با توجه به آمار طلاق این روزها، اون هم برای جوانانی که ازدواج سنتی رو پشت سر گذاشتن و وارد انتخاب از روی عشق و علاقه شدند، خیلی این موضوع رو شنیدیم که میگن:
اگر لیلی و مجنون با هم ازدواج میکردن، دو سه سال بعدش طلاق میگرفتند.
این که آیا این رشد آمار طلاق، خوبه و بده رو کاری ندارم. به نظرم امروز، مردم برای زندگی خودشون ارزش بیشتری قائلن و حاضر نیستند به خاطر حرف مردم سالها و سالها سختی و عذاب رو تحمل کنند. یعنی از نظر من اگر واقعا آمار طلاق در حد ۷۰ درصد از کل ازدواجها بشه، باز هم چیز عجیبی نیست. جالبه بدونید که اکثر طلاقها توی سه سال اول، و بعد توی پنجسال اول رخ میدن. در منطقه شمیران تهران، ۸۰ درصد ازدواجها در سه سال اول به طلاق کشیده میشه.
دو تا آدم عاقل با سن کافی (۲۲ سال به بالا) با مدارک بالا، با کلی عشق، وارد یک زندگی میشن، کلی برای هم عشق نثار میکنن، کلی هزینه عقد و عروسی و … میکنن، بعد میبینی، بعد از ۳ سال طلاق گرفتن.
نکته عجیبتر این که این آدمها معمولا با وجود مخالفت خانوادهها و اطرافیان برای رسیدن به عشقشون تلاش میکنن. اما حتی تحمل کوچکترین اختلافات رو ندارن.
خیلیها این موضوعات رو از لحاظ مذهبی، روانشناسی و جامعهشناسی بررسی کردن که همه اونها هم قابل احترام هستند. من هم میخوام یک صحبتی در این موضوع بکنم.
عشقهای گولهای
واقعیتش اینه که اگر شما بیاید روابط و دوستیها رو نگاه کنید، عشقهایی که به صورت یک گلوله، یکجا نثار میشه رو میتونید ببینید. هدایای آنچنانی، جملات آنچنانی، سورپرایزهای آنچنانی. انگار طرف هرچی توی عمرش عشق داشته رو جمع کرده تا یکجا نثار یک آدم دیگه بکنه.
اما اون آدم حوصله این که این عشق رو ذرهذره نثار کنه نداره. یعنی حاضره به خاطر همسرش کیلومترها پیاده بره ولی حاضر نیست هفتهای ۳ تا صبح پاشه بره نون بگیره! حاضره بره برای همسرش رستوران آن سوی شهر خرید کنه، اما حاضر نیست جورابش رو سر جاش بندازه. حاضره با تمام فامیل و اطرافیان سر انتخاب همسرش مبارزه کنه، قهر کنه، گریه کنه، التماس کنه، اما حاضر نیست ناراحتیهای لحظهای و بیرونی همسرش رو التیام بده.
در تمامی مواردی که دو نفر عاشق هم میشن، عشق رو به صورت باران سیلآسا توی یک کویر رها میکنن و انتظار دارن تا آخر عمر اون زمین خیس بمونه. نمیدونن که باید به صورت نمنم این بارون رو در طی سالیان سال نازل کنن، تا درختها و شکوفهها، با امنیت رشد و سرزندگی رو داشته باشن.
توی عشقهای گولهای، هر چی گل ریز و نهال هست نابود میشه. چطور میشه شما یک بار ماشین آنچنانی برای همسرت هدیه بگیری و بعدها بتونی با یک شاخه گل اون رو سورپرایز کنی؟ انگار سورپرایزها باید هر بار رشد کنن و از مفهومش جدا شدن.
چشمچرانی و ذهنچرانی
موضوع اینه که شما چطور میتونید هر روز ویدیوی زندگیهای لوکس آنچنانی رو ببینی و با پرایدت یا حتی ماشین مدل بالات لذت ببری؟ چطور میشه هر روز به اندام دختران، رقصها و … (که معمولا از مدلها یا افرادی که به خاطر اون اندام یا رقص خوب مشهور شدن) نگاه کرد و در انتها از اندام و رقص همسر ایراد نگرفت؟ شاید بخواهید من رو به سانسور متهم کنید، من اصلا موضوعم این نیست که نباید (از دید مذهبی) او تصاویر رو دید یا ندید، بحثم غرق شدن در این موضوعاته. من در مورد دیدن لحظهای و … خیلی حرفی ندارم، اما این که شما روزانه چندین ساعت در این صحنهها و … غرق باشی، چه بلایی سر ذهن و توقعات شما از یک انسان جنس مخالف میاد؟
این موضوع فقط به اندام و … مربوط نمیشه. خواهشا کمی به تصاویر و ویدیوهای اینستا و … دقت کنید. شاید دقت نکرده باشید، اما لوکسگرایی عجیبی رو مشاهده میکنید. میبینید که ماشینها، خانهها و … انگار با زندگی ما شبیه نیستند. به نظر من دیدن این چیزها شاید خیلی بد نباشه، اما غرق شدن در اینها، لذت شما از زندگی زناشویی و موقعیت خود را به حداقل مقدار ممکن میرساند. در این حوزه حداقل تحقیقات زیادی شده است.
موضوع این است که ذهن ما در یک زندگی زناشویی دنبال چیست؟ اگر قرار نیست اهداف مشترکی تعیین شود و زندگی را مانند یک تیم به جلو نبرید، هر کس بر اساس برداشت خود و دانش و اطلاعات خود تصمیم بگیرد، این تیم از هم میپاشد. دیگر آن زمانی که یک نفر (معمولا زن) به پای تصمیمات همسر میماند، گذشته است و هر کس اهدافی را در زندگی خواهد داشت.
البته پیشتر در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش دوم: تا ذهنچران و چشمچران نباشیم!» بیشتر نوشته بودم.
ابتذال و خشونت کلامی
چند وقت پیش رفته بودم توییتر، دنبال یک مطلبی میگشتم، پست یک خانومی توجهم رو خیلی جلب کرد:
من چند ماهی اینجا نبودم، هنوز به این سطح از بیادبی که در این ماهها شکل گرفته عادت نکردم!
راست میگفت، به طرز عجیبی، استفاده از کلمات خشن، مبتذل و بیحیا مد شده. انگار دیگه توی این شبکهها هر چیزی که به ذهن میاد نوشته میشه و این بیادبی و خشونت، جزء ادبیات ما شده.
شاید قدرت کلام را نادیده گرفته باشید، اما این کلمات خشنی که ما به آنها حتی در جمعهای خانوادگی استفاده میکنیم، این ابتذال کلامی که به آن دچار شدیم، به طرز عجیبی زندگی ما را دگرگون میکند. ادبیات مورد استفاده صبر، تحمل و تعامل ما را تعیین میکند.
مدرک همسر داری؟
امروزه شما نمیتوانید ادعای مدیریت خوب یک شرکت را داشته باشید در حالی که به اندازه کافی در این حوزه مطالعه و تجربه ندارید. مدیریت افراد زیردست به شدت کار پیچیدهایست، باید با بسیاری از بحثهای روانشناسی، مدیریتی، جامعهشناسی و … آشنا باشید تا بتوانید یک شرکت با کمترین تنش داشته باشید و اصطلاحا شرکت را سرپا نگه دارید.
تازه در این موارد شما در شرکتی حضور دارید که از اختیار و مسئولیت متناسب برخوردارید. اما در زندگی زناشویی، شما به اندازه همسرتان اختیار دارید، اما برای کل زندگی خود مسئولید. شما کارمند را میتوانید عوض کنید، اما تعویض همسر به این سادگی نیست. شما نمیتوانید به سادگی اعتماد و حس شخص مقابل را تخریب کنید، متاسفانه افرادی هم که وارد زندگی زناشویی میشوند تجربه زندگی زناشویی ندارند، پس تجربهای وجود ندارد، تنها چیزی که میماند دانش است.
هدف واحد
موضوع این است که زن و شوهر باید زندگی را مانند یک شرکت دونفره بدانند. اهداف میانمدت و بلندمدت تعیین کنند. رفتارهای خود را کنترل کنند، در تعامل با شرکتهای دیگر مراقبت کنند. مواظب جو و فرهنگ شرکت باشند. رویاها را با هم درمیان بگذارند، نقشه راه مناسب بچینند، تعیین وظایف کنند.
میبینید، در زندگیهای امروزی که دونفر حاضر در زندگی میخواهند به اهدافشان برسند، تنها راه با هم ماندن، داشتن اهداف ناتناقض است. ممکنه یک نفر دنبال این باشه که بره آمریکا زندگی کنه، اون یکی میخواد هر هفته مادرش رو ببینه، یکی میخواد زندگی ماجراجویانه داشته باشه، اون یکی تحمل استرس رو نداره و …
من نمیگم نباید اهداف زن و شوهر یکی باشه، بلکه حرفم اینه که نباید این اهداف با هم دیگه تناقض داشته باشه. این موضوع هم به شناخت و مطالعه کافی نیاز داره. نیاز به حرف زدن داره، نیاز به نوشتن انشا داره، باید بتونی در جملاتی زندگی زناشویی ایدهآل خودت رو بنویسی.
یجورایی تنها راه ارتباطی شما با هم دیگه کلامه، این که چقدر بتونی از این کلام به خوبی استفاده کنی خیلی مهمه.
نتیجهگیری
من نمیخوام بگم اگر کتاب بخوانید طلاق نمیگیرید، چون طلاق خیلی اوقات هم خوبه، شاید خیلی اوقات یک طلاق زودهنگام، بهترین کاری باشه که میشه کرد. اما برای دو تا آدم عاشق، که معمولا به خاطر مسائل جزئی از هم جدا میشن حیفه. اونها میتونن سالها با هم زندگی کنن، فقط کافیه کمی
– صبرشون رو بالا ببرن، این کار از طریق تمرین کارهای زمانبر انجام میشه.
– استرس و اضطراب و روحیات خودشون رو بشناسن و این مسائل رو با طرف در میون بگذارن. از این طریق هم اهداف متناقض شناخته میشه و هم هماهنگی بیشتر میشه.
– آگاهی خودشون رو نسبت به زندگی، اطرافیان، خود و چرخه زندگی جنس مخالف افزایش بدن. بدونن که باید به یک چرخه چندین ساله زندگی توجه کنن و به این چند روز نگاه نکنن:
چند وقت پیش یکی از دوستانم که مجرد بود داشت میپرسید که زندگی متاهلی چجوریه؟ یکی دیگه از دوستانم که تازه ازدواج کرده بود شروع کرد به درد دل که اوضاع خیلی بده، کلی فشار باید تحمل کنی و….
دوست مجرد من که البته خیلی هم دانا بود گفت: من که نباید از کسی مثل تو بپرسم! باید از یک کسی بپرسم که تمامی دورههای زناشویی رو دیده.
دوست متاهل گفت: خوب معلومه از اون بپرسی میگه خوبه، توی دوره پیری و میانسالی داشتن یک همدم و همکار خیلی خوبه.
دوست مجرد گفت نکته همینجاست، تو فقط به بخشی از این چرخه زندگی توجه کردی. در صورتی که ما به ناچار باید تمامی این چرخه رو طی کنیم.
– از خشونت، ابتذال و فقر کلامی دوری کنن. کمی روی واژگان و … کار کنیم. خودمون رو از محیطهای سمی، ضدحال، انتقادی محض و … دور کنیم. توی محیطهایی نچرخیم که آدم ضدحال زن، مسخرهگر، تیکهبنداز و بیحیا صدر مجلس نشسته.
– رویاسازی مشترک رو یاد بگیرن. هماهنگی رو یاد بگیریم. کمی در مورد مسائل روانشناسی، جامعهشناسی و مدیریت مطالعه کنیم. کمی رمان و تاریخ بخونیم و رویاپردازی کلی توی زندگی رو یاد بگیریم.
– از چشمچرانی و ذهنچرانی پرهیز کنن. ببینید این موضوع ربطی به مذهب نداره. خواهشا به مذهب ربطش ندید. این توی همه دنیا چیز بدی هست.
– عزت نفس خاص خودشون و عزت نفس خانوادگی رو بدست بیارن. بدونن که اونها خوبن، اون خانوادهای هم که سطح زندگیشون خیلی بالاتره هم خوبن. هر کسی یک جایی از دنیا داره زندگیش رو میکنه.
– توی هر رفتاری، کمی دورتر رو هم ببینن. به این فکر نکنن که من با این حرکتم، حالش رو میگیرم، به این فکر کنن، که قراره حالاحالاها با هم زندگی کنیم. یعنی کمی آیندهنگری رو قاطی هر تصمیمی که میخواهیم بگیریم بکنیم.
حالا یه حسی بهم میگه: بخش عمدهای از موارد بالا رو از طریق محتوا و فرایند مطالعه کتاب میشه به دست آورد. نه لزوما همش رو.
به نام خدا
میثم مدنی عزیز
ازمطالبی که بیان کردی استفاده کردم منتهی چند مورد به ذهن ام رسید:
یکی اینکه مطالبی که بیان کردی در مورد مثلا” تنها راه با هم ماندن، داشتن اهداف ناتناقض است”یا” من نمیگم نباید اهداف زن و شوهر یکی باشه، بلکه حرفم اینه که نباید این اهداف با هم دیگه تناقض داشته باشه”این موارد در ظاهر امر درست هستش بهر حال برای داشتن یک زندگی با دوام داشتن اهداف نامتناقض خیلی خوب هست.ولی مشکلی که پیش میاد اینه که زندگی بنظر میرسه(البته من تجربه ای ندارم.فقط نظر شخصیه)یه تابع خطی نیست که سیر صعودی داشته باشه، آنگونه که من از نوشته شما برداشت کردم .بنظر میرسه یه تابع سینوسی باشه.وبالا وپایین های زیادی داره.وممکنه مشکلاتی روبرو شویم که غیر منتظره باشه یا مسیرزندگی مون عوض بشه وعملا اهدافمون تغییر کنه،اینجا باید چکار کنیم؟میخوام بگم که نظر شما در مورد تشکیل یه شرکت (که درست هم هست طبق قواعدحقوقی) ثبوتا مشکلی نداره ولی آیا درمقام اثبات وعمل هم میشه به این سادگی زندگی رو با یه شرکت که شاید همیشه هدفش مشخصه مثلا فقط درحوزه نرم افزارو وفقط تحت شرایط خاص ومشخص مثلا مالی منحل بشه،قیاس کرد؟درحالی که زندگی جنبه های مختلفی داره وهر کدام هم ممکنه تغییر کنه درطول سال ها.مثلا من الان که لیسانس گرفته ام هدفم ادامه تحصیل نیست وقصدم وکالت درشهر خودمون هست ونزدیکی به پدر ومادرم.حالا با همین هدف ازدواج میکنم حالا اگه بعد ده سال نظرم تغییر کردوخواستم ادامه تحصیل بدم ومثلا امریکا هم مقصدم باشه ویا حتی بعد ورود به اونجا خواستم بمونم، اینجا باید چکارکنم اگه همسرم مخالف باشه وبگه ماقرارمون این نبود من دوست دارم همینجا بمونیم .چطوری این تعارض رو حل کنیم؟نمیدونم تونستم منظورم برسونم یانه؟
اون چیزی که بنظر من اومده اینه که ما باید به یه چیزای فراتر از اهداف اعتقاد داشته باشیم (به نظر من هدف خیلی شخصی هست ودر زمان های مختلف ممکنه تغییر کنه)درحوزه های مختلف اعم ازمذهب،تحصیل،شغل،مسایل مالی،عاطفی و…که اونها تغییر پذیری کمتر دارن مثلا درباب تحصیل بجای صرف پیشرفت در مقاطع مختلف خود ذات مطالعه برامون ارزشمند باشه(این دیگه هدف فک نکنم باشه ) و تحت هر شرایطی ودر هرموقعیتی ترک نمیشه حالا ممکنه یه مقطعی ترک بشه ولی قطع نمیشه.من معتقدم ما باید به یسری کلیاتی درحوزه های مختلف زندگی برا خودمون داشته باشیم تااولا جزئیات رو بتونیم روی اینها سوار کنیم وثانیا درمواقع بحرانی به اون قاعده کلی اول رجوع کنیم.البته کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر هم که محمدرضا معرفی کرده با یه نگاه سرسری که انداختم به نظر میرسه در بحث تعارضات راه گشا باشه.
درنهایت یه جمله میگم که معتقدبه زندگی براساس اصول هستم که درتعارضات به این اصول رجوع کنیم(به نظرم اصول داشتن با هدف داشتن فرق میکنه.)
واقعیتش اینه که احتمالا تا حالا عاشق نشدید تا ببینید نمیشه روی یکی کردن اصول کار کرد. حتی در سطح ارزشها هم نمیشه کاری کرد. معمولا خیلی سخته کسی رو پیدا کنید که اصولش با شما یکی باشه. هر چقدر هم هنر بیان اصول و ارزشهاتون رو داشته باشید، نمیتونید هماهنگی زیادی ایجاد کنید. اما در سطح اهداف میشه کاری کرد. چون اهداف شفاف، زماندار و مشخص هستند. ما قصد نداریم سنگ بزرگی برداریم که علامت نزدن هستش.
اگر بخواهید بر مبنای منطق ازدواج کنید، هرگز شاید روزی نیاد که بتونید چنین کاری کنید. تازه وقتی خیلی منطقی میشید و پیش میاد، اصل موضوع رو از دست میدید. مثل این میمونه که سوار چرخ و فلک شهربازی شدید و تمام فکرتون توی مکانیک و فیزیک حرکت اون چرخ باشه.
حتی شما توی یک شرکت هم نمیتونی خیلی اصول منطبق با همی داشته باشی. اما با تعیین اهداف مشترک میتونی توی مسیر مشترکی که میخواهید قدم بردارید، مشابه بودن ارزشهاتون رو بررسی کنید.
نکته بعدی اینه که اکثر طلاقها توی سالهای اول رخ میده. به نوعی زمان و انرژی لازم برای هماهنگ شدن رو ندارن. اگر اهداف مشترک خوبی تعیین بشه، میتونن از این دره مرگ (۳ تا ۵ سال اول ازدواج) رد بشن.
از پاسختون متشکرم خیلی کامل وخوب بود.بله منم در کامنت قبلی ذکر کردم که تجربه ای نداشتم،برای همین میخواستم نظر شما روبدونم که گفته بودین فک کنم 8سالی میشه ازدواج کردین.تاببینم این چیزایی که تو ذهن ام هست فقط درمقام نظر هست یانه؟اینکه فقط یکسری تصور هستش.مثال چرخ وفلک تون خیلی قشنگ بود.
در ارتباط با اینکه در مجالس و جمع هایی که افراد چهارچوب اخلاقی برای کلام و رفتارشون ندارن نباشیم کاملا صحیحه چون به هر حال ما از اطرافیان تاثیر میپذیریم.اما مشکل اینجاست که تقریبا خیلی از جاها این طور شده خصوصا نسل جوان تر.بنده شخصا باشگاه دانشگاه(که وقت زیادی رو میگذرونم اونجا)و خلاصه هرجایی که تایم زیادی با اطرافیان در ارتباطم از همین جمع های سمی هست.اوایل خیلی مقاومت نشون میدادم که شبیه جمع نشم ولی این منجر به تنهایی میشه و ناراحت کنندس.جدا از اینکه وقتی رفتاری صحبتی با ارزش های ما هم سو نباشه ما به ازای هربار دیدن رفتار و شنیدن حرفای نا به هنجار و نادرست اذیت میشیم و برای مقابله با این شرایط ،شاید یک ججور مکانیسم دفاعی باشع که باعث میشه تدریجا نسبت به اون بی تفاوت بشیم و بعد مدتی هم عادت کنیم و شاید حتی در خودمون هم شکل بگیره متاسفانه.
دوری کردن از این فضاها خوبه ولی اگر امکانش باشه که گاهی اوقات واقعا نیست مثل دانشگاه
آدما مسایل رو از راه های مختلفی حل و فصل میکنن دختر و پسری که ازدواج می کنند باید روش های حل مسئله یکسانی داشته باشند. یا روش های حل مسئله آنها طوری باشد که با یکدیگر در تعارض نباشد. شخصیت انسانها روی روش های حل مسئله آنها تاثیر می گذارد.
در نظر داشته باشیم امکان دارد یک فرد وقتی که یک تعارضی برایش پیش می آید از روشهای سلبی برای رسیدن به هدف استفاده کنند و فرد دیگر از روشهای تعاملی.
انجام یک تست شخصیت شناسی (disc یا mbti) می تواند بسیار سودمند باشد.
دختر و پسر باید وقتی خود را آماده ازدواج بدانند که اهداف کلان زندگی آنها تثبیت شده باشد که معمولاً این اتفاق در سن ۲۷ و بعد از آن رخ می دهد.
در صورتی که هر دو نفر اهداف کلان مشابهی در زندگی داشته باشند و از نظر شخصیتی مکمل یکدیگر بوده باشند و از روشهای حل مسئله متناسب بهره ببرند آنگاه میتوانند با مشکل کمتر به مسیرشان ادامه دهند البته سبک زندگی های گذشته را با سبک زندگی امروزی نمی توان مقایسه نمود.
در مورد این تستها که گفتید خواهم نوشت.
یک موضوع را در نظر داشته باشید. در مورد لیلی و مجنونها، شخص قبلا انتخاب شده و امکان تغییر در آن نیست! حالا باید راه حل پیدا کرد که چطور میتوان بهتر زندگی کرد؟
مسئله دوم این که متاسفانه حس دوست داشتن و پسندیدن عقلی نیست. اگرچه باید باشد، اما معمولا نیست. انسانها با حسشان خرید میکنند، انتخاب میکنند و سپس با عقل توجیه میکنند. راستش رو بخواهید ازدواج چیز آنچنان عاقلانهای نیست! حداقل در ایران.
در مورد اهداف بلند مدت، (۱۰ سال به بالا) کمی مشکل وجود دارد. ما معمولا تصور مناسبی از ده سال آینده خود نداریم. یعنی میتوانیم برای خود تعیین کنیم، اما نمیتوانیم آن را مبنای مقایسه و آزمون قرار دهیم. معمولا آنقدر عقاید و نظرات ما در طی این زمان تغییر میکند که اصرار بر آن مانند اصرار بر جهل خواهد شد. معمولا لیلی و مجنونها به لحاظ رویا و اهداف بلندمدت همگام خواهند شد اما در اهداف صریح و تعهد آور کمی دچار تعلل خواهند شد. از این رو نمیتوان روی اصول یا اهداف بلندمدت تاکید کرد.
به نظرم اختلاف نظرها و تفاوت ارزشها و اصول توی زندگی مشترک یک جایی میزنه بیرون. نگاه شما به ازدواج و زندگی خیلی شبیه نگاه به کار و زندگی شرکتی و کاری هست. در حالی که این دوتا خیلی متفاوتند حتی اهداف و رویاهای مشترک هم نمیتونه یه زندگی که دو نفر توش خیلی متفاوت هستن رو نگه داره. شاید تو کار بشه اما تو زندگی نمیشه و این تفاوتها توی قسمتهای مختلف زندگی مانع میشن. (این نگاه خیلی مکانیکیه)
اینکه انتخاب همسر تا حد زیادی بر مبنای احساسه به نظرم توی سنین پایینتره که افراد تجربه زیستی کمتری دارن و سختیهای کمتری رو دیدن. اما در سنین بالاتر به مراتب ازدواجهایی که منطق توی اونها پررنگتره بیشتر دیده میشه. (توی سن بالا آدم بهتر میفهمه کی به درد زندگیاش میخوره و برا همین سختگیرتر میشه و شاید دیگه اصلا ازدواج نکنه، چیزی که من تو محیط اطرافم میبینم. انتخابهای بهتری شکل گرفته.)
البته خوب افراد معمولا دچار یه خطایی میشن فکر میکنن چیزی که خودشون تجربه کردن همون درسته. شاید شما توی سننین پایینتر ازدواج کردین و تجربه خودتون رو میگین که نمیشه اینقدر تعمیمش داد به نظرم.
در کل فکر میکنم مطالعاتی که گفتین لازمه اما برای قبل ازدواجه که آدمها انتخاب با خطای کمتری داشته باشن. (البته بماند که تجربههای دوستی قبل ازدواج خیلی کمک کننده هستن که تو عرف ما هنوز هم مذموم هستن تا حدی.)