دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From پریسا حسینی on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

    آقای میثم مدنی عزیز
    اول اینکه خوشحالم از طیق دوستان خوبم یاور مشیرفر و شاهین کلانتری به وبسایت شما رسیدم و اینکه باید بگم نقشه راه کتاب‌خوانی شما انقدر منو ذوق زده کرد که تصمیم گرفتم مثل برنامه‌ای که برای درس‌های متمم دارم هر روز یک مطلب رو بخونم و درموردش فکر کنم. راستش در این مدت نوشته‌های شما خیلی ذهن منو به خودش مشغول می‌کرد، و شاید این مطلبتون بهترین جاییه که از شما به خاطر شصت روز وبلاگنویسی تشکر کنم و اگر چه که در کل این شصت روز همراه شما نبودم اما بسیار از شما آموختم.

    Go to comment
  • From یاور مشیرفر on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

    میثم جان
    در این شصت روزه آنقدر از تو آموخته ام که اسمت را با افتخار در پیوندهای من در کنار فهرست مهم معلم های من آمده است و خوشحالم که نوشته های تو را پیدا کردم. مطالعه مطالب تو در مورد کتاب خوانی، همه روزه بهترین خوراک فکری صبحگاهی من شده است.

    با مهر
    یاور

    Go to comment
  • From سمیرا شیری on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

    آقای مدنی
    ۶۰ روزگی وبلاگتون رو تبریک میگم💐🌷
    ۶۰ روز یادگرفتن از مقالاتی که عصاره ی سال ها تحلیل گری ،مطالعه و پژوهشه واقعا جای تقدیر و تشکر داره و همینطور صبر،حوصله و دقت نظر شما در پاسخ های دقیق و بی کم کاست به سوالاتی که مطرح میشد، واقعا بی نظیر بود. به شخصه برای انسان های بزرگی چون شما و بقیه دوستان که با نهایت سخاوت یافته ها و حال خوبتون رو در اختیار دیگران قرار میدین بهترین هارو آرزومندم. بی صبرانه منتظر برنامه های تازه ی شما هستیم.

    Go to comment
  • From شهرزاد on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

    آقای میثم مدنی عزیز.
    60 روز وبلاگ نویسی منظم و پُربار رو بهتون تبریک می گم و می خواستم بابت لطفی که در درج نام من و لینک وبلاگم در این پست داشتید هم ازتون تشکر کنم.
    باعث افتخار و خوشحالی من هست که لینک وبلاگ دوست عزیزی چون شما رو در لیست وبلاگ های دوستانم داشته باشم و به این طریق، افراد همفکر و همراهِ بیشتری در دایره ی مخاطبان و خوانندگان اینچنین نوشته های ارزشمند قرار بگیرن.
    خودم هم سعی می کنم همیشه از مطالب خوب و مفیدتون استفاده کنم و ازتون ممنون.
    امیدوارم، هر روزِ زندگی تون، بهترین روزِ زندگی تون باشه.
    شهرزاد

    Go to comment
  • From احسان کارگزارفرد on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

    سلام میثم عزیز
    خیلی ناراحت شدم که 15 روز نمی نویسی. آخه من روزانه به وبلاگت سر میزنم و روزانه یاد میگیرم . هرچند تا حد زیادی مطمئنم که بهترین تصمیم رو گرفتی.
    راستشو بخوای بعد از خوندن پست های تو در مورد کتاب خوانی کتاب اوصاف پارسایان دکتر سروش رو تموم کردم . در حالی که نزدیک یک سال بود که شروع کرده بودمش . همین دیشب تموم شد. اون رو مدیون شما هستم.این کتاب رو خیساندم . ابر کشیدم و آبی کشیدم. باید بارها اونو آب بکشم. خیلی گوارا بود.
    توی وبلاگ شما به فیلم دیدن، تئاتر دیدن، کتاب خواندن، وبلاگ نوشتن و … تشویق شدم. می دونم که اینها رو عملی خواهم کرد.
    آشنایی با شما و شعبانعلی و متمم سه اتفاق بی نظیر توی یک سال گذشته عمرم بوده. خدار رو شاکرم.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

      نگفتم نمی‌نویسم، گفتم منظم نمی‌نویسم. یعنی ممکنه حتی هر روز بنویسم، اما خط قرمز روزی یک نوشته داشتن رو برداشتم.
      یکی از علت‌های اصلیش هم تشکیل یک سری عادت‌ بد بود (مثلا چندین بار در روز به وبلاگ سر می‌زدم، زود به کامنت‌ها جواب می‌دادم از جمله همین) این کار از عمیق شدن توی بقیه کارهام جلوگیری می‌کرد و یکمی عادت کتاب‌خوانی و سینما/تئاتر/کنسرت رفتن من رو تحت تاثیر قرار داده بود. باید این‌ها رو رفع کنم. برای همین باید خودم رو به تخت ببندم و به وبلاگ سر نزنم. امیدوارم بتونم ۱۵ روزه این عادت بد رو ضعیف کنم تا بتونم راحت‌تر به کارم ادامه بدم. برای همین اگر دیر جواب کسی رو دادم از همینجا ازش معذرت می‌خوام.
      حالا که بحثش باز شد و فکر کنم به درد شما هم بخوره می‌گم. الان دیگه در صورتی می‌نویسم که بتونم دو روز کامل به وبلاگ سر نزنم! حالا چون خط قرمز ۱۰ نوشته کتاب‌خوانی رو هم نگه داشتم، یه جورایی مجبور می‌شم که به وبلاگ سر نزنم.

      Go to comment
  • From محسن لاله on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

    میثم جان سلام،
    من هم باید خدارو شکر کنم بخاطر این که با کسی آشنا شدم که می تونم خیلی چیزها ازش یاد بگیرم و خیلی خوشحالم که اکثر عزیزانی که در بالا اسمشان آمد را می شناسم و با نوشته هاشون آشنا هستم (چه در متمم و روزنوشته ها و چه در وبلاگ هایشان).
    برنامه داشتن و مهمتر از آن پایبند بودن به آن بنظرم یکی از بهترین راه هایی است که منجر به شادی و شادمانی میشود چراکه در آن “حرکت آونگی در جستجوی شادمانی” (که پاول دولان در کتابش Happiness by design مطرح کرده است) کاملا قابل مشاهده است.
    میثم عزیز این شادمانی گوارای وجودت.

    Go to comment
  • From سعید فعله گری on ۶۰ روز وبلاگ‌نویسی

    سلام بر میثم مدنی عزیز.
    اولش باید یه تشکردرست و حسابی بکنم از شما به خاطر این منابع ناب و دسته اول.
    دوماً باید بگم که در کنار و رکاب عزیزانی مثل شما ، باعث افتخاره منه.
    توی این شصت روز که من خیلی از شما یادگرفتم. مخصوصا داستان بچه خوک ها.
    در مورد پادکست ها هم باید بگم که من مشتاقانه منتظر شنیده شدن اونها هستم و بعد از انتشار اولین پادکست این قول رو میدم که در وبلاگ خودم معرفی اش کنم.
    اما به نظر من تشکر کردن اینطوری معنای خاصی نداره. دوست دارم عملی کاری رو انجام بدم.
    منم از همین جا و البته به قول سخنرانان از همین تریبون ، اعلام می کنم که پادکست های مربوط به معماری و طراحی نرم افزار رو باید به یک سرانجامی برسونم. پس این قول رو به شما میدم که برنامه خودم رو تا 15 روز آینده ، مشخص کنم.
    اولیش رو تقدیم می کنم به شما میثم مدنی عزیز.تشکر کردن از معنای من اینطوری معنا میده. :))
    ارادتمند.
    سعید فعله گری

    Go to comment
  • From شاید زندگی جنگ و دیگر هیچ باشد - نقش ِاول on شما پاسخ دهید: انسان یا لاک‌پشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.

    […] اندکی، بیشتر زنده بماند. (مطلب خشونت در ذات ماست و مطلب محک نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات  را […]

    Go to comment
  • From elham on پاسخ به محدثه: در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتاب‌ها نوشته شوند»

    کاش می شد این نوشته رو در تعداد خیلی زیاد پرینت میگرفتم و به هرکسی که بهونه واسه خرید کتاب میاورد یک نسخه میدادم. راستش من مشکلم با بودجه و هزینه کتاب حل شده ولی کلی کتاب نخونده دارم و تصمیم دارم جز در موارد ضروری تا اتمام کتابها کتابی نخرم و در حال حاضر هم اکثر روزها 10-50 صفحه بیشتر نمی رسم بخونم که سعی دارم از کارهای غیرضروری بزنم تا به کتاب خوندن برسم.
    تنها تصمیمی که با خوندن این متن گرفتم این بود که بعد از دوران دانشجوییم سعی کنم کتابها رو سالیانه و از نمایشگاه کتاب نخرم بلکه بیشتر ماهیانه و هفتگی کتاب بخرم.

    Go to comment
  • From مرضیه on گام‌هایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۲- تکامل شاخص‌های کلیدی به جای چرخه تکامل معکوس

    جناب مدنی به تیتربندی این پست نگاهی مجدد بندازین
    توی تیتر ۲ و ۳ اشتباهی رخ داده
    تیتر ۲ رو عینا کپی کردین واسه تیتر ۳ و متن از ۲ تا تیتر با شماره ۲ پریده به تیتر با شماره ۴

    Go to comment
  • From مرضیه on نکاتی در مورد به روز شدن نقشه راه کتاب‌خوانی: ۵۴ عنوان جدید

    سلام جناب مدنی
    بابت این قلم بسیار روون و قابل فهمتون خیلی تشکر میکنم
    چیزیکه در تمام طول خوندن این پست در ذهنم بود این بود که من به تازگی به چنین بلوغی رسیدم و همونطور که در انتهای پست قید کرده بودین، واقعا اضطراب و مورد توجه واقع نشدن از سوی دیگران درونم به شدت کم شد.
    من مربی هستم و همونطور که میدونین این قشر از جامعه به شدت دستمزد کمی دارن، هیچ مزایایی هم ندارن
    اما من تابحال که ۷ ماه از این فعالیت شغلیم میگذره، یکبارم به خودم نگفتم نه درآمد خوبی داری نه مزایایی
    بلکه هربار واسه خودم چندین مورد پیشرفت درونی و برونی که همین مربی‌گری باعثشون بود رو لیست کردم و هربار بیشتر از بار قبل از این شغل کوچولوم راضی میشم
    هرکسم شنیده که شغلم اینه گفته اینکه حقوقی نداره، تو اصن کارت کار نیس
    اما من نه سعی کردم نگرش اون آدم رو به مربی‌گری تغییر بدم نه اصلا تاثیری به حالم و دیدگاهم به این شغل داشت و هربار به خودم میبالیدم که با چنین سماجت و ثبات قدمی کاری میکنی که همیشه بهش علاقمند بودی
    پی نوشت ۱: من بهمن ۹۵ از مقطع لیسانس فارغ‌التحصیل شدم و خیلی واسم مهم بود که سریعا شاغل شم، مشغول کارهایی بشم که بهشون علاقمندم
    پی نوشت ۲: من از ۱۲-۱۳ سالگی یادمه که همیشه می‌ایستادم روبروی آینه و خودم رو در مقام یه سخنران و مربی میدیدم و واسه جمع تخیلی صحبت می‌کردم و آموزششون میدادم. توی دوره‌ی کارشناسی اون تصویر خیلی دقیق شد و تبدیل به مربی دوره‌های نرم‌افزار تخصصی (ورد و فتوشاپ) و ICDL شد که الان من دقیقا توی همون جایگاه رویاییم هستم که این بهم حس غرور و رضایت خاصی میده

    Go to comment
  • From معصومه خزاعی on می‌خواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سه‌بچه خوک (2)

    سلام
    ممنونم از نوشته های مفیدتان، بخصوص مطالبی که در رابطه با کتاب خوانی می نویسید برایم بسیار آموزنده است و به صورت منظم پیگیرآنها هستم.
    با خوندن هر دو مطلب “محک سه بچه خوک” فکر می کنم به مدل ذهنی خوک سوم این داستان، نزدیک تر باشم.
    به نظرم در هر سه مدل استرس وجود دارد و تفاوت می تواند در روند استرس و نوع استرس وارد شده می باشد. مثلاً خوک اول شاید در ابتدای امر استرس کمتری داشته باشد و به سودآوری بیشتر دست پیدا کند اما به مرور زمان احتمال برعکس شدن این روند بیشتر است یعنی پس از گذشت مدت زمانی شاید نیاز باشد استرس های مزمن را تحمل کند.
    خوک سوم هم شاید در آغاز به کار استرس و هزینه بیشتر از جمله تمسخرو اهانت اطرافیان را تحمل کند و منافع و حمایت های کمتری داشته باشد اما به مرور زمان از میزان استرس ها کاسته می شود و به سودآوری بیشتر دست پیدا می کند.
    – برای خوک سوم سودمندی و آسایش در پایان کارمهم تر است و برای خوک اول راحتی و سودمندی درآغاز کار اهمیت دارد.

    Go to comment
  • From احسان کارگزارفرد on مدیر، رهبر و رئیس: نگذارید پوپولیسم وارد کسب و کارتان شود!

    میثم جان
    من توی بعضی از سازمان ها یا گروه های کاری مشاهده کردم که دور بودن شخصی که می خواد نقش رهبری سازمان رو به عهده داشته باشه از فضای کاری و مشکلاتی که کارکنان با اون مواجه هستند منجر شده سیاست ها یا تصمیم های غیر عملی و غیر واقع بینانه اتخاذ بشه.
    تصور می کنم ایفا کردن همزمان نقش رهبر و مدیر امکان پذیر نیست . بیشتر شبیه شطرنج بازی کردن با خود هست (عنوان پستی در وبلاگ محمدرضا شعبانعلی). http://mrshabanali.com/%D8%B4%D8%B7%D8%B1%D9%86%D8%AC-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D9%85-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C%D8%A7-%D9%85/

    Go to comment
  • From عليرضا on مدیر، رهبر و رئیس: نگذارید پوپولیسم وارد کسب و کارتان شود!

    سلام و درود به دوست عزيزم

    برايم بسيار جالب بود، چرا كه تا قبل از اين تنها تصوير يك را ديده بودم و همچنين ميان رهبري و مديريت تفاوت چنداني قائل نبودم (رهبري را بيشتر نفوذ در اشخاص و به نوعي هدايتشان به مسيري مي پنداشتم و مدير شخصي كه به اين مرتبه نرسيده-البته كمي درهم تنيده تر و مبهم تر).
    در كمپاني هايي چون اپل، گوگل و … مي توان گفت نقش مديريت توسط CEO ست و نقش رهبر توسط هيئت مديره؟ يا كلا به گونه اي ديگر؟ (در اغاز كمپاني گوگل مديريتش توسط اريك اشميت بوده، مي توان گفت او رهبر و سرگي و لري مديران شركت بوده اند؟)
    وظايف و تمايزهاي مدير و رهبر چيست؟

    *: قالب جديد بلاگ بسيار عالي ست :).
    خوشنود و كامروا باشيد.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on مدیر، رهبر و رئیس: نگذارید پوپولیسم وارد کسب و کارتان شود!

      معلومه نباید دیده باشی، به خاطر این که تصویر ۲ را خودم ساختم!

      اتفاقا قالب را به پیشنهاد شما تغییر دادم. در مورد موضوع روانشناسی هم که گفتی، حداقل توی چند تا رشته محدود می‌تونم نقشه راه بدم. بهم وقت بدید.

      در اغلب موارد این دو به جای هم به کار می‌روند، خیلی جاها هم یک نفر این کار را انجام می‌دهد.
      اما بین manager و leader تفاوت زیاد هست. به نظر من و کلیتی که از کتاب‌ها برداشت کردم، مدیر کسی است که همگامی و نظم را تضمین می‌کند.
      رهبر کسی است که راه را تعیین می‌کند. شاید مثال قایق که عکسش را آوردم خیلی خوب این تفاوت را نشان دهد.
      در خیلی از سازمان‌ها و شرکت‌ها هر دو نقش را به CEO می‌سپارند. اما در شرکت‌های توسعه‌یافته‌تر، فقط مدیریت را می‌سپارند.
      حیلی جاها هیئت مدیره نقش رهبر رو به عهده دارن. بسته به اختیاراتی که به مدیر می‌دن. مثلا اگر دقت کنید در سری اول، استیو جابز نقش رهبر را نداشت با این که CEO بود! اگر او نقش تعیین کننده و مسیر دهنده اپل را به عهده داشت، اخراج نمی‌شد! اما زمانی که برگشت و هیئت مدیره را قبضه کرد، هر دو نقش را صاحب شد.

      در گوگل حال حاضر، Sundar Pichai نقش مدیر را دارد و لری پیج و سرگئی برین نقش رهبر. توی این مدل جدید، انتخاب‌های هوشمندانه‌تری رو از گوگل شاهد بودیم. یعنی من گوگل این چند سال اخیر رو نمی‌تونم با چند سال قبل مقایسه کنم، چون تونستن، به خوبی رهبری رو از مدیریت جدا کنن. نمونش، تمرکز بر سخت‌افزار و روش‌های درآمدزایی جدید هستش. حتی یوتیوب از ضررده داره به درآمدزا تبدیل می‌شه.

      خیلی جالبه که خود بیل گیتس در جایی می‌گه ساتیا نادلا رهبر بهتری از من بوده! اما خیلی ساده می‌شه فهمید که بیل گیتس مدیر بهتری بوده. این جا تفاوت رهبر و مدیر رو می‌شه فهمید. یعنی بیل گیتس و بعدی‌ها خیلی از روش‌های پول درآوردنی که الان مایکروسافت باهاشون متحول شده رو اصلا ندیدن! با اینکه جلوی چشمشون بوده (اپل). فقط روی کار و کار و کار تمرکز داشتن، اگر ساتیا به داد اونجا نمی‌رسید، معلوم نبود مایکروسافت الان توی چه وضعی بود؟

      یاهو، مدیران خیلی قدرتمندی رو تجربه کرده. حتی مدیر قدرتمند HP رو آوردن. اما متوجه نبودن که اون شرکت‌ها به خاطر رهبرشون قدرتمند شدن و مدیر نقش خیلی پایین‌تری داره. دیدید که با چه فضاحتی نابود شد یاهو.

      شاید ما توی شرکت‌های آنچنانی کار نکنیم که بخوان هر دو نقش رو جداگانه داشته باشن، اما باید برای هر کدوم از نقش‌ها برنامه جداگانه داشته باشیم. وقتی توی دام کارهای ساده می‌افتیم و احساس می‌کنیم روزی ۱۴ ساعت داریم مدیریت می‌کنیم، باید به خودمون هشدار بدیم که داریم از رهبری قافل می‌شیم. شاید داریم در مسیر اشتباهی پارو می‌زنیم. همه کارکنان و مدیران دارن با شدت تلاش می‌کنن، اما کسی نیست سکان رو به دست بگیره و اون تلاش باعث می‌شه با سرعت هرچه بیشتر به دره نزدیک بشن.

      در واقع با نبود رهبری (شخصی، سازمانی و شرکتی) تلاش بیشتر باعث تصادف شدیدتر می‌شه. بهتره اون سیستم‌ها با رهبری ضعیف کمتر کار کنن.
      اگر این هشدار رو زود متوجه بشیم، شاید بشه وظایف رو بهتر با یک خطایی توی مدیران جزء تقسیم کرد. اگر ۱۰ درصد هم خطا داشته باشن بد نیست. خیلی اوقات اون‌ها بهتر از ما عمل می‌کنن. نمونه‌های موفقش رو توی چند تا سازمان دیدم.

      Go to comment
  • From محمدرضا معراجی on داستان برگ چغندر و ریاضی

    میثم مدنی عزیز
    از خواندن نوشته های زیبایت بسیار لذت میبرم. مقدمه، میانه متن و نتیجه گیری های عالی داری و بسیار خوب از عکس ها درمیانه متنت استفاده می کنی و روایت های زیبایی داری
    یک بار چند روز پیش درباره همین مسئله در وبلاگم نوشته بودم. درباره تلفن های همگانی جدید و تصمیم گیری براساس روندهای فعلی
    این هم آدرسش:
    http://mmeraji.blog.ir/1396/07/02/%D8%AA%D9%84%D9%81%D9%86-%D9%87%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%B5%D9%85%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B3-%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%B9%D9%84%DB%8C

    Go to comment
.