سه چهار هفته پیش به دیدن فیلم زادبوم رفتیم. زادبوم کاری از «ابوالحسن داوودی» بود. پس از خروج از سینما، کمی نفس آرام میکشید و هنوز نمیفهمید از کجا انقدر آرام هستید! نفستان بند آمده یا آرامید؟ با وجود اتفاقات بسیار (به ظاهر هیجان انگیز فیلم) من آن را بسیار آرامبخش یافتم. شاید به خاطر ساحل، شاید به خاطر لاکپشت (که ذاتش آرامبخش است)، شاید به خاطر عزتالله انتظامی، رویا تیموریان و مسعود رایگان. نمیدانم… بگذریم. اصلا هم خودم را در حدی نمیدانم که بخواهم به ضعفهای فیلم خرده بگیرم.
آنجای فیلم برای من جذاب بود که رویا تیموریان در نقشِ محققِ لاکپشتها، مشغول حفظ تخم لاکپشتها در سواحل قشم است! عجیب (اما واقعیت) این که،
چنان ساحلهای زیبا، چنان استعداد عجیب گردشگری و درآمدزایی، چنان آرامش وصف ناپذیر، مأمن و سکونتگاه مردمانی است به شدت فقیر، که سیرشدن و زنده ماندنشان در گرو خوردن تخم لاکپشتهاست!
اینجاست که بین رویا و بومیهای منطقه نزاع در میگیرد. او میگوید که تخمها را نگه داریم تا زنده بمانند و تحقیق کنم، اما بومیها میگویند گرسنهایم و میخواهیم تخم لاکپشت بخوریم.
مسلما اگر طعم گرسنگی را نکشیده باشید، اگر با چنان مردم خونگرمی در خانههای گرم و محقرشان ننشسته باشید، اگر از دور بیایید و مسئله را تحلیل کنید، جواب شما معلوم است: تخم لاکپشت سالم بماند، مردم یه چیزی پیدا میکنند!
کافیست فقط یک روز، نخوردن خود، همسر و فرزندانتان را تجربه کنید، آن موقع کمی بهتر میتوانید در مورد این جمله که «اگر کمی صبر کنید و این جا را به قطب گردشگری تبدیل کنید آن وقت ثروتمند میشوید» قضاوت کنید. حتی به فرض که به شما اعتماد کنند و نگویند که این همه کشتی و ساختمان و ….، کو سهم ما؟ این همه فروش نفت و …، کو سهم ما؟، آن موقع هم هتلها و سرمایهداران پول میبرند و ما باید برای فرزندانمان کلی پول بیشتر برای خانه و تحصیل و مخارج خرج کنیم و بیخانمانی بر گرسنگی افزون میشود. هر چه اطرافیان ما پولدارتر میشوند ما زحمتمان برای زندگی حداقلی بیشتر میشود. فرض کنید حتی حرف شما را باور کنند.
حتی کارگردان هم (که با نویسنده یکی است) از طریق نمایش محبت بومیها و حتی قاچاقچیان سوخت سعی داشت این باور را که آنها پلیدن و ما خوبیم را کمرنگ کند.
راستش سختیهای شدیدی کشیدهام که برخی از مشکلات آنها را درک میکنم و تا حدودی میفهمم که آنها چه میگویند.
حالا من از شما میپرسم:
فرض کنید شما مدیر آن منطقه هستید. لاکپشتها را نگه میدارید یا انسانها را؟
شاید بگویید خوب چرا مرغ پرورش ندادند؟ چرا کار نکردند؟ چرا … من جوابی برای شما ندارم. کافیست زندگی روزانه آنها را ببینید و با آنها زندگی کنید تا بفهمید چرا (من زندگی عشایر را از نزدیک دیدهام و مستندهایی از زندگی بومیان عزیز جنوبی دیدهام).
شاید بگویید، مگه میشه… اصلا حل این مسئله به چه دردی میخوره؟ بالاخره یک تصمیمی میگیره دیگه. من چند مورد را براتون مینویسم که برای شما اهمیت چنین تصمیمی را به تصویر میکشه.
۱- در شهرهایی که اقتصاد بر اساس ماهیگیری است، چند ماه را برای ماهیگیری ممنوع میکنند.
۲- چند سال پیش، محمود احمدی نژاد با پذیرفتن شرایط معاهده پاریس مخالفت کرد و میگفت: کشورهای پیشرفته سالها از این هوای پاک استفاده کردند و به دنیا گند زدند. حالا پیشرفته شدند و توانایی و درآمد استفاده از تجهیزات پیشرفته و عدم استفاده از برخی منابعشان را دارند. ما چرا باید اینها را بپذیریم؟ همین چند وقت پیش هم که ترامپ حرفهای کاملا مشابهی زد. خواهشا سریع جبهه نگیرید و تفکر حزبی را کنار بگذارید.
۳- شخصی کارآفرین شده و یک کتاب «پدر پولدار، پدر فقیر» خوانده و به کارگرانش میگوید: «من به شما پول نمیدهم تا رشد کنید، بزرگ شوید….». یکی نیست به او بگوید داستان زندگی خود «کیوساکی» را بخوان، او هم با همین پولها زندگی کرده و آخر از همه منکر شده.
۴- مدیری به مقام بالا میرسد و میگوید: «هر کسی، میتواند در آمریکا رییس جمهور شود». او آرنولد شوایتزنگر است! متاسفانه او فقط بدنسازی کار کرده و چیزی از آمار نمیداند.
۵- تک تک دستورات و اتفاقاتی که به اسم تفکر سیستمی یا آیندهنگری مطرح میشوند با همین خطر مواجه هستند نگاه کردن به انسان رده پایین با لاکپشت!
۶- شخصی چندین سال است ازدواج کرده یا سن ازدواجش گذشته، در مورد معایب ازدواج سخنها سر میدهد و به جوانان دم بخت و نیازمند (شدید) توصیه میکند که دیر ازدواج کن…من سختی میکشم. زنم سر من غر میزنه، نمیگذاره کار کنم و…. یکی نیست بگوید جناب، شاید تو حس آن دوران را فراموش کردهای، اما من با اعماق وجود حسش میکنم….
۷- جایی، در مورد حقوق مدیران مجلات صحبت میشد تا مدیران مجلات آکادمیک ایرانی، یک حداقل حقوقی، چیزی هم در اختیار داشته باشند. یک استادی با حدود ۶۵ سال سن که استاد تمام بود و سالها از فکر به نیازهای اولیه زندگی بینیاز بوده، سالها حقوق بالایی دریافت کرده… میگفت: «کار آکادمیک باید عاشقانه باشد، هر کی از پول حرف زد یعنی عاشق نیست. اصلا حرف پول را نزنید!»
۸- چند سال پیش از وکلای مجلس ایران، قیمت چند قلم کالای اساسی مانند نان و … را پرسیدند. فقط دو سه نفر میدانستند! آنهم فکر کنم به خاطر بررسی تورم و کوبیدن دولت! حتی از شهردار محترم تهران سوال شد (این بخش دقیق نیست بلکه نقل به مضمون است): آخرین چیزی که برای خانه خریدید چه بود؟ او گفت چند ماه پیش یک گل از دخترکی در خیابان خریدم، خدا عالم است که این عملش از حِسِ حضور عکاس بوده یا واقعا خواسته برای همسرش چیزی بخرد. حالا تمام این افراد قرار است در مورد زندگی مردم از یک طبقه دیگر (در حد لاکپشت) تصمیم بگیرند.
۹- طبق مطالعاتی که من داشتم، اساتیدی که بیش از ۳ ترم یک درس را دادهاند (به طور متوسط) مناسب آن درس نیستند! چرا که فراموش کردهاند یادگیری آن درس چقدر سخت است. از این رو خیلی از مفاهیمی را که باید با آرامش و حوصله توضیح دهند را بدیهی در نظر میگیرند و از آن رد میشوند. آنها دیگر توان درک دانشجو را ندارند.
قبل از این که در مورد من قضاوت کنید لازم است بگویم، تمام موارد بالا برای من معماست! من هیچ در مورد درست و غلطی آنها نمیدانم. میدانم که گاهی تصمیمگیری آنقدر سخت است که ما جزئیات مهم چون جان و زندگی مردم را فراموش میکنیم. معمولا بین لاکپشت و انسان انتخاب میکنیم. از افرادی صبر میخواهیم که توان صبر ندارند. افرادی داریم که گیرند و به نان شب فکر میکنند نه به پیشخرید آپارتمان در دبی! پیشخرید ماشین جدید فلان شرکت….متاسفانه ما ۳۳ درصد حاشیهنشینی (فکر کنم جزء معدود پارامترهایی باشد که در حد میانگین جهانیم) داریم.
از این به بعد بیایید یک آزمایش یا محک در ذهن داشته باشیم که به نظرم بسیار کارا است. اگر خواستید اسمش را بگذاریم محک نگه داشتن اِدرار.
زمانی که دارید در مورد مهمی تصمیم میگیرید و آن تصمیم قرار است روی برخی مردم اثراتی داشته باشد… چند ساعتی ادرار نکنید و بگذارید به شما خیلی زیاد فشار بیاید. حالا فرض کنید کسی به شما بگوید اگر ۱۰ ساعت صبر کنی ۲ تا شکلات (یا مارشمالو) به تو میدهم! کمی در موردش فکر کنید. کمی بیشتر ……حالا تصمیمت را بگیر.
تمام شبههها و شکیات من در موارد بالا، منکر نیاز بسیار، به تفکر سیستمی، نگاه به آینده، استفاده از دانش و … نیست. حرفم این است:
زمانی که دارید در مورد خودتان تصمیم میگیرید بسیار هم عالی است، حتما آینده را لحاظ کنید، حتما از تفکر سیستمی بهره بگیرید، حتما به نتایج آزمایش مارشمالو توجه کنید (پانوشت ۱)، حتما به لذت از درد فکر کنید. حتما به آموختههایتان از کتابهای انگیزشی توجه کنید. اما خواهشم این است که اینها را برای خودتان نگه دارید و با احتیاط روی دیگران اعمال کنید.
حتی، حرفهای من به این معنی نیست که مدیران ما لزوما از قشر سوخته و فقیر باشند. ما خیلی زود (در حد ماه) گذشته را فراموش میکنیم. از طرف دیگر، آن فرد فقیر، اوضاع ثروتمندان را درک نخواهد کرد که با چه مشِقتی کارخانهها، بنگاهها و بانکها را سرپا نگه داشتهاند. آنها هم شاید، نتوانند به واسطه سطح دید و تفکر، اوضاع و وضعیت قشر متوسط را درک کنند. از این ور بام هم نباید بیفتیم. برای همین هم هست که با ریاست قشر ثروتمند یا فقیر (فقیرنما)، مرتب داریم قشر متوسط را از دست میدهیم (سقوط میکنند یا صعود)، کافی است به چند سال اخیر ایران و آمریکا نگاه کنیم.
برای بهتر تصمیمگرفتن در مورد دیگران، پیشنهاد میکنم:
- حتما کتابهای با جزئیات در مورد زندگی، را کامل بخوانید.
- برای چند روزی همراه با عشایر، یا بومیان فقیر مناطق مختلف بنشینید.
- مستندهای سیاهنمایی را کامل ببینید و تحلیل کنید.
- در مورد تفکر سیستمی و آیندهنگری مربوط به دیگران با احتیاط زیاد، عمل کنید.
- لحظههای لنگ بودن به نیازهای شدید: جنسی، ادرار، خروج مدفوع، بهبود بیماری و ضعف، بیپولی، بیکسی و … را یادداشت کنید. یادتان نرود.
- محک نگهداشتن ادرار را انجام دهید.
- باز هم کتاب بخوانید. داستان واقعی بخوانید. متاسفانه فیلمهای تلویزیونی ما کاملا تحریف شدهاند و اولین اصل را که تصویرسازی واقعیت است به خوبی انجام نمیدهند. طرف در فقر کامل به سر میبرد اما در خانه هزار متری با باغ و حوض مینشیند.
خیلی از اوقات پدرم شعر کوتاهی برایم میخواند بعدها دیدم آن را از «نسیم شمال» دانستهاند.
گفتم پدر، تو عِشوهی خوبان ندیدهای چَشم سیاه و زُلف پریشان ندیدهای
چشم سیاه و زلف پریشان به یک طرف در آن زمان، پریدن ایمان ندیدهای
گفتا پسر، تو سفرهی بینان ندیدهای آه عیال و ناله طفلان ندیدهای
آه عیال و ناله طفلان به یک طرف در آن زمان، رسیدن مهمان ندیدهای
جالب آنجاست که در این جا (بر عکس منظور پدرم و پدر داخل شعر) پدر، درکی از جوان نداشته است (من خودم ۸ سال است که ازدواج کردهام)، چرا که این دو هیچ ربطی به هم ندارند.
پانوشت ۱: اگر خاطرتان نیست، برای درک آزمایش مارشمالو به «بخش سوم: به تعویق انداختن لذت و انجام کارهای غیر فوری و ضروری!» بروید.
پیشنهاد: اگر میخواهید یک فیلم محشر ببینید، ماجان را ببینید. سعی کنید با توجه به نوشته بالا، رفتار فرهاد اصلانی را با مهتاب کرامتی (ماجان) تحلیل کنید و عدم درک حس مادری را با عمق وجود حس کنید. فاجعه را حس کنید. ببینید اگر آن مرد، یک بار محک ادرار را به کار میبرد، چه میشد؟ بعد از اتمام اکران فیلم، یک نوشتهای در موردش خواهم داشت. از نظر من نویسنده (لیلا لاریجانی) دانسته یا ندانسته، مفاهیمی را در فیلم گنجانده که خیلی عمیق و جالب هستند.
من انسان ها را نگه میدارم. تحت هر شرایطی
اگر نگویید خارج از جعبه فکر میکنم؛ داستان به این شکل برای من پیش نمیرود. من همواره دید ساده تری به این قضیه دارم.
دلیلش بسیار برای من ساده تر است: انسانی که برای خوردن نانی ندارد و گرسنه است را نمیتوان با وعده و وعید برای سیر شدن در آینده راضی کرد. نیازهای فیزیولوژیک انسانی باید پاسخ سریع داده شوند. سایر نیازها نظیر نیاز به توسعه و پیشرفت را میتوان در آینده ارضا کرد.
برنامه من البته این خواهد بود که 95 تخم لاک پشت ها را به صورت “داوطلبانه” تحویل بومیان می دهم و 5 درصد باقیمانده را برای توسعه «گردشگری» سرمایه قرار میدهم. آن انسان های سیر احتمالا بهتر بتوانند ارزش «پول در آینده» را درک کنند.
جنبه دیگری هم از این داستان می توان برداشت کرد و آن هم این است که من برای طرح ریزی و اجرای برنامه توسعه به «انسان های بومی سالم» نیاز دارم که بتوانند تمامی نیازهای توریست های آینده را بفهمند و بخواهند تأمین کنند.
لاک پشت برای من کم ارزش تر از «انسان» است: در هر شرایطی.
عالیه، خارج از جعبه فکر کردن خوبه و خیلی از اوقات تنها راهه! فقط جاهایی بده که سوال شما چند گزینهای هست! نه به این خاطر که ناچارید بلکه به خاطر این که هدف از طرح سوال انتخاب یکی از گزینههاست. اون موقع جواب خارج دادن یک جورایی جواب پرت خواهد شد. جوابتون رو هم اون بار هم این بار دوست داشتم.
۱- اگر کمی در مورد اکوسیستمها مطالعه کنید میبینید که موجوداتی زیاد زاد و ولد میکنند که احتمال مرگ و میر آنها بالا است! برای همین معمولا خونسردها از طریق تخمریزی کلی بچه به دنیا میآورند. چرا که یچههای ماهی، قورباغه، لاکپشت و … زود میمیرند. حتی انسانهایی که احتمال مرگ و میرشان بیشتر است بیشتر زاد و ولد میکنند! رابطه معکوسی بین بهداشت و تعداد بچه زاییده شده وجود دارد (اگر سیاست و مذهب را فاکتور بگیریم). یعنی خانوادههای ثروتمند بچههای کمتری به دنیا میآورند. پس اگر شما ۵ تا تخم لاک پشت را نگه داری، با ۱ دانه یا ۲۰ تا، فرق زیادی نداره! چون اکوسیستم رو بهم زدی و احتمال زیادی هست که کل نسل منقرض بشه. این پدیده در مورد خیلی از حیوانات رخ داده و محدود به لاکپشت نیست.
۲- از اون ور هم جریان سخته! یعنی اگر شما ۶۰ تا تخم رو بین مردم تقسیم کنی، نمیتونی عدالت رو رعایت کنی و احتمالا تعدادی بدون تخم میمونن و منجر میشه تصمیم بگیری به کی بدی به کی ندی! چه اتفاقی میافتته؟ کلی آدم کینهای به وجود میاد که حس میکنن حقشون خورده شده! مثلا فرض کند مناطق محروم کشور (مخصوصا جنوب) یا حاشیه شهرها رو نگاه کن، کمی به کامنتهای زیر اخبار بر علیه ثروتمندان متوسط نگاه کن. همه اونها حس میکنن حق سیستان بلوچستان، خوزستان و … در مقابل تهران خورده شده. کاری به درستی و غلطیش ندارم. کلا منظورم اینه که نمیشه میانه رو گرفت. شاید «در مورد یک قاضی خطاکار تحسینشده!» رو خونده باشی. اونجا هم گفتم لزوما انتخاب میانه صحیح نیست.
۳- از طرفی اگر نتونید گردشگری رو توسعه بدید، منجر میشید همیشه اهالی بومی به تخمها که هر سال کم و کمتر میشه وابسته بمونن و بعد از ۳ سال ۲۰ تا تخم بیشتر نمیمونه. یک مرگ تدریجی رخ میده. همون اتفاقی که برای کشورهای آفریقایی رخ داد و تنها راه نجات محلتون این میشه که زمینها رو به خارجیها بفروشید (در واقع استقلالتون) تا بیان سرمایهگذاری کنند و شاید یه چیزی هم به مردم بومی بِماسه!
میثم جان
1- در اکوسیستم های جانوری، تولید مثل با «بقاء پس از تولد» در ارتباط است و نه میزان موفقیت در خروج از تخم یا باروری.
در دوره کارشناسی ارشد روی «پالئواکولوژی» کار میکردم و با مطالعاتی که داشته ام (سال 91 بود البته) می دانم که میزان بالای تخم ریزی به دلیل «مرگ و میر» نیست؛ دلیل تکاملی ساده تری دارد: از هر صد لاک پشتی که از صد تخم متولد می شوند، فقط شاید ده تایشان به دریا برسند. به دلیل این که در مسیر حرکت از ساحل به دریا «شکار» می شوند. (توسط کلاغ، مرغ دریایی، خرچنگ و …)
باز از هر ده لاک پشتی که به دریا برسند، همه شان شانس رسیدن به «سن تولید مثل» را ندارند و به دلایل متعدد تعدادشان تا رسیدن به آن سن کاهش می یابد.
اما اگر شرایطی فراهم شود که حرکت بچه لاک پشت از ساحل به دریا کاملا حفاظت شده باشد، اتفاقا شانس زادآوری و عدم انقراض آن ها بیشتر می شود.
من آن 5 درصد را با این ذهنیت نوشتم.
2- در مورد نظام توزیع نابرابر اقتصادی کشورمان، ناکارآمدی و رانت اقتصادی و گسل های موجود بین طبقات اشرافی و طبقات پایین تر هم داستان و گفتنی بسیار زیاد است. نه تنها زیاد است که مفصل هم هست و البته از حوصله یک کامنت خارج است.
در حوزه نظام توزیع برابر البته مطالعات بسیار اندکی داشته ام و نمیتوانم دقیقا یک سیستم توزیع برابر طراحی و اجرا کنم. در این مورد فقط میتوانم «امیدوار باشم.»
3- اگر قرار باشه نتونم گردشگری رو توسعه بدم، از همون اول هم این مسئولیت رو بر عهده نمی گیرم که در مورد سرنوشت تخم ها تصمیم بگیرم. به هر حال فکر میکنم مردم بومی قبل از ورود و نظارت من هم از تخم لاک پشت تغذیه می کرده اند. در این حالت شاید اصلا یک سال اول هیچ اقدامی در این رابطه انجام ندم و ببینم «سیستم بومیان منطقه» چطور در طول یک سال مواد غذایی رو توزیع میکنه. آیا میشه مثلا مدل بومیان جزایر سلیمان و اقیانوسیه رو براشون تجویز کرد یا نه. (Big man ها و نظام توزیع – فوکویاما؛ Political Order and Decay)
فکر میکنم بهترین روش نگاه با سیستم پیچیده است. کشف کامل رفتار سیستم رفتاری بومیان منطقه و تکیه بر نقاط اهرمی درون سیستم برای تغییر (اساسا پس از شناخت سیستم) و ایجاد اثر پروانه ای. با تغییرات بسیار کوچک در عادات غذایی بومیان (احتمالا مواد غذایی دیگر دریایی یا شاید کشاورزی محصولات خاص) به تدریج شاید بشه وابستگی به تخم لاک پشت رو در طی دوره های چند ساله کاهش داد و همزمان روی توسعه توریسم کار کرد. با چه برنامه و طرحی؟ اینجاشو دقیق نمیدونم. یعنی روی کاغذ نمیشه نظر داد. باید عملا درگیر داستان بشم و البته سعی میکنم به قول نسیم طالب «پای خودم گیر باشه» یعنی خودم هم رژیم غذایی ام رو دقیقا مانند بومیان کنم و خب چند سالی که مسئولیت دارم اصلا از منطقه خارج نشم تا با تمام وجود بتونم سیستم رو بشناسم و درست عمل کنم.
با تشکر از توجه شما
با مهر
یاور
تمام متن شما دقیقا به منظور من نزدیک است. من تمام حرفم این بود که در تصمیمات به ظاهر بدیهی، که با دیگر مردم در ارتباط است، هم کمی فکر کنیم.
فقط سه نکته،
1- شاید کتابهای مربوط به جانورشناسی که مطالعه کردهاید به تاثیر عمیق انسان در محیط زیست طی سالیان اخیر اشاره نداشته (مخصوصا تاثیر در آبزیان) یا شاید کمی (حدود 20 سال) قدیمی بوده. این چند سال اوضاع خیلی عوض شده. من البته در سطح شما تخصص ندارم، اما با اطلاعاتی که دارم میدانم انسانها، امید به زندگی خود را از گیاهان و حیوانات دزیدهاند! در این لینک فقط برخی از جدیدها را نوشته است. حتی کتابهایی هم که برای علوم کامپیوتر (با آن سرعت عجیب) به عنوان مرجع تدریس میشوند از واقعیت تکنولوژی به دورند! حتی در روش و ساختار، چون فقط ۱۰ سال پیش نوشته شدهاند.
از طرفی من معامله حفاظت شما در ورود به دریا در مقابل ۹۵ تخم را فهمیدم، اما آن وقت شما سهم پرندگان و خرچنگها را خوردهاید! از آن طرف مشکلات دریا را نادیده گرفتهاید.
2- متاسفانه، نگاه با سیستمهای پیچیده، خیلی خیلی سادهتر از اجرا و تصمیمگیری با آن است. شما میتوانید تفکر خود را بر این اساس آگاه کنید و از انفعال در بیاورید اما تصمیمگیری با آن اصلا کار راحتی نیست. اگر بخواهیم با استفاده از سیستمهای پیچیده، یک تصمیم با دقت کافی بگیریم هزینه گزافی را میطلبد. تجربهاش را داشتم که خیلی از سازمانهای بزرگ هم حاضر نیستند هزینه استخراج دقیق و به اندازه پارامترها و شبیهسازی را پرداخت کنند!
سیستمهای پیچیده آنقدر حساس هستند که بسیاری از اوقات در نظر نگرفتن یک عامل میتواند کلا نتیجه برعکس داشته باشد. به عنوان مثال با در نظر نگرفتن تاثیر یونان در پروژه بسیار عظیم Eurace، کلا نتیجه اشتباه گرفته شد و با آن همه دانشگاه و هزینه، پروژه، بعد از چند سال شکست خورد.
۳- نکته آخر این که ما به خاطر ماهیت و ذات سیستمهای پیچیده، امکان استفاده از اثر پروانهای را بدون ریسکهای (احتمالا) غیر قابل جبران نداریم! یعنی یه جورایی اثر پروانهای بر علیه تصمیمگیریهای ما کار میکنه نه به نفع ما. در واقع این چاقو اغلب یک طرفه است و علیه ما استفاده میشود. بخوام در یک جمله خلاصه کنم میشه: تنها تصمیمی که میشه با اثر پروانهای گرفت تصمیم نگرفتنه! یا حداکثر حکم تابلو احتیاط در تصمیمگیری رو داره.
بسیار عالی است که میتوان با شخصی در این سطح بحث و تبادل نظر کرد.
سال ها شاید من آرزوی این را داشتم که بحث های این چنینی داشته باشم.
اجازه بدهید دوباره به منابع اطلاعاتی ام بازگردم و مطالعه داشته باشم.
سعی میکنم چنین موضوعی را در بخش موضوعات نگارش در هفته های آینده وارد کنم و به «نقد» خودم بپردازم.
با مهر
یاور
وقتی دیشب این مطلب رو خوندم، گفتم خب من با این روحیاتم قطعا تحت هر شرایطی “انسان” رو انتخاب خواهم کرد.
ولی یاد بخشی از فایلهای صوتی حرفهای گری افتادم(بخش چهارم و آزمایش میلگرام – yon.ir/wSAYE) که اینجا هم نوشته شده است(http://yon.ir/pb5Nc) و به این فکر فرو رفتم که شاید من هم در شرایط غیر عادی رفتار غیر عادی از خودم نشان بدهم (همان مامور و معذور بودن)و پاسخ قطعی دادن به این پرسش برایم سخت شد.
خیلی ممنون از این ارجاع بجا و خوب. من اون صفحه در خاطرم نبود.
البته ابنجا بیشتر سعی داشتم از تقابل انتخاب شی و حیوان با انسان استفاده کنم. متاسفانه ما اغلب چون نمیتونیم با گیاه، حیوان یا اشیا (آب) ارتباط برقرار کنیم کارمون به شدت سختتر میشه. تازه اگر اثرش در دراز مدت باشه اوضاع سختتر هم میشه. مثلا فرض کنید در اون آزمایش نتیجه عمکرد شما، 30 سال دیگه روی لاکپشتها اثر بگذاره.
http://moshirfar.com/آقای-برشت؛-خشونت-اتفاقا-ذات-ماست
یادگیری کریستالی در گفتگو با سارا
به پیشنهاد شما، پریشب به اتفاق همسرم به دیدن فیلم ماجان رفتیم.هر دو از دیدن این فیلم لذت بردیم. به نظرم نقش اول این رو داستان فرهاد اصلانی داره تا مهتاب کرامتی. پدری که بچه ی افلیج ش رو پیامد یک گناه مرتکب شده می دونه و به خاطر فرار از این گناه، حاضر به حضور این بچه در خانواده اش نیست.
اتفاقا این فیلم هم به داستان خوکها مربوطه! اکرانش تموم شد منظورم رو دقیقتر خواهم گفت. در واقع وقتی عزت نفس پایین بیاد و عذاب وجدان توی وجود کاشته بشه، انسان به سمت کارهایی میره که حتی فکرش رو هم نمیکنه. عوض این که اون عذاب وجدان به سمت اصلاح ببره، ما رو منحرف میکنه.
فکر می کنم تا در شرایط یک تصمیم قرار نگیریم نمی تونیم تصمیم بگیریم و اینجا تصمیم گرفتن برای نگهداشتن انسان یا حیوان سخت به نظر میرسه، چون خود من به قول دوست خوبم لیلا بسیار مامور و معذور بودن را بخصوص زمانی که دانشگاه تدریس میکردم و در نمره دادن به دانشجویان رعایت می کردم زمانی اونها اون نمره رو به قول خودشون برا نان شبشون می خواستن اما من با این دیدگاه که نمی تونم تفاوتی بین دانشجویان قائل بشم به بهانه رعایت عدالت مامور و معذور بودن رو انتخاب می کردم.
شاید یه دیدگاه بتونه این باشه مثلا:
من انسانها را نگه میدارم به این امید که یکی یا چندتا از میان اونها پیدا بشه که هم انسانهای دیگه و هم لاک پشت ها رو در آینده نجات بده به هر حال به نسل انسان بیشتر میشه امیدوار بود.