چطور مطالعه کنیم؟, چقدر مطالعه کنیم؟, چه کتابی را مطالعه کنیم؟, آموزش کتاب‌خوانی, عدم تمرکز در مطالعه

در کتاب‌خوانی پایمان را توی کفش پاشنه‌بلند دیگران نکنیم!

تق‌تق کفش‌ها

اگر بچه‌ای در اقوام داشته باشید (مخصوصا دختر) می‌بینید که کارهای بزرگ‌ترها را تکرار می‌کند. کفش آنها رو می‌پوشد، چادر آن‌ها یا روسری آن‌ها را به سر می‌کند. سعی می‌کند آرایش کند و خیلی کارهای مشابه.

می‌خوام روی بخش منفی ماجرا تاکید کنم.

وقتی دختری کفش پاشنه‌بلند مادرش را به پا می‌کند، هیچ چیزی از معنی بلند بودن پاشنه نمی‌داند! (شاید مادرش هم نداند البته)، هیچ نیازی هم به آن کفش ندارد. شاید برای خنده و بامزه بودن، این امر را برای هم تعریف کنیم، ولی همه ما می‌دانیم که آن دختر باید در این سن شادمانه می‌دوید و می‌خندید، نه این که سعی کند کفش‌هایی را به پا کند که هیچ فایده‌ای برایش ندارد.

کشف زندگی با کفش پاشنه بلند،‌شاید برای مادرش مفید باشد،‌ اما برای بچه نابودکننده است. شاید همان بچه بزرگ که شد همان کفش‌ها را به پا کند.

راستش را بخواهید،‌بسیاری از مشکلات ما، زمانی ایجاد می‌شود که عامل حواس‌پرتی و انحراف یک چیز خوب است! (نوشته‌های «هر درخت این جنگل یک حواس پرت کن است، از طرفی باید از این جنگل بگذری (۱)» و «چقدر به درد باریک‌الله دچار شده‌اید؟» به این موضوع مربوط هستند)

شاید جلوی بچه را از راه رفتن در کفش بزرگ‌تر بگیرید، چون ممکن است با سر بخورد زمین! شاید جلوی آرایش دختربچه را بگیرید،‌از ترس این که برای سلامتی‌اش ضرر داشته باشد. اما هیچ کدام ما مانع قلمبه سلمبه حرف زدن بچه‌های خود نمی‌شویم! هیچ کدام ما، مانع ورود بچه‌ها به بحث‌های سیاسی و مذهبی (که برای بزرگ‌ترها هم گاهی احمقانه است) نمی‌شویم! مانع مشاهده فیلم‌های سنگین و فلسفی آن‌ها نمی‌شویم! حتی مانع بازی آن‌ها با گوشی و تبلت هم نمی‌شویم (تا جایی که چشمان آن‌ها در حال پف کردن یا سرخ شدن باشد).

خود ما هم همینطوریم، به سادگی اسیر حواس‌پرتی و هرز رفتن انرژی خود در کارهای خوب و ارزشی می‌شویم! کلی بچه با استعداد دیده‌ام که انرژی ذهنی و زمانشان را صرف چه کتاب‌های احمقانه‌ای که نکرده‌اند!

گاهی بچه‌های فامیل که می‌آیند، مادرانشان از من انتظار دارند به آن‌ها کتاب بدهم، اما می‌نشینم با آن‌ها بازی می‌کنم (بسته به سن و علاقه آن‌ها از فیزیکی تا ویدیویی). کلی هم مسخره می‌شوم که ما گفتیم لاقل تو می‌توانی به آن‌ها چیز یاد دهی. وقتی هم در بازی غرق شده‌ام، حوصله پاسخگویی به آن‌ها را ندارم. اما اینجا می‌نویسم که هر چیزی زمانی دارد و هر کسی یک نقش.

به قول مولوی:

چونَک با کودک سر و کارت فتاد – – – هم زبان کودکی باید گشاد

زبان کودکی هم مثل صحبت کردن برخی مجریان کودک تلویزیون نیست که صدایشان را نازک می‌کنند و در مورد سیاست جهانی حرف می‌زنند! زبان کودکی بازی است، زبان کودکی رقیق است، سبک است و آزاد.

نکته: به عمد از مثال کفش پاشنه بلند استفاده کردم!  حتی بزرگ‌ترها هم  که صاحب آن هستند، از استفاده آن اطمینان ندارند! شاید اصلا دارند اشتباه استفاده می‌کنند. کمی سعی می‌کنند قد خود را بلندتر نشان دهند. در عوض آسیب‌های آن کفش پاشنه بلند را شاید ندانند. یعنی افرادی که به سطحی از تخصص رسیده‌اند هم ممکن است از خواندن یک کتاب ناجور آسیب ببینند! آسیب دیدن به معنای خراب شدن و تخریب نیست. به معنی از دست دادن زمان و انرژی است، گاهی هم به معنای لطمه به سلامت فکری.

مطالعه کتاب نامناسب

وقتی صحبت از محتوای نامناسب می‌شود، بسیاری از ما، به فکر محتوای مبتذل می‌افتیم، یا محتوای رقیق شده.ولی به نظر من، تکامل ذهنی و روحی شما نیز تعیین کننده این عدم تناسب است.

مثلا کتابی را که من می‌خوانم را هرگز به افرادی که تازه پای به علوم کامپیوتر یا علوم داده گذاشته‌اند معرفی نمی‌کنم! شاید شما اسمش را بخل بگذارید، اما واقعا آسیب‌زاست.

فرض کنید من نظریاتی را می‌خوانم، مباحثی را مطالعه می‌کنم که تفکر کنونی در مورد علوم کامپیوتر را زیر سوال می‌برد! این شاید برای کسی که سال‌هاست بر موضوع مسلط است خیلی هم خوب باشد، اما برای کسی که تازه وارد شده آسیب‌زاست. فقط تمامی افکارش را به هم می‌زند. تازه اگر آن موضوع را بفهمد!

اگر هم موضوع را نفهمد که کلا ماجرا برایش آزاردهنده می‌شود و از موضوع منصرف می‌شود. یادم می‌آید وقتی درس می‌دادم، دانشجویانی که قبلا مثلا با پایتون یا جاوا آشنا بودند، سعی داشتند از طریق میانبر، مسائل داده شده را حل کنند. من به صورت انفرادی آن‌ها را تشویق می‌کردم. شاید آن‌ها از راه‌حل‌های ساده من هم ناامید می‌شدند و آن را به بی‌سوادی من ربط می‌دادند. اما نکته اینجاست که باید گذاشت گام به گام، قطعه به قطعه مفاهیم تثبیت شوند.

این که زبان مناسب یا چارچوب مناسب را تدریس کنید، با این که گام به گام آموزش دهید خیلی فرق دارد.

این مناسب نبودن، لزوما به عمق یا سطح هم مربوط نیست، به موضوع هم مربوط است. فرض کنید شما می‌خواهید ارتقا شغلی داشته باشید،‌می‌خواهید برای یک شغل در یک حوزه آماده شوید، کنکور دارید، امتحان دارید. وقتی به من می‌گویید دارم فلان کتاب شاهکار ادبی را می‌خوانم،‌ نمی‌توانم در مورد شما خوب فکر کنم! این کار در رفتن از زیر بار مسئولیت است!

شما در روزهای کمی حساس باید نسبت  ۸۰ به ۲۰ را رعایت کنید. یعنی 80 درصد محتوای تخصصی، 20 درصد جانبی. آن هم در حد خودتان. آن هم نسبتش را بخواهم بگویم،‌ باید بین ۶۵ تا ۹۵ درصد محتوا را به خوبی بفهمید. در غیر این صورت کمی مقدمه و کتاب‌های سطحی‌تر بخوانید.

توجه کنید اعداد ۸۰ به ۲۰ را برای کسی گفتم که کلا آزاد است. اما اگر کار تحقیقاتی دارید و صبح تا غروب در حوزه خود تحقیقات و مطالعه دارید،‌ می‌توانید شب یا آخر هفته خود را با مطالعه محتوای نامربوط سر کنید.

لطفا از زیر بار مسئولیت فرار نکنید. متمرکز باشید و حول حوزه اصلی خود مطالعه کنید. شما باید در حوزه خود متخصص باشید. اگر در حوزه‌ای فکر می‌کنید اشتباه وارد شده‌اید،‌ باشد، مدتی را تعیین کنید و مسئولانه آن حوزه را مطالعه کنید (۵۰ به ۵۰ کنید). وقتی تصمیم قطهی شد بروید سراغ آن یکی.

شاید برای شما گاهی این سوال پیش بیاید که من چه کتابی می‌خوانم؟ یا چرا کتاب کم معرفی می‌کنم (مستقیم)، دقیقا به همین دلیل.

گاهی دیده‌ام که محمدرضا شعبانعلی یک کتاب را معرفی می‌کند (که در حال مطالعه آن است) یا کسی را که دوست دارید و قبولش دارید کار مشابهی را انجام می‌دهد. ناگهان همه می‌روند سراغ آن کتاب. من شخصا برخی کتاب‌هایی که او معرفی کرده را نسبتا سطح بالا دانسته‌ام و (با این که در کتاب‌خانه دارمشان) سراغشان نرفته‌ام. قبل از آن کتاب‌ باید کلی کتاب بخوانم. چون به اندازه او در حوزه تخصصی‌اش وارد نشده‌ام،‌ اصطلاحا کلاس من هنوز به آن  رده نرسیده است.

می‌دانم، حرف‌هایی که زدم، کمی محدودکننده است، این خلاف بسیاری از حرف‌های انگیزشی است که تا به حال خوانده‌اید، اما واقعیت این است که عدم محدودیت و آزادی کامل،‌ مثل گیر کردن در وسط یک کویر بسیار بزرگ است. شما نمی‌توانید تمرکز کنید و روی یک مسیر قدم بگذارید،‌در عوض می‌توانید تا دلتان می‌خواهد مسیر عوض کنید! کسی هم کاری به کار شما ندارد.

البته حرف‌های بالا، حرف‌های یک مربی است، اگر مربی ندارید، حرف‌های این نوشته را جدی بگیرید.

2 دیدگاه در “در کتاب‌خوانی پایمان را توی کفش پاشنه‌بلند دیگران نکنیم!”

  1. ((حرف‌های بالا، حرف‌های یک مربی است.))
    چقد این جمله رو دوست داشتم؛ یک علاقه و محبت درونش هست؛
    به شخصه از سر زدن به گاه نوشته های شما لذت می برم و تجربه و دانش یاد می گیرم.
    کاش می شد مربی من می شدید استاد.!.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.