تو دسکتاپ این اتفاق میافته. ربطی که ندارن، وبلاگ هایی که با ورد پرس کار میکنن ظاهر شکیل تری دارن و برای خونده شدن جذابتر و راحتترن همین. هرچند مطالب وبلاگت اینقد پرمغز و جذاب هستش که مسئله ظاهری زیاد مهم نباشه…
دقیقا راجع به این پستت منم همین حسو دارم نسبت به کتاب صوتی. خیلی کتاب صوتی نخونده دارم روی گوشی و لبتابم که بعضیاشو یا اصلا باز نکردم و یا تا نصفه شنیدم و بعد بیخیالش شدم.
قبلا فکر میکردم بخاطر تنبلیمه اما بعدا دیدم اینطوری نیست و دلایل زیادی داره. چون کم کتاب کاغذی و پی دی اف نمیخونم و همینطور سخنرانی و سمینار هم زیاد گوش میدم اما هیچوقت برای کتاب صوتی رغبت آنچنانی نداشتم.
خیلی از کتابهایی که الان تو فضای مجازی هستش چه بصورت قانونی یا غیر قانونی توسط افراد غیرحرفه ای و با امکانات غیر حرفه ای تولید شدن. اینم میتونه یه دلیل خیلی مهم باشه برای عدم ایجاد رغبت برای گوش دادن کتاب باشه. نظر شما چیه؟
ای بابا هر چی نوشته بودم پرید!!
میثم جان هرچند میدونم خیلی زحمت میکشی که محتوایی عالی ارائه بدی و برای فضای ظاهری وبلاگت هم اهمیت زیادی قائلی اما یچیزی هست که وقتی مطلبی رو میخونی اذیت میکنه اونم اینه که وقتی اسکرول میکنی این عکس خودت و اون سه تا خط هی با نوشته میاد پایین و روی مقداری از نوشته ها رو میگیره، زیاد آشنایی ندارم اما به پیشنهاد شاهین کلانتری خیلی از دوستان الان از ورد پرس با دامنه دات کام استفاده میکنن که فضای وبلاگشونو خیلی دلچسب تر کرده، یه پیشنهاد دوستانه اینه که اگه وقتشو داری شماهم استفاده کن مطمئنا خیلی مفیدتره.
در این مورد « وقتی اسکرول میکنی این عکس خودت و اون سه تا خط هی با نوشته میاد» منظورت توی نسخه تبلت یا موبایله یا اینکه در نسخه دسکتاپ این مورد رخ داده؟
نمیفهمم ربط فضای ورد پرس با دامنه دات کام چیه؟ اما ایشالا وقت کنم یک بار بروز میکنم این وبلاگ رو.
تو دسکتاپ این اتفاق میافته. ربطی که ندارن، وبلاگ هایی که با ورد پرس کار میکنن ظاهر شکیل تری دارن و برای خونده شدن جذابتر و راحتترن همین. هرچند مطالب وبلاگت اینقد پرمغز و جذاب هستش که مسئله ظاهری زیاد مهم نباشه…
ان شاءالله خداوند ایشان را بیامرزد.
نکته مهمی را اشاره کردید. در مشاغلی که به خاطر فضا ومحیط اونها ضروریه که یک واحد جداگانه برای حفاظت یا حراست از اونجا تعیین بشه و رئیسی داشته باشه که تقریبا میشه گفت بعد از رئیس کل و یا مدیر کل آن مجموعه نفر دوم آنجا محسوب میشه،(به لحاظ اهمیت و مرتبه کاری) خیلی سخته که اون واحد و افرادی که در اون هستند خودشان را تافته جدابافته ندونند، و در عین انجام وظایف تعامل خیلی خوبی با دیگر کارمندان و کارکنان داشته باشند؛ بنده در دو فضای کاری نسبتا متفاوت(یکی مذهبی و دیگری آکادمیک) که هردو اینها هم نیروی های حراست داشتند، ولی دراولی متاسفانه با اینکه در فضای مذهبی هم بود، برخورد نیروها با دیگر کارکنان و حتی مردم عادی در برخی موارد خوب نبود؛ و حالتی رو ایجاد میکرد که احساس میکردی از موضع بالا با آدم برخورد میکنند. بنده چند باری هم بهشون بابت این موضوع باهاشون صحبت کردم ولی فکر نمیکنم به نتیجه رسیده باشه.
میثم عزیز سلام
ممنون بابت نوشته های خوبت
این که ما مردمی توانمد در حوزه توجیه هستیم یا عاشق زرق و برق خیابان های خارج در حین کثیف نمودن محل زندگی خود هستیم و خود را در مسندی میبینیم که میتواند در مورد همه کس اظهار نظر کند را کاملا” قبول دارم ولی منظورت را از اینکه گفتی “همه ما مردم، دقیقا مثل مسئولینیم” را به درستی متوجه نشدم یعنی اگر ما هم به جای آنها بودیم همین کارهایی که آنها انجام میدادند انجام میدادیم (خود من شاید بدتر از بدترین مسئولان بودم). یا اینکه کارهای اشتباه مسئولین را توجیه می کنید. یا علت متهم بودن ما در پاسخ به فرزندان مان را فقط خودمان میدانید. اصلا” برای والدین برخی خانواده های که با سیلی صورت خود را سرخ نگه میدارند کار شبانه روزی فرصتی برای دیدن بچه با قی می گزارد؟ چه برسد به پاسخ به سوالات آنها ،یا اگر تک تک ما ایده آل باشیم ولی مسئولین باز هم کار خود را به درستی انجام ندهند همه چیز درست میشود؟ مگر نه این است که همیشه از بالا به پایین می بارد. چرا همه مسئولین ما نباید از آن 5 درصدی که خودت گفتی درزمستان زنجیر چرخ و تجهیزات ایمنی همراه دارند انتخاب شوند ( کما اینکه خیلی از مسئولین اینگونه هستند). من معتقد هستم که در هر کشوری نابغه ترین و با هوش ترین افراد در هر زمینه ای میبایست برای آموزش دیگران انتخاب شوند چه به عنوان معلم،استاد،راهنمای مسائل دینی و…… کما اینکه در کشور ما میبینیم هرکسی در کنکور رتبه قابل قبولی کسب نمی کند تربیت معلم را نیز به عنوان راهی برا ورود به دانشگاه انتخاب می کند بدون اینکه علاقه ای در کار باشد.میثم جان من در شهری درس خوانده ام که تو درس خوانده ای در مدرسه ای بودم که تو بودی و در کلاسی حاضر می شدم که تو حاضر شده ای پس دقیقا” این موضوع برایت ملموس است. معلمی که در کلاس به همه چیز فکر می کرد بغیراز تدریس، یا معلمی که از فرط خستگی شغل دوم (بهتر است بگوییم شغل اول )با دستان پینه بسته نای درس دادن نداشت. آیا این ضعف مدیریت نیست؟ معلمی که برای امرار معاش روزانه خود و خانواده مجبوربود خارج از زمان تدریس به کارهای دیگر بپردازد چرا که حقوق آموزش و پرورش کفاف زندگیش را نمیداد چگونه میتوانست خود را به روز کند برای آموزش و پرورش دانش آموزان جز اینکه مطالبی را بگوید دقیقا” مثل مطالبی که ده سال پیش برای برادرت توضیح داده بود بدون حتی یک واو اینور و اونور.آیا این ضعف مدیریت نیست؟ اگر معلمین از افراد باهوش انتخاب شود و از لحاظ مالی تامین گردد خروجی آن چیست؟
با آرزوی سلامتی و بهروزی برای شما
میثم عزیز
به نظر من همه این چیزا از یه مبنایی نشات میگیره،اینکه ما دوست نداریم فکر کنیم!(خودمم مشمول هستم)ما فقدفکر داریم!مادوست داریم فقط حرف بزنیم!مافرار ازتعهدداریم.فقط عاشق اینیم از نظم درآلمان بگیم !از تمیزی خیابونای امریکا بگیم ،ودرهمون حال آشغالمون بندازیم بیرون!دوست داریم فقط درمورد ایرادات دیگران نظر بدیم(ازدولت ها تا اشخاص حقیقی) واز خودمون غافل هستیم.به نظر من ماهااکثرا نمیتونیم چیزی به بچه هامون بگیم !ما محکومیم!بزار یه ذره از حقوق بگم:میگن حقوق از اون رشته های هست که شما رو وادار میکنه به فکر کردن،ولی ما تو دانشکده چی یادمیگیریم؟حفظ کردن!حق نداری فک کنی ،سوال کنی!ما مردمی هستیم اهل امر ونهی!وایرادگرفتن از دیگران،نه فکر کردن!چون فکر کردن سخته ،درد داره .ما حفظ کردیم هر جا مال دیگری رو ربودن ینی سرقت ومجازاتش قطع دست!ما نمیتونیم بپرسیم چرا قطع؟؟بخاطراینکه ما رو بترسونن میگن اینا رو دین گفته اگه مخالفت کنی میری جهنم! واز طرفی خودت هم میشی مرتد!غافل از اینکه اینا بیشتر مبنای عقلانی داره واصلا اگه دینی مبنای عقلانی نداشته باشه محکوم به فنا هست!با اطلاعاتی که از اسلام داریم میدونیم یه دین عقلانی هست .پس چی شده به اینجا رسیدیم ؟چون ما به عمق وروح دین توجه نکردیم فقط ظاهر وپوسته دین رو گسترش دادیم.ما نمیتونیم بپرسیم چرا کلاهبرداری 1تا7سال حبس داره؟میگن به این چیزا کارنداشته باش!میدونی وقتی از رییس وقت اون زمان پرسیدن جوابش چی بوده؟گفته ما حس کردیم اینقدر مجازات خوبه دیگه !به بزهکار توجه نمیکنیم که در حال سیری مرتکب جرم شده یا گرسنگی!(فقط بلدیم از نبود سرقت درسویس بگیم)گفتیم هر کی سرقت کرد مجازاتش اینه!درحالی که همون اسلام که به نظرم بی نظیرترین ادیان هست 1400سال قبل گفته اگه مرد زن دارمرتکب زنا شدمجازاتش خیلی شدیدتره تاوقتی که مجردباشه.توجه داشته به بزهکار !غریزه براش مهم بوده!میدونسته هر کسی نمیتونه اینو کنترل کنه.ولی حالا بعد اون مدت ما شخصیت،موقعیت رو توخیلی جرایم کنار گذاشتیم! عاشق مجازات کردن شدیم!فکر هم نمیکنیم اخه اصلا فایده ای داره ؟یا اصلا چرا طرف مرتکب شده؟!اقایون حس میکنن مجازات بیشتر باشه بهتره!!اماآماری ارایه نشده که این بیشتر شدن مجازات منجرشده باشه به کمتر شدن!اجازه نداریم جرایم مالی دولتی هارو نظر بدیم، که چرا؟واز کجا بوجود اومده؟!تازه بعد هم میبینی طرف مبرا میشه! ومیره رییس نمایشگاه های عمومی میشه(مال الان نیست ها،باز نرین سرچ کنین.)باید بریم همون بدبختیم رو مجازات کنیم که صندوق صدقه رو پول هاشودزدیده،ووای وای بگیم که مال بیت المال روخورده!!واشد رو براش درنظر بگیریم !وچندسال بندازیمش زندان!حالا همین کتابهای ما رو اونور میرن میخونن وسوال میکنن میشه مسولیت مدنی از فلان پرفسور از هاروارد !وقتی دقیق میشی میبینی که این که همون قاعده لاضرر خودمون هست ولی اونجا طرف رفته فکر کرده وداره تو جامعه امریکا اجرا میشه وایراداتش گرفته میشه!بعدتازه میفهمی امریکا چرا امریکا شد.واونوقت ما با چه اب وتاب حرف میزنیم درموردش ولی ماها خودمون برا حفظ جونمون مجبوریم فقط تقیّه کنیم.فقط سکوت ومطیع محض.به قول استاد محقق داماد ما گنهکاریم خیلی هم گنهکاریم.به نظر من از هردو طرف دچارایرادیم ونه فقط دولت.(اگه بی ربط بود ببخش)
یک مسئله ای که در صحبت های شما بود “حالا همین کتابهای ما رو اونور میرن میخونن وسوال میکنن میشه مسولیت مدنی از فلان پرفسور از هاروارد !وقتی دقیق میشی میبینی که این که همون قاعده لاضرر خودمون هست ولی اونجا طرف رفته فکر کرده وداره تو جامعه امریکا اجرا میشه وایراداتش گرفته میشه!” مضمون صحبت های شما رو بارها از افراد مختلف شنیدم. حتی اون افرادی که کتاب های خودمون رو نخوندند یا اصلا اهل مطالعه نیستند، این مطلب رو نقل قول می کنند.
من خودم بارها خواستم که کتابهای مربوط به دین خودمون رو شروع کنم بخونم و پرس و جو کردم و چند تا کتاب پیدا کردم ولی همین که شروع کردم به خوندن، انقدر متن ها ثقیل و دشوار بود که حتی نتوستم تحمل کنم تا آخر کتاب رو بخونم. دوباره شده یک دوره تصمیم بگیرم از سر بگیرم، از کتاب های دیگه شروع کردم ولی انقدر یک حرفی که میشه ساده زد رو سنگین گفتند که نشده بخونم. نه اینکه اشکال از اون کتاب ها باشه، این کتاب ها برای مخاطب عام و برای امروز نوشته نشده. برای فهم مخاطب امروزی امثال من نیستند. همچنان به شکل گذشته اند. مشکلی هست که خودم همیشه باهاش مواجه بودم و دیگه سراغ این جور کتاب ها نرفتم و سعی کردم کتاب های ترجمه شده بخونم که حداقل بتونم بفهممشون و انقدر یک حرف ساده رو پیچیده بیان نکردند و به زبان و به اندازه ی فهم من مخاطب امروزی نوشته شده. ممکنه از کتاب های نادرستی برای شروع استفاده کرده باشم ولی تجربه ی من بود برای هر بار شروع. همون طور که از حافظ خوندن برای من سخته و خوندن شعر هایکو راحت تر. خوندن خیلی از کتاب های دینی خودمون برای من جدا سخته.
اولا ازمیثم عزیز،معذرت میخوام که مجدد کامنت میزاریم.
آره میفهمم چی میگی سعیده عزیز.چندنکته به نظرم میادکه میگم:من لزوما منظورم کتب دینی نبود،منظورم یه علم بود که حالا ممکنه بخش هایی هم ازمنابع دینی باشه،ولی درکل میشه یه رابطه ای بینشون باشه.درموردکتب هم یه چیزی بهت بگم،اینکه علمای قدیم خیلی حال میکردن،سخت بنویسن که معدود افرادمتوجه بشن!واین یه حسن بوده،برخلاف الان که میگن هنرنویسنده اینه ساده بنویسه.وجالبه باهم کل هم مینداختن!مثلا طرف یه کتاب مینویشته،بعدمیگفته حالا کی میتونه اینو تفسیر کنه!!چون هیچکی نمیفهمیدم باز خودنویسنده میرفته کتاب خودشو تفسیرمیکرده!!ازاین چیزازیاده،میگم اون زمان هم باب بوده هم حسن.ودرضمن طوری هم مینوشتند که فقط یکسری آدم های خاص بفهمن!من خودم برای یکی از کتب فقهی که بشدت سخت بود واصلا نمیفهمیدم،بعدکلی جستجو فهمیدم شرحی نوشته شده حدود۳۰جلد که خیلی گیرهای کتاب رو رفع کرده،هرجامیرفتم بهم نمیدادن ومیگفتن تموم شده!!درحالی که بود،علتش هم معلومه من نامحرم بودم!باواسطه یکی دوستام درقم ،که ایشون دیگه بیست ساله حوزه هست و تازه بعددوماه تونست همشو پیداکنه برام!ومیگفت همه میگفتن این کتابا روبراچی میخوای!!میگم چون ایشون طلبه بودبهش دادن!من وقتی رفتم خوابگاهشون کتاباروبگیرم،دوستاش اومدن وهی میگفتن تواین کتاباروبرا چی میخای!!من وقتی اونوخوندم تازه فهمیدم چی میگه.درموردشماهم اینکه مثلا حافظ یامثنوی و…نمیفهمید،به نظرمن یکی ازدلیل هاش اینه که شایدبه ادبیات عرب آشنایی ندارید،ومن کلا معتقدم،هرکتابی که میخوای بخونی بایدببینیم چه مبانی ومقدماتی میخواد ونبایدهمینجوری هرکتابی خوندحتی بوستان ومثنوی و…چون اینها فهمیدنش نیازبه یکسری علوم داره ازعربی بگیرتامنطق وفلسفه و…که ممکنه فرد اونهارونخونده باشه.من خودم یکسری ازکتاب فقهی رونمیفهمم چون خیلی از فلسفه گفته وبسیارسخت ،که برافهمش بایدفلسفه بلدباشی.بکی ازکارای خوبی که به نظرم میثم عزیز باهوشمندی انجام میده ،همینه که کتاب معرفی نمیکنه!!این خیلی مهمه که فرد برای خودش برنامه داشته باشه ،تا هرکتابی روبه موقع خودش بخونه،نه اینکه هرکس هرچی گف سریع بره بخونه!!البته این وسط فقط فک کنم ،زندگی نامه هااستثنا باشه.جالبه اینم بگم که درحقوق ما عقدخیلی مهم هست برخلاف اروپاکه تعهدمهم هست!درهمین اواخر چون اکثراازفرانسه بودنداساتید،ایرادمیگرفتن که،چرامابه تعهدات بی توجه هستیم،الان فهمیدن انگلیس و امریکا هم دقیقا مشابه ماهستندوقراردادمهم هست اونجا،وبیشترکتابها دراین مورد هست مثل ما.
هیپنوتیزم همگانی در روایت شما از وسط گودی که هستید، چه قدر قشنگ نمایان بود.(قصور من هست که صفت قشنگ رو با وضعیتی چنین حزن انگیز ترکیب کردم!)
به عنوان خواب زده ای که داره سعی می کنه که خودش رو بیدار کنه وو بیداریش رو باور کنه می نویسم، می نویسم چون نوشتن و آگاهی تنها راهی هست که برای روشنی شناختم.
سلام
بعد از مدت ها دوست دارم دوباره کامنت بذارم.
قسمت اول کامنت :
در برف سال 94 که همین موقع ها بود ، من که تازه از اردبیل به تهران رسیده بودم، در راه تهران-ساوه گیر کردم و دوباره به تهران برگردانده شدم.
به جای قروه. چون راه بسته بود.
خواستم برگردم اردبیل گفتن که گردنه بعد از 4 الی 5 روز باز میشه. خلاصه 5 روز رو توی تهران موندم.
دقیقا یادمه که قبل از سوار شدن به اتوبوس ، به جای کرایه 25 هزار تومنی قروه ، 36 هزار تومن کرایه سنندج رو دادم. چون جا نبود و مسافر زیاد بود و مسئولین رسیدگی به اونجا هم نبودند.
از راننده پرسیدم که راه بازه ؟
چون مادرم زنگ زده بود که برنگرد اخبار میگه راه بسته اس.
اما راننده با اطمینان پاسخ داد که آره بازه . من که مرض ندارم برم.
خلاصه رفت و توی هر راهی که میرفت ، بسته بود. تهران -قم. تهران-قزوین. تهران- ساوه. وقتی می خواست برگرده تهران-کرج هم بسته شد. به جای شش ساعت ، 24 ساعت توی ماشین موندم.
قسمت دوم :
در مورد این قسمت از نوشته تون :
“فرار کردیم به گذشته، فرار کردیم به خارج، فرار کردیم به هرجایی جز آنجا که باید، تا از پاسخگویی فرار کنیم”
به نظر شما برای جوان نوعی مثل من ، که می خوام توی بازار کار خصوصی کار کنم ، برای یکی از همین مدیران عزیز خصوصی که میاد و دم میزنه که نیروی کار نیست ،وقتی رزومه می فرستم می بینم رد میشه فقط و فقط به خاطر کُرد بودن . نمی دونم آیا کُرد بودن گناهه یا جرمه که رزومه یه نفر به خاطر قومیت رد میشه.
به نظر شما آیا این درسته ؟
کسی که اروپا میره و دم از سیستم های اونور میزنه ، اما برای منی که حداقل 5 سال از عمرم رو صرف مطالعه و تحقیق و کار توی این رشته صرف کردم ، یک دقیقه وقت نمیذاره .
آیا این درسته یک عده رو با چشم قومیت ببینیم ؟
به نظر شما من دیگه می تونم بگم که این مملکت برای منه ؟
یادمه آلمان برام دعوت نامه فرستاد ، اما هم وطنم من رو به خاطر قومیت رد می کنه.
من با عقل خودم تصمیم می گیرم که برم و نمونم. برای کی ؟
برای امثال این آقاهای تهرانی که فقط خودشون رو ایرانی می دونن؟
اونور رفتن هم سختی های زیادی و مخصوص به خودش رو داره. هیچ کسی دوست نداره فرار کنه. اما وقتی کسی مثل من اینطوری از هموطنش زخم می خوره ، دیگه هیچ جوری این سرزمین ، طعم وطن رو براش نمی ده. بلکه از صد تا رنج غربت هم بدتره.
فقط خواستم کمی درددل کنم .
فقط همین
ارادتمند
سعید فعله گری
سلام جناب آقای مدنی
این اولین پستی از شما بود که خواندم و پست های مربوط به کتاب و ادامه همین را هم باید بخوانم.
دو چیز ذهن من را در این مورد و درکل ادامه تحصیل ندادن برای دکترا به خود مشغول کرده و نمی دانم شاید غلط باشد:
1. اگر این عناوین دکتر و مهندس که به لحاظ فلسفی و زبان شناسی امور اعتباری هستند ، به نوعی مسمی ملموس و در خور هم در عالم واقع داشته باشد حداقل کمتر موجب آزار ذهنی به شخصه خود من می شود. به عبارت بهتر حتی اگر بپذیریم لزومی هم در حذف این عناوین نباشد ، حداقل آن کسی که دکتر یا مهندس و… خطاب می شود در عالم واقع شان علمی و عملی مورد نیاز را حقیقتا داشته باشد.
2.برداشت من این است که ( البته به نوعی شما هم از کاربرد عناوین ذکر کردید) در گذشته در حوزه دانش (با تمام نواقص و پیشرفتهای مختص آن دوران) هویت سازی با توسل به غیر منوط به شاگردی واقعی نزد انسان های عالم و فاضل بود و شاگرد بعد از مدتها شاگردی و صاحب صلاحیت شناخته شدن از طرف دیگران ملقب به یک عنوانی می شد ولی در اعصار اخیر و به ویژه با سهل الوصل ترشدن رفتن به دانشگاه هویت سازی دیگر با توسل به شاگردی به معنای واقعی و خروجی واقعی داشتن نیست و صرف آزمون و ورودی به دانشگاه و نهایتا فازغ التحصیلی هویت جدید و بی خاصیتی تحت عنوان مهندس و دکتر و… شکل می گیرد.
پایدار باشید.
با سلام:
ممنونم از متن خوبتون. هرچند نیاز به خوندن دوباره اون دارم تا بهتر متوجه بشم. شما در یکی از متن هاتون به کتاب شور زندگی اشاره کردید همون روز اون کتاب رو خریدم و خوندنش رو شروع کردم. خیلی از جاهاش تمام وجودم رو به درد اورد. خیلی جمله هاش نیاز به تکرار چند باره داشت. اما خیلی عجیبه احساس ها و نظراتی که مردم راجع به یک نفر میدن بعد از سال ها و حتی یک قرن تغییر نکرده. تمام کتاب رو که می خوندم مثل کشیدن یک سیگار بود تلخ بود اما دوست داشتی بخونیش. قلبت درد می گرفت اما دوست داشتی ادامه بدی. امروز حرف های قشنگ تری رو بلدم اما هنوز نمی تونم مثل یک ادمی که مطالعه می کنه متفاوت رفتار کنم. کتاب خوندن انتظارم رو از خودم بالا می بره و وقتی خوب عمل نمی کنم احساس می کنم به خودم باختم. تابحال حسش کردید باختن به خودتون رو…
به هر حال ممنونم از وبلاگتون. همیشه ادم رو به فکر وادار می کنه. من به شخصه شاید هر متنی رو که شما می زارید چندین بار و حتی بعد از روزها دوباره می خونم می گم شاید تو این چند روز اتفاقی افتاده که الان بهتر و با دید متفاوت بهتر بهش نگاه کنم
ممنونم. با توجه به رشتتون توصیه میکنم حتما، حتما کتاب شور ذهن رو هم بخونید. فکر میکنم الان آمادگیش رو داشته باشید. اگر خوندید بگید تا بعدیش رو هم بگم. سرشار از انگیزه و فکرهای نو هست.
یک موضوعی هست که دوست دارم در آخرین بخشها بگم. اما یک نکته رو از طرف من به خاطر داشته باش. چیزی رو که سریع احساس میکنی معلومه اثر بلندمدت نداشته. کتاب خوندن خیلی سریع اثر نمیگذاره. حتی با یدونه هم تاثییر نمیگذاره، کافیه یکم بگذره از یک تعدادی کتاب رد کنی، بعد با دقت بررسی کنی.
خیلی چیزها مثل بو میمونن. مثل چهره میمونن. اگر تغییر بوی دائمی منزل کم کم باشه، آدم تغییرات رو احساس نمیکنه، همونطور که افزایش قد رو احساس نمیکنه. اما اگر یک بوی متفاوت بپیچه توی خونه، شما در جا متوجه میشی. به قطع نمیتونی از کتاب که یک تاثیر آرام و بلند مدت داره انتظار داشته باشی تا بوی تغییرات ناشی از اون رو حس کنی.
میثم جان سلام. یه مدت نبودی و ما مشتاق دیدار. خوشحالم دوباره مینویسی و مستفیذ میکنی مارو.همون وسطهای خوندن این مطلبت بغض کردم. انگار داشتی از من میگفتی. با تمام وجود درک میکنم. نابرابری همیشه هست، بوده و خواهد بود. همیشه به کسایی که تونستن خودشون رو از این نابرابری های جدا کنند و گلیم خودشونو کشیدن بیرون آفرین میگم و غبطه میخورم. اما همه که مثل هم نیستن، همه ما متفاوتیم و هرکسی یه شخصیتی داره، بعضیا خیلی عاقلانه تر رفتار میکنن و بعضیام مثل من شاید کمتر عاقلانه رفتار کردند. بعضیا تلاش و پشتکار تو ذاتشونه و عده ای کمتر. همه که شرایط مالی شون مهیا نیست. همه که تو جاهای با امکانات بدنیا نیومدن، خیلیا مثه من تو روستا(که تا دبیرستان حتی نمیدونست کتاب غیر درسی چیه؟؟!!) از اون به بعد هم که براساس همون تفکرات روستایی و شاید تربیت خانوادگی و جبر محیطی چندان مطلب جالبی وجود نداشت. نه خودم فهمیدم و نه کسی بود که بگه راه و چاهو…همیشه خوب می نوشتم، شعر ، داستان، انشاء مدرسه و…اما هیچوقت کسی نگفت بیا عزیزم این راهته و برو از مسیر زندگیت لذت ببر…تا چشم وا کردم دیدم دوتا مدرک یکی لیسانس و یکی فوق لیسانس تو دستمه، اما نه دوستشون دارم و نه چیزی ازشون فهمیدم. این همه سال حتی رویاها و آرزوهامم مردن، تا دلت بخواد کتاب انگیزشی و موفقیت و ….خوندم. اما انگار هربار که میخونم یه وجب بیشتر فرو میرم…بعد از سی و اندی سال تازه کم کم خودمو دارم میشناسم، بنظرت ظلم نیست…؟ ما از مشاور هم شانس نداشتیم. یه مشاور داشتیم دبیرستان، میگفت شما خودتونو سرکار گذاشتین برین یه حرفه ایی، صنعتی چیزی یاد بگیرین بدردتون بخوره، از بیسوادی و ناآگاهی مشاور که کاملا مطمئنم و به این ایمان دارم که تو زندگیش حتی یه کتاب مشاوره نخونده و اصلا نمی دونست روانشناسی یعنی چی، در واقع معلم یه درس دیگه بود بخاطر خالی نبودن عریضه گذاشته بودنش مشاور!!هر چند بعدها معلوم شد اگه به حرفش گوش میدادیم و میرفتیم دنبال کار بازار و حرفه و صنعت حالا حداقل شاید از لحاظ مادی وضعیت بهتری داشتیم. بعضی وقت ها از خودم تعجب میکنم و بشدت متنفر میشم از اینکه اون همه استعداد هوش رو تو ادبیات و نوشتن نمی دیدم و عوضش رفتم رشته ریاضی، جایی که باید کلی تقلا می کردم تا بتونم یه نمره قابل قبول کسب کنم…خلاصه الان میدونم باید چیکار کنم اما موندم چیکار کنم؟!!
گناه هیچیو گردن هیچکس نمیندازم، اما واقعا شرایط بد میتونه خیلی از استعدادها رو نابود کنه و اجازه رشد و شکوفایی رو ازشون بگیره. هرچند استثناء هایی هم هستش که همین شرایط بد باعث کشف و شکوفا شدنشون شده، اما همه که استثنایی نیستند، خیلیا مثه من معمولی هستن….
سلام میثم جان.
روزی چندبار سر میزنم که ببینم مطلب جدیدی گذاشتی یا نه، و اینکه منتظر پاسخت هستم بشدت: “یزدان عزیز، درک میکنم چی میگی. فقط یک خطری تهدیدت میکنه. اون خطر میتونه اثرات جانبی زیادی داشته باشه. نمیتونم توی دیدگاه بگم، توی هفته در موردش مینویسم.”
راستش من که نفهمیدم متن رو !
ینی چی کتابخون بودن یا شاگرد اول رو کنار بذاریم؟!به نظرم چند جور تفسیرمیشه ارایه داد:1-اصلا طرف شاگرد اول نیست یا کتابخون ودچار توهم هست!باچهارتاکتاب خواندن یا دوتامقام!2-یا هست ولی جامعه اماری کوچیک مثلا تو شهرشون به چنین جایگاهی رسیده ینی بخواییم درمقیاس بزرگتر قیاس کنیم اصلا به حساب نمیاد.3-نگاه به اثر مثلا ببینیم چون اثری نداشته پس چه فرقی داره این ادم کتابخون با کتاب نخون!مثلا هیچ تغییری دررفتار،شیوه زندگی و…حاصل نشده!باادعای اینکه طرف میگه من همیشه کتاب میخونم! ببینیم نتیجه این همه مقاله دادن چی شده؟!اگرچه ظاهرا که رتبه علمی بالا اومده ولی ایا درجامعه هم تاثیری داشته یانه؟
نمیدونم منظورت کدوم یکی از اینهاست؟شایدم اصلا هیچکدوم!
واینکه حالا فرد بیاد واون موارد رو کناربذاره چی ملاک بشه؟من میگم میشه دو نگاه داشت یکی مثبت مثلا همون فرد شاگرد اول درشهرشون گرچه دچار توهم هست ودربرکه خودش تصور بزرگ بودن میکنه ولی همین ممکنه باعث بشه اون به اقیانوس برسه ینی این بشه نقش مقدمه ،وآروم آروم بیاد بالا.یا نگاه منفیش اینکه طرف دچار غرور میشه واین باعث توقفش بشه!البته نمیدونم منظور اصلی تو ازمتن، توسعه بود وتوجه به خود فقط مثال ؟یانه توسعه فقط برای شروع بود وهدف اصلی توجه فردبه خودش بود؟من متمرکز روی فرد شدم.
میثم جان
ممنونم از وقتی که گذاشتی .واقعیتش اینه که خواستم به زبان ادبی بهت خوش امد بگم،دیدم خیلی بلد نیستم! برا همین گفتم بذاربه زبان حقوقی که هم نوعی ابراز خوشحالی است از نوشتن مجددت،هم یه نوع در واقع حقوقی گفتن،والبته قصدم از این کار مطالبه گری نبود!بیشتر نوعی طنز در متن بود! منتهی چون ذات حقوق خشک هست هر طور که بگی مثل ادبیات نمیشه.وگرنه من زمانی که اون مطلب رو مینوشتم لبخند بر لبان بود. اگه بخواییم دقیق باشیم اصلا تعهدی نیست!قطعا رابطه دوستانه هست.اگه تعهدباشه این فقط متعهد نیست که باید کاری انجام بده بلکه متعهدله هم مکلف به تکالیفی هست که تا اینجای کار از جانب متعهدله(مخاطبان) قصور بیشتر بوده!تا متعهد.ویا اون قیاس واضح وروشن هست که ازنوع مع الفارق هست.ازطرفی من وبقیه اگاه بودیم، باتوجه به کارهای زیادی که داری از تدریس،پروژه وهمینطور زندگی شخصی ،قطعا اولویت بندی باید باشه ،وتوی این مدت همیشه میگفتم خب لابد میثم انقد سرش شلوغه که ، نوشتن در وبلاگ شده اولویت اخرش.منتهی خوبی تو اینکه در پاسخ هات هم، همیشه یاکتابی معرفی شده یا یادگیری بوده.برا همین گفتم چیزی بنویسم که اگه پاسخی دادی ،منجربه یادگیری بشه.دراینجا هم با همه اون توضحیی که دادی والبته به حق ودرست هم بود،یه چیز از همه پررنگ تر بود واون تفاوت بین تعهدداشتن درزندگی وعاشق بودن؛چیزی که مدام درحقوق فریاد میزنن که اگه بخوایین زندگی تون رو برمبنای حق وحقوق اداره کنید (که الان رایج شده)از زمانی که حقوق وارد خونه تون بشه عشق ودوست داشتن از در دیگه خارج میشه!اینکه حقوق اصلا درنهادی مثل خانواده دستش بسته است وحرفی نداره برای گفتن مثلا ببین حقوق چجوری میخواد اون مادری رو که از شیره جانش میده تا بچه اش رو بزرگ کنه،چیزی براش درنظر بگیره؟!مگر دادن مقداری پول ،جبران میشه؟!
ودرنهایت اینکه حتی اگه این پست رو هم نمیگذاشتی نه تنها من حتی بقیه مخاطبین هم ایرادی بهت نمیگرفتیم،چون وقتی رابطه دوستانه بشه دیگه معلومه که داری با عشق مینویسی وتعهدی نداری که بخواییم شاکی باشیم.
ممنون از پاسخت، در واقع نوشته تو بهانه بود، نه اینکه بخوام اون موضوع رو خیلی حساس بشم. یک مقدمه ای هم شد برای بحث جان و سرمایه. از طرفی اون بحث انواع تعهد هم نکته مهمیه که باید بیشتر در موردش بنویسیم. چون گاهی باعث سو تفاهم می شه
سلام میثم عزیز
اول اینکه خیلی ممنونم که مجدد مینویسی.خواستم چند نکته رو خدمتت بگم:
اینکه بهر حال بعد از این غیبت طولانی اومدی و یه پست گذاشتی وبهر حال دلایل غیبتت رو گفتی خیلی خوبه،ولی این کافی نیست!چرا که این صرفا بخش اخلاقی قضیه بود همانطور که خودت مستحضرهستی رابطه ما از چارچوب اخلاق فراتر رفته وما وارد چارچوب های حقوقی شدیم.واین هم بازی هست که خودت شروع کردی ونقشه را ارائه دادی! وگرنه ما کاری بهت نداشتیم:)!برا همین اومدی ویه تعهد رو پذیرفتی اون هم از نوع تعهدات به نتیجه ونه به وسیله!ینی اینکه در هر حال نه تنها اخلاقی موظف هستی حقوقی هم مکلف هستی،که اون پیمانی رو که بستی به پایان برسونی مگر درشرایط خاص مثل فورس ماژور(همون حوادث قهری امثال زلزله و…)که باعث میشه شما از زیر بار این مسولیت رهایی یابی.وگرنه تحت هیچ شرایطی نمیتونی از زیر بار این مسولیت شانه خالی کنی!مثلا ببین کارمحمدرضا ،تضمین نتیجه است ونه تعهدبه نتیجه!(این دیگه خیلی سنگینه)ینی محمدرضا تحت هرشرایطی کارش متوقف نمیشه حتی زلزله و…دیدی که موقع زلزله اومد وگفت به همکاران سپردم کاررو تعطیل نکنن!واون موقع تصورم این بودکه مثلا همه جا خراب شده ولی یکی میبینی رو خرابه نشسته داره با سرعت تایپ میکنه میگه من تعهد بستم ونباید نقض تعهدکنم!حالا درهمون حین میبینی یه بازیگر به نیت کمک!داره اونجا پرسه میزنه ازقضا طرفم علی ضیا بوده!میگه اینو نباید نجات بدی چون اون سال من رو ضایع کرد:)بجای نجات ،یه اجر برمیداره ومیزنه ومحمد رضا رومیکشه تا تلافی کنه!
علی ای حال ،طبق این قواعدحقوقی واون قانون که خودت وضع کردی ،میثم جان شما هم قصورکردی هم تقصیر!برای همین خیلی مسولیتت زیاد شده وباید جبران کنی،برای جبران مسولیت باید ببینیم ایا دراون قانون،ضمانت اجرایی درنظر گرفته شده یا نه؟خوشبختانه هست.طبق قانون باید ماهی ده بخش میگذاشتی ولی قصور کردی!وازاون طرف ضمانت اجراشو گذاشتی جریمه20درصدی!حالا به همین اکتفا میکنیم ومنتظریم شما خودت رو جریمه کنی:)وگرنه گذاشتن صرف یه پست که بار اخلاقی قضیه رو کم کرده فایده ای نداره!هر چی هم فکر میکنم دفاعی نداری که انجام بدی !هر دلیلی بیاری قابل قبول نیست چون تعهد به نتیجه بوده وباید انجام میدادی!مگر یه دلیل علمی داشته باشی اونم چون موضوع یادگیری هست.
ازهمه این ها گذشته یه اقراری هم دارم ،با اینکه از نزدیک ندیدمت ولی فکر میکنم کلا آدم خیلی اروم هستی ،ومن این رو تو نوشته هات احساس میکنم که خیلی ارامش داره.برا همون یه جورارامش هم کسب میکنم.
مستدام باشی.
From یزدان on هشدار به یزدان: ما گول میخوریم و باز هم گول میخوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.
Go to commentFrom یزدان on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمیکنم؟
Go to commentFrom یزدان on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمیکنم؟
Go to commentFrom یزدان on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمیکنم؟
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمیکنم؟
Go to commentFrom یزدان on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمیکنم؟
Go to commentFrom محمد on میتوان خوب بود، حتی در سختترین مشاغل
Go to commentFrom ابراهیم عبداللهی on فرزندم ما همه متهمیم
Go to commentFrom میثم مدنی on فرزندم ما همه متهمیم
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on فرزندم ما همه متهمیم
Go to commentFrom سعیده on فرزندم ما همه متهمیم
Go to commentFrom جعفر سیرجانی on فرزندم ما همه متهمیم
Go to commentFrom سوریاس on فرزندم ما همه متهمیم
Go to commentFrom سعید فعله گری on فرزندم ما همه متهمیم
Go to commentFrom وحید نصیری on گامهایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۱- همدیگر را دکتر/مهندس خطاب نکنیم.
Go to commentFrom تو فقط شعر یادت نره آموزش بچه رو بیخیال! | وبلاگ ناصر ابراهیم زاده on 1- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هشتم: تا فرایند واقعی پیشرفت و زندگی را ببینیم.
Go to commentFrom ال on ما زود فراموش میکنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن
Go to commentFrom میثم مدنی on ما زود فراموش میکنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن
Go to commentFrom یزدان on ما زود فراموش میکنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن
Go to commentFrom میثم مدنی on ما زود فراموش میکنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن
Go to commentFrom یزدان on ما زود فراموش میکنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن
Go to commentFrom میثم مدنی on ما زود فراموش میکنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on توهم توسعه (۱)
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on محمدرضا سرمایهدار است و من جاندار
Go to commentFrom میثم مدنی on محمدرضا سرمایهدار است و من جاندار
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on روی سیاهم آرزوست، گربههای شمعبهدست و نویسندههای تک کتاب.
Go to comment