«ملکوم گلدول» را چندباری خدمتتان معرفی کردهام. او در این ویدیو به داستان «هوارد مسکویتز» را میپردازد:
او در یک رستوران کوچک در «وایتپلین» نشسته بود ، سعی می کرد در رویاهایش برای «شرکت نسکافه» کارهایی را انجام بدهد. و ناگهان، مانند رعد و برق، جوابی به ذهنش رسید. زمانی که دادههای پپسی رژیمی را تجزیه و تحلیل می کردند، سوال اشتباهی را پرسیده بودند. آنها به دنبال پپسی کامل و بی نقص میگشتند، در صورتی که باید دنبال پپسیهای بی عیب و نقص می گشتند. به من اعتماد کنید. این یک الهام عظیم بود. این یکی از درخشانترین پیشرفتها در تمام دانش مواد غذایی بود. «هوارد» به کنفرانسهایی در سراسر کشور رفت، میایستادو میگفت،
«شما در پی، پِپسی کامل و بیعیب و نقص بودید. در صورتی که میبایست به دنبال پپسیهای کامل و بینقص بگردید»
مردم با بیعلاقگی نگاهی به او می انداختند، و میگفتند، «چی میگی؟ عقلت رو از دست دادی نفر بعدی بیاد!»
موضوع کار هوارد (و بعدها گلدول در کتاب «در یک چشم به هم زدن») روی این موضوع تاکید دارند که ممکن است یک نفر سس تند دوست داشته باشد و یک نفر سس تند دوست نداشته باشد. بنابراین شما نمیتوانید سسی درست کنید که همه مردم دنیا از آن خوششان بیایند و لقب بهترین سس را دریافت کند، بلکه میتوانید برای سلیقههای مختلف سس درست کنید، تند، شور، ملس و …. در واقع بهترین سسها را دارید و نه بهترین سس! (این مسئله در علوم داده تحت عنوان طبقهبندی قبل از کشف الگو صورت میگیرد).
همچنانکه در بخش چهاردهم: تا نحوه استفاده از جادوی کلمات و افسون واژگان را یاد بگیریم گفتم، حتی مفهوم قهرمان و قاتل هم به زمان، مکان و گوینده مربوط است. شما اگر روزی همه را راضی نگاه داشتید، حتما به کارتان شک کنید. چنین چیزی تقریبا غیرممکن است.
گای کاوازاکی، یکی از بزرگانی که من او را با کلاسهای کارآفرینیاش در استنفورد (در ویدیو) شناختم (بعدها با کلی کتاب قشنگ و سخنرانیهای خوب)، نکته مهمی رو در کلاس کارآفرینی مطرح میکنه:
از این که مردم رو دوقطبی کنید نترسید، توی حالت ایدهآل، کلی آدم از کارتون متنفر میشن! کلی آدم هم دوستش خواهند داشت.
نگاهی به آیفون، مک و ویندوز و گوشیهای سامسونگ بندازید، کلی آدم از یکی متنفرن و احتمالا عاشق اون یکی هستند. اگر قراره محصولی بسازید که همه دوست داشته باشن، یه جورایی شکستتون حتمیه!
پوپولیسم (با اینکه به نظر عوامگراییه) هم از اینجا به وجود میاد! شخص پوپولیست جامعه رو چندقطبی میکنه به آدمهای زیر و وسطی رو انتخاب میکنه (معمولا تعداشون از اون دو طرف بیشتره)، اگر هم عاقل باشه نزدیک هیچ حزبی نمیشه و به صورت مستقل وارد میشه.
- سیستمی فکر میکنن و برای هر تغییری به آینده هم میاندیشند، به عوارض هم میاندیشند.
- براشون امروز مهمتره (مثل کسی که گرسنه است، خسته است یا حالو انرژی فکر کردن نداره) اهمیت زیادی نداره یک نسل دیگه چی میشه، اهمیتی نداره ۳ سال بعدش چی میشه، چون الان اوضاعش اونقدر خرابه یا اینکه اونقدر براش بدقولی کردن (عامل از بین رفتن قدرت به تعویق انداختن لذت) که حاضر نیست صبر کنه، براش امروز مهمه.
- طرفداران احزاب مختلف.
حالا، شما میتونید درک کنید که اون کسی که داره از این ابزار استفاده میکنه، چجوری مردم رو گول میزنه. میفهمید که جامعه فرهیخته و انسانهایی که حاضرن برای آینده کشور سختی بکشن، ذرهای ارزش ندارن. ازش ناراحت نمیشید، چون میفهمیدش، تجارت و سیاستشه! اگر واقعا فرهیختگان و طرفی که خودش رو مقابل پوپولیسم میدونه، دوبار به وعدههای بلندمدتش عمل نکنه (یا نشون بده که قصدی برای عمل نداره) دیگه مردم حاضر نخواهند بود به حرفای اونها اعتماد کنند و به اصطلاح «نقد رو میچسبن و نسیه رو ول میکنن» (خطرناکترین ضربالمثل ما ایرانیا!). برای همین بیاعتمادیه که بعضی به مرحله لج کردن میرسن و دیکتاتوری رو بر دموکراسی ارجح میدونن.
حتی یک حزب میانهرو هم، در صورتی به موفقیت میرسه که افراد دو طیف (که معمولا هم شاخص هستن) رو رها کنه و آدمهای غیرمتعهد و نگرائیده به احزاب رو انتخاب کنه! اون وقت باید تمام تلاشش رو بکنه که یک حزب جدید داشته باشه به اسم حزب میانهرو، که یک سری حرفهای متفاوت داره. این میانهروی خودش یک حزب جدید میشه که جامعه رو از دوقطبی به سهقطبی تبدیل میکنه. زمانی هم این روش جواب میده که مردم از دو حزب خسته شده باشن مثلا بعد از این که یک بار حزب چپ و یک بار حزب راست اومدن سر کار. تنها چیزی که از این احزاب خواهید دید، بیهویتیه و تنبلی در انجام کارها! تنها خصوصیتش اینه که کاری نکنه تا گند نزنه یا شبیه اون دو تا حزب نشه! حزبی هست که خودش حرف و خصیصهای نداره و فقط از نفی دو طرف دیگه به وجود اومده. باید مواظب رفتار این حزب هم بود.
پوپولیسم، فقط در سیاست نیست! در تدریس یک استاد، عملکرد مدیر یک شرکت و … هم ظاهر میشه. با رفتار مناسب و فهم درست مسئله میشه خوب باهاش مقابله کرد. یک استاد، میتونه شل و ول و بیخیال درس بده. کاری نکنه، سخت نگیره، نه اونقدر مفهومی و نه اونقدر کمیت زیاد، همه چیز میانه. خروجی این استاد در نظرسنجیها (مثل سیاست) به طور متوسط بهتر میشه. یعنی آدمی که متوسطه (خیلی به فرهنگ ضد قهرمان و متوسطخواهمون مربوطه) امتیازات بیشتری داره.
در زیر، نتایج خوندن کتاب برای درک تفاوت در شخصیت آدمها و قطبیسازی مردم (جامعه هدف) رو آوردم.
۱- مطالعه کتاب هیچ خوبی نداشته باشه، به شما میفهمونه که لذت بردن از خود کتابها به شخصیت، ملیت، حس، زمان و اتفاقات اون زمان بستگی داره. یک آدمی مثل «اسکار وایلد» کلی کتاب خیلی بیخود (از نظر ما) نوشته که کلی آدم عاشقشن! کلی فیلم هستن که از نظر خیلیها شاهکارن ولی از نظر شما بیخوده، کلی کتاب هست که جایزههای متعدد رو بردن ولی شما دوست ندارید. کتابهایی هستند که شما دوست دارید اما بقیه دوست ندارند. این یعنی این که اگر دارید کاری میکنید و برخی دوستش ندارن (این با تحقیقات بازار فرق میکنه) نگران نباشید. نمونه اصلیش، فیلمهایی که بر اساس جنگه. شاید ما فیلمهای جنگی خودمون رو دوست داشته باشیم ولی در همون زمان عراقیها دوست نداشته باشن.
۲- هر تکنولوژی و آدمی در تاریخ رو بخونید، متوجه میشید که یک آدم در کشوری منفور بوده، فقیر بوده و … اما با پیدا کردن جای مناسب برای خودش به اوج خوشبختی رسیده (ماری کوری، چارلیچاپلین و …).
در مورد محصول و شرکت هم همین طوره. بیل گراس موسس بیش از ۱۰۰ شرکت تکنولوژی در این ویدیو در مورد نقش بسیار مهم زمان برای موفقیت یک محصول میگه. اینکه قبل از یوتیوب سایت مشابهی بوده، خیلی از ایدههای خارقالعاده هم وجود داشتن، اما چون در زمان و مکان مناسب نیومدن نابود شدن. پس یاد میگیرید که جای خودتون رو پیدا کنید (پانوشت ۱ را ببینید)، اگر در زمانی شکست خوردید دچار یاس نشید و سعی کنید جامعه رو برای خودتون دوقطبی کنید، ببینید جامعه هدفتون دقیقا کیا هستن و به حرف خارج اون جامعه گوش نکنید. اهمیت نداره کلی آدم مسخرتون کنن.
۳- با خوندن کتاب و تامل در اونها، قضاوتتون هم در مورد آدمهای دنیا هم عوض میشه! همونطور که شما دارید تلاش میکنید برای جامعه هدف خودتون (کوچک یا بزرگ) تلاش میکنید، دیگران هم همین کار رو میکنن! این به معنی نادیده گرفتن یا تحقیر شما نیست! مثلا شما میخواستید در یک جایی برید و اونجا برای شما محدودیت داره. این کار شاید اول به نظر شما بد بیاد، اما باید بدونید اون هم اینجوری فکر کرده. سیاست هم همینطور. کسی که داره (چپ و راست، ایران و آمریکا، لائیک و مذهبی) سیاستهاش رو با شور و هیجان میگه، نباید بگذارید تنفر روی تصمیمگیریتون اثر بد بگذاره. هر کسی داره برای جامعه هدف خودش حرف میزنه و اگر شما ازش بدتون اومد، احتمالا شما جامعه هدف ایشون نیستید.
۴- کتابها شاید کمک کنند تا با توسعه پوپولیسم در شرکت، دانشگاه، خانواده و کشورتان مقابله کنید. همچنین احساستون نسبت به سیاستمدارها (حزب موافق و مقابل شما) بهتر میشه، چون میدونید اونها دارن میشمرن تعداد آدمها رو (تازه در جامعه دموکراسی).
۵- برای توسعه برند شخصی خودتون، تکامل شخصیتتون، دچار چندگانگی نمیشید. خیلی از رفتارهای ما متناقضه و این تناقض ما رو دچار مشکل میکنه. از یکمیم طرف میخواهید خودتون رو آدم با شخصیت و با کلاسی نشون بدید، از اون طرف برای جلب مخاطب و فالوور به کارهای جلف و خلاف گفتههاتون دست میزنید. دقت کنید که ما برای زندگی به ۶ دوست صمیمی بیشتر نیاز نداریم و نمیتونیم به بیش از اون (در حد صمیمیت) خدمات بدیم. اگر سعی کنیم فقط یک گروه رو تعیین کنیم و جامعه هدفمون رو اون آدمها در نظر بگیریم، خیلی راحت میشه زندگیمون. اگر یک نگاه کنید به تاریخ آدمها و محصولات و حتی رمانها (غیرتخیلی به لحاظ الگوهای رفتاری)، متوجه میشید که بهترین آدمها هم کلی دشمن داشتن. معمولا اونها هم طرفدارای خودشون رو دارن. در واقع خلاصه این مورد این میشه که پوپولیست نباشید.
۶- با درک مفهوم چندقطبی کردن جامعه خودتون، سعی نمیکنید نقش آدم خوبه رو در زندگی بازی کنید، بلکه سعی میکنید آدم خوبی باشید برای قطب خودتون! مثلا خیلی اوقات شده جایی نه نگید؟ چرا چون میخواهید نقش آدم خوبه رو بازی کنید؟ باید بپرسید چقدر اون قطبی که شما بهش تعلق دارید اهمیت داره (رفتارهای انساندوستانه از این قضیه جدا هستن). من خیلی از کارهای زیادی در زندگیم کردم که قاعدتا نباید انجام میدادم، اما چون به ما یاد داده بودن آدم خوبه باش، حتی برای دشمن، نتونستم نه بگم. این بود که بخشهای مهمی از عمرم حروم شد. عمر ما خیلی محدوده، تلاش برای جذب همه مخاطبان، سالها زمان میبره و شما هیچ چیزی از زندگی نمیفهمید.
دقت کنید که برای منتفع شدن از موارد بالا (و قسمتهای قبل) فرایند مطالعه و محتوای مطالعهشده خیلی اهمیت داره. دانستن صرف، کافی نیست. شما ممکنه یک چیزی رو کامل بدونید و حتی مرتب فریادش بزنید اما بهش عمل نکنید، چون یک دانش سطحی یا حتی عمیق غیرکاربردی در اون حوزه دارید. برای درک این موضوع به داستان فریاد جارچی «بی گدار به آب زدن، کشتن جادوگر و فریاد جارچی» و داستان «در هندسه (یادگیری) راه شاهانه وجود ندارد» توجه کنید. دانش رو کم کم میشه کسب کرد و نه یکباره، با خوندن یک متن کوتاه یا حتی یک کتاب بلند.
پانوشت ۱: در بخش «مسیر شغلی» یک پست خواهم نوشت با عنوان «در زمین خودتان بازی کنید»، خیلی به این بخش ربط داره.
سلام
مجموعه، چرا کتاب بخوانیم؟ را چندروزی هست که دارم مطالعه میکنم، و هر بار میخواهم کامنت بگذارم میگم بزار یکی دیگه بخونم بعدش ولی اینبار دیگه اینکار رو نکردم.
مطالبی که گفتید برام مفید بود و من رو به فکر فرو میبرد، لذت از درد خیلی به دلم نشست.
سبک نوشته اتون خوب هست و قابل فهم هستش و مثالهای فراوانی که ذکر میکنید به فهم راحتتر مطلب کمک میکند و واقعا شبیه داستان نوشتید، انگار یه موجود رو در قالب یک داستان دارید معرفی میکنید.
گاهی نوشتهها به نظرم خیلی شاخه میگیرند و تمرکزم رو از مطلب اصلی دور میکنند.
متشکرم.
سلام
لطفا در مورد
«گاهی نوشتهها به نظرم خیلی شاخه میگیرند و تمرکزم رو از مطلب اصلی دور میکنند.»
بیشتر توضیح بدید.
یه بخشی از شاخه گرفتن، مربوط به مثال زدنتون هست، اینکه مثال میزنید برای شخص من واقعا کمک کننده است که بدونم در مورد چی دارین صحبت میکنید و چه مصداق هایی داره، ولی یه مسئله ای که من حس میکنم این هست که شما مطالعه اتون خیلی زیاد هست و همچنین تجربه واقعی، و وقتی که میخواین بنویسید کلی مثال و مصداق در مورد اون مسئله به ذهنتون خطور میکند و وقتی از هر کدوم مینویسید، خیلی زیاد میشه، مثلا تیکه هایی از کتاب ها از اشخاص از فیلم ها، از موضوعات با دسته بندی متفاوت.
من به عنوان خواننده ضعیف تر مطالب شما، وقتی از فیلمی مینویسید که ندیدم وقتی از مخاطبی حرف میزنید که نمیشناسم و اشاره میکنید که بعد بیشتر خواهم نوشت، گوشه ذهنم درگیر اون مسئله میمونه، این که یک زنجیر منفصل هست تا زنجیره فهم من رو از مطلب شما کامل کند.
یا بعضی واژه ها و مفاهیم که من شاید اولین بار باشه بشنوم یا قبلا شنیدم و مفهومش برام عمیق نیست و شاید ارتباط این مفهوم به مطلب اصلی برایم راحت نباشد.
و فکر میکنم، justify کردن پاراگرافهاتون هم موقع خواندن کمک کننده باشد.
البته با اشاره به بند شماره یکِ نتیجه گیری همین بخش، درک کامل نوشتههای شما هم پیشنیازهای خودش را دارد و شاید من با نداشتن اون پیشنیازها این حس رو دارم.
ممنونم از کمکتون و پیشنهادتون. سه تا نکته رو کوتاه میگم بعدها کامل در موردشون خواهم نوشت.
۱- توی کتاب خوندن و حتی وبلاگ خوندن، لزومی نداره که ۹۰ درصد محتوا رو بفهمید! متاسفانه ما در مدارسی بزرگ شدیم که نمره بیست اهمیت داشت و حتی بچههای با نمره ۱۸ دعوا میشدن! الان به دانشگاه هم کشیده شده و کلی دانشجوهای من اصرار میکنن که ۲۰ میخوایم. وقتی با گرفتن نمره ۲۰ بزرگ میشیم و بقیش کم ارزش میشه، وقتی تمام قهرمانایی که برای ما توی زندگی وجود داشتن یا مذهبی و معصوم بودن یا بازیگرای هالیوود که اونها هم بی اشتباه، باعث میشه در تک تک ما این حس به وجود بیاد که باید یک کتاب رو کامل بفهمیم. یک متن رو که خوندیم، اگر بخشیش رو متوجه نشدیم دچار اشتباه شدیم.
من خودم، حدود ۷۰ درصد درک از یک کتاب رو درجه عالی میدونم (حتی کتاب تاریخی). یک کتاب و نوشته برای طیف وسیعی نوشته میشه. باید برای هر کسی یک نقطه اتصال خوب ایجاد کنه! همین. دنبال جذب تمامی افراد نیستم. اما شما نوشتههای من رو این جور تصور کن که به چند زبان ترجمه کردم تا افراد با زبانهای مختلف بتونن باهاش ارتباط برقرار کنن و اگر بخشی (تا ۴۰ درصد) رو نفهمیدید، اصلا چیز زیادی رو از دست ندادید، نگران نباشید.
۲- وقتی میخواهیم یک زبان جدید مثل انگلیسی رو شروع کنیم، آیا با مطالعه دیکشنری شروع میکنیم؟ خیر با مثالهای ملموس، کاربرد بعضی کلمات در دنیای واقعی و ….
من معرفی کتاب و فیلم رو به تاخیر انداختم، چون دوست داشتم در زمان کاربردشون معرفیشون کنم. تا شما بدونید من اگر در این حوزه میخوام کتاب بخونم، یا فیلم ببینم، ایناهاش یک پیشنهاد. شما نام کتابها، فیلمها و افراد رو به عنوان سرنخ در نظر بگیرید برای نگاه کردن و مطالعه. شما هر کتاب درست و حسابی رو که باز کنید، اگر به اندازه کافی علمی باشه، پر خواهد بود از مراجع، خیلی از حرفهای من هم حکم مراجع رو دارن.
۳- همونطور هم که قبلا گفتم، من تجربه کوتاهی در وبلاگ نویسی دارم (حدود ۳۰ روز)، امیدوارم با یادگیری فضا و کمک شما، نوشتههام بهتر بشن. مثلا اگر دقت کنید در نوشتههای جدید بیشتر از بخشبندی مطالب استفاده میکنم، چرا که تذکر دوستان بود و به حق. برای مسئلهای هم که شما مطرح کردید، تلاشم رو میکنم اما الان نمیدونم اصلا شدنی هست؟ چه جوری ممکنه؟
در مورد Justify هم یک تلاشی میکنم، اگر اوضا خوب شد، حتما اجراش میکنم.
میثم جان:
من با تیتر “چرا کتاب بخوانیم : تا یاد بگیریم پوپولیست نباشیم ” این نوشته شما رو توی ذهنم اتیکت زدم.
خیلی جالبه که با کتاب خوندن شما می تونی نسبت به خشم و عصبانیت خودت کنترل داشته باشی. همینطور که خودت اشاره کردی با درک انگیزه ها و نیت های رفتار یک فرد (اکثر افرادی که باهاشون دچار تعارض می شیم) بجای عصبانی شدن و از دست دادن کنترل آدم می تونه توی رفتار و تصمیماتش تغییراتی ایجاد کنه تا بهترین کنش رو از خودش نشون بده. این حس خونسردی و فهمیدن طرف مقابل از طریق مطالعه کتاب قابل دستیابی هست. من بعد از خوندن قمارباز داستایوفسکی حس آدم قمارباز رو بهتر درک می کنم. بعد از خوندن خداحافظ گری کوپر رومن گاری علاقم نسبت به آدمای متفاوت دوچندان شده. حتی رفتاراشون رو تحسین می کنم. در حالی که خیلیا همون رفتار رو مسخره می کنن. بعد از خوندن جنایت و مکافات بهتر می تونم حس حال کسی که مرتکب جنایت شده رو درک کنم. می فهمم چطور فشارهای روانی و برخی حرفها می تونه بهش فشار بیاره و با چه مکافاتی دست و پنجه نرم می کنه.
جالب بود اینکه با مطالعه کتاب میشه نه گفتن رو تمرین کرد.
با سلام
واقعا سایت پرمحتوا و غنی ای دارین خوشحالم که باهاتون آشنا شدم
چند نکته و تلنگر از کسی که نیمی از وبلاگ گردیشون رو تو سایت شما هست:
– مطالب خوبیه ولی خوب نوشته نشده روان نیست.
– به عبارت دیگه محتوا خیلی خوبه ولی خوب بیان نشده.
کاش موارد زیر را رعایت کنین:
1- فونت نوشته تون تغییر بدید تا بهتر مخاطبتون با نوشته هاتون رابطه برقرار کنه
2- خیلی متنتون شلوغ و ترافیکش زیاده انگار خیلی ذهنتون شلوغ به نظر میاد طوری که میخاید همه چی رو یهویی بنویسین
3- خواننده وقتی متنتون رو میخونه کیف میکنه ولی فهم نمیکنه (پیچ و خم زیاد داره مث جاده چالوسه)
4- نظم نداره مطالبتون و مشوش و تلیت هس. (عذر میخام از این ادبیات عامیانه ولی ناچارا برای تفهیم استفاده میکنم چون کلمات دیگه ای که بتونه اینجوری مفهوم رو برسونه سراغ نداشتم)
5- با نقدهایی که کاربری به نام لیلا کرد کاملا موافقم و مثال هاتون خیلی هست یه مثال رو خوب بیان کنین بهتر از اینکه چند مثال رو مبهم و سرسری بگین. مثال زیاد زمانی خوبه که خوب هم بنویسی. مث اینه که یه شخصی به مهمونی بره و بخاد از هر میوه ای یه گاز بزنه در صورتی که اگه بشینه فقط مثلا میوه ی سیب رو کامل بخوره لذتش بیشتره تا فقط یه گاز از سیب بزنه مثلا و همینجوری ناخنک بزنه به هر میوه ای.
ببخشین صریح گفتم ولی واقعا حیف هست حرف های خوبتون رو اینجوری و با این روش به مخاطبتون برسونین.
مطالبتون پرباره و ممنونم از وقتی که برای این مطالب میذارین.
حمید عزیز سپاس از لطفت.
– میپذیرم روان نبودن رو، با تمرین طی سالها درست میشه، یعنی میشه روی روان بودن متمرکز شد ولی چیزهای دیگه از دست میرن و برای این که همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه وقت و یادگیری میخواد.
– فونت رو تغییر خواهم داد، پیشنهادی داشتی بگو، یا مثالی بزن،ببینم چی خوبه از دید شما.
– درست حدس زدی، ذهنم شلوغه و یک جوز سر ریز به حساب میآد این وبلاگ، یکم خوانندهها باید سختی بکشن تا این کلاف پیچیده رو باز کنن! باور کن گاهی مثل باز کردن کلاف لذت بخشه!
– برای فهم نکردن شاید این مطلب رو بخونی کمکت کنه، البته همونطور که گفتم قصد پوشوندن ضعفها رو ندارم، صرفا میخوام بگم با توجه به منابع، این ته زورمه.
– در مورد این سبک تعداد مثال یا کم بودن و کامل بودن مثال،باید به سبک قائل باشی، گاهی نوشتهها هدفش جدا شدن از یک مثال هست و میخواد معنایی که در چند مثال در کنار هم هست رو برسونه، کما این که اگر روی هر کدوم اون مثالها تاکید بشه، اصلا یک نتیجه دیگه حاصل میشه! این مثل رزولوشن و زوم میمونه. وقتی داری یک نقشه رو در یک زوم خاص (مثلا در سطح کشور) مشاهده میکنی یک چیزی میبینی و وفتی در سطح کوچه و خیابون میبینی یک چیز دیگه قراره انتقال داده بشه. اگر برای نمایش وضعیت عمومی کشور در سطح کوچه خیابون عمیق بشی، در واقع دچار یک اشتباه بزرگ شدی.
– یک موضوعی که وبلاگ داره و باید رعایت کرد (برای نویسنده) فرار از کمالگراییه، اگر درگیر چندباره نویسی بشی، اگر درگیر رعایت موارد مختلف بشی، چیزی ازش نمیمونه، بهتره بری سمت کتاب نوشتن. مثلا زمانی که قراره همین متنها کتاب بشه، سعی میشه خیلی از مواردی که گفتی رعایت بشه.
آقای مدنی عزیز ممنونم از اینکه پاسخگو بودین و برای مخاطبینت ارزش قائل هستی.
فونت پیشنهادی ام مث این سایت هست http://shahinkalantari.com که به نظرم خوب میاد.اندازه ی فونت هم تو این سایت خیلی خوبه برام.
راستی هر وقت تبدیل به کتابش کردی حتما اطلاع رسانی کن اینجا چون واقعا از اون کتاب هایی میشه که بایستی چند تا بخری و هدیه بدی.
بازم ممنونم از اینکه وقت می ذاری و در مورد کتاب می نویسی
منتظرم مطالب (چه طور و چگونه کتاب بخوانیم ) شما رو هم مشتاقانه بخونم امیدوارم زودتر بنویسی.
موفق باشی و سربلند و درخشان در آسمان وبلاگ ایران
((سعی کنید جامعه رو برای خودتون دو قطبی کنید. ببینید جامعه هدفتون کیا هستند و ب حرف خارج اون جامعه گوش نکنید)) الان میفهمم ک نباس ب حرف اطرافیام ک میگن: شوعر کن شوعر کن پس کی درسات تموم میشه کی میخای ب فکر شوعر کردن بیفتی و الخ…توجه کنم و مانع بد شدن حسم بشم چون جامعه هدف من اونایی نیستن ک تنها هدف زندگی رو ازدواج کردن تو یه سن مشخص میدونن و اگه ازون سن عبور کنی ترشیده ب حساب میای.
.
.
((با درک مفهوم چند قطبی کردن جامعه خودتون سعی نمی کنید نقش ادم خوبه رو بازی کنین…من خیلی از کارهای زیادی در زندگی کردم ک قاعدتا نباید انجام میدادم اما چون ب ما یاد داده بودن ادم خوبه باش! نتونستم نه بگم))
راستش من دیشب یه پستی تو فیسم گذاشتم درباره محل کارم و حسی ک اونجا دارم یکی اسکرین گرفت و فرستاد ب رئیسم رئیس خعلی ازرده خاطر طور اومد پی وی و گفت ک چقد کارم اشتباه بوده .از دیشب تا الان واقعا ب این درک نرسیدم ک واقعا کارم ینی حرفایی ک تو اون پست نوشتم اشتباه بوده یا ن اما با این حال ازونجایی ک همیشه بهمون گفته شده ادم خوبه باش یه چیزی مطمئن تو درونم فریاد میزنه ک: برو معذرت خواهی کن وظیفه ات اینه ک از دلشون دربیاری نباید ریس ازت ناراحت باشه …
اما درستش اینه ک شما گفتین نباس نقش ادم خوبه رو بازی کنم باید آدم خوبی باشم بنابراین تا عمیقا ب این درک نرسیدم ک حرفام اشتباه بوده نمیرم عذرخواهی.