دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From سعید فعله گری on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    نویسنده مورد علاقه من لویی فردینان سلین است و دلم میخواهد برای این تصمیمی که گرفته‌ای چند عبارت را از کتاب دوست‌داشتنی مرگ قسطی نقل قولی کنم.
    « من، روزی که لازم می‌شد، از زندگی تقریباً آن‌قدر گیرم آمده بود که بتوانم صورتحساب مرگ را جیرینگی بدهم… مستمری ” زیبایی‌شناختی ” داشتم… از ابدیت بینصیب نمانده بودم.» صفحه 24 کتاب
    در قسمتی دیگری از کتاب در صفحه 48 اینگونه مینویسد که :
    ” مردن مفت و مجانی نیست! باید با کفنِ خوشگلِ مصور به قصه‌هایِ گلدوزی خدمت حضرت عزرائیل برسی. نفس آخر کلی کار می‌برد. سئانس آخر سینماست… باید به هر قیمتی از خودت مایه بگذاری”
    به نظرم با گرفتن اصلیت از مرگ و دادنش به زندگی، آنچه مطرح می‌شود القای حسی است که در سِیر زندگی بتدریج به آن می‌رسیم، یعنی که زندگی‌مان بیهوده نبوده است، از خودمان مایه گذاشته و در عوض چیز مهم و ارزشمندی، «تکه‌ای از ابدیت» را از کام مرگ بیرون کشیده‌ایم. یعنی که مسئله پرداخت قسطیِ مرگ نیست، نسیه بریِ زندگی است. این خوشبینی است یا بد بینی؟ انتخابش با ماست.
    ——————————
    جدای از تصمیمی که گرفته‌ای، من خوشحالم که تصمیم گرفتی که یک مسئله قسطی را دیگر ادامه ندهی و نقد جوابش را بدهی و هزینه‌اش را پرداخت کنی.
    اما اینجا باید با خودت بنگری که آیا نسبت به این تصمیم خوش‌بین هستی یا بدبین؟
    اگر خوش‌بین هستی، میتوانی با تمام قوا به زندگی‌ات ادامه دهی و به خودت افتخار کنی که توانایی این را داشتی که یک مسئله قسطی را نقدی تمام کنی و دیگر چندین و چند سال به فکر قسط دادن نباشی.
    تصمیمی که کمتر آدمی میتواند آن را انجام دهد. (من چنین دیدی دارم. درست همانطور که تصمیم گرفتم به کشور دیگری مهاجرت نکنم و پیش پدر و مادر بیمارم بمانم. حال بعد از چند سال آنقدر از این تصمیم خوشحالم که زندگی در کشور دیگر مرا خوشحال نمیکرد.)
    به نظرم بعضی وقت‌ها باید نقد جواب مرگ را داد و زندگی کرد. به قول کوچه بازاری‌ها باید زد توی دهنش و سرویس‌اش کرد تا دیگه جرئت نکنه جلو بیاد. :))
    موفق باشی و سربلند.
    ارادتمند همیشگی
    سعید فعله‌گری

    Go to comment
  • From معصومه شیخ مرادی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    حس می کنم کسانی که در سطوح بالاتر جامعه زندگی می کنند (از نظر فرهنگی و اجتماعی و نه درآمدی) و نمیخوان به خودشون و دیگران هم آسیب بزنند و سالم زندگی کنند گاهی باید هزینه های بیشتری برای خوب زندگی کردن بدن و درد و غصه بیشتری رو متحمل بشن، گاهی اوقات پذیرش این برای من سخت میشه یعنی زمان میبره عادی بشه.
    فرایند چنین تصمیماتی هرچند با رشد همراهه اما انرژی زیادی از آدم می گیره از طرفی هزینه ای که برای رسیدن دادی و همچنین هزینه ای که برای متوقف کردن پرداخت می کنی (روحی و مالی)
    گاهی راضی میشی میلیونها پول پرداخت کنی ولی از دست کسی یا چیزی راحت بشی.
    موفق باشی

    Go to comment
  • From سارا حق بين on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    سلام ميثم بزرگوار؛
    بهت تبريك مي گم بابت تصميمت. نمي دونم بعداً چي پيش بياد ولي شخصاً براي من داشتن حالِ خوب از بودن با هرچيزي يا كسي خيلي مهمه و حدس مي زنم شما الان حالت خوبه. حداقل پرونده نيمه بازي را بستي كه باز بودنش رنجت مي داده.
    چند سال پيش تجربه اي مشابه داشتم كه نُه سال همه جوره براش تلاش كردم و نتيجه مطلوبي بدست نمياوردم و هميشه حالم بَد بود، با همه رنجها و سختيها و ترسهايي كه از حرف و نگاه آدمها و چراهاشون داشتم، عزمم رو جزم كردم و سه سال قبل با قدرت و محترمانه پرونده اش رو بستم. خيلي خيلي سخت بود اما من مصمم براي اين تغيير و البته قدرتمند بودم.
    از اون روز به بعد واقعاً و واقعاً حالم خوبه، به خودم مي بالم چون كار بزرگي كردم و درهاي موفقيت و شادي به واقع به روم باز شده، چون حالم خوب شده.
    اين تجربه رو نوشتم كه بگم مي تونم احساس فعليت رو تا حد زيادي درك كنم.
    آرزو مي كنم براي تو هم مثل من، از اين پس اتفاقهاي بهتر و هيجان انگيزتري پيش بياد كه هميشه از تصميمت راضي و خوشنود باشي.
    موفق تر باشي.

    Go to comment
  • From مسعود on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    خیره انشالله. مساله مهمی نیست. حتی به نظر من به این انتخاب نباید انقدر اهمیت بدید و برای خودتون بزرگش کنید. فتح کردن قله ها هیچ اهمیتی نداره. حتی به نظر من بیماریه. اقا زندگی کنید. اثرگذار باشید. منشا خیر باشید حالا هر کجا که ممکنه. قله چیه دیگه!! چرا انقدر درگیر قله ها شدیم؟ درست کار کنیم و کار درست رو انجام بدهیم. نهایتا لحظه های عمر ماست که داره میره. ازش باید به بهترین شکل استفاده کنیم.
    هیچ خبری نیست. این قله ها کفه به قول سیاسیون حبابه!!

    در آن بحرید کاین عالم کف او است
    زمانی بیش دارید آشنایی
    کف دریاست صورت‌های عالم
    ز کف بگذر اگر اهل صفایی

    آدم باید برای خودش زندگی کنه. کجا راحت تریم کجا بیشتر اثرگذاریم. تازه برای هیشکی هم مهم نیست میثم مدنی قبلا هیئت علمی بوده حالا نیست. تکثرو تعدد به نظر من باعث میشه آدم ها کم کم دیگه دنبال این مسائل نباشن و برای کور کردن این و اون از همه خفن تر بودن جون نکنن. الان تو همین ایران خودمون پر هیئت علمیه! هیئت علمی یه پوزیشنی مثل مهندسی و کارگری و کارمندیه. خیلی وقتا یه کارگر تاثیرگذاریش از یه هیئت علمی با کلی مقاله آی اس ای (که اتفاقا هیچ اثری هم ندارند) بیشتره.
    نمیگم موفق باشید که موفقیت هم لابد یعنی به یک قله دیگر رسیدن.
    موثر باشید. ان شالله که همه موثر باشیممم.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

      به نکته خوبی اشاره کردی. یک موضوعی که بهم کمک کرد برای خروج، تقاضای بسیار افراد برای پست هیئت علمی بود.
      از دو طرف این موضوع کمک کرد. اول این که دیدم افراد بهتری از من هستند در این حوزه. می‌تونن بهتر از من درس بدن، بهتر از من مقاله بنویسن،‌ بهتر از من دهنشون رو ببندن. که بارها و بارها گفتم اگر بخوام روزی به کار آکادمیک ادامه بدم، ایران کار نخواهم کرد. حتما در دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته کار خواهم کرد. بگذار پول من رو همان کسانی بدن که دارن از تحقیقات من استفاده می‌کنن.
      نکته دوم هم این بود که چربیدن بسیار شدید تقاضا بر عرضه در این شغل، باعث شده که مدیران دانشگاه، هیچ درکی از نگهداری و اهمیت به هیئت علمی (به عنوان یک کارمند یا انسان) نداشته باشند! یعنی اصلا براشون مهم نیست تو حقوق می‌گیری؟ حالت خوبه؟ چی کم داری؟
      تهش اینه که خوششون نمی‌آد، پشت در کلی آدم وایساده. در حوزه تخصصی خودم، وقتی کسی از من وقت خوب (در حد ۵۰ ساعت به بالا می‌خواد) حداقل باید یک سال پشت صف وایسه. کلی آدم اومدن که کمکم رو خواستن و بهشون گفتم برید سال دیگه بیاید، چون تا اون موقع وقتم پره (مگر موضوعشون خیلی جذاب باشه و وقت کم بخواد). در این حوزه‌هاست که انسان می‌فهمه ارزش داره، این همه مطالعه و توانایی رو توی جوب نریخنه. اما در دانشگاه،‌ مهم نیست چکار کنی، ارزش، حقوق و قدرت تو بر اساس تعداد سالیانی که اون تو بودی اضافه می‌شه!

      Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    سلام میثم عزیز
    من خوشحال نشدم از این تصمیمت وبهت هم تبریک نمیگم!چون به نظرم تبریک گفتن نداره.چونکه زمانی که یه طلاق اتفاق میفته حالا یا عاطفی یا شغلی، خارج از هر دلیلی،قطعا ناراحت کننده است چرا که درانتخاب شغل برخلاف همسر شاید سال ها براش تلاش کردی که به اون نقطه برسی،برخلاف رابطه عاطفی که فک نکنم کسی مثلا 15سال تلاش کنه برای اینکه به کسی برسه،وحالا فک کن اگه کسی هم باشه بعد این همه عشق وعلاقه ای داشته ،ببینه اون شخص یاامور برخلاف اون چیزی هست که اون فک میکرده.ولی قطعا طلاق خیلی سخته(منظورم شغلیه)،واحتمالا روزای سختی داشتی وهمینطور تصمیمی که گرفتی هم سخت بوده هم مهم ،که به قول خودت شاید برای برای برگشت مجدد دیگه امکانش فراهم نشه،.البته میثم بااون مثال فتح قله ات موافق نیستم چراکه هرکسی که قله روفتح میکنه قطعا هدفش این نیست اونجا زندگی ویا همون قله بمونه!ولی بهر حال دلیلی بوده که گفتی(اگه من تو رده سنی ات بودم وهمکارت، امیدوار بودم که بتونم قانعت کنم بمونی:)اگر من بودم شاید میگفتم به استناد قاعده “المیسورُلایسقُطُ بالمعسورِ”(هرگاه انجام تکلیفی دشوار شد ان اندازه که ممکن ومقدور است ساقط نمیشود)هراندازه که ممکن هست تکلیف رو انجام بده.هرچند لابد انقدر سخت وناممکن بوده که ترک کردی.
    ولی چیزی که برام خیلی مهم بود ودرس، پاراگراف اخر بود.اینکه دیوونه نیستی(ببخش این کلمه رو استفاده کردم)حالا که از اون موقعیت اومدی بیرون ،بگی به همه نشون میدم من کی بودم!ودانشگاه چه کسی رو ازدست داده.زندگی تو داری واینکه برا من ثابت کردی که واقعا زندگی ات مهم تر ازاین چیزاس که بخای بخاطر کسی یا فهموندن به کسی!از مسیر زندگی ات خارج بشی.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

      اتفاقا شش ماه پیش می‌خواستم جدا بشم از دانشگاه، دوستان و اطرافیان کمکم کردند.
      اون وسط‌ها یک رفتارهایی شد که می‌خواستم وسط ترم بکنم از دانشگاه،‌منتهی باید ترم رو تموم می‌کردم و بدون خونریزی مسئله رو حل می‌کردم.
      حالا در ادامه شاید برات روشن بشه که چرا این کار رو کردم. ولی مهم‌ترین دلیلش رو برات می‌گم. نمی‌شد به دانشگاه ادامه بدم مگر اخلاق و خط قرمزهام رو زیر پا می‌گذاشتم.
      مثال قله رو برای این زدم که سخت بودن رسیدن به جایی،‌ دلیلی برای موندن در اون موقعیت نیست. به هدف صعود کاری ندارم.

      Go to comment
  • From یاور مشیرفر on بالاخره از دانشگاه خارج شدم

    خب تبریک عرض می‌کنم.
    من البته تصمیم مشابهی نداشتم؛ و تصمیمی که برای ترک بورسیۀ ماری‌کوری و ترک لندن گرفتم هم تا حدی خارج از انتخاب من بود. به قول شما مهم نیست کی کیو طلاق داده. مهمه که رابطه تموم شده.
    من هم تصمیم گرفتم هیچ شغل و پوزیشن دیگه‌ای را قبول نکنم و بیام بیرون و با دستای خودم کار کنم و پول دربیارم.
    حس شما را تا حدی درک می‌کنم. اون زمان هم نگاه‌های عاقل اندر سفیهی به من می‌شد که خوشبختانه الان از شرش خلاص شدم و درگوشی بهتون بگم: به آزادی بعدش می‌ارزید.

    با مهر
    یاور

    Go to comment
  • From حسین on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!

    انرژی باعث حرکت میشود واراده را بوجود میاورد شما عوامل تشکیل دهنده رفتارها وعقاید انسان را توی منطقه مکانی که زندگی میکنیم نادیده گرفته اید واقعییت را رها کرده و به خیالات پناه برده اید .ما در چهار چوب نظام تربیتی خودمان رفتار میکنیم که نشعت گرفته ازعقاید وافکار اطرافیان .وپیش امدها واتفاقات به وقوع پیوسته میباشد. هر وقت توانستیم از انسان بودن به گونه ای دیگر از بودن پناه ببریم مسلما ان موقع دیگر قر نمیزنیم وشکایت نمیکنیم .بنی ادم اعضای یکدیگرند که در افرینش ز یک گوهرند مگر میشود چشم ها را بست وندید واز بدبختی های دیگران پله ای ساخت واز ان با لا رفت و به اوج خیالی وساختگی ذهن بیمار خودمان رسید

    Go to comment
  • From محمد ریاحی on هر درخت این جنگل یک حواس پرت کن است، از طرفی باید از این جنگل بگذری (۱)

    با سلام
    ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست:
    مردم به اشتباه تصور می کنند تعقیب کردن آرزوهای شما یک کار خودخواهانه است. به طوری که شاید فردی متوسط بودن یک عمل انسانی باشد یا شاید از دست دادن استعدادهای داده شده ثابت کند شما یک فرد محترم هستید.

    Go to comment
  • From مریم on خوب بودن به این معنی نیست که اجازه بدید حقتون ضایع بشه.

    خوب بودن زیاد نشانه ی ضعف هست اینکه خودت و توانایی هات رو فدای دیگران کنی اصلا خوب نیست به خصوص در محیط کار

    Go to comment
  • From احسان کارگزارفرد on کتاب‌ها را برای هم تعریف کنیم یا جایی پیدا کنیم تا آن را به کار گیریم.

    درود بر میثم عزیز و همه مخاطبین آگاه و بیدار وبلاگش
    اون اوایل که با وبلاگت آشنا شدم در پاسخ یکی از کامنت های من گفتی که تاثیری که مطالعه و کتاب خوانی روی آدم میذاره به راحتی قابل تشخیص نیست.
    گاهی بر اثر مطالعه آدم به یک نگرشی دست پیدا میکنه که هر چند قابل توضیح نیست و نمیشه نشونش داد اما خود آدم میفهمه که الان دیگه یه چیزی تغییر کرده و مثل قبل نیست.
    البته من معتقدم هر وقت نمی تونی یه مفهومی رو خلاصه و شفاف توضیح بدی باید توی یادگیری اون مفهوم شک کنی.
    یادگیری هم درجاتی داره. اینکه چشم و گوشت با یکسری مفاهیم آشنا بشه هم یادگیری هست. اما وقتی بتونی با آموخته هات یک اقدام عملی یا عینی انجام بدی بیشتر میتونی از یادگیری خودت مطمئن باشی.
    کند بودن سرعت یادگیری خیلی دلسرد کننده هست. منم موافقم که با بحث کردن و حتی آموزش دادن بهتر میشه مطالب رو توی ذهن تثبیت کرد. اما به کار گرفتن اون آموخته ها یه قصه دیگه هست.
    برای من بیشتر تغییرات که بر اثر مطالعه به وجود اومده از جنس نگرش هست. نمی دونم شما هم درگیر چنین موضوعی بودید یا نه. اما به قول محمد رضا نگرش از جنس حرف هست. باید به یه اقدام عملی هر چند کوچک منجر بشه(نقل به مضمون )
    حالا فرض کنید منجر نشه! چه باید کرد؟ باز هم این مسیر رو ادامه داد به این امید که یه جایی یه چیزی تغییر بکنه؟ یا اینکه روش مطالعه رو تغییر داد یا هر چیز دیگه؟

    Go to comment
  • From معصومه شیخ مرادی on کتاب‌ها را برای هم تعریف کنیم یا جایی پیدا کنیم تا آن را به کار گیریم.

    ممنون از مطلب خوبتون
    من هم تجربه هایی در این زمینه داشتم:
    من هم کتاب رو برای تعریف کردن به دیگران نمی خونم شاید برای این بخونم که در میان اطرافیانم که اهل کتابخوانی هستند سطح بهتری داشته باشم و بتونیم حرفهای همدیگه رو بفهمیم و منطقی تر صحبت کنیم همیشه بخشی از صحبت های من با اطرافیان درباره متابهایی که خوندیم و تاثیر اونها تو زندگیمون هست چون واقعا بهتر از این حرفی نداریم.
    جالب هست که جدیدا به این نتیجه رسیدم کتابی رو که در دست دارم برای دیگران تعریف نکنم بلکه بزارم مدتی از خوانش اون کتاب بگذره رابطه خودم رو با کتاب پیدا کنم ببینم کجاهای زندگیم رو پوشش میده و برای خودم چه کاربردی داره اونوقت برای دیگران اون رو بازگو کنم.
    من زمانی دوست دارم از یه کتاب تعریف کنم که بیشترین تاثیر رو برا خودم داشته و یه جورایی من رو به چالش کشیده و می دونم طرف مقابلم هم به چالش کشیده میشه و با مشکلاتی که من دست و پنجه نرم کردم روبرو هست.
    نکته بعدی اینه که معمولا هنگام بازگو کردن کتاب برای دوستانم به خاطر سوال و جواب های اونها و اینکه واقعا میخوان بفهمن اون کتاب چی گفته خودم دوباره به چالش کشیده میشم و مجبور میشم به عمق مطلب برم و اصلا بفهمم چه مقدار از کتاب رو یاد گرفتم. و بفهمم قسمتهایی رو خوب یاد نگرفتم.
    یه نکته دیگه اینکه به قول اون ضرب المثل پول پول میاره، کتاب هم کتاب میاره، وقتی کتابی رو برای دیگران تعریف می کنی ممکنه اونها در اون زمینه کتاب بهتری و تاثیرگذارتری خونده باشن و بهت معرفی کنن.
    و اینکه در تعریف دوباره کتاب یادگیری هی عمیق و عمیق تر میشه انگار لایه های مختلف ذهنت که قبلا با کتاب درگیر نشدن درگیر میشن و کتاب در پوست و گوشت تو فرو میره و جزیی از تو میشه.
    بسیار هم اتفاق میفته وقتی کتابی رو برا کسی تعریف میکنیم که خودش اون کتاب رو خونده میگه این کجای کتاب بود و باعث میشی اون دوباره کتاب رو بخونه .
    نکته دیگه این هست وقتی کتابی رو تعریف می کنی ناخودآگاه قسمتهایی از اون رو که با جریان و روند زندگی ات مرتبط میشه رو هم در خلال گفتگو میگی و حتی باعث میشی طرف مقابل هم مثالهایی در اون خصوص از زندگی خودش یا دیگران بگه این مثالها به بهترین شکل یادگیری رو عمیق میکنه و تو با هر نفر مثالهای مختلفی جمع می کنی و اون یادگیری کریستالی شکل میگیره و هی بزرگ و بزرگتر میشه و واقعا لذت ناشی از کتاب خوندن و یادگیری رو می چشی.
    در کل میخوام بگم فرصت هایی رو که برا همدیگه میزاریم که کتابهایی رو که خوندیم تعریف کنیم یکی از بهترین فرصت های زندگیمونه ازش استفاده کنیم.

    Go to comment
  • From عليرضا on نکاتی برای کتاب‌خوانی: معمولا کتاب‌ها، صفحات و پاراگراف‌های هیجان انگیز ندارند، بلکه مجموع آن‌ها در کنار هم (شاید برای شما) جذابند

    درود به ميثم عزيز
    به شخصه در كتاب خواندن، به اين شكل نيستم كه بگم سه كتاب فلسفه بعد سه كتاب روانشناسي و …؛؛؛؛ ، بلكه ممكنه يكي براي توسعه فردي باشه يكي براي فلسفه. نظر شما چيه؟ ايا بهتره به صورت متوالي در يك زمينه مطالعه كنم يا نه بذارم اون كتاب درونم مقداري در بمونه و در يه زمينه ديگه مطالعه كنم؟
    سبز و كامروا شويد.

    Go to comment
  • From rezachatrzarin on نکاتی برای کتاب‌خوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۲)

    خیلی ها دارن تو وبلاگ هاشون می نویسن ازکتاب ها از خاطرات از تفریحاتشون و خیلی چیز های دیگه
    بالا در مورد تعریف کردن فیلم هایی که دیدیم یا کتاب هایی که خوندیم وگفتنش برای دیگران گفتین
    اما کیه که مثل شما بیاد این جوری وقت بزاره و تحلیل کنه و دنبال واقعیت باشه و دنبال مسائل ذهنی و رفتاری ما بره
    من هم یه جورایی مسیرم رو دارم عوض می کنم
    ممنون بابت سخاوتتون

    Go to comment
  • From rezachatrzarin on نکاتی برای کتاب‌خوانی: آفت مطالعه جهت تعریف برای دیگران (۲)

    در مورد دروغ گفتنمون که بالا گفتی شاید به خاطر اینه که ما بعضی از درد ها و مشکلاتمون خیلی شخصیه و اون خودافشاییه برای ما سخته
    اما من دو تا پست نوشتم خودافشایی بیش از حد کردم و از این که مورد قضاوت قرار بگیرم نترسیدم یا بگن این چقدر رک و صریح نوشته
    البته بعدا حذف کردم دیدم زیاد شخصیه و اما بعضی ها هم نبود
    شما خودت هم به نوشته های خودتون نگاه کنین یه جورایی نزدیک به اون خودافشایی هایی شخصی یا واقعیت هایی که خیلی از ماها باهاش مواجه ایم
    این پست خوب وعالی بود برای من قسمت یک و دوش

    Go to comment
.