با سلام به دوستان عزیز، سرکار خانم دکتر ناهید طاهریان و جناب دکتر میثم مدنی. من با هر دوی شما از نزدیک آشنا هستم. به هر دو بزرگوار بابت ترک دانشگاه تبریک میگم. دانشگاه با شرایط و ضوابطی که امروزه داره، واقعا اتلاف عمر و روح و روانه.
حضور در دانشگاه هم از لحاظ مادی و هم از نظر معنوی هیچ و پوچه.
کاش قطره ای از خون شما در شریان های امثال من هم جاری بود…..
أحمد کاظمی فرد
میثم جان سلام. خیلی ممنونم بابت مطلب بسیار زیبایی که به اشتراک گذاشتی.
واقعیتش گاهی برخی باورهای ذهنی که در ذهن ماها شکل گرفتن منبع تولید مشکلات بسیار زیادی در زندگی هامون میشن. مثلا در خصوص ازدواج که گفتی بدترین نوع باور ذهنی اینه که دو نفر بهنم میگن ببین روز بد نباید تو زندگی من و امثال تو باشه. همین کلام ساده کل زندگی رو نابود می کنه. چون با یه سطح توقع اشتباه داری وارد ازدواج میشی. واقعیتش نظر شخصی من اینه که زندگی درست روزهای نادرست هم داره و ازدواج موفق ازدواجیه که روزهای خوبش از روزهای بدش بیشتر باشه. زن و شوهر ها یی که ازدواج خوب هم دارند با هم دعوا میکنن قطعا . اما تفاوتشون اینه که بلدن چه جوری با هم دعوا کنن که بهم زخم ناجور نزنن و از خطوط قرمز هم رد نشن ( این کلام ها درس هایی بود که من از دکتری شیری نازنین یاد گرفتم و واقعا به زندگی شخصی من کمک کرد ). باور مرکزی اشتباه دیگه اینه که به طرف میگیم ببین من تو رو خوشبختت می کنم. رسما با این حرف داریم نشون میدیم که وارد چرخه بی انتهای مثلث کارپمن شدیم. یعنی نقش حامی به خودمون میگیریم. در صورتی که باید یادمون باشه حتی در سطح زندگی مشترک و ازدواج هم هر کسی باید هزینه ی رشد خودش رو بده. فهم مفهوم فردیت در روانشناسی یونگ می تونه خیلی به ماها کمک کنه که باورهای مرکزی درست رو در ذهنمون ایجاد کنیم.
مورد دیگه ای که به نظرم میرسه مسئله ی عشق هستش. ما ها معمولاً توانایی تفکیک سه مقوله ی عشق رایطه عاطفی و ازدواج رو نداریم. این ها سه مقوله ی کاملاً جدا از هم هستند و اینکه دنبال عشق با اون شفافیت اوایل آشنایی در ازدواج باشیم بزرگترین اشتباه ممکنه.( عشق فرافکنی اون چیزی هست که در ناخودآگاه ما وجود داره و اون رو در دیگری می بینیم و ازدواج یه قرارداد اجتماعی هستش). واسه من همیشه مثال بستنی یخی خیلی کمکم کرده. عشق آتشین مثل بستنی یخیه که تا از فریزر بیرون اومد فکر میکنی باید بخوریش اما عشق بعد از ازدواج میبینی بستنی یخی رو بیرون یخچال هم موند و آب شد هم بازهم میشه خورد. خوشمزه است. حداقل من در زندگی شخصی خودم همین که میبینم یه روز صبح که پا میشم میبینیم همسرم یه پیراهن اتو کرده برام رو عشق تعبیر می کنم. شاید احمقانه به نظر بیاد اما این طرز فکر و پایین آوردن سطح توقع حالمو خوب می کنه. ( من خودم یکی از قربانیان طلب عشق آتیشن در زندگی مشترک هستم و باخت های بسیاری هم دادم اما از هزینه هام راضیم.)
در آخر سه کتابی که در این زمینه ها خیلی بهم کرد رومعرفی می کنم . شاید مفید باشه.
1- ازدواج رنج مقدس- نوشته ی داریل شارپ
2- طلای درون- نوشته ی رابرت الکس جانسون
3- مرداب روح- نوشته ی جیمز هالیس
سلام
در مورد قسمتی که میفرمایی قربانی طلب عشق آتشین هستی، طرفت هم قربانی طلب عشق آتشینه (البته با توجه به روحیاتش ). من یکی هستم که طرف مقابلم ازم انتظار عشق آتشین داشت، از دیدگاه من، من قربانیتر بودم تا اون. چون من با تمام عشقی که وسط میذاشتم، بازم متهم به بی عشقی میشدم. طول کشید تا به نقطه مشترک رسیدیم. بنده هم هزینه دادم، اما از هزینه هایی که دادم راضی نیستم. به دردی که کشیدم نمی ارزید. البته شاید مشکل از منه. چون درد کشیدن برای من اندازه داره، از یه اندازه ای بگذره، هر چقدر نتیجه خوب هم باشه برای من چندان ارزشی دیگه نداره.
یکی از دلایل چنین مشکلاتی بین زوجها، اینه که در مورد ما دهه 50 و 60 ها ، خیلی هامون تجربه ارتباط عاطفی بدون چشم انداز ازدواج، فقط بر اساس شور جوانی رو نداشتیم. جامعه و خانواده که تابو و ممنوعش کرده بود، چه بسا ما پیش خودمون هم عیب و عار میدونستیم. حتی عده زیادی دیدگاه های اولترا رمانتیک داشتند. که خوب منجر به برداشتهای غلط اندر غلط در مورد دوستی، عشق، ارتباط عاطفی و ازدواج می شد. درمورد نسل بعدتر هیچ نظری نمیتونم بدم.
سلام. اون بخشي از پانوشت كه نوشتيد برام مهم نيست كه چنين فكري در مورد من بشه خيلي برام جالبه. خيلي ها اينطوري مي گند ولي در عمل مي بيني كه خيلي هم براشون مهمه ولي با شناختي كه از شما با خوندن نوشته هاتون دارم مي دنم كه واقعا تا حد زيادي اينجوريه. بنظر من رسيدن به اين مرحله فضيلت بزرگيه. مي خواستم قدري در اين مورد بيشتر بنويسي.
” … حتی ویدیوهای آموزشی همگن و جامع. همه اینها از نظر من نوعی از کتاب هستند.”
سلام. استاد این جمله رو میشه بیشتر، یه کم بیشتر توضیح بدین؟
ویدئو های (همگن و جامع)، چقدر صلاحیت دارند؟ اونها رو با اکراه تایید میکنید یا واقعا مفیدند؟
چه ویژگی هایی دارند؟
مثال با کیفیتش چی هست؟؟(درهر حوزه ای که شد)
سلام. استاد خوبه که تونستم اولین متن تون در وبلاگ رو بخونم. بعد از این همه مدت که پست هاتون رو میخوندم برام جالب بود این کلمات. سه ماهه پیش تقریبا بود که – قبل زیارت کردن شما- شاهین کلانتری بهم گفت حتما وبلاگ بزن و یک چالش 100 روزه برای خودت بگذار که هر روز مطلب توش منتشر کنی، وبلاگ نویس خیلی خوبی میشی. دیروز بالاخره وبلاگ رو زدم. به خاطر کمبود دامنه مجبور به انتخاب بین .net و .pro بودم و با این وجود که خودم رو پرو نمیدونم برای تولید حس همزادپنداری بیشتر، کورکورانه از شما تقلید کردم و این شد:
blog.karamali.pro
دانشگاه رو هم مشغولش هستم تا ایشالله از این بیابون بیام بیرون(!)
شما گفتید من تازه خیلی چیزها رو دوره لیسانس فهمیدم.
برای امثال من که بیشتر از این ها وفت تلف کردیم و تازه فهمیده ایم چه میخواهیم و چه باید بکنیم چاره ای جز جهشی رفتن نیست تا بتونیم زمان از دست رفته رو جبران کنیم
برای رشد جهشی توی یک موضوع بنظرم باید درد های زیاد رو بتونی با فاصله خیلی کم (یعنی often) پشت سر بذاری. کوچ خیلی میتونه کمک کنه … شایدم تنها راه ممکن باشه.
یادمه 20 سالم بود، نشسته بودیم توی 206 … بالاخره طرف راضی شد که مربیم بشه… پشت فرمون بود و من کنار دستش… گفت سررسیدت رو دربیار… بنویس:
من امیرمحمد فلانی، در این سال ها گند های زیادی بالا آورده ام و باید جبران کنم. تمام دستورات را مثل یک سرباز انجام میدهم و میدانم برای موفقیت راهی جز رشد موشکی ندارم…
متنی که نوشتم اون روز خیلی خیلی طولانی تر از این چند جمله ی بالا بود، خیلی ادبی تر بود کلماتش و خیلی کوبنده تر… الان فقط این ها ازش یادمه…. خواستم بیخیال بشم و اصلا کامنت رو ننویسم. ولی گفتم شاید مفید باشه برای کسی….
از اون روز تا 6 ماه تقریبا من شاگردش بودم. شبیه تجربه ی علی خلیلی برای محمدرضا شعبانعلی بود اون دوران برام. تجربه ای که تعداد کمی از افراد توی کل عمرشون تجربه میکنند. البته ضروری هم نیست این همه درد کشیدن برای همه.
الان یاد گرفتم خیلی هم خودمون رو جدی نگیریم… مثلا چند هفته پیش جمع شده بودیم دفتر یکی از دوستانمون… یکی از بچه ها برگشت رو به جمع گفت:
جهنم اون جایی هست که وقتی مردی، میان و اون کسی که میتونستی بشی و نشدی رو بهت نشون میدن و اونجاست که واقعا میسوزی.( جمله خیلی معروف که بیشترمون شنیدیم)… من برگشتم گفتم ببین بنظرم کلا انسان اونقدر موجود خاصی هم نیست…. خیلی مهم نیستیم ما که بیان برای تک تکمون اینکار رو بکنند و غیره…. خیلی جدی گرفتی خودت رو… خیلی….
در هر صورت. خوشحال میشم از پیشرفت شما و همه.
در مورد اینکه گفتی وقت زیاد تلف کردی و باید جبران کنی و این حرف ها، یک پست تلگرامی نوشتم چند هفته پیش، مجبورم کلمات +18 اش رو سانسور کنم تا بتونم ابنجا بذارمش، چند لحظه صبر کن…
این عکس رو ببین اول:
https://30namazaban.com/wp-content/uploads/2021/01/37c91ecc-d0f3-44d7-83b0-58e799a3d6d1.jpg
سلام. به تازگی یک عکس بیرون اومده(لینک بالا) از یک نمیدونم چی چی، که مربوط به موجودات فضایی میشه، انگار موثق هست، یک نفر از دانشگاه هاروارد حرف زده راجع بهش و غیره، اصلا مهم نیست ولی.
این رو میخوام بگم، فرض کنید این خبر واقعی باشه، مثلا واقعا اتفاق خفنی بیفته، یک اتفاق خفن تر از کرونا.
مثلا، جنگ جهانی سوم، مثلا حمله زامبی ها، مثلا همین اخبار آدم فضایی ها، مثلا قحطی آب و خشکسالی شدید، یا اتفاقات عجیب دیگری که حتی فکرشم نمیکنیم.
ولی با کرونا، فهمیدیم که خیلی این دنیا کشکی تر از این حرفاست و هر اتفاقی ممکنه بیفته. کسانی که تاریخ رو خیلی مطالعه کردند حتما میگند که ما نیازی نداریم کرونا رو ببینیم که کشکی بودن زندگی رو بفهمیم، خودمون میدونستیم.
خب، من نمیدوستم، با کرونا فهمیدم.
فرض کنید جنگ شروع بشه، یا نصف شهر زامبی بشند، یا آدم فضایی ها حمله کنند(پی نوشت ۱)، شما اون موقع اولویت هاتون چیاست؟
باز هم از اینکه از باجناقتون توی خرید خونه عقب افتادید غمگین اید؟
بازم به فکر مطالعه کتب بیشتر و تقویت پیج اینستاگرام و پول درآوردن اید؟
بازهم به فکر بالابردن معدل فوق لیسانس تون اید؟
یا اینکه فقط از این مهلکه زنده بیرون بیاید براتون کافیه؟
اینکه این عکس واقعی باشه یا نباشه مهم نیست، مهم این سوال هایی هست که اینجا نوشتم.
خیلی وقت ها …. ت…. بذار مثال بزنم:
امروز داشتم فایل صوتی زیارت عاشورا گوش میدادم(۴ بار پشت هم گوش دادم)، و به این موارد فکر میکردم:
اصلا مهم نیست که امام حسینی مرده، شهید شده یا هرچیزی، مهم اینه که ما با خوندن زیارت عاشورا ذهنمون درگیر مسائل بزرگی مثل واقعه ی عاشورا میشه، حالا اینکه حسین نقش اصلی بوده یا مش حسن یا نقی یا مریم مهم نیست، اصلا بحث معنویت رو ***** توش(سانسور شد!)، دارم در مورد این حرف میزنم که ذهنمون رو ببریم روی وقایع بزرگ تر از زندگی عادی و روزمره. که واقعه عاشورا و فداکاری هایی که انجام شده اونجا واقعا جالب میتونه باشه برای تامل کردن.
انیمیشن soul رو که تازه اومده ببینید، کم نظیر هست. حتما شنیدید که میگن ، ولش کن بقیش بعدا میگم… ترکیب یک حدیث از آقای بهجت بود با این انیمیشن.
بحث رو جمع بندی بکنم، قصدم از نوشتن این متن این بود که بگم خیلی هم زندگی رو جدی نگیرید، وقت شما و خود شما و زندگی شما اونقدری هم مهم نیست و به یک واقعهی خفن بَندِ!
یاد اون بنده خدایی میفتم که اسیر بود و داستان کوره های آدم سوزی و کتاب فرانکل.
شاید بشه گفت خلاصه این حرف ها و پراکنده گویی هایی که کردم، میشه این جمله:
در زندگی صبر داشته باشید و ادامه بدید.
پی نوشت ۱:
شاید بگید حمله آدم فضایی ها خیلی تخیلی هست، زامبی ها خیلی تخیلی و بچه گانه فکر کردن هست، و از این حرف ها.
این حقیقت که چند سال پیش ما هیچ کدوممون موبایل نداشتیم، چه برسه به موبایل هوشمند، و چه برسه به این اعتیادمون به خریدن اینترنت، و الان چشم باز میکنیم و میبینیم که نوع زندگی مون هیچ شباهتی به ۲۰ سال پیش نداره. همین حقیقت، باید کافی باشه برای اینکه چیز های تخیلی ای مثل زامبی و آدم فضایی هم مثل کرونا برامون قابل هضم تر باشند.
پی نوشت ۲:
خودم میدونم متن پیوستگی نداره، من خیلی اهل نوشتن نیستم، باید ویس بدم، ولی توی کانال پاپیون سبز قصد کردم که ویسی از خودم نذارم، برای همین باید با این گفتار پاره پاره من بسازید و متن ها رو بخونید.
سلام
این روز ها کتاب های موفقیت در چندگام و یا سریع ترین روش های کسب درآمد و …. طرفدار پیدا کرده و البته یکی از عوامل پدید آمدنشون هم حوصله کم افراد برای رسیدن به یک علم و تجربه است
البته میدانیم که فاکتورهای زیادی برای تصمیم وجودداره. نمی دونم ولی خیلی حس خوبی نسبت به کتاب های تجاری و پرطرفدار ندارم…مثل کتاب های زبان بدن، اثر مرکب، صبح جادویی و…. این کتاب ها چندان علم ما رو زیاد نمی کنند و ما را به سمت تحلیل موقعیت فعلی مون نمی رسونن.. البته ظهور این دسته از کتاب ها شاید پیام آور این هم باشه که ذهن افراد به سمت کوتاه نگری نزدیک تره تا بلند نگری
و نوشتن یک کتاب و یا پرطرفدار بودنش لزوما نشان دهنده درست بودن و یا علمی بودنش نیست و…
با سلام جناب مدنی
وقتتون بخیر
البته با توجه به توضیحاتی که دادین نیازی به کسب درآمد از این طریق ندارین اما من میخوام بابت مطالب ارزشمندتون در حد وسعم پرداختی داشته باشم. پیشنهادی داشتم یک درگاه پرداخت یا هر صورت که خودتان صلاح میدانید امکانی را فراهم کنید تا من هم بتونم این لطف شما بابت مطالب ارزشمندتان را جبران کنم.
واقعا مطالب شما توانست mental modelهای ارزشمندی را به من بدهد. (مثل کارت کرواسی، سگ اکبر آقا و داستان خرس قطبی و تصمیم گیری)
سلام مجدد جناب مدنی
خواهش میکنم.
حتما این کار را خواهم کرد و سوالی برای من پیش آمده، چگونه میتوان این مطالب را گسترش داد؟
ممنون از لطفتون
من هم خوشحالم که این کشور آدم های بزرگی دارد.
اگر درآمد کار بسته به تعداد ساعات کاری باشد، روزی ۸ ساعت بهتر است. ضمن این که در این حالت برنامه ریزی برای زندگی بخاطر داشتن روتین کاری روزانه راحت تر است.
با عرض سلام و ادب،
چه متن موثر و بجایی نوشتید؛ واسه ی من که روشنگر بود. چون خودم به شخصه به انتظار طوفان روزگار می گذرونم و امیدی به معجزات لحظه ای ندارم. انسان بجای گلایه بایستی سکان هدایت زندگی رو به دست بگیره.
مارشال رومل هم با اینکه یک نظامی کاملا حرفه ای بود، از جنگ نفرت داشت اما عمده ی مطالعات مستمرش در رابطه با فنون جنگ و مطالب نظامی بود. چون معتقد بود زمانه آبستن حوادث پیش بینی نشده است و بایستی همواره منتظر و مراقب اوضاع جهان بود.
From أحمد کاظمی فرد on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)
Go to commentFrom امید on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom ف on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom جليل شجاع زاده on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom مریم بزرگان on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom مرتضی آزاد on ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن
Go to commentFrom الماسی on سخنی با استفن هاوکینگ. داستان مدفوع (پِهِن) اسبهای گاری را شنیدهای؟
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on دفاعیه یا نفریننامه؟ تکنولوژی سطحی به مثابه کوکائین (در پاسخ به KTANFF)
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on سلام وبلاگ! گاهنوشتههای میثم مدنی
Go to commentFrom رضا on انسانهای در قله (۲): جهشیافتهها
Go to commentFrom امیرمحمد کرمعلی on انسانهای در قله (۲): جهشیافتهها
Go to commentFrom علی مشایخ on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom علی مشایخ on 1- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هشتم: تا فرایند واقعی پیشرفت و زندگی را ببینیم.
Go to commentFrom علی مشایخ on پاسخ به محدثه: در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند»
Go to commentFrom مهدی افسر on تماس با من
Go to commentFrom میثم مدنی on تماس با من
Go to commentFrom مهدی افسر on تماس با من
Go to commentFrom Mehdi on کدام را ترجیح میدهید؟ یک هفته کار (روزی ۱۵ ساعت) یک هفته استراحت یا هر روز ۸ ساعت؟
Go to commentFrom داریوش پاسخی on من مرغ طوفانم؟ یا ماهی لجنخوار؟
Go to comment