سلام
خوشحالم که با وبلاگ و موفقیت ها وتجربه ها ی شما اشنا شدم.امشب کلی مطالب شما رو خوندم و پادکست در کانال کار نکن شنیدم
دوتا جمله تون جالبتر بود
بار خورد تعبیر جالبی شد و به لحاظ روانی در هدر رفت انرژی روانی جلوگیری میکنه و منجر به رهایی و پذیرفتن شرایط حال و گذشته میشه
و دومین جمله تون قدرتمند بود ؛علاقه و لذت بردن از کاریی که انجام دادید و انجام میدید (طبق گفته خودتون در پروژه های کاری)
ميثم جان سلام
در باره نوشته ات چند نكته به نظرم رسيد كه با اجازه ات مي گم:
1- اينكه اكثر افراد نفر اول رو ميپسندند جدا از اين كه اين تفاوت سبك زندگي براشون جذاييت داره، اينه كه ذهن انسان ذاتاً نقد بازي مي كنه. به عنوان مثال من الان يازده ساله دارم سيگار ميكشم، با وجود اينكه مي دونم كشيدن سيگار دقيقاً داره چه بلايي سرم مياره، ولي ذهنم ميگه ول كن اميد. دم رو غنيمت بشمار. نفر اولي كه تو در نوشته ات مثال زدي داره نقد بازي ميكنه زندگي رو. و اكثر آدم ها نقد بازي كردن رو ميپسندن. غافل از اينكه اگر گاهي نقد بازي كردن رو كنار بگذاري، لذت كارهاي هدفمند و درست رو بهتر درك مي كني.
2- دومين موردي كه در خصوص افرادي كه نفر اول رو ميپسندند به نظرم رسيد اينه كه ما معمولاً در زندگيهامون راهزن اميد داريم. يعني افرادي هستند كه مي خوان به هر نحوي شده تورو از مسيري كه داري ميري منصرف كنن و گاهي از تكنيك بي ارزش جلوه دادن نوع زندگيت اين كار رو انجام مي دن. مثلاً من الان دو هفته ست تايم هاي بيكاري سر كارم رو مشغول مطالعه كتاب يا مطالعه دروس دوره ليسانس و فوق ليسانس مي كنم. قالب همكاران من اون تايم رو در حال چرخ زدن تو كانالهاي تلگرامي ارز و بورس هستند و وقتي منو ميبينن ميگن ول كن بابا. تو هم حوصله داريا. برو دنبال چيزي كه پول توش باشه. ببين پول چيز بدي نيست و اتفاقاً خيلي هم خوبه. ولي هر خوبي كه خوب من نيست. من به اين نتيجه رسيدم كه با پولدار شدن بازهم بخاطر باورهاي مركزي غلطي كه تو ذهنم دارم حالم اينقدرها خوب نيست. پس تصميمم رو گرفتم كه به جاي اينكه مهم باشم سعي كنم موثر باشم. البته به اندازه خودم. من قرار نيست كل دنيا رو درست كنم. همين كه حال خودم رو خوب كنم ( خوب به معناي رضايت از زندگي ) حال ديگران رو هم ميتونم خوب كنم.
3- در پاراگراف آخر مطلبت به نكته ي بسيار بسيار مهمي اشاره كردي و ازت ممنونم. پذيرش محدوديتهاي سالم يكي از پنج نياز اساسي انسان هستش. همونطور كه جفري يانگ در كتاب زندگي خود را دوباره بيافرينيد به اين موضوع اشاره كرده. واقعيت اينه كه هر آدمي محدوديتي داره و با توجه به همون محدوديت ها بايد پيشرفت كنه. ولي خوب باور عموم مردم اين نيست. ميگن خواستن توانستن است. كلام كلام بدي نيست اما به قول حضرت علي : كلمات الحق يراد به الباطل. كلام كلام درستيه اما راه رو داره اشتباه ميره.
سلام آقای مدنی
امشب از سایت دوست عزیز آقای کلانتری به سایت شما رسیدم. مطلبتون جالب بود.
یک بیماری که این روزها ما را گرفتار کرده؛ به خاطر سرعت بالای رشد و پیشرفت تکنولوژی، سطحی نگری بیش از حد در بسیاری از امور زندگی است.
این بلایی است که کمتر کسی را رها کرده و صدا و سیمای ما هم از آن بهره مند شده و نمونۀ عالیش هم این بحث دعوت از میهمان هاست. صدا و سیما به خاطر بودجه، حاضر است هر آقا و خانم محترمی را در برنامه هایش دعوت کند.
حال این فرد چه تاثیری بر ذهن جوانان و کل مردم می گذارد، هیچ اهمیتی ندارد و کسی هم از حضرات پرسش نمی کند و اگر هم بپرسند، کسی پاسخگو نیست!
دیگر برنامه های عمقی و اساسی برای صدا و سیما رویای بیش نیست. احتمالا آن مجری کمک آقای حیدری هم توجیه نشده بوده است! کاش …! بگذریم.
راستی اجازه می دهید نام و آدرس سایتتان را در بخش دوستان سایتم ثبت کنم؟ منتظر پاسختان هستم. مانا و نویسا باشید.
یادم میاد تو اولین مسابقه ورزنه برداری از آقای رضا زاده پرسیدن چطور شد که شما تونستی رکورد جهان رو بشکنی ? اون هم خیلی ساده گفت : مردبیم گفت تو میتونی , من هم رفتم رکورد رو زدم . این مثال دقیقا مثل بارخورد شماست . از مصاحبه تون تو کست کار نکن لذت بردم . سپاس
حالا که فکرشو میکنم
میبینم رشته ی پرستاری خوندم چون بارخورد
بیزنس راه انداختم چون بارخورد.
توی بیزنسم شکست خوردم چون بارخورد.
تنها کاری که شاید تازه اونم شاید بارنخورد این بود که خودم رفتم دنبال یادگیری زبان و سه تا زبان یاد گرفتم
و الان بابت قسمت هایی که بارخورد و رفتم خیلی متاسف و اونهایی که خود به خودی بود خیلی خوشحالم
هرگز در اینکه گروهی شهروند متعهد اهل فکر میتوانند جهان را تغییر بدهند تردید نکنید. در واقع، تنها چیزی که در تاریخ وجود داشته همین است.
مارگارت مید
————–
هیچ جامعه ای بدون داشتن نخبگان متعهد و پیشرو پیشرفتی نداشته ، کما اینکه پسرفت ها و بیچارگی ها و ظلم ها هم از ناحیه ی همین نخبگان ناشی شده است. مالزی یا ترکیه تغییر نکردند مگر با داشتن گروهی شهروند متعهد اهل فکر، سنگاپور لم یزرع و بدون منابع هم با داشتن نخبگان متعهد پیشرفت کردند. البته نقش جامعه الیت سیاسی پر رنگ تر و تعیین کننده تر است.
سلام میثم عزیز
منم استعارهها رو خیلی دوست دارم و راحتتر ارتباط برقرار میکنم. چای و قند هم با تگ نام تو در ذهنم ثبت شد.
راستی پادکستت با امین خیلی خوب و الهام بخش شده. از همونجا به این نوشته رسیدم.
صرفا گفتم تشکر کنم.
من باید ابتدا از امین آرامش تشکر کنم که شما را معرفی کرد.
خیلی خوشحالم که یک نفر به لیست هیات مدیره آنلاین ام اضافه شد من یه تیم عالی دارم که هر وقت تو گل می تپم میرم سراغ این دوستان ندیده، حقیقتش خیلی مواقع ازشون الهام می گیرم.
از تک تک اساتیدم متشکرم:ژآن بقوسیان، شعبانعلی، امین آرامش، شاهین کلانتری، امیر مهربانی، حسین صفوی و میثم مدنی.
شبی که تو کانال امین آرامش مصاحبه تون رو شنیدم و فایل رو به یکی از دوستان فروارد کردم، گفتم: «چقدر دیر این بشر رو کشف کردیم!» :دی
شنیدن اون مصاحبه قطعا نکات جالبی داشت و تنها اثر منفی ش این بود که ذهن من هنوز یک سری تمایزها و قیاس های غلط رو درک نمی کنه. از اون روز، هر موقع با مینی بوس کارخونه می رم سر کار و یک ساعت گرما رو تحمل می کنم، داخل کارخونه با مدیر و کارگر و … سر و کله می زنم و تو شغلی خودم رو نگه داشتم که هیچ رشدی برام نداره به خودم می گم: یعنی امثال میثم مدنی همچین شرایطی رو یک ساعت هم تحمل می کردن؟ اونم کسی که با هم مشتری ای وارد قرارداد نمی شه! پس تو چرا این قدر لهی دختر؟!
و باز بخش منطقی ذهنم می گه بابا اون بنده خدا تو یک زمینه متخصص شده اما تو با همون الگوی “بریم ببینیم چی می شه” رفتی جلو! طبیعیه پوزیشن کاریت این باشه.
و در نهایت با فرضیه ی “لاتاری تخمدانی” رولف دوبلی خودم رو آروم تر می کنم که ژن ها از آنچه تصور می کنید تاثیرگذارتر (و صدالبته عوضی تر!)هستن.
با همه ی این اوصاف و برداشت های غلط و درست، خوشحالم که تجربه هاتون رو به اشتراک می ذارین.
شعبانعلی تو یکی از فایل های رادیو مذاکره ش یه نقل قول جالبی رو بازگو می کنه:
“ما به چیزی که استحقاقش رو داریم، نمی رسیم. ما چیزی رو به دست میاریم که بابتش مذاکره کنیم!”
حالا تو جامعه ی ما یکی از الگوی رایج مذاکره (متاسفانه) پرخاشگریه! و طبیعیه به افرادی که بخوان نایس و انسانی پیش برن و از الگوهای تمیزتری پیروی کنن واقعا سخت می گذره.
سلام جناب مدنی:
نمی دانم این مورد « هفته ای یک کتاب …» از کجا نشات گرفته ولی من مدتی بود این روش را ادامه می دادم ولی وقتی برای تحلیل و تفکرو درونی سازی مطالب نبود انگار حس می کردم دارم سطحی و معمولی عمل می کردم.
ولی در مرحله بعد این روش را کنار گذاشتم و هر کتابی را اینقدر تمرکز می کردم تا خوب حلاجی اش کنم و نتیجه ای که می گرفتم برام جالب بود : مثلا از مطالعه عمیق کتاب « افسانه کارآفرینی» مایکل گربر 2 مقاله مشتی نوشتم که برام لذت بخش بود و یا با مطالعه کتاب های « گاو بنفش و قبایل» از ست گادین نگرشم نسبت به خاص بودن و متفاوت شدن تغییر کرد و در همین زمینه 3 مقاله برای سایتم نوشتم… خلاصه با عمیق خواندن کتاب های : اقیانوس آبی ، گاو بنفش، قبایل و افسانه کارآفرینی، ایده عالی مستدام و تست مامان و … کسب وکاری در حوزه گیاهان دارویی ایجاد کردم.
سلام
کار شما کاملا درسته، اونهایی هم که هر هفته می خونن کارشون درسته!
یک نفر ماراتون کار میکنه، یکی سرعت، یکی وزنهبردار میشه یکی ژیمناست.
در ضمن شاید اگر یک هدف خوب قرار بدی و چند سال تایم بگذاری، بتونی در همون سطح یاد بگیری و با همون سرعت بخونی!
یک هدف ده ساله برای خودت بگذار (برای خود من کتابهایی ۵ سال طول کشیده خوندن فعالشون) بدون که میشه!
(منظورم از مثال پیش رو این نیست که شما اینجوری هستی، بلکه میگم نسبت به ده سال بعد خودت میتونی اینجوری باشی) فرض کن یک بچه اول ابتدایی برای خوندن یک صفحه باید نیم ساعت زمان بگذاره، برای فهم یک ضرب کلی زمان بگذاره، اما بعد از مدتی دیگه اینها رو در کمتر از یک دقیقه انجام میده.
سلام میثم جان.
راستی اگر خواستی این سری رو ادامه بدی، میتونی همون کتابی که خودت بهم معرفی کردی رو هم توی متون بعدیت بیاری.
کتابِ داشتن یا بودن اریک فروم.
واقعاً به نظرم جا داره که این کتاب رو هم کمی باهم تحلیل کنیم.
بذار از همون فصل اولش یک چند خطی رو برات بنویسم.
***********************
«داشتن» و «بودن» و اهمیت تفاوت آن دو
مساله «داشتن» در برابر «بودن» بطوریکه بودن علیالبدل داشتن قرار گیرد برای شعور عام یا فهم عادی چندان جذبهای ندارند. چنین بنظر میرسید که «داشتن» یک پدیدهی عادی زندگی است:
ادامه زندگی مستلزم داشتن لوازمی است. بعلاوه، برای آنکه از اشیاء و لوازمی لذت ببریم، باید آنها را داشته باشیم. در فرهنگی که هدف غائی آن داشتن است- و داشتن هر چه بیشتر و بیشتر- و در فرهنگی که میتوانیم بگوئیم فلان شخص «یک میلیون دلار ارزش دارد» چگونه «بودن» میتواند علیالبدل «داشتن» قرار گیرد؟
بعکس چنین مینماید که جوهر «بودن» «داشتن» است، و اگر کسی چیزی ندارد چیزی هم نیست.
********************
از اینجا به بعدش رو هم توی متنهای بعدیات ادامه میدم.
فرسودگی شغلی شاید به معنادار بودن کار و انگیزه ی آدم هم ارتباط پیدا کنه.بعضی وقتها کار ما بهمون هویت میده در کنار کار خودمون رو پیدا میکنیم انگار اون کار داره بهمون شخصیت میده و خلاهای روحمون رو پر میکنه ولی گاهی وقتها دیگه نیازهای روح آدم متناسب با سنش فرق میکنه.اونوقت دیگه اون کار هم مثل سابق نیست حداقل در مورد من این طور بوده.کارهایی بود که در شبانه روز ۱۰ تا ۱۲ ساعت وقت روش میزاشتم الان برام مهم نیست .فکر میکنم اصطلاح غرقگی رو که گفتید عالی بیان میکنه.فکر میکنم دلیلی نداره کاری که قبلا باهاش حال میکردم الانم باهاش حال کنم و لذت ببرم مثل ویتامینی میمونه که یه زمانی برای بدنم لازم بوده و حکم دارو رو داشته از الان به بعدش دیگه عوارض داره.ممنونم از قلم زیبا و بی تکلف تون
جالب اینکه الان اینجا کسایی هستند که آموزش موفقیت و … میدن اما خودشون اصلا معلوم نیست تو چه زمینه ای موفق هستن یا شدن. فقط دارن آموزششو میدن و از صدقه سر فالورهای حقیقی و مجازی کم فهمشون بشدت پولدار هم شدن. هر روز هم یه ترفندی رو به کار میبرن!! حدود ده ساله بصورت مداوم زبان انگلیسی میخونم اما هنوز که هنوزه فکر می کنم از الفباش فقط A رو یاد گرفتم، اما کسایی هستن الان به برگزاری سمینارهای چند هزار نفری تو سالنهای بزرگ به ملت وعده یادگیری زبان در چند جلسه رو میدن!!! یکی با کد بندی میخواد آموزش بده یکی تو خواب و هزارتا دغل بازی دیگه. هیچوقت گول اینارو نخوردم و هیچوقتم خودم نتونستم اینطوری کسی رو گول بزنم. همیشه برام سوال بوده اینایی که این پولارو اینطوری در میارن و خودشونم مطمئنن میدونن حقشون نیست و از سر کلاهبرداریه واقعا میتونن باهاش خوش باشن؟ وجدانشون چی پس؟ آخرش که چی؟ الان این یعنی موفقیت؟ بعداً که گندش دربیاد چی…؟
From ولائی on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom اميد on چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ قسمت ۲: بوس محکم آدم ریشدار!
Go to commentFrom سعید بیگی on محمود حوایجی: میلیونر خودساختهای که الگوی بسیاری از ماست.
Go to commentFrom میثم مدنی on محمود حوایجی: میلیونر خودساختهای که الگوی بسیاری از ماست.
Go to commentFrom رضا اسماعیلیان on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom علی کریمی on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom سعید شریفی on شما پاسخ دهید. سوالی در مورد درستی مهاجرت
Go to commentFrom محمدرضا زمانی on شما چای را به خاطر قند میخورید یا قند را به خاطر چای؟
Go to commentFrom ابراهیم on درباره من
Go to commentFrom حمیده on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom حمیده on ما بر سگِ هار سجده میکنیم و بر وفادار ضربه میزنیم.
Go to commentFrom ابراهیم on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش دوم: تا ذهنچران و چشمچران نباشیم!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش دوم: تا ذهنچران و چشمچران نباشیم!
Go to commentFrom سعید فعله گری on چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ قسمت ۱: تخم مرغ از کجا در میآد؟
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ قسمت ۱: تخم مرغ از کجا در میآد؟
Go to commentFrom حمیدرضا on بخش عمدهای از زندگی ما مدل «بار خورد....» است!
Go to commentFrom علی اصغر صدیقی on فرسودگی شغلی یا سرخوردگی شغلی. نگاهی هم به شینوبی
Go to commentFrom میثم مدنی on فرسودگی شغلی یا سرخوردگی شغلی. نگاهی هم به شینوبی
Go to commentFrom یزدان on یادگیری اژدهاکُشی خوب است اما مسیر شغلی خوبی نیست!
Go to commentFrom میثم مدنی on یادگیری اژدهاکُشی خوب است اما مسیر شغلی خوبی نیست!
Go to comment