میثم عزیز
درمورد مهاجرت:انچه که به نظرم میاد اینکه مهاجرت اصلا هم بد نیست!قبلا هم گفتم هرجا راحتریم میتونیم باشیم(معتقدم جامعه یه کل(متشکل ازاجزا مختلف) هست ونه کلی(مرکب از افراد متعدد)،تا با موندن یا رفتن یه عده اخلال درکارش ایجاد بشه هرچند نبود برخی احساس خواهد شد ولی جایگزینش پیدا خواهد شد یا نهایتا وارد خواهند کردم،یه جامعه زمانی رو به جلو پیش میره که همه اعضا درست کار کنند هرچند تلاش برخی قابل ستایش هست ودرجای خودش موثر).وجالبی کاراینه که خیلی ها که مهاجرت کردن اتفاقا خیلی زندگی خوبی دارن(این به معنی این نیست که اونها که نکردن زندگیشون بده)وخیلی ها هم زندگی خوبی نتونستن تشکیل بدن.ولی چیزی که به نظر اکثار دچارش میشن این “قیاس “های بی ربط هست.مثلا فردمیگه امریکا خیلی خوبه ،ازادی هست حقوق مدنی و…درست هم میگه.ولی سوال اینکه نسبت به کجا؟نسبت به ایران؟چرا همه اونایی که میرن امریکا وشهروند اون کشور میشن مدام خودشون رو با ایران مقایسه میکنن ومیگن عالیه!ولی ایا نسبت به خود شهروندهای امریکا هم وضع شون خوبه؟یا اونایی که میگن ما موفق هستیم.شاید درست بگن ولی نسبت به خود امریکایی ها کجا قرار دارن؟قبلا هم گفتم من هیچ عرقی رو کشورم ندارم.ولی تلاش میکنم مسولیتم رو درست انجام بدم تابلکه اندکی وضعیت کشورم بهتر بشه.ولی اونایی هم که میرن اون کشورها جرئت ایون دارن اصلا درمورد اون کشور یا قوانینش حرف بزنن؟ما تاوقتی ایران هستیم فقط از بدی ها وایرادتش میگیم ولی به محض اینکه میریم امریکا ازنظم،محیط زیست و…یا اونجا سرشون میندازن پایین ومث یه غریبه(درحالی که شهروند شدن)برخلاف ایران !فقط کارشون رو میخان درست انجام بدن.اگر ما هدفمون این داستان های موفقیت وتاثیر گذاری نباشه!وفقط به مسولیت هایی که داریم عمل کنیم وبپذریم ما تو شبکه ای از تعهدات داریم زندگی میکنیم وبا هر انتخاب مسولیت جدیدی بر عهده میگریم وبجای اینکه به اثرش یا موارد دیگه سعی کنیم تا حد ممکن اون وظیفه رو درست انجام بدیم تا تکلیف از ما برداشته بشه.
پی نوشت:برای دوری ونیفتادن دردام این قیاس های الکی،درصورت تمایل بهتون توصیه میکنم مبحث قیاس ازکتب اصولی شیعی رو مطالعه کنید البته من جستجو کردم ویکی شیعه هم اطلاعات مقدماتی خوبی داره ومفید هست فک کنم متمتم هم درمورد آنالوژی سرفصل های داری ،که متاسفانه من بلد نیستم لینک بدم!یک بار برا همیشه این قضیه رو حل کنید تا اگر خواستید بمونید یا برید حداقل درست تصمیم گرفته باشیدوبر مبنای اصول وقواعد ونه اینکه فقط ظواهر رو دیده باشید.
اووو میثم شمام زندگی سختی داری!برای همه چی وهمه کارات باید پاسخگو باشی.به نظر من اونایی که درمورد بی خوابی،پوشک بچه ویا ازدواج این حرف ها رو میزنن درست میگن!ولی اُسکل تشریف دارن!چرا که معلومه که بی خوابی داره،اذیت داره ،سختی داره،خود ازدواج کلی دغدغه میاره برات.ولی چیزی که اینا فراموش کردن اینه که مگه تااخر عمر باید پوشک بشه که انقد نگران اون باشم!یا بی خوابی ،مگه قراره همیشه نصف شب بلند بشه !نهایت دوسال هست.خود ازدواج کلی برکت میاره برات که اون مسایلش باهمه سختی هاش بهت خوش میگذره.وبجای همه اون سختی ها شیرینی های دیگه برات میاره.
بعدم شما خیلی خودتو اذیت میکنی!یعنی به همه واقعا جواب میدی؟!من یا جواب نمیدم یا اینجور وقت ها برعکس جواب میدم!تا طرفو خوشحال کنم چون طرف دنبال همین چیزاس است. مثلا میگم شما اشتباه منو نکن واصلا ازدواج نکن!یا به اونایی که سیگار میکشن ،میگم سعی کن بیشتر بکشی ،هیچ اتفاقی برات نمیفته!دکترا دروغ میگن!ندیدی سیگاری ها چقدر عمر میکنن!چرا که معتقدم ما وظیفه نداریم انسان ها رو هدایت کنیم مگر فقط ازموضع تخصص مون.اگه هرکس فقط از موضع تخصصش بره جلو وسعی کنه کمک کنه،ودر سایر موارد چون علم نداره بهتره توقف کنه واگه دنبال حقیقت هست بره پی شو بگیرهیا ارجاع بده به متخصص اون رشته انقدمشکل نداریم.بعدم معتقدم ،”هرکسی از طن خود شد یار من”.من خیلی ازدوستام تو نداری ازدواج کردن!نه مُردن ونه مشکلی براشون پیش اومدوحتی تو همین نداری بچه هم آوردن!من بجز خوشحالی ندیدم.جالبه تو کارشئن هم پیشرفت کردن!یکی ازدوستام 6ماه پیش میگفت عجب ابلهی بودم که انقد دیر ازدواج کردم!چه فکرای بیخودی میکردم.
با خوندن این متن یاد نوشتهی “افکار دیگران” در کتاب مسافر خوشبختی افتادم.متن به شرح زیر است.
مردی در کنار جاده، دکهای درست کرد و در آن ساندویچ میفروخت.چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود. بنابراین روزنامه هم نمیخواند. او تابلویی بالای سَر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچهای خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکهاش میایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق میکرد و مردم هم میخریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد به کمک او پرداخت. سپس کمکم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدرجان، مگر به اخبار رادیو گوش ندادهای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود میآید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی…
پدر با خود فکر کرد: هرچه باشد پسرش به مدرسه رفته، به اخبار رادیو گوش میدهد و روزنامه هم میخواند پس حتماً آنچه میگوید، صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمیایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمیکرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت : پسر جان حق با توست! کسادی عمومی شروع شده است…
این پایان داستان بود.در اکثر اوقات وقتی این را برای کسی تعریف میکنم، در ادامه میگویم:
“حالا به نظر شما، در چه وقتی پیرمرد کور و کر بود؟ در زمانی که پسرش در کنارش بود ، یا در زمانی که پسرش در کنارش نبود؟ ”
اراتمند
سعید فعلهگری
به به.
سلام میثم جان.
آقا حسابی تبریک میگم. 🙂 خیلی خوشحال شدم.
این قسمت رو حسابی زندگی کردم:
«آقا جان، من میفهمم که این کارها سخته، عادت کردن به این دوره زمان میبره، اما کلی خوشی داره، کلی حس عجیب داره که تو نمیتونی با مدرک فلان، سفر فلان، خوب خوابیدن و … مقایسش کنی.»
مخلصم.
سلام
تبریک فراوان عرض میکنم به هردوی شما (پدر و دختر) بابت این نعمت بزرگ.
تبریک به شخص شما. چون داشتن دختر یک نعمت بزرگه.
و تبریک به دختر شما. چون “فرزند میثم مدنی بودن” هم خودش یک نعمت بزرگه
🙂
از تجربه پدر شدن من سالهای زیادی میگذره. نزدیک به دو دهه.
اون زمان هم از دست این 95 درصدیها در امان نبودیم که پوشک و شیرخشک و بیخوابی رو مدام یادآوری میکردن.
بعدها هم دخالتهای بیجا در مواردی که: چرا فلان مدرسه نذاشتمشون. چرا هرگز کلاس زبان و کلاسهای تقویتی نذاشتمشون و در یک کلام چرا “مثل دیگران” بچه هامو تربیت نکردم؟
چقدر با دانش ناقص (و احمقانهشون) دنیای منو تیره کردن
چقدر (بدون اینکه ازشون بخوام) در نقش بزرگتر منو راهنمایی کردن که این روش تربیت فرزند درست نیست.
چقدر از معلم هاشون متلک شنیدم.
از دید همۀ اونها من “بدترین پدر دنیا” بودم!
پدری که واژه موفقیت رو متفاوت از “دیگران” میدید و این تنها گناه من بود برای شنیدن اون حجم بالای متلک آبدار
اما امروز:
با دیدن موفقیت درخشان فرزندانم (که ساکن ایران هم نیستن) همگی اون پند دهنگان سابق، جزء فراموشکاران مصلحتی شدن! به نظر میاد این “فراموشی مصلحتی” هم نعمت بزرگیه.
درعینحال “ناشنوا بودن” هم برای من نعمت بزرگی بود. 🙂
سلام
من بودم از خوک مادر تبعیت میکردم
بالاخره حتما یه تجربه ای داره که سه تا بچه خوک رو به سن بلوغ رسونده
من بودم نگاه میکردم ببینم اون چه خونه ای ساخته که توش این همه مدت امنیت داشته
بعدش تصمیم به ساخت خونه میگرفتم
سلام من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم و یه چند پُستی همراهتان بودم .
ازشما امروز در مورد جدا کردن شخصیت ها یاد گرفتم گرچه قبل ( چند ماهی ) هست به صورت نامرتب بهش فکر میکنم ولی این نوشته شما کمی انسجام افکار قبلی ام را بهتر کرد . ممنونم از اشتراک تجربتون .
سلام
اگر شخصیت رو به معنای دورنی خودش بگیریم، اتفاقا برعکس، شخصیت باید ثابت باشه، اما اگر رفتار بیرونی رو به عنوان شخصیت در نظر بگیرید، بله باید متفاوت باشه، در واقع ما باید بتونیم هوشمندانه با توجه به محیط و مخاطب رفتار متناسبی داشته باشیم. این هوشمندی کمی هنر می خواد.
سلام میثم . تبریک می گم. یکی از بهترین تجربه های زندگیه. منم انشالله تا چند ماه دیگه بابا میشم. من الان 29 سالم داره میشه ولی هنوز وقتی همکارام (که همه 30 و چند سالشونه و مجرد) متوجه میشن که ازدواج کردم تعجب می کنن کلی حرف میزنن و از سختی ها و محدودیت ها و… حرف میزنن. ولی تنها کاری که خودشون کردن اینه که سال ها به طور منظم اومدن سرکار. هیچ محدودیتی بزرگتر از کارمندی نیست.
آخرین پستم در مورد پدرشدن نوشتم.
سلام تبریک میگم به خاطر جسارت و شجاعت شما. منم دقیقا بعد از ۲۰ ماه از عصویت هیات علمی در این اوضاع فجیع اقتصادی انصراف دادم چون دقیقا همه زندگی آدم پول و لقب نیست. انسان بودن و سالم زندگی کردن هم مهم هست که متاسفانه در محیط های آکادمیک تمام این مسائل رنگ باخته اند. امیدوارم در قسمت دوم زندگیمان بتوانیم مثمرثمر باشیم.
من هم چند روز پیش دلایلم برای ترک شغل آکادمیک را نوشتم. فکر میکردم اولین نفری باشم که نوشتم ولی بعد از طریق یکی از خواننده ها به بلاگ شما هدایت شدم. آنچه نوشتید را با گوشت و پوست و استخوان حس کردم.
https://virgool.io/@n.taherian/ماجرای-تغییر-مسیر-شغلی-من-از-آکادمی-به-صنعت-r9ljic1fx8pw
سلام.
فکر میکنم این تصمیم من هم در راستای همین مطلب شما باشه:
چند وقت پیش یک جمله برای خودم نوشتم:
«شخم زدن یک فید، خیلی بهتر از دنبال کردنش هست.»
از اون موقع تصمیم گرفتم که به جای اینکه وقتی یک وبلاگ خوب پیدا میکنم منتظر بمونم که پستهای بعدی منتشر بشن و همون موقع بخونمش یک کار دیگه بکنم:
برم و پستهای قبلی رو خوب شخم بزنم، و مثلا شش ماه بعد دوباره برگردم و پستهایی که در این مدت منتشر شدن رو بخونم.
(الان هم دارم با وبلاگ شما همین کارو میکنم. 🙂 )
یا حتی وقتی یک اکانت توییتر خوب میبینم به جای دنبال کردنش بشینم و تعداد زیادی از توییتهاش رو بخونم.
چند ماه پیش هم که گری وینرچاک رو پیدا کردم شاید توی یک ماه ۵۰ ساعت از ویدیوهای یوتیوبش رو دیدم.
گمان کنم آدمهایی که کتاب زیاد میخونن هم دربارهی نویسندهها چنین کاری میکنن:
مثلا وقتی یک کتاب از داوکینز میخونن و خوششون میاد میرن و بقیهی کتابهاش رو هم میخونن.
به نظرم این روش از دو جهت ارجحیت داره به دنبال کردن فید مطالب:
۱. یادگیری بهتر اتفاق میافته و پیوستگی افکار تولید کنندهی محتوا رو بهتر میتونیم حفظ کنیم.
یک جورهایی برای یک هفته یا یک ماه یا چندماه شاگردی اون آدم رو میکنیم.
۲. وقت خیلی کمتری ازمون گرفته میشه، و تمرکز خیلی بیشتری داریم:
وقتی که با انتشار هر پست اون رو میخونیم رو مقایسه کنید با اینکه یکجا ده تا پست از یک نفر رو بخونیم.
سلام.
خیلی روش خوبیه، اما نباید برای موضوعات و مفاهیم عمیق ازش استفاده بشه. یادگیری مسائل تاثیرگذار و عمیق باید هر روز باشن تا کم کم توی وجود بشینن و قابلیت استفاده داشته باشن.
روشت برای توییتر،بلاگها و … رو تایید میکنم اما برای کتابهای یکم عمیقتر کمی نگرانم.
یک اصطلاحی داریم که میگن باید روی مسئله بخوابی! یعنی این که هر روز و شب باید بهش فکر کنی تا عمیق بشی توش.
From جعفرسیرجانی on دچار توهم تخم مرغ و مرغداری نشویم! اغلب ناراحتیها و حسرتهای ما به همین توهم مربوط است!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom ابراهیم عبداللهی on سریالهای خوب استراحت میانفصلی دارند، شما چطور؟
Go to commentFrom سعید فعله گری on دچار توهم تخم مرغ و مرغداری نشویم! اغلب ناراحتیها و حسرتهای ما به همین توهم مربوط است!
Go to commentFrom امین آرامش on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom میثم مدنی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom سعید یگانه on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom میثم مدنی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom کامبیز on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom رسول احمدپناه on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom میثم مدنی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom محسن on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom میثم مدنی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom محسن on بالاخره از دانشگاه خارج شدم
Go to commentFrom مسعود on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom م on بالاخره از دانشگاه خارج شدم
Go to commentFrom ناهید on بالاخره از دانشگاه خارج شدم
Go to commentFrom ناهید on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)
Go to commentFrom ادریس on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to comment