با سلام آقای مدنی
تذکر و تلنگر به جا ی بود در خصوص نحوه خواندن و درک مطلب ، یادجمله ای از متمم افتادم که ” کسی که علاقمند به توسعه توانمندی هایش است، به یاد گرفتن وانتقال سریع عادت می کند ،لذت این کار او را بیشتر از همه در مسیر شتاب میدهد و از توسعه توانمندیهای خودش غافل می شود .
در طول زمان فاصله حرف های او بیشتر و بیشتر می شود و جایگاهش میان دوستان و آشنایان کاهش می یابد ،مشکلاتش عمیق او جدی تر می شوند و حتی حاضر نیست برای حل مشکلات از دیگران کمک بگیرد ،چون معتقد است بهتر و بیشتر از دیگران این حوزه را می شناسد ،قهرمان توسعه توانمندیها پس از مدتی توسط اطرافیانش طرد می شود”.
سفر و کتاب دو تا علاقه من هستند، اگر بخوام صادق باشم راه فرار من از خودم و دنیای خودم هستن. خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم. چون اگر زندگی در زمان و مکان حال برای من جذاب بود یا همه وقت و انرژیم رو می گرفت نیازی به سیر در دنیای دیگه با کتاب یا مکانی هر جا غیر از اینجا نبود. من نمی دونم اساسا ادمی وجود داره که در زمان و مکان حالش غرق باشه و راضی باشه یا نه. ولی واقعیت اینه که نمیدونم کی به این نتیجه رسیدم ولی می دونم که در نهایت لذتی که بعد از سفر و یا خوندن کتاب نصیب من شده اونقدر عمیق و نسبت به بقیه لذت ها ماندگار تر و با عوارض جانبی کمتر بوده که من این دور رو برای فرار یا هر چیز دیگه ای انتخاب کردم.
آلن دوباتن تو کتاب هنر سیر و سفر خامی این احساس من رو خوب تحلیل می کنه که همش کار حافظه هست که بعد از سفر به طور خاص فقط اسکرین شات هایی رو نگه می داره که جسم محدود و روح اشفته و اینده نگر رو از اون فضا جدا می کنه و ازین طریق با خاطره سازی ماندگارش میکنه. و البته لذت بخش. وقتی می خونی احساس می کنی فریب خورده ذهنی هستی که گزینشی عمل میکنه(می تونه به یکی از فصل های کتاب هنر شفاف اندیشیدن اضافه شه).
فریب یا واقعیت، فرار یا جستجوی لذت نتیجه نهایی این هست که من ناگزیر یا بهتر بگم با وجود نا آگاهی نسبت به مسیرهای دیگه این دو راه رو انتخاب کردم. سفر یا کتاب…
خوش شناسم از این جهت که تبلیغات و رسانه روی هر دو مسیر(مطالعه یا سفر) دید مثبت رو منعکس می کنه.
و بدشانسی رو جایی میبینم که توی سن 70 سالگی با خودم بگم کاش راه بهتری رو برای فرار انتخاب کرده بودم و یا ای کاش اصلا فرار نمی کردم
سلام؛ همون وسط میمونم یکم میرم کنار که بغل دستی راحت تر باشه. اصلا دوست ندارم انتظار چیزی رو بکشم، تکلیفم راحت تر باشه بهتره، می تونم ذهنم رو آزادتر ببرم هر جا که میخوام، بهتره جسمم توی سختی باشه تا ذهنم درگیر. توی اتوبوس برام زیاد پیش میاد همیشه همین کار رو میکنم چون من کلا همیشه توی فکرم؛ میخوام کمترین حرف و تماس رو با افراد در این محیط ها داشته باشم.
میثم جان:
من با تیتر “چرا کتاب بخوانیم : تا یاد بگیریم پوپولیست نباشیم ” این نوشته شما رو توی ذهنم اتیکت زدم.
خیلی جالبه که با کتاب خوندن شما می تونی نسبت به خشم و عصبانیت خودت کنترل داشته باشی. همینطور که خودت اشاره کردی با درک انگیزه ها و نیت های رفتار یک فرد (اکثر افرادی که باهاشون دچار تعارض می شیم) بجای عصبانی شدن و از دست دادن کنترل آدم می تونه توی رفتار و تصمیماتش تغییراتی ایجاد کنه تا بهترین کنش رو از خودش نشون بده. این حس خونسردی و فهمیدن طرف مقابل از طریق مطالعه کتاب قابل دستیابی هست. من بعد از خوندن قمارباز داستایوفسکی حس آدم قمارباز رو بهتر درک می کنم. بعد از خوندن خداحافظ گری کوپر رومن گاری علاقم نسبت به آدمای متفاوت دوچندان شده. حتی رفتاراشون رو تحسین می کنم. در حالی که خیلیا همون رفتار رو مسخره می کنن. بعد از خوندن جنایت و مکافات بهتر می تونم حس حال کسی که مرتکب جنایت شده رو درک کنم. می فهمم چطور فشارهای روانی و برخی حرفها می تونه بهش فشار بیاره و با چه مکافاتی دست و پنجه نرم می کنه.
جالب بود اینکه با مطالعه کتاب میشه نه گفتن رو تمرین کرد.
خیلی وقت بود دنبال واژه ای میگشتم که این شرایط را توصیف کنم. «مصرف صنعتی» واژه بسیار درست و به جایی است و امیدوارم روزی به «لغت نامه های» زبانی اضافه شود.
این موضوع چطور با خواندن کتاب متناسب با حال روحی قابل جمع هست؟ وقتی که در طول زمان حالت های روحی متفاوتی داریم و در پی اون علایق مطالعاتی متفاوتی هم خواهیم داشت؟
جمله ام رو با توجه به این بخش از متن شما نوشتم:
“بیایید کتابها را با هم نخوانیم. سعی کنیم اگر هم از کتابی خوشمان نیامد، آن را کاملا کنار بگذاریم و کتاب دیگری را تا انتها برویم.”
منظورم اینه که اگه قرار بشه کتاب ها رو با هم نخونیم، در شرایط روحی متفاوت چکار کنیم؟ خودتون قبلا اشاره کردید که کتاب هایی که می خونیم باید متناسب با حالت روحیمون انتخاب بشه (نقل به مضمون)
ممنون بابت توضیح تکمیلی.
ببینید فرض کنید الان یک کتاب با شرایط فعلی شما سازگاره.
معمولا (غیر از کتابهای خیلی سنگین که یه جورایی یک کتاب محسوب نمیشن) شما میتونید در یک هفته تمومش کنید. تهش ۱۵ روز. باید سعی کنید بیشتر طول نکشه.
شرایط روحی خیلی شامل روحیات لحظهای مثل خوشحالی لحظهای، گرسنگی و … نمیشه! معمولا تا یک شرایط روحی مزمن در شما تغییر کنه، روزها زمان نیاز داره. برای همین هم شما معمولا میتونید با اون روحیه یک کتاب رو تموم کنید.
تموم کردن کتاب و رفتن سراغ بعدی، یک سری مشکلات برای ما ایجاد میکنه، اما کلی آفت و ضرر رو از ما به دور میکنه، که به تحمل اون مشکلات میارزه.
۱- ما رو از توهم مطالعه بیرون میاره. من با خیلیهای صحبت کردم که یکم از کتاب رو خوندن و میگن ما خوندیمش! جدا از آثار بد روانی در ذهن، مشکل بعدی اینه که ما به اصل ماجرا پی نمیبریم. مثل این که تیزر فیلم رو ببینی و بعد بگی دیدیش. اصلا نتایج و حاصل یک کتاب در انتها ظاهر میشه. یک آمار وحشتناکی وجود داره که اغلب کتابها تا انتها خونده نمیشن. هدف این نباشه که بگیم ۱۰۰ تا کتاب خوندیم. واقعا بخونیمشون
۲- ما رو از تنوعطلبی افراطی دور میکنه! مثلا شما پای ظرف میوه نشستید و یک گاز از سیب میزنید! بعد میگید نشد، برم پرتقال! مرتب همه طعمها رو امتحان میکنید و دیگه هدف شما کشف لذت نمیشه، بلکه امتحان کردن همه میشه. به نظرم ما کشف و توسعه گرفتن لذت از یک چیز رو به خوبی یاد نگرفتیم و این میتونه خطر آفرین باشه.
۳- ما رو در توسعه مهارت کشف و تعمق در کتاب راهنمایی میکنه. من و خانومم وقتی میخواهیم فیلم ببینیم یک شرط گذاشتیم. تمام چراغا خاموش، تلفنا قطع و یک فیلم رو تا انتها میبینیم. یه جورایی مثل سینما. چون تجربه به من میگه که فقط یک بار جلو زدن فیلم به مدت ۳۰ ثانیه، کل لذت فیلم رو از بین میبره. ما هی منتظریم تا یک صحنه هیجان انگیز نشون بده، در حالی که داره یک مجموعه صحنههای میده که در کنار هم (مثل یک پازل که تکمیل میشه) هیجان انگیز میشه.
چقدر خوب و متفاوت حرف میزنید. من بهتازگی سلسله بحثهای کتابخوانی شما رو شروع کردم و واقعاً کلی دارم یاد میگیرم و لذت میبرم. خیلی مدل ذهنی جذاب و متفاوتی دارید.
من هم هر وقت میخوام به دوستی پیشنهاد بدم، میگم فلان کتاب رو بگیر؛ قیمتش هم کمتر از پیتزا پپرونی ئی هست که تو دوست داری. تا حالا که این شیوهی من جوب داده و امیدوارم یه روزی، یه جایی باشه که تو مِنو، به جای انواع و اقسام خوراکیها و نوشابه و پیتزا، اسم کتابا توش باشه تا تو انتخاب کنی و مناسب حالت بخونی.
حرفتون درسته و این اتفاق پیش میاد اما من فک نمیکنم رتبه کشوری که الکسا نمایش میده، بیان کننده رتبه سایت توی کشور خودش باشه.
نمونه واضحش تلگرامه که سایتش رنگ ایران داره! در صورتی که متعلق به ایران نیست.
شاید عجیب باشه براتون ولی حداقل ۴۰ درصد پهنای باند تلگرام و ۲۰ درصد کاربرانش چه به عنوان سایت چه به عنوان اپ، از ایرانه! آمار دقیقش رو اعلام خواهم کرد.
در مرود تجربه عشق و محبت به وقت خوندن کتاب، من یک تجربه خیلی خوب همزمان با کتاب جستارهایی درباب عشق از آلن دوباتن داشتم. خیلی شیوا تمام احساسات همراه با عشق رو از هیجان و شادی یافتن تا سه احساس غم ناامیدی فقدان که اجزای جدا ناپذیر عشق هستند رو ترسیم می کنه و این سیر رو عمیقا به من القا کرد که من با خوندن اون کتاب احساس می کردم عشق رو تجربه کردم.
این پاراگراف کتاب منطبق با تجربه ای از عشق که هیچ وقت و هیچ جا به ما آموخته نمیشه.
دیدن ورای آدم ها آسان است، ولی ما را به جایی نمی رساند.” به عبارت دیگر چه آسان و چه بی فایده در افراد عیب می یابیم. آیا وقتی عاشق می شویم بعضاً به این دلیل نیست که، حتی به بهای کوری خودمان در این فرایند و آن لحظه خواسته ایم، دیدن ورای آدم ها را نفی کنیم؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینه متقابل باشند، آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که می خواهیم از موضع ضعف بدبینی، نجات یابیم؟ آیا در هر ” عشق در نگاه اول” نوعی گزافه پردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد؟ نوعی گزافه پردازی که ما را از منفی نگری معمول مان منفک می کند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی می کند که چنان باورش داریم که هرگز حتی خود را چنین باور نداشته ایم.
کلا آدمهای با روحیه شرقی باید در مطالعه داستانها و مطالب آدمهای با روحیه غربی به شدت احتیاط کنند. فصلهای بعد در این مورد زیاد مینویسم. ببینید من خودم از طرفدارای آلندباتن هستم و مطالب روزانهاش و کتابهاش (حتی ترجمهنشدههاش) رو هم به طورکامل میخونم و دوست دارم. اما ایشون روحیشون و بیانشون سوییسی۰انگلیسی هست که هیچ سنخیتی با ما نداره! در ضمن اگر به «شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.» نگاه کرده باشید متوجه خواهید شد که آدمهایی که عشق را تجربه نکردهاند، قضاوتشان در مورد عاشقها دور از قضاوت است.
راستش تا حالا با این دید که این ماجرا در فرهنک متفاوتی رخ می ده کتابی رو مطالعه نکرده بودم ولی من به این قایل هستم که زندگی رو هر کدوم از ما به صورت آموخته شده تجربه می کنیم. تجربه زندگی از نگاهی دیگر و در فرهنگی متفاوت این فرصت رو فراهم می کنه که دالون های تاریک ذهن روشن شده و از اصل ماجرای یکسان تجربه متفاوتی به دست میده.
در اصل تجربه لذت یک ماجرا که ممکن با عینک نگرشی آموخته شده من هرگز به دست نیاد رو ترجیح می دم به محاسبه منطقی درست یا غلط بودن این ماجرا در فرهنگ خودم.
مطلب شما در مورد دشواری انتخاب در محک نگهداشتن ادرار خوندم، مسیله انتخاب همراه خودش پارادوکس داره و با شما موافقم. منتها تجربه یک احساس در جامعه ای که احساس سرکوب می شه و با پتک منطقی که خود چارچوب قابل اتکایی نداره پس زده میشه مثل یک آگهی شیرین تلویزیونی که فیلم رو تحمل میکنی تا اون رو ببینی، کوتاه اما تأثیرگذار ولی همیشه این نکته ازارت میده که من باید اون زمان رو هزینه می کردم برای این تجربه کوتاه و غیر ماندگار
نه غربیها لذت و عمق اشعار مولانا و حافظ رو مثل ما درک میکنند، نه ما (به نسبت) لذت اونها از اشعار خودشون رو.
اگر دقت کرده باشید، ما دچار چندگانگی در کشف احساس شدیم. از یک طرف در فیلمها (غربی و شرقی غربوار) یک کاریکاتور رو نشون میدن که هیچ سنخیتی نداره با واقعیت. از اون طرف کسی (اطرافیان وگرنه در کتابها پره) نمیآد برامون اصل ماجرا رو بگه.
خیلی از حسها (که ما فکر میکنیم اصل کاره) حکم بستهبندی شیک یک کالا رو داره. فقط قراره کمک کنه، گول بخوریم و اون کالا رو بخریم. اصل کالا یک چیز دیگه است! ما حکم اون آدمی رو پیدا کردیم که هسته موز رو میندازه دور! وقتی که اون کالا با ظاهر شیک رو باز میکنیم (ازدواج میکنیم) مرتب دنبال جذابیت عکس روی جلدیم. در صورتی که چیزای خیلی با ارزشتری توی اونجا هست. مسلمه که اگر ما روی گول خوردنمون احساس تمرکز کنیم، احساس بد خواهیم داشت. اما اگر سعی کنیم کارکردهای واقعی اون کالا رو پیدا کنیم خیلی بهتر میشه.
شاید باید به این فکر کنیم انگار بابامون (خدا برای خداپرستا و تکامل طبیعت برای بیخداها)، ما رو با شکلات گول زده تا واکسنمون بزنه! شما باید دنبال اثرات واکسن باشید و نه پوسته شکلات. هر چند میتونید از باباهه ناراحت باشید.
از طرفی، خیلی هم ناراحت نباشید که اینجای دنیا یک جوره و جای دیگه جور دیگه است. امیدوارم پست «چرا کتاب بخوانیم: تا یکی از اولین اصلهای هندسه، یعنی خم جردن را با عمق وجود درک کنیم!» رو که در آینده مینویسم بخونید، بیشتر در این مورد صحبت میکنم.
امیدوارم حرف شما رو درست فهمیده باشم و جواب قابل تحمل و فهمی داده باشم.
ممنونم. پاسختون کامل بود و متوجه شدم کدوم بخش از حرف من پاسخ گفتید. حق با شماست با مثال خوبی هم نکته رو باز کردید. من یک کتاب خوندم ارتباط بدون خشونت زبان زندگی اونجا بیان میکنه احساسات از هر نوعی رو باید در موردش تأمل کرد و پذیرفت چرا که در نهایت پشت هر احساس یک نیاز هست به عبارت بهتر تا احساسات پذیرفته نشده باشند ما نمیتونیم در راستای ارضای اون نیاز قدم برداریم. به نظرم جایی برای گله مندی از پروردگار طبیعت نمیمونه اگر احساس عشق رو جعبه ویترینی نیاز به تکامل قرار داده باشه. که هم جعبه خوشکلی داره و هم نیاز پشتش زیباست
وقتی دیشب این مطلب رو خوندم، گفتم خب من با این روحیاتم قطعا تحت هر شرایطی “انسان” رو انتخاب خواهم کرد.
ولی یاد بخشی از فایلهای صوتی حرفهای گری افتادم(بخش چهارم و آزمایش میلگرام – yon.ir/wSAYE) که اینجا هم نوشته شده است(http://yon.ir/pb5Nc) و به این فکر فرو رفتم که شاید من هم در شرایط غیر عادی رفتار غیر عادی از خودم نشان بدهم (همان مامور و معذور بودن)و پاسخ قطعی دادن به این پرسش برایم سخت شد.
خیلی ممنون از این ارجاع بجا و خوب. من اون صفحه در خاطرم نبود.
البته ابنجا بیشتر سعی داشتم از تقابل انتخاب شی و حیوان با انسان استفاده کنم. متاسفانه ما اغلب چون نمیتونیم با گیاه، حیوان یا اشیا (آب) ارتباط برقرار کنیم کارمون به شدت سختتر میشه. تازه اگر اثرش در دراز مدت باشه اوضاع سختتر هم میشه. مثلا فرض کنید در اون آزمایش نتیجه عمکرد شما، 30 سال دیگه روی لاکپشتها اثر بگذاره.
درود بر دوست عزیز
اول بسیار سپاسگزارم از دوست عزیزی که اینجا و شما رو به من معرفی کرد که به نظر میاد دریچه ی ارزشمند دیگری از زندگی رو به روی من نمایان کرده.
دوم بسیار مشتاقم زودتر مطالبی که در نقشه راه اشاره کردین تکمیل بشه و هر چه بیشتر در مورد چرایی و چگونگی اولین اولویت زندگیم، از منظر شما بدونم.
From حسن کشاورز on نکاتی در مورد به روز شدن نقشه راه کتابخوانی: ۵۴ عنوان جدید
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و یکم: مشاهده دیدنیها و شنیدن آواهایی که دیگر نیستند.
Go to commentFrom مهشید on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom مرتضی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom فواد انصاری on درباره من
Go to commentFrom http://moshirfar.com/آقای-برشت؛-خشونت-اتفاقا-ذات-ماست on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom یزدان زانا on 1- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هفتم: تا لذت از درد را یاد بگیریم
Go to commentFrom یاور مشیرفر on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom میثم مدنی on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on نکاتی برای کتابخوانی: (۲) میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی.
Go to commentFrom محمد وحیدطاری on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom امیر on رتبه جهانی الکسا کمتر از رتبه کشوری!
Go to commentFrom میثم مدنی on رتبه جهانی الکسا کمتر از رتبه کشوری!
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیستم: محبت کردن، عشق ورزیدن، یادگرفتنی است، ذاتی نیست. با کتاب میشود یاد گرفت چیزهایی را که اطرافیان یاد ندادند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیستم: محبت کردن، عشق ورزیدن، یادگرفتنی است، ذاتی نیست. با کتاب میشود یاد گرفت چیزهایی را که اطرافیان یاد ندادند.
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیستم: محبت کردن، عشق ورزیدن، یادگرفتنی است، ذاتی نیست. با کتاب میشود یاد گرفت چیزهایی را که اطرافیان یاد ندادند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیستم: محبت کردن، عشق ورزیدن، یادگرفتنی است، ذاتی نیست. با کتاب میشود یاد گرفت چیزهایی را که اطرافیان یاد ندادند.
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیستم: محبت کردن، عشق ورزیدن، یادگرفتنی است، ذاتی نیست. با کتاب میشود یاد گرفت چیزهایی را که اطرافیان یاد ندادند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیستم: محبت کردن، عشق ورزیدن، یادگرفتنی است، ذاتی نیست. با کتاب میشود یاد گرفت چیزهایی را که اطرافیان یاد ندادند.
Go to commentFrom لیلا on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom میثم مدنی on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom سارا حق بین on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to comment