فکر کنم حدودای ۱۳۸۵ بود، دوستم ماشین صفر نسبتا گرونقیمتش رو گرفته بود، ازم پرسید کجا بریم بگردیم؟ بهش یکی از شهرهای اطراف تهران رو پیشنهاد کردم. با هم رفتیم اونجا و داشتیم جاهای مختلف رو میگشتیم، یک دستانداز بزرگ جلوی راهمون بود، ترمز ماشین خوب بود و تونست ماشین رو نگه داره که سریع روی دستاندازه نره، اما نکته این بود که موتور پشت سر، حتی یک ترمز درست و حسابی هم نداشت و همین باعث شد محکم بزنه به سپر عقب و سپرش بشکنه، پیاده که شدیم دیدیم اوضاع حتی خرابتر هم هست، موتور اون بندهخدا حتی گلگیر نداشت، ابرهای زینش هم زده بود بیرون، یک برآوردی که کردیم دیدیم کل موتور اون بندهخدا نصف خسارتی که به ماشین زده هم نمیشه، بیمه هم که نداشت. دوستم داشت میپرسید چه کار کنیم؟ گفتم ببین چقدر داره؟ کلا رفت خونه این ور و اونور تونست چیزی حدود ۱ دهم خسارت رو تامین کنه، من به دوستم گفتم بریم، فکر این که حتی چند ساعتمون تلف بشه و بخوایم طرف رو هم اذیت کنیم رو نکن. بیخیال شو و بریم. خدا رو شکر رفیقم به حرفم گوش کرد.
برچسب: اعتماد به نفس
منِ قهرمان و کارت کرواسی
بگذارید من همین اول یک اعترافی بکنم. بخش زیادی از عمر من به بازی گذشته است! در کودکی (۷ سالگی) که مشغول به کارتهای بازی، مثل کارتهای زیر بودم.
بعدها آتاری، میکرو، کنسول سگا، سونی، دریمکست، نینتندو، پیسی و … هنوز هم توی دانشگاه اگر حریفی باشد، NFS یا PES میزنم. من بخش عمده یادگیری زبان انگلیسی و تصمیمگیری سریع خودم را مدیون همین بازیها هستم. بگذریم…. این بازیها درسهای بزرگی به من دادهاند.