این نوشته را اولین بخش از فصل دوم کتابخوانی میدانم. اگرچه برخی از بخشهای انتخابی فصل قبل هنوز مانده است.
۱- نگاهی به تعریف و تاریخ
تعاریف مختلفی از مفهوم کتاب عرضه شده است. مثلا ویکیپدیا:
کتاب مجموعهای از صفحات نوشتهشده، مصور، چاپشده یا صفحات خالی (صفحه سفید و نانوشته)؛ ساختهشده از جوهر، کاغذ (ورق)، پوست حیوانات یا مواد دیگر (چسب، نخ و…) است که معمولاً از یک طرف یا سمت به یکدیگر محکم شده یا متصل میگردند. هر برگه در کتاب، ورق و هر سمت یا روی هر ورق، صفحه نامیده میشود.
تعاریف سایر لغتنامهها از کتاب، در واقع تعریفی از کدکس است که در ادامه خواهد آمد.
پنج هزار سال از تاریخ شروع کتاب میگذرد. حدود ۴۵۰۰ سال پیش، اهالی بینالنهرین از لوحهای گلی برای ثبت مسائل حکومتی یا مالی استفاده میشد (اغلب از نوع شمارش). فرم امروزی کتاب (که شاید بتوان نام دیروزی را نهاد با توجه به ظهور کتابهای الکترونیک) حدود ۱۸۰۰ سال پیش برای نوشتن متون مذهبی مسیحیان شکل گرفت. به این صورت که نوشتههایی روی پاپیروس یا چرم نوشته میشد و سپس آنها را با استفاده از ابزاری متناسب به هم میدوختند.
حدود ۱۴۴۰ بود که گوتنبرگ ماشین چاپ را اختراع کرد و به نوعی باعث شد به نوعی عدالت در دسترسی به متون یک مرحله به پیش رود. فرایند آمادهسازی کتاب چاپی حتی اکنون هم به لحاظ تکنولوژیک شبیه گذشته است. فقط ابزارها تغییر کردهاند. اگرچه اکنون دیگر نیازی نیست از یک کتاب هزاران جلد بزنید تا صرفه داشته باشد. میتوانید حتی ۱۰ جلد کتاب را به دستگاه چاپ دیجیتال بدهید تا برای شما آن را چاپ کند و البته گاهی صحافی در خود آن دستگاه و گاهی در یک دستگاه جانبی انجام میشود.
اگرچه حدود ۵۰ سال پیش لامپ کاتدی اختراع شد تا بتوان تصویری از یک کتاب را در صفحه دید، اما تا پیدایش واقعی یک کتاب الکترونیکی ۳۰ سال طول کشید. تا همین چندی پیش (15سال) که السیدی و الایدیهای امروزی نبودند، نگاه کردن بلندمدت به یک مانیتور برای دراز مدت مانند چشمکُشی بود! بله سال 1999 اولین کتاب الکترونیکی به نام Nuvomedia’s Rocket شکل گرفت. توجه کنید چندین سال بعد از اینترنت، آمازون، گوگل و … از نظر خود من هم عجیب است.
یک نکته مهم که به نظرم میتوان با آن بین یک مقاله و یک کتاب تمایز قائل شد. بعد از ظهور واکمن کتابهای صوتی نیز شروع شد. شاید قبلتر از کتاب الکترونیک.
۲- کتاب چیست؟
محمدرضا شعبانعلی عزیز در اینجا یک توصیف کارکردی از یک کتاب ارائه کرده است. یعنی توصیف کرده که مطالعه (به صورت کل) شامل چه چیزهایی میشود و اگر لینکهای داخل همان صفحه را هم بگردید، طبقهبندی موثری را از انواع کتاب مشاهده خواهید کرد.
من سعی دارم در اینجا یک تعریف چند وجهی از کتاب را ارائه کنم. به هیچ وجه ادعای صحیح بودن و قطعی بودن را ندارم، اما میخواهم بگویم در باور من، کتاب باید خصوصیات زیر را داشته باشد.
۱- تمام شود.
یک فیلم سینمایی را در نظر بگیرید، در مقابل یک سریال. فیلم سینمایی تمام میشود و شاید بخشی از آن در یک قسمت دیگر بیاید، اما سعی دارد تمامی عناصر لازم در یک فیلم را داشته باشد. از جمله این که یک هدف دارد، انتهایی دارد (هر چند انتهای باز هم خود یک انتهاست، مهم این است که دیگر کارتان با آن فیلم تمام میشود). اما سریال، هدفش کشاندن شما به قسمت بعد (از خود) است. ممکن است کتاب هم شما را به کتابهای دیگر ارجاع دهد. اما این طور نیست که مرتب و مرتب به نسخه بعدی که نیامده ارجاع دهد. (کتابهای چندجلدی یکپارچه استثنا هستند و میتوان کل را (که یک هدف واحد دارند)به عنوان یک هدف حساب کرد.)
۲- حول هدف خود، جامع است (در جهان مورد نظر خود).
فرض کنید میخواهید در یک جلسه صحبت کنید با یک دستورجلسه مشخص.آن دستورجلسه میشود هدف آن جلسه. این که چقدر بتوانید آن دستور جلسه را به صورت کامل بپوشانید میشود جامعیت. یک کتاب باید یک داستان را تا حداکثر میزان ممکن بپوشاند. باید یک موضوع را با توجه به ظرفی که در اختیار دارد پوشش دهد. مثلا ممکن است شما یک مجله بردارید که هر بخش در مورد یک موضوع نوشته است. در این صورت نمیتوان به آن یک کتاب گفت. شاید بتوان هدف کلی آن محله را توجیه کرد اما مقالات همبستگی کافی ندارند. این روزها برخی کتابها متداول شدهاند که هر شخصی یک فصل کتاب را مینویسد. اگر ویراستار و مدیر آن کتاب، یک جهت مشخص تعیین کرده باشد یک کتاب داریم در غیر این صورت، با یک مجموعه مقالات مواجه هستیم.
۳- حداقل صفحاتی دارد
باید نویسنده خیلی قهاری باشید یا هدف بسیار کوچکی داشته باشید تا بتوانید یک کتاب کوتاه جامع، حول یک هدف مهم بنویسید به صورتی که در تمام شود. بگذریم که گاهی معنای کتاب و مقاله و … به گند کشیده میشود اما من یک کتاب کوتاه را مقاله در نظر میگیرم. جالبه که بدونید سال ۱۹۶۴ در کنفرانسی از یونسکو، سعی شد تا یک کتاب رو تعریف کنند. به این تعریف رسیدند.
“a non-periodical printed publication of at least forty-nine pages, exclusive of cover pages”
ترجمش میشه:
یک اثر چاپی غیردورهای با حداقل 49 صفحه درون یک جلد (به لحاظ فیزیکی).
۴- فرایند مشخص
نگاهی به فهرست یک کتاب بیندازید، یا به نقشه راه یک مجموعه کتاب نگاه کنید. مشاهده میکنید که شما یک فهرست و نقشه از محتوا دارید. این فرایند مشخص، قرار است به شما در یادگیری یا دنبال کردن محتوا کمک کند. لزومی ندارد که فصلها پشت سر هم خوانده شوند، از این رو در ابتدای برخی از کتابها، نقشه و درخت تقدم و تاخر کشیده میشود تا خواننده بتواند یک مسیر مناسب را پیش بگیرد. اما در یک مجله، توالی نداریم، بنابراین نقشهای هم در کار نخواهد بود. داشتن فرآیندی مناسب برای دنبال کردن بسیار مناسب است.
ما یک اصطلاح دیگه هم داریم که بهش میگن monograph که ترجمش میشه رساله! در مقابل کتاب یا Book. رساله یک جور کتابه که یک نویسنده داره و حول یک موضوع تخصصی هستش که سریالی هم نیست (مثل یک مجله یا روزنامه).
اوایل تعریفی که از کتاب میشد در واقع تعریف CODEX بود که میشد:
leaves of uniform size bound in some manner along one edge, and typically held between two covers.
که میشه
برگهایی با اندازه یکسان که به نحوی در یک لبه به هم چسبیدهاند (دوخته شدهاند) و بین دو جلد قرار گرفته اند.
بعدها که کلی انواع مختلف کتاب اومد، به نظرم دیگه این تعریف مناسب نبود.
۲- کدام کتابها، کتابترند؟
این موضوع رو در فصلهای بعد بیشتر توصیف خواهم کرد. اما گفتم آوردن برخی نکات در همینجا بد نیست. وقتی خواستید یک کتاب رو بخونید سوالات زیر رو از خودتون بپرسید. هر کتابی توانست به موارد بیشتری جواب دهد، اون کتاب بهتر است.
۱– چقدر از موارد فصل اول رو ارضا میکنه؟ فصل «چرا کتاب بخوانیم؟» رو نگاه کنید. چقدر فکر میکنید این کتاب، در موارد مطرح شده بهتون کمک میکنه؟
همونطور که قبلا هم گفتم، هدف من از فصل اول، صرفا تشویق به مطالعه نبود. چه بسا کسی که کتابخوان نیست با احتمال خیلی پایینی اون محتوا رو میخوند. اون محتوا رو برای این نوشتم تا یک سری شاخص داشته باشیم از این که یک کتاب چقدر خوب هست و ما چقدر خوب مطالعه میکنیم.
۲- چقدر نویسنده برای اون کتاب وقت گذاشته؟
محمدرضا در همون لینک یک عبارت قشنگی رو در مورد مطالعه آورده بود:
کتابخوانی نوعی نگاه با واسطه به جهان است در مقابل لحظاتی که بیواسطه جهان را تجربه میکنیم.
سوال اینه که با توجه به انرژی و زمان محدودمون، دوست داریم چقدر دانش و تجربه صرف شده باشه تا اون واسطه شکل بگیره؟ اصطلاحا اون واسطه چقدر پخته شده و دَم کشیده؟ چقدر آزمون پس داده؟ قشنگترین و دلچسبترین کتابهایی که به عمرم خوندم، سالها از نویسنده وقت برده بود. از کارهای اورهان پاموک بگیر تا اروینگ استون، از کارهای الیف شافاک بگیر تا خانواده دورانت. من خودم گاهی (در زمان جهالت) کتابهایی نوشتم که فقط ۳ روز از من زمان بردند، و البته هیچ جا صحبتی ازشون به میون نمیآرم و از ناشر خواستم اونها رو (در ازای مبلغی) چاپ نکنه. به نظر من یک کتاب باید به اندازه کافی پخته شده باشه. لزومی نداره حالا خود فرایند نوشتن کتاب طول بکشه، ممکنه نویسنده سالها تجربه کسب کنه و بعد بیاد توی ۳ ماه یا حتی ۳۰ روز، یک کتاب خوب بنویسه.
۳- چقدر چیز جدید برای شما دارد؟
من عاشق انیمههای ژاپنی هستم. به نظر من با ارزشترین چیزهایی هستند که آدم میتونه ببینه! نکتشون اینه که چنان تخیلاتی رو توی اونها مشاهده میکنی که حتی در ذهنت هم نمیتونستی چنین تصوراتی داشته باشی.
اگر شما سالهاست دارید رمانهای تکراری رو میخونید مسلما از وقت تلف کردن بهتره اما به نظر من چون چیز جدیدی برای شما نخواهد داشت، در اولویتهای بعدی قرار میگیره نسبت به کتابی که چیزهای بیشتر و واسطه جدیدتری برای شما داشته باشه.
۴- به دانش شما نزدیک باشه.
میدونم شاید با مورد ۳ متناقض به نظر بیاد، اما باید حواستون باشه، گاهی ما به خاطر نداشتن آمادگی لازم صرفا از مطالعه محتوای خوب آسیب میبینیم، فرض کنید بدون آمادگی برید وزنه ۳۰۰ کیلویی بلند کنید. آیا بدنتون تقویت میشه؟ فرض کنید برید فلان مطلب خیلی سنگین رو بخونید، فقط دلزدگی ایجاد میکنه. آدمهای زیادی دیدم که با شروع بد دیگه نتونستن کتابخوانی رو ادامه بدن.
پانوشت: عکس بالای صفحه یک کدکس است که در سال ۲۰۱۱ با کلی سر و صدا کشف شد. به ادعای کاشفین این کدکسها حداقل ۲۰۰۰ سال قدمت داشتهاند. بنابراین این ۲۰ کتاب، قدیمیترین کدکسهای تاریخ ( با اختلاف 200 ساله) میشدند. اما یک سال بعد توسط کارکنان BBC عنوان شد و ۵ سال بعد توسط تستهای پرونگاری ثابت شد که این کتابها تقلبی هستند (بعدها ساخته شدهاند. این که چگونه چنین بحثی انجام شد و به اتمام رسید (البته هنوز هم بحثهایی هست) را میتوانید از این جا دنبال کنید.
سلام، بنظر من که تعریف یونسکو یکم دقیق نمیتونه باشه، شما ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی رو در نظر بگیرید کمتر از ۴۹ صفحه اس اما شاید اندازه یه رمان خیلی خوب ۵۰۰ صفحه ای حرف برای گفتن داره، یا اکثر کتابهای صادق هدایت حجم کمی دارند اما پرمغز و محتوا هستن، یا بارزترین نمونه اش رو میتونیم شاهزاده کوچولو اگزوپری نام ببریم، بی انصافیه اینارو کتاب ندونیم!!! یا این ” برای فروش:کفش بچه، هرگز پوشیده نشده” ۶ کلمه اندازه یه کتاب…حتما میدونید کار کیه.
سلام
۱- لزومی نداره یک چیزی حتما کتاب باشه تا مفید باشه. اون عبارتی که برخی میگن از همینگوی هست (که نیست. دو نفر دیگه بیشتر این استحقاق رو دارن) داستانه و کتاب نیست.
۲- اگر توی اون پارامترهایی که گفتم، برای هر مجموعهای یک امتیاز در نظر بگیریم، شاید بشه با بالا رفتن سایر امتیازها این مسئله رو توجیه کرد و برخی از داستانهای کوتاه رو در یک کتاب گنجوند.
۳- هر تعریفی مشکلات خودش رو داره، اما من باز هم نوشتههای کوتاه رو (مگر استثنائات) کتاب نمیدونم. چون اون ویژگیهای اصلی مورد نظر من رو نخواهد داشت. چه اشکالی داره شازده کوچولو رو به عنوان یک داستان عالی در نظر بگیریم؟ یک داستان میتونه دهها فرم به خودش بگیره، مثلا همون شازده کوچولو اگر فیلمنامه بشه ممکنه صدها صفحه بشه. این که متنهای کوتاه رو کتاب در نظر بگیریم خطراتی داره که نگرفتنش نداره. البته باز هم روی اون عدد و سبک تعریف هیچ تاکیدی ندارم.
۴- مثال خیلی خوبی که زدی اون داستان بود. موضوع اینه که اون داستان کوتاه مثل یک پیام تلگرامه، شوری کوتاه، احساسی کوتاه و بعد؟ مثل یک پیام بازرگانی خوب. یکم دیگه از این داستانها رو اینجا ببین.
البته من چندجا دیدم که نوشته از همینگوی بوده!! اگه از کس دیگه ای بوده حتما بگو که دوباره چند نفر دیگه رو هم در جهل خودم سهیم نکنم. مرسی
ضمنا از لینکی که دادی خیلی ممنون…جالب بودن همه داستانها
البته راستش وقتی که خوب فکر میکنم میبینم شاید واقعا نشه اینارو داستان حساب کرد چون واقعا هر جمله ای که یکم حکیمانه گفته بشه خودش یه داستان بلند پشتشه. شاید چون این نوع نوشته ها با عنوان یه نویسنده بزرگ برچسب میخورن خودبخود قضاوت ذهنی ما فرق میکنه. اگه همین شش کلمه رو یجا بنویسن و زیرش بنویسن یزدان گرگانی مطمعنم به احتمال زیاد خواننده زیر لب میگه عجب چرت و پرتهایی میگن ملت بعد اسمشو میزارن داستان!
این که شما “روی اون عدد و سبک تعریف هیچ تاکیدی” ندارید، متعصب نبودن شماست، ولی پرسشی که برای من ایجاد شده این هست که آیا بعد از سال 1964 همه به این تعریف اقتدا کردند و براشون پذیرفتنی بوده که تا امروز دگرگونی درش ایجاد نشده؟(متاسفم که زحمت جست و جو رو به خودم نمی دم و فکر می کنم شما بیش تر و به تر از من برای نوشتن این متن جستجو کردین.)
این تعریف تو نگاه من به عنوان مخاطب عام دقیق و علمی نیست، حتی با تنگ نظری می تونم بگم مفهوم صفحه و page هم مشخص نیست!چه اندازه ای؟!َA4 یا قطع رایج کتاب ها؟!با چه فونتی!می دونین، منظورم این هست که تعریفی که ارایه شده در حدی نیست که بهش اکتفا کنیم.کمیت فاکتور تعیین کننده ای هست برای این تعریف، ولی وقتی ساده و بدون دقیق شدن در مفهوم کمیت و کلمات، تعریف “جامع” اونم در سطح یونسکو ارایه می شه و مهم تر این که بهش “اکتفا” می شه، برای من تعجب برانگیزه! حتی این شبهه برام ایجاد می شه که نکنه ما اصلا به تعریف کتاب و این که کتاب چی هست کاری نداشتیم و نداریم؟!
سلام، اون شبهه نیست. تقریبا واقعیته. مینویسم در موردش
سلام واقعا با این که انیمه ها فوق العادن موافقم. هیچ وقت خسته کننده نمی شن