۱- فقدان مکتب عشق
نمیدانم این عبارت از آن کیست، اما به حقیقت نزدیک است:
دعوا، خشونت و فحاشی در جامعه عادیست، شما اگر یکی از اینها را در خیابان ببینی تعجب نمیکنی. اما محبت، عشق ورزیدن و کلام زیبا را عُرف نمیدانیم و از انجام آنها در زندگی کراهت داریم. اگر کسی را ببینیم که در خیابان چنین میکند، دستان خود را میگَزیم و فحش نثارش میکنیم….
من اصلا کاری ندارم که حقیقت بالا، خوب است یا بد! بالاخره یک حقیقت است که نمیتوان با آن مبارزه کرد. باید ساخت. اما یک چیز جای سوال دارد:
در مدرسه که نظم بر محبت چیرگی دارد، در خانه که محبت پدر و مادر به هم زشت است و انجام نمیشود، در خیابان هم که عشق ورزیدنی نیست، بلکه دعوا و کلافگی است. تلویزیون، رادیو، سینما که هر یک کاریکاتوری دردناک از عشق و محبت را نشان میدهند و هیچ سِنخیتی با واقعیت ندارند. شبکههای اجتماعی که بیشتر از نفرت، مسخرگی، تحقیر، جدایی و عشقهای سانتیمانتالی و غیرواقعی حرف میزنند. شعرها و آوازهای این دوره هم که یا از جدایی هستند، یا از خیانت و اندکی ناموزون از عشق. محبت و عشق ورزیدن هم که ژنتیکی نیست و وابسته به محیط و عُرف است، پس ما کجا قرار است محبت کردن و عشق ورزیدن را بیاموزیم؟ کجا ادبیات و آداب محبت را بیاموزیم؟ چه کسی برای ما الگو باشد؟
لطفا قبل از ادامه، کمی در مورد شرایط جامعه فکر کنید و سعی کنید به سوال پاسخ دهید. مشکل اینجاست که ما محبتکردن و عشق ورزیدن را اعمالی بسیار ظریف و حساس نمیدانیم! خیلی دردناک است که خانمهایی که مدتها برای خوب نشان دادن ظاهر تلاش کردهاند، با حرفهای رکیک نسبت به هم ابراز محبت میکنند! مردها که دیگر هیچ. هر چه حرف رکیکتر، هر چه شوخی احمقانهتر … دوستی عمیقتر…
این موضوع، من را یاد نمایش «ضربت خوردن حضرت علی» نوشته «بهرام بیضایی» به کارگردانی «محمد رحمانیان» میاندازد. هنوز هم فریادهای امیر جعفری (در نقش ابن ملجم) موهای تنم را سیخ میکند (نقل به مضمون ناقص میکنم چرا که یک سال پیش دیدم و شنیدم، آن هم با احساسی سِر کننده، که حافظه من را معلول میکرد):
مردم بیش از آنکه عشق و محبت علی را بشناسند، شقاوت و ظلم و بد دِلی ابن ملجم را میشناسند! ابن ملجم هم عاشق علی است! حتی نمیداند این شمشیر که بر او میکشد از عشق است یا نفرت! آنقدر که از شقاوت ابن ملجم گفته میشود از رفتار علی گفته نمیشود. این جاست که ما بیشتر با ابن ملجم خو گرفتهایم تا علی. این جاست که ما قطام را از علی بیشتر شناختهایم.
متاسفانه اینجا علی تنها نیست (متاسفانه اینجا نمیتوان گفت خوشبختانه)! کلا ما آنقدر که عاشق تحقیریم، آنقدر که عاشق بزرگ کردن خودمان به وسیله تنزل دیگرانیم، دوست داریم بدی بشنویم، دوست داریم از ظلم بشنویم، دوست داریم خود را مظلوم نشان دهیم تا ضعفهای خودمان را بپوشانیم، از بدیهای کشورمان بگوییم که کلی رویش (آن هم برای تحقیر سایر کشورها) تعصب داریم. همزمان به اعراب میتوپیم و به غرب! چین را با کالاهایش تحقیر میکنیم، ژاپن را با سخت کوشی.
همه اینها را گفتم تا عمق فاجعه را درک کنید. ما محبت کردن و عشق ورزیدن را یاد نگرفتهایم و فضا را برای یادگیری فرزندانمان، برادرانمان و خواهرانمان مهیا نکردهایم. ما همزمان به داعش میتازیم که ببین… چگونه داعش بچههای کوچک را در معرض خون و ظلم وشقاوت قرار میدهد، و من میپرسم
مگر ما با فرزندانمان چه میکنیم؟ جز این است که همان شقاوتها را که یک بار انجام شدهاند، دهها بار نشان میدهیم؟ جز این است که سِیلی را که یک کشور را در نوردیده و مردمش بعد از چند وقت خوش و خرم سر زندگیشان رفتهاند را بارها دیدهایم؟
یادم میآید سالهای ۸۶ و ۸۷ بود که در فرهنگسرای ابن سینا (شهرک غرب تهران) روزهای جمعه، یک سری سخنرانی و شعر و …. برگزار میشد. من هم عاشق این همه سخنران و بزرگمرد، میرفتم و پای سخنانشان مینشستم. یکی از سخنرانان (پانوشت ۱)، خیلی قشنگ این موضوع را برای ما روشن کرد. کل گفتگو را در قطعه زیر آوردهام.
سخنران: میخواهم از سندروم دوتل برایتان بگویم. چه کسی میتواند بگوید در مورد چیست؟
حضار هر یک سخنی گفتند، یکی از بیماریهای خاص، یکی از عیوب اجتماعی، …
هیچ کدام درست نبودند.
سخنران ادامه داد: در گذشته که توالتهای عمومی شهرداری به ندرت شسته میشدند، بوی تعفن و گند مدفوع و ادرار کاربران آن توالتها، به شدت آزار دهنده بود. از طرفی نمیتوانستند (با توجه به امکانات آن زمان) راهکار بهداشتی برای آن پیدا کنند.
چه کردند؟ مایعی یافتند بسیار بدبو، متعفنتر از بوی ادرار و مدفوع! اما با بویی متفاوت. آن را به دور سنگ توالت میریختند. دیگر بوی بد مدفوع به مشام شما نمیرسید چرا که بویی قویتر آنجا بود. نام آن مایع دوتل بود! حال تلویزیون و روزنامهها از وقایع فجیع سایر کشورها (سومالی، افغانستان، ویتنام و …) بهره میبرند تا بوی گند موجود در کشور را بپوشانند و ما خوشحال از این که بوی تعفن خودمان به مشاممان نمیرسد!
طبق مطالعه من، نگاه به حکومت از طریق تفکر توطئه، سادهترین و احمقانهترین شکل ممکن است. تلویزیون و رسانه، چیزی را نشان میدهند که ما دوست داریم! برعکس آن چیزی که همه میگوییم، تمام این رسانهها ملی هستند.
حال به نظر شما سخنان آن استاد، در مورد رفتار ما آشنا نیست؟ آیا ما با تمرکز بر خشونت، خشم و … بوی تعفن بدرفتاریها و نادانیهای خود را نمیپوشانیم؟ آیا ما با تحقیر این و آن، عیوب خود را کوچک نمیشماریم؟
ما متاسفانه با وجود این همه داستانهای عاشقانه خوب و بلند، این روحیه شرقی که سرشار از نشاط است و شادی، از نظر دانش محبت و عشق ورزیدن نادانیم.
بگذارید یک سوال بپرسم تا بدانید چقدر در مورد محبتکردن و عشق ورزیدن کم میدانیم. سعی کنیدبه سوال، یک پاسخ بدهید و بعد سراغ توضیح بروید.
فرض کنید فرزندتان (برادر یا خواهر کوچکتان) در حال دویدن زمین میخورد. شروع به گریه میکند. چه میکنید؟
آنهایی که پاسخ دادهاند، هیچ از عشق نمیدانند!
گاهی باید محل نداد مثل یک پدر (یا مادر پدر-وار)، گاهی باید مثل یک مادر (پدر مادر-وار) در آغوش گرفت. گاهی باید سخن گفت تا انگیزه داد، گاهی باید سکوت کرد، تا شنید نوع گریه را. گاهی باید رفت! تا برخیزد و راه افتد، گاهی باید اشک ریخت با او، تا ببیند در آینه تو، آنچه میکند!
اگر مسئلهای را سادهسازی میکنید، یعنی از آن چیزی نمیدانید یا اهمیتی برای شما ندارد.
«آلن دباتن» در اینجا چه زیبا از نقش عشق یک مادر میگوید:
نقطه مقابلِ آدمهای ظاهربین، مادر شماست. نه لزوما مادر شما، یا حتما مادر من. او کسی است که به موفقیتهای شما اهمیتی نمیدهد. متاسفانه، اغلب مردم، مادرهای ما نیستند. میزان احترام و همراهی آنها با ما، اغلب به موقعیت ما در سلسله مراتب قدرت جامعه وابسته است.
آیا ادعای عشق به کسی میکنید و مرتب کاستیها و ضعفهایش را فریاد میزنید؟ آیا از عشق صحبت میکنید در حالی که جیبهای خالی، نمره پایین، موقعیت اجتماعی پایین، رفتار دیگران را مرتب بر سر (به اصطلاح) معشوق خود میزنید؟ فقط به این بهانه که دوست دارم رشد کند؟ چقدر در این سالها به اسم عشق و غیرت ناموسی، آدم کشته شد؟
به نظرم دلیل تمام اینها که دیدید، حاصلِ نبودِ مکتبخانهای برای آموزش عشق است.
۲- مدعیان توخالی، ماموریت غیر ممکن
در جاهایی، عشق ابزار پول درآوردن شده است. در بعضی شبکههای اجتماعی، یک بازیگر یا خوانندهای با بیش از ۴ میلیون عضو میگوید همه شما را دوست دارم، عاشقتونم! یکی نیست بگوید، لطفا معنا و کلمه عشق را تحریف نکن؟ یکی نیست بگوید خوب من لنگ ۴ میلیون تومن پولم، اگر عاشقمی، تو که این همه پول داری، کمکم کن؟ مگر ما میتوانیم با بیش از ۷ نفر دوست باشیم؟ مگر میتوانیم عاشق ۱۰۰ نفر باشیم؟
خواننده از عشقی میخواند که مال او نیست! مردم با ترانههای عاشقانهی خوانندگانی بزرگ میشوند، که حاضر نیستند با عشقشان ازدواج کنند! از عشقهایی حرف میزنند که به آن خیانت شده. کوتاه در چند جمله. نتیجه این عشق چیست؟ نتیجه این رفتار چیست؟
آنقدر از شکست عشقی و خیانت در عشق شنیدهایم، که دیگر این کلمات را در کنار هم تصور میکنیم! شاید بگویید این که اشکال ندارد. ما عشقهای خوب هم داریم. بگذارید با یک مثال توضیح دهم. به دو کلمه زیر دقت کنید که دو معنای مختلف دارند و هیچ ربطی به هم ندارند.
موز استفراغ
فرض کنید من این ترکیب را چند بار به کار ببرم! چه چیزی را در ذهن تصور میکنید؟ آیا تا چند دقیقه دیگر اگر موزی برای شما بیاورند، میتوانید شاد و با لذت بخورید؟
عشق هم همین طور شده، آنقدر به همراه کلمات ناجور آمده که شما همزمان با کلمات دیگر تصورش میکنید. حال سوال: آیا میتوانید عشق را بورزید، زمانی که آن را با کلمات منفی دیگر به صورت همزمان در ذهن دارید؟
بسیاری از شاعران و سلبریتیهای ما، مدعیان عشقند، اما این یک ماموریت غیر ممکن است، از آنها خواهشم این است که لطفا معنا و مفهوم عشق را به گند نکشید. از متخصصان حوزه کلام و واژه درخواست دارم:
کمک کنید این اسم عشق را برای ما بگذارند! با آبروی عشق بازی نکنند.
برای سلبریتیها و دیگران، واژههایی متناسب بسازید، تا ما تکلیف خود را بدانیم.
۳- کتاب، نمایش سِرِّ عشق
من شرط میبندم، اکثر ما (میتوانید از ۴ نفر اطرافیانتان بپرسید) از عشقِ
لیلی و مجنون – فرهاد و شیرین – زال و رودابه – بیژن و منیژه – ویس و رامین – همای و همایون – سلیم و میترا – اورنگ و گلچهر – وفا و مهر – نورجهان و جهانگیر – جهانگیر و انار کالی – ثریا و شهریار – امیر ارسلان و فرخ لقا – بهرام و گل اندام
فقط اسمهایی شنیدهایم، آن هم فقط داستانهایی که مجبور بودهایم یا به قدر کافی مسخره شدهاند (مسخره شدن توسط رسانهها را بد نمیدانم، نخواندن اصل داستان را بد میدانم).
شرط میبندم که اغلب ما تفاوت زمان میان
ادب کردن و محبتکردن – کنترل و توجه – محبت و لفاظی – عصبانی شدن و صبر – عصبانی شدن و خشونت – درک متقابل و دلداری – بحث و جدل – خود خواهی و خود دوستی و …
را نمیدانیم.
شنیدهام، که ما فقط قسمت کوتاهی از زندگی عشاق را در ذهن داریم.
تجربه کردهام که ما توان نَشتِ محبت را به صورت پیوسته و هموار نداریم، فقط بلدیم، محبتهای خود را چون بهمن بر سر دیگران بریزیم. این طنز دیگر یک گزاره عام شده که
جوانی به خاطر عشقش، دستش را برید و در بیمارستان عاشق پرستار شد.
ما با فرزندان، همسر، استاد و دوستان خود نیز چنینیم. محبت و عشق را آوار میکنیم، نثار نمیکنیم.
به نظرم، بهتر است، با کتاب
- یاد بگیریم فرق اَعمال به ظاهر شبیه هم را.
- یاد بگیریم بارش نمنم باران محبت را.
- بپرهیزیم از باران سیلآسای (به ظاهر) محبت.
- درک کنیم اعمال کوچک ما، چگونه در چینی نازک عشق (و اعتماد) ترک ایجاد میکند.
- بفهمیم که عاقبت داستانهای عاشقانه چه شد!
- کلمات عاشقانه و محبتآمیز را جایگزین کلمات رکیک کنیم.
- ببینیم عاقبت نهایی، واقعی و با جزئیات تقلب در عشق را.
- به جای خشونت، خشم، عصبانیت، در عشق، محبت و حرکت سیر کنیم.
- به جای تحقیر دیگران برای بزرگی خود، به بزرگی بزرگان فکر کنیم. چرا که به قول مولوی «هر چیز که در جُستن آنی،… آنی» بزرگی را بجویید تا بزرگ باشید، از حقارتها دوری کنید تا حقیر نباشید.
- بوی تعفن خود را استشمام کنیم و با بهداشت و آب پاک تطهیرش کنیم، نه با بوی بدترِ مایعِ دوتل.
پانوشت ۱: من متاسفانه نام آن سلسله سخنرانی و آن اساتید بزرگوار را فراموش کردهام. این درد بزرگی است و باعث شرمساری من. اگر شما میدانید نامشان را، لطفا به من بگویید. این که چه شد من آنجا رفتم و خارج شدم، داستانی دارد طولانی، که بعدها خواهم نوشت.
پانوشت ۲: تصویر بالای صفحه مانند یک وبلاگ، نوشته شده، نه تابلو وار مثل کتابِ عاری از خطا؛ در ضمن کار برادرم محمدعلی است. شعر آن هم از «خمسه» نظامی است:
- مرا کَز عشق بِه، ناید شعاری مبادا تا زِیَم جز عشق، کاری
- فلک جز عشق، محرابی ندارد جهان بیخاکِ عشق، آبی ندارد
- غلام عشق شو، کاندیشه این است همه صاحب دلان را، پیشه این است
- جهان عشقست و دیگر زرقِ سازی همه بازیست الا عشقبازی
- اگر بیعشق بودی جان عالم که بودی زنده در دوران عالم
ادامه شعر را در این صفحه بخوانید.
جناب آقای مدنی عزیز
با سلام
بسیار نوشته دل نشین و تاثیر گذاری بود ،به احتمال زیاد نوشتن هم می تواند به ما عشق ورزیدن رابیاموزد ،چرا که از نوشته های شما می توان نوع نگاهمان را دوباره تمیز کنیم و دوباره با نگاه دیگر در ادب آموختن و تربیت خویشتن گام برداریم.
سلام میثم جان
تا حالا کجا بودی برادر با این قلم شیوا و این پشتکار ستودنی؟
خوشحالم که مینویسی و من هم این فرصت رو دارم که بخونمت.
تعبیر بسیار زیبایی بود از چگونگی پنهان کردن نقص های خودمان در پس رفتار های دیگر
در مرود تجربه عشق و محبت به وقت خوندن کتاب، من یک تجربه خیلی خوب همزمان با کتاب جستارهایی درباب عشق از آلن دوباتن داشتم. خیلی شیوا تمام احساسات همراه با عشق رو از هیجان و شادی یافتن تا سه احساس غم ناامیدی فقدان که اجزای جدا ناپذیر عشق هستند رو ترسیم می کنه و این سیر رو عمیقا به من القا کرد که من با خوندن اون کتاب احساس می کردم عشق رو تجربه کردم.
این پاراگراف کتاب منطبق با تجربه ای از عشق که هیچ وقت و هیچ جا به ما آموخته نمیشه.
دیدن ورای آدم ها آسان است، ولی ما را به جایی نمی رساند.” به عبارت دیگر چه آسان و چه بی فایده در افراد عیب می یابیم. آیا وقتی عاشق می شویم بعضاً به این دلیل نیست که، حتی به بهای کوری خودمان در این فرایند و آن لحظه خواسته ایم، دیدن ورای آدم ها را نفی کنیم؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینه متقابل باشند، آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که می خواهیم از موضع ضعف بدبینی، نجات یابیم؟ آیا در هر ” عشق در نگاه اول” نوعی گزافه پردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد؟ نوعی گزافه پردازی که ما را از منفی نگری معمول مان منفک می کند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی می کند که چنان باورش داریم که هرگز حتی خود را چنین باور نداشته ایم.
کلا آدمهای با روحیه شرقی باید در مطالعه داستانها و مطالب آدمهای با روحیه غربی به شدت احتیاط کنند. فصلهای بعد در این مورد زیاد مینویسم. ببینید من خودم از طرفدارای آلندباتن هستم و مطالب روزانهاش و کتابهاش (حتی ترجمهنشدههاش) رو هم به طورکامل میخونم و دوست دارم. اما ایشون روحیشون و بیانشون سوییسی۰انگلیسی هست که هیچ سنخیتی با ما نداره! در ضمن اگر به «شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.» نگاه کرده باشید متوجه خواهید شد که آدمهایی که عشق را تجربه نکردهاند، قضاوتشان در مورد عاشقها دور از قضاوت است.
راستش تا حالا با این دید که این ماجرا در فرهنک متفاوتی رخ می ده کتابی رو مطالعه نکرده بودم ولی من به این قایل هستم که زندگی رو هر کدوم از ما به صورت آموخته شده تجربه می کنیم. تجربه زندگی از نگاهی دیگر و در فرهنگی متفاوت این فرصت رو فراهم می کنه که دالون های تاریک ذهن روشن شده و از اصل ماجرای یکسان تجربه متفاوتی به دست میده.
در اصل تجربه لذت یک ماجرا که ممکن با عینک نگرشی آموخته شده من هرگز به دست نیاد رو ترجیح می دم به محاسبه منطقی درست یا غلط بودن این ماجرا در فرهنگ خودم.
مطلب شما در مورد دشواری انتخاب در محک نگهداشتن ادرار خوندم، مسیله انتخاب همراه خودش پارادوکس داره و با شما موافقم. منتها تجربه یک احساس در جامعه ای که احساس سرکوب می شه و با پتک منطقی که خود چارچوب قابل اتکایی نداره پس زده میشه مثل یک آگهی شیرین تلویزیونی که فیلم رو تحمل میکنی تا اون رو ببینی، کوتاه اما تأثیرگذار ولی همیشه این نکته ازارت میده که من باید اون زمان رو هزینه می کردم برای این تجربه کوتاه و غیر ماندگار
نه غربیها لذت و عمق اشعار مولانا و حافظ رو مثل ما درک میکنند، نه ما (به نسبت) لذت اونها از اشعار خودشون رو.
اگر دقت کرده باشید، ما دچار چندگانگی در کشف احساس شدیم. از یک طرف در فیلمها (غربی و شرقی غربوار) یک کاریکاتور رو نشون میدن که هیچ سنخیتی نداره با واقعیت. از اون طرف کسی (اطرافیان وگرنه در کتابها پره) نمیآد برامون اصل ماجرا رو بگه.
خیلی از حسها (که ما فکر میکنیم اصل کاره) حکم بستهبندی شیک یک کالا رو داره. فقط قراره کمک کنه، گول بخوریم و اون کالا رو بخریم. اصل کالا یک چیز دیگه است! ما حکم اون آدمی رو پیدا کردیم که هسته موز رو میندازه دور! وقتی که اون کالا با ظاهر شیک رو باز میکنیم (ازدواج میکنیم) مرتب دنبال جذابیت عکس روی جلدیم. در صورتی که چیزای خیلی با ارزشتری توی اونجا هست. مسلمه که اگر ما روی گول خوردنمون احساس تمرکز کنیم، احساس بد خواهیم داشت. اما اگر سعی کنیم کارکردهای واقعی اون کالا رو پیدا کنیم خیلی بهتر میشه.
شاید باید به این فکر کنیم انگار بابامون (خدا برای خداپرستا و تکامل طبیعت برای بیخداها)، ما رو با شکلات گول زده تا واکسنمون بزنه! شما باید دنبال اثرات واکسن باشید و نه پوسته شکلات. هر چند میتونید از باباهه ناراحت باشید.
از طرفی، خیلی هم ناراحت نباشید که اینجای دنیا یک جوره و جای دیگه جور دیگه است. امیدوارم پست «چرا کتاب بخوانیم: تا یکی از اولین اصلهای هندسه، یعنی خم جردن را با عمق وجود درک کنیم!» رو که در آینده مینویسم بخونید، بیشتر در این مورد صحبت میکنم.
امیدوارم حرف شما رو درست فهمیده باشم و جواب قابل تحمل و فهمی داده باشم.
ممنونم. پاسختون کامل بود و متوجه شدم کدوم بخش از حرف من پاسخ گفتید. حق با شماست با مثال خوبی هم نکته رو باز کردید. من یک کتاب خوندم ارتباط بدون خشونت زبان زندگی اونجا بیان میکنه احساسات از هر نوعی رو باید در موردش تأمل کرد و پذیرفت چرا که در نهایت پشت هر احساس یک نیاز هست به عبارت بهتر تا احساسات پذیرفته نشده باشند ما نمیتونیم در راستای ارضای اون نیاز قدم برداریم. به نظرم جایی برای گله مندی از پروردگار طبیعت نمیمونه اگر احساس عشق رو جعبه ویترینی نیاز به تکامل قرار داده باشه. که هم جعبه خوشکلی داره و هم نیاز پشتش زیباست
ممنون بابت معرفی کتاب خوب «ارتباط بدون خشونت، زبان زندگی» از مارشال روزنبرگ. متمم هم یک معرفی ازش در اینجا داشته.
میثم عزیز
ادبیات ما توی خالص کردن احساس ما فوق العاده هست. غزل خوندن خیلی رقیق می کنه احساسات آدمو. کسی که دل به حافظ بده درکش از معشوق تغییر می کنه. اجزای صورت معشوقش رو از دریچه ای دیگه می بینه. ظرافت های ابروی یار رو می بینه و دل می بازه .عمیق تر به چشم های معشوق نگاه می کنه. تعریفش و فهمش از لب های یار دگرگون میشه. با زلف یار زندگی می کنه. جور دلدار رو به جان میخره.
من فکر می کنم یکی از دلایلی که برای ابراز عشق یا محبت از الفاظ نامناسب استفاده می شه اینه که از متفاوت بودن لذت می برن. خصوصا اینکه اگر بتونی از این روش طرف مقابلت رو بخندونی . این خنداندن تبدیل به ارزش شده. اما محتوایی وجود نداره. یه بسته بندی شیک (یعنی خنده) بدون محتوی (یعنی شادی ) . فکر می کنم خالی شدن عرصه جایگزین برای ابراز عشق یا محبت اینطور مجال رو برای الفاظ نا موزون و نامتناسب باز کرده. شعر و کتاب منبع و مخزن لبریز از الفاظ در شان عشق و محبت هست.
فکر می کنم اینستا و فیس بوک هم روی فرآیند سطحی کردن عشق یا شیدایی تاثیر زیادی گذاشتن. خیلی از رفتارهای امروز زوج های به ظاهر عاشق تاثیر همین شبکه های مجازی هست. این شبکه ها خاصیتشون اینه که از عمیق شدن دوری می کنن. ظاهر اصله . فقط یک عکس . از یک لحظه . نه اثری از فرایند هست نه اثری از مسیر.
اما کتاب روی فرآیند عاشق شدن و ایجاد علاقه تمرکز میکنه و اون رو پرورش میده.
ممنون از دیدگاه شما، که به نوعی تکمیلکننده متن هست.
یکی از سخت ترین کارا تمرین نشت محبت ب صورت هموار و پیوسته است.😑
مطلب خوب بود و اگر چند کتاب خوب در مورد عشق معرفی کنید هم عالی هست…
شخصاً به عشق و ازدواج نگاه مثبت ندارم، اما این نگاه مربوط به این زمان و این سطح از تجربیات من هست، با گذشت زمان ممکنه تغییر بکنه…