فوق العاده بود.
واقعا حرف زدن و تعریف از اطراف و جامعه خودمان این روزها جرأت میخواهد آن هم در زمانی که غرزدن نسبت به افراد و اتفاقات و جامعه یک جور ژست روشنفکری و نقادی است.
سپاس بابت این اشتراک زیبای احساساتتون.لذت وافر بردم.
من هم مثل شما پیشنهادم این هست که کسانی که به سفر خارج از کشور علاقه مند هستند حتما و حتما کتابهای مارکوپلو، مارکودوپلو، برگ اضافی و سباستین جناب منصور ظابطیان رو مطالعه کنند و تا حد امکان تصویر سازی کنند. یک سفر مجازی دلپذیر رو تجربه می کنند و اگر هم مثل من خوش اقبال باشند, بعدها که سفر کنند این تصاویر و نوشته ها و صدای خوش منصور ظابطیان دوست داشتنی به واقعیت شگفت انگیزتری مبدل خواهد شد.
با سپاس
سلام میثم عزیز.
وقتی کتابی رو رو مطالعه می کنیم یا پستی رو می خونیم سوال هایی در ذهنمون ایجاد میشه. جنس این سوال ها از جنس دغدغه هست. اینکه درد چیزی رو داشته باشی و به دنبال درمونش باشی. هرچند این درد ، درد محترمی هست. اما وادار میشی وارد حوزه دیگه ای بشی و توی اون حوزه دنبال جواب سوالت بگردی . خدا کنه که از اونجا دوباره وادار نشی به حوزه دیگه ای سرک بکشی. بشی شبیه پرنده ای که روی یه درخت بزرگ و پر شاخه، از این شاخه به شاخه دیگری می پره. این توصیف منه. یه بخشش اثر ناکارامدی مطالعه من هست که امیدوارم با بیشتر مطالعه کردن و پیدا کردن راهکاراش بهبودش بدم. مجمدرضا شعبانعلی توی فایل صوتی مدیریت منابع میگفت مربوط بودن اطلاعاتی که جمع می کنی یا مهارتهایی که به دست میاری مهمه. امیدوارم که این شاخه به شاخه پریدن ها خیلی نامربوط نباشه.
اینا رو اینجا نوشتم چون فکر می کنم سرک کشیدن به حوزه های مختلف یه بخشش اثر اینه که با مطالعه آدم تشنه تر میشه و احساس نیاز بیشتری پیدا میکنه. اما تشنه تر شدن هم با تمام برکت هایی که داره آفت هایی هم باخودش داره. آفتشم شاخه به شاخه پریدن و سردر گم بودن هست.
راستی دومین کتاب رو هم تموم کردم. این بار برای تمام کردنش زمان تعیین کرده بودم و امروز آخرین مهلتش بود و سر وقت تمومش کردم. خواستم عمیقا تشکر کنم و بگم این از صدقه سر پست های وبلاگ شماست.
خوشحالم از این که نوشتههام حداقل به درد یک نفر خورد.
شاید بشه مسیر خودمون رو به حرکت دادن یک ماشین تشبیه کنیم. اون ماشین فارغ از جزئیاتش، یک موتور محرک میخواد و یک فرمان. موتور محرک با تشنگی، نیاز و نَئشِگی شکل میگیره و فرمانش رو باید با برنامهدار بودن در دست گرفت. مطالعه سطحی در حد سر در آوردن از یک موضوع یک چیزه، و به هم زدن برنامه مطالعه یک چیز دیگه. اگر برنامه ۴ کتاب بعدی رو داشته باشی، کمتر اذیت میشی. امتحان کن،منظورم رو متوجه میشی.
موضوع بعدی اینه که این سرگردانی تا یک زمانی رفع میشه! یعنی وقتی ۲۰۰ کتاب خوندی، دیگه دستت میاد که چه سمتی بری. فقط باید خودت رو به کتاب ۲۰۰ ام برسونی. از دید من هر چقدر هم پرت و پلا بخونی، از کتاب ۲۰۰ام به بعد کمی بهتر میتونی اوضاع رو مدیریت کنی. اما موضوع اینه که وقتی ۳۰ یا حتی ۱۰۰ کتاب میخونیم، حس میکنیم داریم گم میشیم. من بهتون اطمینان میدم گم نمیشید. نگران نباشید. اگرچه باید از خبره کمک بگیرید، اما نگران گم شدن نباشید، نگران ایستادن باشید.
خطر اجرای این موضوعی که گفتم رو با تمام وجود درک میکنم، فقط میخوام از این توهم بیرون بیایم که وقتی ۳۰ تا کتاب خوندیم، احساس کنیم دیگه در اون حد شدیم که میتونیم خودمون رو متخصص بدونیم، و خودمون رو به کتابهای یک حوزه مشخص محدود کنیم. شاید بزرگترین کاری که باید توی زندگی انجام بدیم، خروج از توهمهای اضافی باشه، چون خیلی از توهمها برامون واجبه.
نکته بعدی اینه که کتابهای کاری و درسی رو باید از غیر این حوزهها جدا کنیم. اصلا نحوه مطالعه و نگاهشون متفاوته. این دو تا نباید با هم قاطی بشن. من شاید تعداد کتابهای تخصصی که میخونم (چون کارم تحقیق هست) رو نتونم بشمارم، اصلا نمیفهمم چند تا کتاب خوندم. اصلا به حسابشون هم نمیآرم، چون کارمه. اما این که بتونم سواد کافی جمع کنم، باید کمی از غار تخصص خودم بیام بیرون. کمی سختتر هم هست. این که کنار کارت بری از کار بقیه هم در حد توانت دانش داشته باشی. به خاطر سختی این موضوع، باید با برنامه و زمانبندی وارد شد.
امیدوارم بتونم در این مورد بیشتر بنویسم. اما شما نگران نباش. اگر ۲۰۰ تا کتاب (به معنای واقعی) خوندی و باز هم سردرگم بودی، بیا یقه من رو بگیر. برنامه داشتن به ما کمک میکنه کمتر گم بشیم و احساس یاس از بیهودگی این همه حرکت نداشته باشیم. یکم باید زمان به خودمون بدیم.
سلام و احترام، بسیار عالی، ممنون.
توی این کامنت در پاراگراف سوم آخرش نوشتید:
«
شاید بزرگترین کاری که باید توی زندگی انجام بدیم، خروج از توهمهای اضافی باشه، چون خیلی از توهمها برامون واجبه.
»
خیلی از توهم ها برامون واجبه رو، درک نکردم و برام جالبه که یعنی چی؟
اگر صلاح دانستید …
جناب مدنی
سوالی پیش اومد اینکه منظورتون از برنامه داشتن چیه؟!چجوری اینو پیاده کنیم؟اینکه مثلا من به تاریخ وادبیات علاقه دارم همینو چجوری بخونم مثلا اول تاریخ رو دراون حوزه ای که علاقه دارم بخونم یا نه میشه همزمان هم تاریخ هم ادبیات خوند ؟دوم اینکه اینو درذیل تحصیل درموقعی که مشغول لیسانس وبقیه مقاطع باشه یا اینکه نه بعد اتمام حوزه تخصصی ؟مثلا بعد دکترا.مثلا من تو حقوق برا اینکه به مدنی مسلط بشم کلی کتاب هست که خوندم این دیگه فرصت نمیشده که برم سراغ موارد جانبی .حالا من کی این چیزا رو بخونم ؟همزمان با حقوق وگذاشتن زمان خیلی کم درطول روز یا اینکه نه بعدفارغ تحصیلی که یه پایه ای کسب کردم ازحقوق برا اینا وقت بزارم؟البته اینو میدونم که مثلا تابستونا میشه این برنامه رو اجرا کرد ولی من منظورم دوام این شیوه هست درطول کل سال.اینکه تصورتون رو از این که چه زمانی به اندازه کافی مطالعه کردید تغییر بدید ینی چی؟واینکه کاربرد مطالعه درتغییراتی که رخ نداده (احتمالا بد) رو میشه یه مثالی بزنید.من خودم تو این مدت برا حقوق چون به هیچ عنوان جزوه نمیخوندم،با خوندن کتاب دو تا مشکل داشتم یکی اینکه خیلی زود فراموش میکردم !این طبیعیه؟دوم اینکه با بقیه دوستام که تو دانشگاه های خوب درس میخونن احساس میکنم یه تفاوتی بوجود اومده اینکه اونا خیلی از نظر سواد خوبن ومسلط تراز من به قواعد. من کلی باید بخونم تا به اون تسلط برسم ونمیرسم به این راحتی!!ولی یه چیزی که من حداقل ازتو کتابا دستگیرم شداینه که کتابا خیلی طول میکشه تامسلط بشی بهش مخصوصا اون استادایی که فرضا تو فلسفه هم مطالعاتی داشتن به این راحتی نمیشه فهمید متون شون رو.ودوم اینکه توجزوه ها(البته احساس من)فقط قواعد صرف به بهترین شیوه بیان شده ولی تو کتابا به سخترین حالت ازاون طرف آدم احساس میکنه اون استادداره هدایتش میکنه به سمت اون مدلی که خودش فکر میکنه حالا یا عدالت محوریا پوزیتیویست و…ولی جزوه ها هدفشون فقط ارائه مطالبه.دیگه حالا نمیدونم درسته یانه؟
۱- در مورد برنامه مفصل خواهم نوشت. اول باید برنامه مشخص برای تعداد ساعات مطالعه (غیردرسی و کاری) در هفته داشت. یعنی بدونید در چنین ساعاتی قراره مطالعه کنید. اون وقت رو رزرو میکنید و به کسی نمیدید. حالا ممکنه یک زمان اضافهای رو هم مطالعه کنید اما به اون زمانهای مطالعه شده نباید دستت بزنید.
موضوع بعدی بحث محتواست. این که چه جوری برسید به اون ایدهآل یکم تخصصی هستش. باید یک نفر خبره در حوزه مورد نظرتون رو ببینید، ازش بپرسید و چند کتاب برای شروع بگیرید. بعد ادامه بدید. اما موضوع اینه که باید حداقل بدونید ۴ کتاب بعدی شما چی قراره باشن. یکی از مشکلات عمده کتابخوانی (مثل شروع هر کاری) سردرگمی هستش. اما اگر ساعت و محتوا مشخص باشه همه چیز راحتتر پیش میره.
۲- من فکر نمیکنم شما روزی ۱۲ ساعت به صورت مداوم و ۷ روزه مطالعه کنید. اگر این طوریه خودتون رو به یک متخصص نشون بدید. یک جای کار میلنگه. شما احتمالا میتونید ۱۰ ساعت درهفته رو باز کنید. همون رو بگذارید برای مطالعه مباحث مورد علاقتون. اگر امروز وقت نگذارید بعدا که سرکار برید که دیگه عمرا بتونید مطالعه کنید. باید بتونید زمان مناسب رو ثابت در نظر بگیرید.
۳- کمی در استفاده از جزوه محتاط باشید. جزوهها معمولا به چند دسته تقسیم میشن ۱- نوشتن صحبتهای استاد سر کلاس ۲- نوشتههایی که طی چندین سال تدریس توسط خود استاد تکامل پیدا میکنن.
از نوع اول به عنوان مرجع استفاده نکنید. تا میتونید به سمت کتاب یا جزوههای از نوع ۲ برید و از مطالعه نوع ۱ حذر کنید. عواقب بد زیادی دارند.
معمولا خیلی از کتابها و جزوات نقش مسهل دارند. توهم دانش و اطلاعات به شما میدند در حالی که میبینید توان مطالعه در اون حوزه رو از شما میگیرن. انگار مرتب غذا رو هضم شده دهن شما میگذارن و شما دیگه خودتون نمیتونید به شکار برید. باید خیلی مواظب باشید.
خیلی ممنون از مطالب خوبتون. چند وقتی بود که به این فکر می کردم چه تغییری با کتاب خوندن در زندگی من ایجاد شده و گاهی می بینم تغییرات هر چند کوچکی ایجاد شده ولی فکر می کنم هنوز کافی نیست و همین باعث میشه که بعضی وقتا احساس خوبی نداشته باشم. شاید دنبال یک تغییر بزرگ هستم. بعضی وقتا از اینکه حس می کنم چرا یک کتابی رو خوندم و آیا جایی استفاده اش کردم یا خیر انگیزه ام کم میشه. تصمیم گرفتم که به کتاب خوندنم یکم سامان بدم شاید این حس بد از بین بره.
داشتن یک برنامه برای کتابخوانی عالیه. امیدوارم موفق باشید. اون حس بد رو هم پاس بدارید.
فقط دنبال تغییراتی که ایجاد شده نگردید! بلکه به کاربرد مطالعه در تغییراتی (احتمالا بد) که در شما رخ نداده هم فکر کنید. تصورتون رو هم از این که چه زمانی شما به اندازه کافی مطالعه کردید رو تغییر بدید.
به نام خدا
سلام جناب مدنی عزیز
راستش اول که خواستم دانلود کنم گفتم برو بابا حجمش زیاده اینترنتو حروم نکنیم!ولی ازطرفی باز دیدم چون شما گفتی خوبه ،دیگه گفتم میثم مدنی هم خب معمولا مطالبش که خوبه لابداینم خوبه دیگه.بهر حال بعد چندروز کلنجاررفتن امروز دانلودش کردم واقعا حال منو هم خوب کرد.
یاد یکی از فامیلامون افتادم که همین دوماه قبل اپلای کرده امریکا برا مقطع دکترا.جالبه تا وقتی اینجا بود مدام ناله میکرد که اقتصاد چقد داغونه وچقد همه چی گرونه مدام بالا پایین میره!ما تو ایران نمیتونیم هدف گذاری کنیم وخلاصه جای زندگی نیست!اوایل که رفته بود من که باهاش صبت کردم همش تعریف که اینجا بهشته وچه محیط زیستی وازاین چیزا !بعد چندهفته که مامانشو دیدم گفتم مهندس چطوره چه خبراامریکا؟!گفت هیچی گفتیم حالا خونه ووضعیت اجناس چجوریه ؟گفته گوجه فرنگی اونجا دونه ای 5هزارتومنه!غذا واین چیزام گرونه !بعدشم میگفته مامان مدام هی قیمت ها رو مقایسه نکن با ایران ما افسردگی میگیریم!!!(تازه بماند که اون فاندی همکه داره ناچیزه وباید خیلی دیگه قناعت کنه !ولی خوشحاله!!!)اینو که گفت ،گفتم عجب !!!تاایران بود فقط بدی میگف اونجا که رفته شده بهشت!یاد حرف محمدرضا افتادم که میگف ما حاضریم بریم اروپا یا امریکا تو یه خونه 40متری اونم زیرزمین نمگین زندگی کنیم،وهمه چی روتحمل کنیم بدون هیچ انتقادی!!انگار نه انگار عضوی ازاون جامعه هستیم!!ازطرفی تازه اگه چند ماه هم با کسی درتماس نباشیم افسردگی نمیگیریم! وبماندکه باید روزی 16ساعت هم درس بخونیم.حالا ایران که هستیم مدام غرغر میکنیم!وازوضعیت کشور ناراضی.دکترسریع القلم میگف( اگه اشتباه نکنم )که بعد شکست آلمان هاتوسال1945هیچ آلمانی از کشورش خارج نشده!! وهمشون گفتم ما مجدد آلمان رو میسازیم!
فقط خواستم بگم ممنون منم خیلی حالم خوب شد.
سلام اقای مدنی
از وقتی که برای نوشتن این مطالب میگذارید سپاسگزارم
من از سایت آقای مشیرفر با شما آشنا شدم و اگه توفیق باشه مشتری پر و پا قرص شما میمونم.
راستی کلمه نوابغ رو در متن به اشتباه نوابق نوشتید.
پاینده باشید
با سلام جناب آقای مدنی
من این قضیه رو در سازمان های فروش تجربه کردم، که اکثر سرپرستان فروش که طی سال های خدمت ، در آرزوی ارتقا جایگاه سازمانی به سر می برند، انواع سختی ها رو تحمل می کنند و به وعده وعید ها دلخوش می کنند .
سال های زیادی به عنوان سگ اکبر آقا هستند (حقوق کم – نداشتن بیمه درست و حسابی- عدم ارتقا شغلی مناسب و نداشتن قراردادهای محکم ) کسانی که در فروش و بازار یابی مهارت خوبی دارند و میتوانند روی پای خودشان بایستند یا حداقل سگ بهتری باشند (تغییر سازمان )ولی به دلایلی که هنوز فکر میکنند، سگ اکبر آقا هستند به هرزه خوری(نق و نوق های سازمانی ) مشغول هستند .
بخصوص در سازمان های دولتی که این قضیه مشهود تر است و همچنین پست های مدیریتی معمولا به ندرت به سرپرستان فروش می رسد، زیرا بزرگترین هنر مدیر در این گونه سازمان ارتباط از نوع (بالایی ) است که سرپرست بیچاره معمولا به علت نداشتن رابطه و یا رابط از نوع بالایی ها معمولا در همان سگ اکبر آقای باقی می ماند..
موضوع اینه که کاهش ریسک از طریق کار کردن برای دیگران قابل قبوله. یعنی من از طریق کار برای یک شرکت مشخص، درآمدم رو ۵۰ درصد کاهش میدم تا در قبالش ۵۰ درصد ریسکم رو کم کنم. اما اگر قراره برم یک شرکت که ریسک بازار رو توی درآمد من لحاظ کنه، یعنی اون ۵۰ درصد ریسک سرجاش باشه و گاهی حتی بیشتر! (یعنی نهتنها ریسک بازار رو توی درآمد من در نظر بگیره، بلکه خلا شغلی فامیل مدیران رو هم به ریسک داشتن شغل شما اضافه کنه) درآمدم رو هم ۵۰ درصد کاهش بده، دیگه دلیلی نمیمونه براش کار کنیم. یا حتی بدتر، ۵۰ درصد ریسک رو کم کنه و در قبالش ۹۰ درصد درآمد رو کم کنه. موضوع اینه که باید تعادل مناسبی بین کاهش ریسک و درآمد برای یک شغل وجود داشته باشه (البته پارامترهای دیگهای هم مثل نقدشوندگی و … وجود داره که فلن مدل رو شلوغ نمیکنیم به خاطر اونها). من به شخصه میگم خیلی از شغلها رو اگر آدم نره، درآمد بیشتری خواهد داشت. حداقلش اینه که ابزار ظلم یک سری ظالم نمیشیم.
پارامترهایی مثل سقف رشد، اثر رشد، نقدشوندگی، قرمز یا آبی بودن اقیانوس اون شغل، سازگاری مهارتی شما، سختی یا راحتی ورود به این سیستم و …
کتابهایی که در مسیر شغلی مطرح میشه، بحثهایی که در خطاهای شناختی مطرح میشه، بحثهایی که در بورس و … مطرح میشن رو میتونید (البته با دقت و نه برای همه) برای این بحثها هم استفاده کنید.
در حالی که دارم کرفس سرخ میکنم به شدت هم میخونمتون… خیلی از سطرها و مفاهیم مطرح شده رو میپذیرم و قبول دارم
در اینکه میفرمایید انتظارات ما از مدرک و سیستم اموزشی زیادیه تردید دارم
اگر زمان ما برای کسب مدرک در رشته مورد علاقه و انتخابی صرفا صرف اموزش همون مباحث از مبتدی تا پشرفته میشد میتونستیم فرد مدرک گرفته رو حداقل خبره و ماهر در کارش (مدرکش)که به حساب بیاریم و سیستم اموزش رو در مسیر صحیح بدونیم
بنظرم شما بحث عقل شعور و فهمیدگی رو با بحث دانش در هم آمیختین درسته هر مدرک گرفته ای عاقل نیست و هر عاقلی مدرک گرفته نیست اما قطعا اونی که مدرک گرفته نادان بحساب نمیاد و استفاده از الفاظی مثل دکتر و مهندس دانش اون فرد در اون رشته رو نشون میده و البته دانایی در هر زمینه ای میتونه از مزیت های فرد بحساب بیاد و اینکه در بیوگرافیش این بیان بشه ایرادش کجاست؟!
منظور من اینه میتونیم مدرک فرد رو حتی اگه صرف پذیرش از میون هزاران نفر در یک رشته ای باشه و دانشی هم کسب نکرده باشه در کمترین حالت نشان پشتکار و استمرار در انجام یک کار هرچند بی حاصل که بدونیم و ازون دسته چیزهایی که بودنش بهتر از نبودنشه
اما در کل با مفهوم حرفهای شما موافقم که نماد برتری نیست و نباید باشه
کرفسها سوخت…
من هرگز نگفتم مدرکگرفتهها نادانند،بلکه حرفم این است که ربط موضوع را بفهمیم و فقط به عنوان یک شاخص در برآورد یک موضوع بدانیم. شاید یک خاطره بگویم برایتان بد نباشد. رفته بودم بیمه، مسئول بیمه گفت نام خودت را به عنوان کارفرما وارد کن. دفعه بعد به من گفت باید گواهی تاسیس کارفرما را بیاورید! گفتم من که خودم تاسیسی نداشتم. برگشت گفت: این چه دکتری هست که نمیفهمه اساسنامه چیست؟ من خودمم دانشجوی دکتری هستم ولی تو حالیت نیست!
گفتم من یک مدرک دکتری در ریاضی و علوم کامپیوتر دارم. چه ربطی به دانش من از قواعد بروز بیمه داره؟ این که شما دانشجوی دکتری هستی چه ربطی به من داره؟ من کی خواستم به خاطر دکتر بودنم گواهی ندم؟
مشکل اینه که ما دچار توهم مدرک میشیم. شاید بشه گفت «توهم مدرکداری» یک ماده مخدر با قدرت توهم زایی فراوان هست. حتی در صورت فوایدی هم باید تا حد امکان ازش دوری کرد. مثلا این که افراد برای صدا زدن شوهرشان،همسرشان یا فرزندشان از واژه دکتر، مهندس و… استفاده میکنند چه معنی دارد؟
معنا و مفهوم خیلی مهم است. باید مواظب توهمزایی بیشاز حد بود.
باسلام واحترام مقاله تان در رابطه با نحوه نقشه راه تالیف کتاب خوانی عالی بود لازم دانستم یاری عاجزانه از شما بعنوان معلمی راه یافته داشته باشم انبوهی از مطالب و احساس جانکاه دیدن تاروپود برباد رفته خانواده ی گریزپا از روال سنت و اسیر در چنگال تهاجم نابهنگام و خانمانسوز فرهنگ غرب و احساس بی مهابای تشنگی مرگ آور نوشتن در کویر ندانستن نقشه راه و حرکت بعنوان معلم عشق در وادی ناهنجارشده جامعه بعنوان عضوی کوچک در وادی ندانم های بی حاصل و هجوم هزاران آه افسوس وار در هرلحظه تمنای یاری اجمالی در این زمان سوخته شده باقی عمر بطریق شاگرد فهم را دارم
برخی هایشان دارند از روش بک لینکینگ و تکنیک های سیاه سئو استفاده می کنند. به خصوص وقتی که رتبه الکسا را چک می کنند و رشدش را میبینند. برای خود من هم به فراوانی پیش آمده است که چنین نظراتی را در بخش کامنت ها بیابم که «عالی بود، ممنون».
درد آورتر آن جاست که من یک متن چهار هزار کلمه ای نوشته ام و شخص دو کلمه برایم پاسخ نوشته است. برای من این یعنی آن شخص در بهترین حالت متن و نوشته مرا نخوانده است. از سوی دیگر همواره لینک سایت هایشان را به دلیل این که دوست ندارم در پروژه گول زدن گوگل سهیم باشم، از بین می برم.
آدما مسایل رو از راه های مختلفی حل و فصل میکنن دختر و پسری که ازدواج می کنند باید روش های حل مسئله یکسانی داشته باشند. یا روش های حل مسئله آنها طوری باشد که با یکدیگر در تعارض نباشد. شخصیت انسانها روی روش های حل مسئله آنها تاثیر می گذارد.
در نظر داشته باشیم امکان دارد یک فرد وقتی که یک تعارضی برایش پیش می آید از روشهای سلبی برای رسیدن به هدف استفاده کنند و فرد دیگر از روشهای تعاملی.
انجام یک تست شخصیت شناسی (disc یا mbti) می تواند بسیار سودمند باشد.
دختر و پسر باید وقتی خود را آماده ازدواج بدانند که اهداف کلان زندگی آنها تثبیت شده باشد که معمولاً این اتفاق در سن ۲۷ و بعد از آن رخ می دهد.
در صورتی که هر دو نفر اهداف کلان مشابهی در زندگی داشته باشند و از نظر شخصیتی مکمل یکدیگر بوده باشند و از روشهای حل مسئله متناسب بهره ببرند آنگاه میتوانند با مشکل کمتر به مسیرشان ادامه دهند البته سبک زندگی های گذشته را با سبک زندگی امروزی نمی توان مقایسه نمود.
در مورد این تستها که گفتید خواهم نوشت.
یک موضوع را در نظر داشته باشید. در مورد لیلی و مجنونها، شخص قبلا انتخاب شده و امکان تغییر در آن نیست! حالا باید راه حل پیدا کرد که چطور میتوان بهتر زندگی کرد؟
مسئله دوم این که متاسفانه حس دوست داشتن و پسندیدن عقلی نیست. اگرچه باید باشد، اما معمولا نیست. انسانها با حسشان خرید میکنند، انتخاب میکنند و سپس با عقل توجیه میکنند. راستش رو بخواهید ازدواج چیز آنچنان عاقلانهای نیست! حداقل در ایران.
در مورد اهداف بلند مدت، (۱۰ سال به بالا) کمی مشکل وجود دارد. ما معمولا تصور مناسبی از ده سال آینده خود نداریم. یعنی میتوانیم برای خود تعیین کنیم، اما نمیتوانیم آن را مبنای مقایسه و آزمون قرار دهیم. معمولا آنقدر عقاید و نظرات ما در طی این زمان تغییر میکند که اصرار بر آن مانند اصرار بر جهل خواهد شد. معمولا لیلی و مجنونها به لحاظ رویا و اهداف بلندمدت همگام خواهند شد اما در اهداف صریح و تعهد آور کمی دچار تعلل خواهند شد. از این رو نمیتوان روی اصول یا اهداف بلندمدت تاکید کرد.
در ارتباط با اینکه در مجالس و جمع هایی که افراد چهارچوب اخلاقی برای کلام و رفتارشون ندارن نباشیم کاملا صحیحه چون به هر حال ما از اطرافیان تاثیر میپذیریم.اما مشکل اینجاست که تقریبا خیلی از جاها این طور شده خصوصا نسل جوان تر.بنده شخصا باشگاه دانشگاه(که وقت زیادی رو میگذرونم اونجا)و خلاصه هرجایی که تایم زیادی با اطرافیان در ارتباطم از همین جمع های سمی هست.اوایل خیلی مقاومت نشون میدادم که شبیه جمع نشم ولی این منجر به تنهایی میشه و ناراحت کنندس.جدا از اینکه وقتی رفتاری صحبتی با ارزش های ما هم سو نباشه ما به ازای هربار دیدن رفتار و شنیدن حرفای نا به هنجار و نادرست اذیت میشیم و برای مقابله با این شرایط ،شاید یک ججور مکانیسم دفاعی باشع که باعث میشه تدریجا نسبت به اون بی تفاوت بشیم و بعد مدتی هم عادت کنیم و شاید حتی در خودمون هم شکل بگیره متاسفانه.
دوری کردن از این فضاها خوبه ولی اگر امکانش باشه که گاهی اوقات واقعا نیست مثل دانشگاه
از پاسختون متشکرم خیلی کامل وخوب بود.بله منم در کامنت قبلی ذکر کردم که تجربه ای نداشتم،برای همین میخواستم نظر شما روبدونم که گفته بودین فک کنم 8سالی میشه ازدواج کردین.تاببینم این چیزایی که تو ذهن ام هست فقط درمقام نظر هست یانه؟اینکه فقط یکسری تصور هستش.مثال چرخ وفلک تون خیلی قشنگ بود.
From محمدرضا مزینانی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!
Go to commentFrom سارا حق بین on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و یکم: مشاهده دیدنیها و شنیدن آواهایی که دیگر نیستند.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)
Go to commentFrom سعیده on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on دوست دارید حالتون خوب بشه؟ این ویدیو رو ببینید.
Go to commentFrom محمد علی باقرکرمانی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom حسن کشاورز on سگ اکبر آقا
Go to commentFrom میثم مدنی on سگ اکبر آقا
Go to commentFrom Mehdi on سگ اکبر آقا
Go to commentFrom میثم مدنی on سگ اکبر آقا
Go to commentFrom صدف on گامهایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۳- معنی مدرکها و عنوانها را بدانیم و یاد دهیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on گامهایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۳- معنی مدرکها و عنوانها را بدانیم و یاد دهیم.
Go to commentFrom محسن فهمیده on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom میثم مدنی on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom علی امینی on سگ اکبر آقا
Go to commentFrom یاور مشیرفر on یک موضوع را در گذاشتن دیدگاه رعایت کنیم.
Go to commentFrom محسن فارسی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنونها طلاق نگیرند!
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنونها طلاق نگیرند!
Go to commentFrom میم on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنونها طلاق نگیرند!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنونها طلاق نگیرند!
Go to comment