۱- شینوبی (Shinobi: Heart Under Blade)
راستش من ابتدا جذب جلوههای بصری و زیبایی صحنههای طبیعت و رزمی (تخیلی) فیلم شدم. حداقل برای منی که چند تا بازی شینوبی (از کنسول میکرو بگیر تا سگا، نینتندو و سونی) رو تا آخر رفته بودم و برای هر کدوم کلی زمان گذاشته بودم، دیدن فیلمی با این عنوان خیلی جذاب بود. فیلم به نظر سطحی میآد، اما انگار کل فیلم هدفش بیان یک نکته بود (مثل فیلم grey که اینجا نوشتم در موردش).
داستان فیلم در مورد دو قبیله دشمن (چندصدساله) در دو روستای نسبتا نزدیک هست. هر کدوم از روستاها، مبارزانی ویژه دارن که قدرتهای تخیلی دارند، از سرعتعمل خیلی زیاد، تا کشتن شخص با نگاه. از پاشیدن سم از دهان تا کارهای عجیبقریب دیگه که هر سپاهی رو به زانو در میآورد. تک تک این افراد هم از بچگی برای این کار آموزش میدیدن.
هر سپاهی میخواسته به منطقه اونها نزدیک بشه، به سرعت شکست میخوره. این میشه که لیزو (موسسه سلسله شوگانها در ژاپن) از ترس این دوقبیله به صرافت میافته که باید بلایی سر این دوقبیله بیارن.
(لطفا اگر فکر میکنید ممکنه لذتتون از فیلم کم بشه، اول فیلم رو ببینید بعد بقیه این بخش رو بخونید، چون داستان لو میره در ادامه این بخش، در واقع از بخش دو شروع کنید)
در این میان هم دختر یک قبیله با پسری از اون یکی قبیله عاشق هم دیگه میشن، اما به خاطر دشمنی هم نمیتونستند با هم زندگی کنند (این موضوع اگرچه کاملا بیربط به نظر میرسه، اما نکتهای هم داره).
اون پادشاه به قبیلهها میگن، ۵ نفر اولتون رو معرفی کنید و تا حد مرگ با همدیگه بجنگید (توضیح این که تعداد جنگندههای خیلی خوبشون همین حدودا بوده). میتونید یکم کلمات مهاجرت، مبارزه قبیلهای، رقابتهای درون/برون سازمانی، المپیادها و … رو هم به این داستان ربط بدید.
نکته جالب اینجاست، که هر دو قبیله میدونستند دارن به کام مرگ میرن و همشون کشته میشن، اما به کارشون ادامه میدن. حالا چرا؟ قشنگی داستان همینه. حتی پسر عاشق داستان به دختر مورد علاقش اجازه میده که بکشدش! بله درست خوندید.
در نهایت هم دخترک عاشق و معشوق، میره پیش پادشاه، کشته میشه و فیلم تموم میشه.
نکته عجیب کجاست؟ اونجا که میدونستند دارن به کام مرگ میرن و باز میرفتن، به هیچ وجه هم کارشون خدایی و عرفانی نبود، حتی کارشون وطنپرستی هم نبود، به نظرم تمام زیبایی کار هم در اینجا بود. این که کسی نمیتونست با این بهانهها کشتن و کشته شدن رو با این موضوعات توجیه کنه.
نکتهای که مطرح میکردن این بود:
ما کل عمرمون برای مبارزه ساخته شدیم، اگر مبارزه نکنیم، یعنی زندگیمون بیهوده بوده. ما کلی استعداد برای مبارزه داریم، اگر از استعدادمون استفاده نکنیم، به معنی اینه که بیهوده به دنیا اومدیم.
شاید بهشون بخندید، اما من زیاد دیدم این کار رو:
طرف ۴ سال، ۷ سال یا ۱۳ سال رشتهای رو میخونه، حاضره تن بده به شرایط بد کارش (مرگ قسطی)، سختی و فلاکت رو تحمل کنه تا ۱۳ سالش حروم نشه.
طرفی که ۱۳ سال درس خونده، مهاجرت میکنه یا شرایط … رو تحمل میکنه، چون راهش برای ادامه دادن اون ۱۳ سال باز نیست. اصلا یک سری احمق اومدن رشته تاسیس کردن، اون آدم به خاطر حماقت، سهلانگاری، ناچاری یا جو، اون رشته رو انتخاب کرده، حالا دیگه مرتب بهش ادامه میده.
طرف در یک سازمان، سالها قبل از اون سازمان و بعدش برای یک شغل پرورش پیدا کرده و امروز فهمیده اون شغل احمقانه است (مثل همون هیئت علمی خودم) بعد میخواد خارج بشه، اما برای خودش و اطرافیانش سخته.
البته اون سمت رو هم باید در نظر گرفت که مزیت رقابتی هم مهمه، یعنی مثلا منی که سالها ریاضی کار کردم، در کارهای کوانت (محاسباتی و …) مهارت بیشتری دارم تا کارهای مدیریتی. اما کلا دلیل نمیشه آدم خودش رو به کشتن بده، چه نقد و چه قسطی.
۲- فرسودگی شغلی
تعریف فرسودگی شغلی رو از ویکیپدیا کپی میکنم:
فرسودگی شغلی یا کارزَدگی را از لحاظ لغوی میتوانیم تحلیل قوای روانی که گاهی با افسردگی همراه هست و از تلاش برای کمک به بیماران روانی یا افراد تحت فشار روانی ناشی میشود تعریف کرد. فرسودگی شغلی نشانگان خستگی مفرط عاطفی به دنبال سالها درگیری و تعهد نسبت به کار و مردم هست. به عبارت دیگر فرسودگی شغلی خستگی فیزیکی، هیجانی و روانی به دنبال قرار گرفتن طولانی مدت در موقعیت کار سخت هست. این نشانگان حالتی است که در آن قدرت و توانایی افراد کم و رغبت و تمایل آنها برای انجام کار و فعالیت کاهش پیدا میکند.
حالا چرا فرسودگی شغلی؟ شما به رشتهای علاقه دارید، به شغلی علاقه دارید، به قول امین آرامش وارد فاز کارنکن میشید، حتی به نقل از کتاب flow، دچار غرقگی میشید. دوست دارید به همه اطرافیان بفهمونید که چرا کارتون رو دوست دارید، دوست دارید در مبارزات درون گروهی،برون گروهی و رقابتها پیروز بشی، اصطلاحا برند بشید و …
خیلی جالبه، قشنگ مثل مهارتهای عجیب شینوبیها. اما به سادگی میمیرید، میدون اونقدر توی ذهنمون کردن که مردن برای مسیر خوبه، ولی من این مسیرها و اهداف رو مثل بت میبینم! شما خودتون اون رو ساختید، شما خودتون اون رو در ذهنتون پرورش دادید (در حالت خوبش وگرنه که ممکنه توی مغزتون فرو کرده باشن)، چرا باید بپرستید و به خاطرش کشته بشید؟ حالا ناگهانی یا به صورت زجر کش شدن.
من خودم عاشق کارهایی که میکنم میشم، دچار غرقگی میشم و گاهی برا دو ماه نیم ساعت تا ۴ ساعت میخوابم (البته میانگین خوابم ۷ تا ۸ ساعته)، گاهی ۲۰ ساعت پشت هم کد میزنم و تحلیل میکنم. اما مواظبم خودم رو به کشتن ندم! هر چند وقت یک بار میشینم جایی و با خودم فکر میکنم، اصلا لازمه در این حد کار کردن (نه هر روز، بلکه وسط هر دو پروژه حدودا ۳ ماه یک بار). خیلی اوقات هم خلاف تصمیمم عمل میکنم (آدمیم دیگه، گاهی احمق میشویم). اما مواظب غرقگی، خفهام نکند.
یکی از بزرگترین مشکلات غرقگی، غرق شدن در کارهای نسبتا سبک است! یعنی کسی در بلند کردن وزنه ۳۰۰ کیلویی غرق نمیشود، کسی در دو سرعت ۱۰۰ متر غرق نمیشود و جالب این که هزاران بار در روز بلند کردن هزار بار در روز وزنه ۱۰ کیلویی (حتی در غرقگی) از شما وزنهبردار نمیسازد، حتی دراز و نشست، شنا و …هم نباید هر روز انجام شود.
۳- سرخوردگی شغلی
خلاصه این میشه که بعد از چند وقت دچار سرخوردگی شغلی میشید! همون بتی که تا دیروز میپرستیدش، میخواید بزنید بشکنیدش، از اون سمت دوستش دارید. از اون ور حالتون بهم میخوره، از اون ور هویتتون رو به اون بت گره زدید! خیلی اوضاع بدی، اینجاست که از شغلتون، مهارتتون سرخورده میشید. هیچ کس هم نمیآد از سرخورده شدنش بگه!
- چون به بتش توهین میشه، چون به هویتش توهین میشه، گاهی ما بدترین فحشها رو هم نثار اطرافیانمان میکنیم، اما تحمل نداریم کسی به اونها تو بگه! صدها بار پدر و مادر رو دق میدیم و کسی توهین کنه، نابودش میکنیم، کسی به مملکت فحش بده، تحقیر کنه، بگه مردم پول ندارن، رگ گردن میزنه بیرون، اما هر روز توی مترو و توییتر، داریم از اون صحبت میکنیم.
- چون به برندش توهین میشه!فرض کن وارن بافت بیاد علیه سرمایهگذاری حرف بزنه، فرض کن یک استاد بیاد از مزخرف بودن شغلش بگه و …
اما میخوام خودافشایی کنم، بارها و بارها، به شدیدترین نحو ممکن هم از کارهایی که میکنم سرخورده میشم، گاهی دچار توهم شینوبی میشم، گاهی دچار فرسودگی شغلی میشم، گاهی حوصله هیچ کاری رو ندارم، حتی نوشتن و این مواقع تنها چیزی که حالم رو جا میآره یک سری انیمه ژاپنی (ترجیحا هم ۱۰۰ قسمت به بالا باشه) یا تموم کردن یک بازی ویدیویی هستش! خدا کنه تموم نشن فقط.
این روزها هم سرخورده شدم از کار، از نوشتن، از شاد بودن از همه چیز. ولی زیبایی کار اینه که مثل دهها بار دیگه همه اینها میره و فقط چیزهایی از این آتش باقی میمونن که ارزش موندن داشتن و بقیشون دور انداخته میشه.
اصلا هم نگران این نیستم که دیگران بهم بگن، نمیتونیم روی حرفت حساب کنیم. اونها روزهای ناراحتی و … کنارم نیستن، هیچ تعهدی به شاد زندگی کردن من ندارن، هیچ تعهدی به معنادار کردن زندگی من ندارن، هیچ وقت هم نخواستم ادای سلبریتیها رو در بیارم که همتون رو دوست دارم! این نوشته رو با جملهای از دکتر هلاکویی به اتمام میرسونم که میگه:
آدم مهربون، اول باید با خودش مهربون باشه و مهربونیش به دیگران با مهربونی به خودش در تناقض نباشه.
سلام.جناب مدنی عزیز شما خیلی برای ما مخاطبانتون محترم و محبوب هستین.هر انسانی روزهایی رو در زندگیش داره که حالا به هر دلیلی حال خوبی ممکنه نداشته باشه یا خسته بشه و هر وضعیت مشابه ای و این ویژگی آدم بودن ماست.
به عنوان مخاطب و دوستار شما امیدوارم که هر چه سریعتر این دوره بگذره
من هم همچنین حالاتی رو تجربه می کنم. یعنی یک دوره بسیار با انرژی علایق خودم رو پیگیری میکنم. در این دوره حتی تعجب می کنم که دیگران چطور میتونن دو ساعت از وقتشون رو صرف فیلم دیدن یا بدتر، فوتبال دیدن کنند.
ولی یک وقتایی کل انرژی ته میکشه و اون چیزی که با علاقه دنبال میکردم رو بی ارزش و نفرت انگیز میبینم و میشینم سریال نگاه میکنم یا میرم پیاده روی می کنم. معمولا هم بعد از یک یا دو روز به حالت اولیه برمیگردم و ادامه میدم.
سلام میثم
امیدورام خوب باشی
درموردفرسودگی:اینکه طبق اون تعریف که ناشی ازسال هاتعهد نسبت به کار ومردم ناشی میشه.خب حالا برا رفع این مشکل چیکا میکنی؟ازتعهدت کم میکنی؟یا طبق تجربه قبلی وایمیستی بعد یه مدت خوب میشی؟واینکه چقد طول میکشه به حالت قبلی برگردی؟یا اولویت هاتو تغییر میدی؟
کم پیش میآد از تعهد کم کنم، مگر این که مشکلی داشته باشه موضوع و فریب خورده باشم یا راه دیگهای برام وجود نداشته باشه. قولهای بلندمدت نمیدم و سعی میکنم در زمان اتمام تعهد، تصمیم بگیرم حاضرم اون رو ادامه بدم یا نه. بنابراین سعی میکنم با کمی استراحت خودم رو بیارم روی فرم. معمولا دو سه روز طول میکشه.
اولویتها مرتب در حال تغییرن، اما نا با هر فرسودگی، باید کمی بگذره از اون خستگی، گرسنگی یا فرسودگی.
فوق العاده، نوشته های شما عمق حقایقی که کمتر مورد بحث قرار گرفته را می شکافد.
به نظرم حرف بوکوفسکی که روی قبرش حک شده درست بود : 《Don’t Try》
سلام جناب مدنی عزیز…
چند صباحی هست که بی بهره ایم از قلم شما.
امید که برقرار باشید و پاینده.
سلام وقت بخیر چرا قسمت کتاب و کتابخوانیتون صفحاتش باز نمیشه در سایت؟
لطفا آدرس رو تعیین کنید تا بتونم بررسی کنم.
میثم عزیز سلام
دلتنگ شما و متون و قلم زیبایتان هستم امیدوارم که برقرار و پایدار باشی.
فرسودگی شغلی شاید به معنادار بودن کار و انگیزه ی آدم هم ارتباط پیدا کنه.بعضی وقتها کار ما بهمون هویت میده در کنار کار خودمون رو پیدا میکنیم انگار اون کار داره بهمون شخصیت میده و خلاهای روحمون رو پر میکنه ولی گاهی وقتها دیگه نیازهای روح آدم متناسب با سنش فرق میکنه.اونوقت دیگه اون کار هم مثل سابق نیست حداقل در مورد من این طور بوده.کارهایی بود که در شبانه روز ۱۰ تا ۱۲ ساعت وقت روش میزاشتم الان برام مهم نیست .فکر میکنم اصطلاح غرقگی رو که گفتید عالی بیان میکنه.فکر میکنم دلیلی نداره کاری که قبلا باهاش حال میکردم الانم باهاش حال کنم و لذت ببرم مثل ویتامینی میمونه که یه زمانی برای بدنم لازم بوده و حکم دارو رو داشته از الان به بعدش دیگه عوارض داره.ممنونم از قلم زیبا و بی تکلف تون
سلام
ممنون از مشارکتت، در این پست هم کمی در تایید حرفهات نوشتم.