنهایی که کتاب الکترونیکی و صوتی خوب و مفید دارد اپلیکیشن خوانا است که برنامههایی هم برای افزایش سرانه مطالعه در آیندهای نه چندان دور دارد.
باعث سرافرازی است که از وبسایت و اپلیکیشن ما دیدن فرمایید.
www.khanabooks.com
سلام میثم عزیز.
بارها به سایتت سر زدم و از اینمه دیدم چراغ های سایتت خاموشه دلم گرفته.
واقعا دیگه قصد نوشتن نداری؟
امیدوارم که این قصد رو نداشته باشی و بین تمام مشغله های کاری و زندگیت یه وقتی هم برای مشتاق هایی مثل من خالی کنی.
ما به خوندن نوشته های ناب شما عادت کردیم. الان اما هیچی…
From یزدان on یادگیری اژدهاکُشی خوب است اما مسیر شغلی خوبی نیست!
Go to commentFrom میثم مدنی on یادگیری اژدهاکُشی خوب است اما مسیر شغلی خوبی نیست!
Go to commentFrom یزدان on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom مریم on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom زهرا on چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ قسمت ۱: تخم مرغ از کجا در میآد؟
Go to commentFrom مهشید on معنای زندگی، محیط امن و صندلی میخدار
Go to commentFrom سعید فعله گری on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom میثم مدنی on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom عليرضا اسمى خانى on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom میثم مدنی on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom غزاله on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom الماسی on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom میثم مدنی on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom یک پژوهشگر on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom معصومه شیخ مرادی on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom اميد on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom میثم مدنی on گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور
Go to commentFrom اميد on یک لیوان شیر و دو ساعت پیادهروی! (امیدواری یا نامیدی)
Go to commentFrom یوسفی on پاسخ به برخی پرسشها در مورد کتابخوانی (۱)
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on یک لیوان شیر و دو ساعت پیادهروی! (امیدواری یا نامیدی)
Go to commentFrom مريم زيدي on یک لیوان شیر و دو ساعت پیادهروی! (امیدواری یا نامیدی)
Go to comment