راستش بهانه این صحبت یک سخنرانی TED از «دن اُنریش» با عنوان
هستش. عنوانش که خیلی بازاری و قشنگه. مخصوصا برای ما که تا اسم ژن خوب میآد، رگ ضدنابرابریمون بیرون میزنه. ایشون با نشون دادن نتایج یک سری آزمایش نشون میده که با تمرین و آزمایش میشه استرس، جریان خون و … رو بهبود داد. به حرفهای بازاریابیگونَش توجه نکنید به اسلایدها و آمارش دقت کنید! در واقع داره میگه کسی که مراقب بوده و برای مدت زیادی تمرین کرده، ۵۰ درصد اوضاعش بهتر بوده. به خاطر این آزمایش خوب روی عادتها از ایشون بسیار ممنونم. اما این ربطی به سرنوشت نداره! معمولا در امور سرنوشتساز، ما کمک، زمان و انرژی وقت گذاشتن و اصلاح این عادتها رو نداریم.
تازه زمانی که این عادات کاهنده استرس، عمومی بشن، اون موقع مقادیر ریزتر و جزئیتر مهم میشن. مثلا اگر در گذشته دستیابی به مدرسه یک نقطه شروع حساب میشده، الان دسترسی به معلم خوب و ایدهبخش مهمتر خواهد شد.
باز هم میگم به هیچ وجه منکر عادات، تمرین و … نیستم، اما حرفم اینه که من به عنوان میمون، لزومی نداره کلی تمرین کنم مثل ماهی شنا کنم! یا ماهی شاید هرگز نتونه بیاد مثل من از درخت بالا بره. اون همه سال انرژی و … رو برای یک چیز بهتر بگذار.
طنز روزگار اینه که قدیمیترین کتاب همین سخنران،
هستش که مربوط به سال ۱۹۸۳ یعنی ۳۳ سال پیش (به اندازه سن من!) هستش. ایشون توی اون کتاب کلی روش برای کاهش استرس و جلوگیری از حملات قلبی نوشتن. کلی آزمایش و از این دست. کاری به عنوانهای تجاری کتابهاش ندارم. فقط یک چیزی رو میخوام بپرسم که خودم از این سبک پرسیدن و صحبت کردن به طرز عجیبی متنفرم. به میزان زیادی این جور حرف زدن رو بد میدونم ولی اعتقادم اینه که تنها کارکرد این حرفی که میخوام بزنم برای کسی با ادعاهای ایشون (در عنوان سخنرانی و نه در متن سخنرانی) هستش.
سی ساله داری میگی استرس رو میشه کنترل کرد و روش ارائه میکنی، اما از یک پسر ۱۷ ساله (دهه هفتاد یا هشتادی خودمون) تازه کار، پر استرستر صحبت میکنی! حتی استرس نمیگذاره راحت توی سخنرانی خودت نفس بکشی…شاید هم استرس نباشه مشکلات سیستم تنفسیت باشه…اینو چی میگی….
میدونم الان میتونید کلی جواب به من بدید. ….
من همه جواباتون رو دوست دارم، چون در واقع به نوعی تایید عنوان این نوشته است!
توی بخش دو همین سری محک سه بچه خوک، در مورد این موضوعات بیشتر نوشتم.
پانوشت: شاید این سه تا رو بخونید بهتر بتونید عنوان این نوشته رو با متن ربط بدید.
«باز هم میگم به هیچ وجه منکر عادات، تمرین و … نیستم، اما حرفم اینه که من به عنوان میمون، لزومی نداره کلی تمرین کنم مثل ماهی شنا کنم! یا ماهی شاید هرگز نتونه بیاد مثل من از درخت بالا بره. اون همه سال انرژی و … رو برای یک چیز بهتر بگذار.»
اما خب تو تلاش میتونم یه بخشهایی از خودم رو پیدا کنم، شاید یک استعدادی در من هست که اصلا نمیدونم ولی تو تلاش تازه میبینمش، یا اگر همون اول راه جا نزنم و صبوری کنم کمکم خودش رو نشون بده. گاهی اوقات لازم هست به خودمون سختی بدیم وگرنه تجربههای جدید رو از دست میدیم، بالاخره یه حرکتی باید بکنم تا بفهمم میمونم یا ماهی.(امیدوارم برداشتم از نوشتههاتون اشتباه نباشد.)
به نوعی حق با شماست.
اما هدف اصلی من از طرح این موضوعات تمرکز بر عزت نفسه! توی بخش ۳ همین سری توضیح دادم. موضوع اینه که الان کجاییم؟
این که چجوری راه خودمون رو پیدا کنیم و استعدادمون رو یک بحث دیگهای هستش. مشکل اینه که اغلب اوقات ما باید رقابت کنیم تا راحت زندگی کنیم وقت زیادی هم نداریم. توان تحمل سرخوردگی زیادی هم نداریم. از طرف دیگه، رسیدن به حدی که بتونید بفهمید واقعا چی هستید کلی طول میکشه و سختی داره. یعنی حتی ممکنه سختی رو هم بکشید اما نفهمید چکارهاید.
یکم باید حساب کتاب داشته باشیم. به نظرم اگر طبق برنامه (که در موردش صحبت خواهم کرد) پیش بریم، تحمل سختی و تلاش خوبه. اما باید از دور خود پیچیدن الکی جلوگیری کنیم.
ممکنه در یک دامهای سختی بیفتیم که باید کلی آدم قوی پیدا بشن تا بیان کمکتون کنن از چاه در بیایین. هر وقت بدون برنامه، سختی (مزمن یعنی از یک مدتی بیشتر) کشیدید، بدونید یک جای کارتون اشتباهه! اون درد و سختی دیگه لذت داره.
عالی بود