۱- گاهی آدم به کسی تبدیل میشود که از آن متنفر است.
بارها و بارها این موضوع را با اعماق وجودم لمس کردهام. از حالتی متنفری و خودت خواه یا ناخواه به آن تبدیل میشوی.
– از این که چاق شوی متنفری و چند وقت بعد به سرت میآید.
– از این که استادی شوی که برای دانشجوها وقت کافی نمیگذاری، متنفری، سرت را بالا میکنی و میبینی، بله خودت به آن تبدیل شدهای.
– از این که تا دیروقت کار کنی و زمان کمتری را برای تفریحات خانواده بگذاری متنفری، سرت را میگیری بالا میبینی بله این را هم شدهای!
– از این که کسی دیر پاسخ ایمیل، یا کامنت بدهد (در حد معقول) ناراحت میشوی، سرت را بالا میبری میبینه، ای وای، من برخی از ایمیلها و پیامها را یک ماه است که پاسخ ندادهام!
– از این که به میزان کافی سواد فنی در حوزه خودت را اضافه نکنی متنفری، اما به خودت میآیی و میبینی، آنقدر کار سرت ریخته بوده که شاید یک ماه میشود کتاب فنی حسابی نخواندهای!
– از کسانی که زیر عهدشان میزنند و پروژه ناتمام میگذارند، بدت میآید، اما وقتی میروی جلو میبینی کلی پروژه نیمهتمام روی دستت مانده و برای انجام هر کدام ناچاری چند تای دیگر را ناتمام بگذاری، تازه بعد هم میبینی برخی پروژه ها توجیه ندارد ادامه یابند.
خلاصه کلام این که روزی از دهها رفتار و حالت کنونیام متنفر بودهام! اگر بخواهم اینها را طبقهبندی کنم میتوانم آنها را دو دسته کنم:
۱- آنهایی که به حق هستند و نباید چنین میشدم. مثلا این که اخلاقیاتی خالص را رعایت نکرده باشی، مثل وقت نگذاشتن برای دانشجویان.
۲- آنهایی که از روی خامی متنفر بودهای! مثلا نمیدانستی کسی که دهها کار را دارد اداره میکند، نمیتواند روزانه یک ساعت ایمیل و پیام جواب دهد. نمیدانستی که وقتی پروژهها زیاد میشوند، ناچاری برخی را نیمهتمام بگذاری یا کلا بیخیالشان شوی، نمیدانستی کار کردن برای پول نیست! گاهی به عشق تبدیل میشود، نه صرف کار کردن بلکه آن کاری که مشغولش هستی.
احساسات تنفر و عشق میآیند و میروند، اما چیزی که مهم است، نداشتن عذاب وجدان و گیر نکردن در تنفرهای بچهگانه و تاریخگذشته است، قبول من زمانی از حالت کنونیام متنفر بودهام! اما الان چه؟ اگر طبیعی است و با اخلاقیات ناسازگار نیست، چرا باید به خاطر این که روزی از این حالت متنفر بودهایم عذاب وجدان داشته باشیم؟
۲- وقتی که از کم آوردن بدمان میآید. شرم داریم یا غرور
یکی از خصوصیات اصلی من این بوده که از احمق به نظر رسیدن شرم ندارم. ناراحت نمیشوم که برای یادگیری یا کشف چیزی مثل یک بچه نادان، سوالات احمقانه بپرسم، تزهای مزخرف دهم یا افکارم را مطرح کنم. اما این روزها دارم میبینم که بله گاهی اوقات چنین چیزی دارد در من رخ میدهد و از این امر متنفر بودهام! نمیخواهم در مورد این که این تنفر از نوع ۱ است یا ۲ بحث کنم، اما چیزی است که رخ داده. این اتفاق در آغاز دوباره ورزش یا شروع دوباره همین وبلاگ رخ داده است.
سالها پیش که باشگاه میرفتم از یکی دوستان میپرسیدم (ایشان هم کلی مدال ورزشی در چندین رشته داشت) چرا نمیآیی با من جودو؟ گفت خیلی ضایع است بیام و یک بچه من رو همینجوری پرت کنه زمین! آبرو حیثیت برای من نمیماند. حرفش احمقانه به نظر میرسید!
شاید این یک خود افشایی باشد: این روزها میبینم، من هم به همان درد دچار شدهام! بارها سعی کردم خودم را به مرحلهای از آمادگی برسانم و بعد باشگاه بروم. اما هر بار این آمادگی ناقص مانده است.
برای همین وبلاگ هم چنین اتفاقی رخ داد! دوست داشتم با یک محتوای جدید ادامه دهم، اما آنقدر تاخیر میافتاد و شرم تاخیر و غرور، مانع میشد، الان نمیگویم همه مشکلات حل میشود.
۳- آیا وقتی میدانی نمیتوانی جبران کنی یا حداقل اصلاح کنی، معذرت خواهی و قول دادن ارزشی دارد؟
فرض کنید به عنوان دانشجور در یک دانشگاه تا ساعت ۳ سر کلاس هستی و رد دانشگاه دیگر باید ۳.۵ سر کلاس دیگری باشی، اگر ترافیک نباشد، حتی ۵ دقیقه هم زودتر میرسی، اما اگر رخ دهد ممکن است ۳۰ دقیقه هم تاخیر داشته باشی! امکان جابجایی کلاس را هم نداری. آیا هر بار تاخیر را باید معذرت خواهی کرد و قول داد تکرار نمیشود؟ این معذرت خواهی و قول، اگر چه از نظر شما ممکن است احمقانه به نظر برسد ولی گاهی صرفا یک نشانه عمدی نبودن این اتفاقات است، یا نشان دادن نشانه اصلی این تاخیر است. چه اگر شما معذرت بخواهید ولی جبران نکنید و تضمین عدم تکرار ندهید، فایده چندانی ندارد.
سلام
نوشته شما من رو ياد دو تله رواني رايج در اكثر افراد ميندازه. تله ي نقص و شرم و تله كمال طلبي منفي . مثلا اينكه ما به كلاس جودو برنمي گرديم تا به يك ميزان درستي از امادگي برسيم ريشه تو كمال طلبي منفي داره. دقيقا همون تله اي كه باعث ميشه خيلي از ما ها كتاب نمي خونيم يا زبان ياد نمي گيريم. از طرفي ديگه اين كه ما كلاس جودو نميريم چوم ميترسيم يه بچه ما رو نقش بر زمين كنه ناشي از تله ي نقص وشرم هستش. كه البته اين تله رو خيلي از ما ها داريم. در اينجا براتون يه مثال مي زنم چند وقتي هست كه دارم به كار تدريس خصوصي نرم افزار و انجام پروژه هاي دانشجويي به عنوان يه جور تفريج و دور نبودن از فضاي دانشجويي در كنار شغل اصليم مشغولم. يه شاگرد داشتم كه سوالات استاتيك ميفرستاد تا براش حل كنم. من تا قبل از امتحان ميان ترمش به نحو احسنت كارمو سر وقت تحويل ميدادم اما نزديك امتحان ميان ترمش كه شد، چند نمونه سوال از سوالات ميان ترم سالهاي پيش دانشگاهشون رو فرستاد. وقتي آرم دانشگاه تهران رو بالاي سوالش ديدم ناخوداگاه فروريختم و دچار ريزش شدم. من خوب ليسانسم دانشگاه سمنان بود و فوق ليسانسم دانشگاه فردوسي مشهد. ولي وقتي ديدم دارم واسه يه دانشجوي دانشگاه تهران پروژه انجام مي دم، اول تله ي نقص وشرم در من فعال شد و بعد تله هاي بي ارزشي و كمال طلبي منفي. ديگه حل سوالات به راحتي امكان پذير نبود. وسواس بيش از حد سر جوابهايي كه براش مي نوشتم داشتم. با وجود اينكه منم مثل شما خيلي راحت مي گم كه من بلد نيستم يا نمي دونم ولي ديگه لذت كارمو درك نمي كردم. خيلي جالبه كه اين سه تله با يه كلام ساده و صرف دونستن اينكه طرف من دانشجوي دانشگاه تهرانه در روان من فعال شد. در صورتي كه اگه من اين دو تله رو نداشتم خيلي راحت مي تونستم به خودم بگم كه ببين اميد تو قطعا بايد به خودت ببالي كه از يه دانشجوي دانشگاه تهران بيشتر مي دوني. ولي اول تله ي نقص و شرم و بعد تله ي بي ارزشي وانع از اين فكر درست ميشد
سلام. ممنون از مثالی که زدی.
البته گاهی موضوع صرفا نقص شرم نیست، بلکه گاهی صرفا یک سازگاری و بهینه کردن کارهاست.
مینویسم بعدا…
سلام میثم جان
خوشحالم که دوباره می نویسی.
به نظرم باید کمی هم مخاطب خود را آدمی منطقی فرض کنی. تا از این بار فشار روانی که ایجاد می شود کاسته شود و البته این منطقی بودن به نظرم وظیفه مخاطب است نه اینکه حتی فرض شود.
به هر حال مخاطبی که از نوشته ها و راهنمایی های شما استفاده می کند باید وضعیت شما را هم درک کند. انصاف این را می گوید.
امیدوارم مخاطبان شما اینجوری باشند.
خود را سرزنش نمایید
ما در ایران زندگی می کنیم و 80% روندها و اتفاقات دست خودمان نیست
ما و شرایطمان به زمان وابسته ایم، یعنی واقعا از گذر زمان اثر می پذیریم. هر کدام از ما در هر لحظه سعی می کنیم بهترینِ خودمان باشیم. اگر تغییر هم می کنیم به دلیل تغییری هست که در شرایطمان رخ داده.
تغییر ارزشها با تغییر شرایط، اشتباه نیست؛ بلکه لازمه! و نشاندهنده منطق و خرد و هدفمندی فرده.
یه صحبتی که در دوران نوجوانی خیلی با هم سن و سالها انجام میدادیم و تهش به هیچ نتیجه ای نمی رسیدیم و رهاش می کردیم همین بود که اگر گناه بده پس چرا خدا پاداش پرهیز از گناهان دنیایی رو ورژن پیشرفته تر همین گناهها در بهشت قرار داده؟
هرچه بیشتر از عمر آدم میگذره بیشتر به تاثیرگذاری زمان و نامطمئن بودن ارزشها پی می بره.
سپاس از مشارکتت،
فکر می کنم در موضوع ورژن پیشرفته گناهان، کمی اشتباه برداشت شده، یا بد رسونده شده بوده.
درود به ميثم عزيز
• اول از همه برام بسيار لذت بخش بود بعد از چندين ماه نبودن، اين نوشتار رو ازتون مطالعه مى كنم. البته به اين مورد اگاهم كه مى تونستم نوشتارهايى كه در گذشته قرار دادين رو مطالعه كنم و سعى كنم به كار ببرمشون.
• ديروز وبلاگ رو چك كردم، فكر مى كنم ٤ نوشتار جديد ديدم، ولي امروز ٣ تا مشاهده كردم.
• بريم سراغ انچه بيان كردين. اتفاقن من هم چنين موردى برام روى داده و چشيدمش. تا قبل اين كه شروع به كار كنم، يكسري كار روتين داشتم. مثل نوشتن روزانه در دفترم، يادگيري ٧ كلمه انگليسي در روز و … .
بعد اين كه شروع به كار كردم، فهميدم نمى شه و البته تا الان هم يه جور خاصي به خودم نگاه مي كنم كه بايد يك تجديد نظر كنم. شايد به نظر كارها چندان وقت نگيرن، اما همون وقت كم مى ره به اولويت ها و خب حس چندان مطلوبي نيست. يك روزي به خودم مي گفتم “من هر روز چند ده خط مي نويسم” و الان مي بينم مورد دو در مورد من صدق مي كنه.
ممنون ميثم عزيز كه دوباره نوشتي.
سبز و كامروا شوي.
سلام ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربیات.
میثم جان سلام.
من هم بعد از اون توصیههایی که به من داشتی، دچار همین حالاتی شدم که خودت در بالا نوشتی.
البته یک تجربه دیگه هم داشتم که میام و برات تعریف میکنم.
ولی فکر میکنم یه نکته وجود داره که آدم اینطوری بهش نگاه کنه خیلی خوبه:
کجاها رو اشتباه کردم و کجاها رو خامی خودم بوده؟
به نظرم فرقی باهام ندارن. اشتباه اشتباهه. خودمون این رو دسته بندی میکنیم. همون قضیه واجبالخطا بودن انسانه که خودت گفتی.
من مدتی مطالعه کتابهام رو کنار گذاشتم، کار کردم، یه پروژه برای SAP فنلاند و آلمان انجام دادم و تمومش کردم.
ولی الان میبینم که اون وقتی رو صرف پروژه کردم، میتونستم صرف کتابخوانی کنم که کمی روحم آرام بشه.
بعد از اتمام پروژه تصمیم گرفتم که کتابخوانی رو دوباره از سربگیرم و شروع کردم به کتابخوانی دوباره.
اما الان بعد از چند مدتی دوباره میخوام وارد یک کار دیگه بشم.
یعنی میخوام بگم مثل یک Feedback Loop میمونه. یعنی تا A نباشه، تاثیرات روی B رو نمیتونیم حساب کنیم و بالعکس.
سلام
یک فصلی هست در نقشه راه کتاب خوانی به نام چه زمانی کتاب نخوانیم، یکی موارد اصلیش همین موضوع که گفتی.