یه بخشی از شاخه گرفتن، مربوط به مثال زدنتون هست، اینکه مثال میزنید برای شخص من واقعا کمک کننده است که بدونم در مورد چی دارین صحبت میکنید و چه مصداق هایی داره، ولی یه مسئله ای که من حس میکنم این هست که شما مطالعه اتون خیلی زیاد هست و همچنین تجربه واقعی، و وقتی که میخواین بنویسید کلی مثال و مصداق در مورد اون مسئله به ذهنتون خطور میکند و وقتی از هر کدوم مینویسید، خیلی زیاد میشه، مثلا تیکه هایی از کتاب ها از اشخاص از فیلم ها، از موضوعات با دسته بندی متفاوت.
من به عنوان خواننده ضعیف تر مطالب شما، وقتی از فیلمی مینویسید که ندیدم وقتی از مخاطبی حرف میزنید که نمیشناسم و اشاره میکنید که بعد بیشتر خواهم نوشت، گوشه ذهنم درگیر اون مسئله میمونه، این که یک زنجیر منفصل هست تا زنجیره فهم من رو از مطلب شما کامل کند.
یا بعضی واژه ها و مفاهیم که من شاید اولین بار باشه بشنوم یا قبلا شنیدم و مفهومش برام عمیق نیست و شاید ارتباط این مفهوم به مطلب اصلی برایم راحت نباشد.
و فکر میکنم، justify کردن پاراگرافهاتون هم موقع خواندن کمک کننده باشد.
البته با اشاره به بند شماره یکِ نتیجه گیری همین بخش، درک کامل نوشتههای شما هم پیشنیازهای خودش را دارد و شاید من با نداشتن اون پیشنیازها این حس رو دارم.
ممنونم از کمکتون و پیشنهادتون. سه تا نکته رو کوتاه میگم بعدها کامل در موردشون خواهم نوشت.
۱- توی کتاب خوندن و حتی وبلاگ خوندن، لزومی نداره که ۹۰ درصد محتوا رو بفهمید! متاسفانه ما در مدارسی بزرگ شدیم که نمره بیست اهمیت داشت و حتی بچههای با نمره ۱۸ دعوا میشدن! الان به دانشگاه هم کشیده شده و کلی دانشجوهای من اصرار میکنن که ۲۰ میخوایم. وقتی با گرفتن نمره ۲۰ بزرگ میشیم و بقیش کم ارزش میشه، وقتی تمام قهرمانایی که برای ما توی زندگی وجود داشتن یا مذهبی و معصوم بودن یا بازیگرای هالیوود که اونها هم بی اشتباه، باعث میشه در تک تک ما این حس به وجود بیاد که باید یک کتاب رو کامل بفهمیم. یک متن رو که خوندیم، اگر بخشیش رو متوجه نشدیم دچار اشتباه شدیم.
من خودم، حدود ۷۰ درصد درک از یک کتاب رو درجه عالی میدونم (حتی کتاب تاریخی). یک کتاب و نوشته برای طیف وسیعی نوشته میشه. باید برای هر کسی یک نقطه اتصال خوب ایجاد کنه! همین. دنبال جذب تمامی افراد نیستم. اما شما نوشتههای من رو این جور تصور کن که به چند زبان ترجمه کردم تا افراد با زبانهای مختلف بتونن باهاش ارتباط برقرار کنن و اگر بخشی (تا ۴۰ درصد) رو نفهمیدید، اصلا چیز زیادی رو از دست ندادید، نگران نباشید.
۲- وقتی میخواهیم یک زبان جدید مثل انگلیسی رو شروع کنیم، آیا با مطالعه دیکشنری شروع میکنیم؟ خیر با مثالهای ملموس، کاربرد بعضی کلمات در دنیای واقعی و ….
من معرفی کتاب و فیلم رو به تاخیر انداختم، چون دوست داشتم در زمان کاربردشون معرفیشون کنم. تا شما بدونید من اگر در این حوزه میخوام کتاب بخونم، یا فیلم ببینم، ایناهاش یک پیشنهاد. شما نام کتابها، فیلمها و افراد رو به عنوان سرنخ در نظر بگیرید برای نگاه کردن و مطالعه. شما هر کتاب درست و حسابی رو که باز کنید، اگر به اندازه کافی علمی باشه، پر خواهد بود از مراجع، خیلی از حرفهای من هم حکم مراجع رو دارن.
۳- همونطور هم که قبلا گفتم، من تجربه کوتاهی در وبلاگ نویسی دارم (حدود ۳۰ روز)، امیدوارم با یادگیری فضا و کمک شما، نوشتههام بهتر بشن. مثلا اگر دقت کنید در نوشتههای جدید بیشتر از بخشبندی مطالب استفاده میکنم، چرا که تذکر دوستان بود و به حق. برای مسئلهای هم که شما مطرح کردید، تلاشم رو میکنم اما الان نمیدونم اصلا شدنی هست؟ چه جوری ممکنه؟
در مورد Justify هم یک تلاشی میکنم، اگر اوضا خوب شد، حتما اجراش میکنم.
سلام
مجموعه، چرا کتاب بخوانیم؟ را چندروزی هست که دارم مطالعه میکنم، و هر بار میخواهم کامنت بگذارم میگم بزار یکی دیگه بخونم بعدش ولی اینبار دیگه اینکار رو نکردم.
مطالبی که گفتید برام مفید بود و من رو به فکر فرو میبرد، لذت از درد خیلی به دلم نشست.
سبک نوشته اتون خوب هست و قابل فهم هستش و مثالهای فراوانی که ذکر میکنید به فهم راحتتر مطلب کمک میکند و واقعا شبیه داستان نوشتید، انگار یه موجود رو در قالب یک داستان دارید معرفی میکنید.
گاهی نوشتهها به نظرم خیلی شاخه میگیرند و تمرکزم رو از مطلب اصلی دور میکنند.
متشکرم.
من میرم به سمت راست.
نه به خاطر خودم، به خاطر این که نفر دیگه هم بتونه راحت تر بشینه.
قد بلندی دارم و پاهای بلندتری و عمدتا سعی میکنم وسط ننشینم یا وقتی دو نفر هستیم، حتما به راننده میگم من کرایه نفر سوم رو حساب میکنم.
راستش رو بخواهید همواره در تاکسی «کتاب» همراه دارم و کتاب می خونم و بنابراین گوشه سمت راست یا چپ برای من فضای بهتر و راحت تریه.
عالی بود این پست. بیشتر از ۵ عنوانش افق تازه ای به روی من باز کرد.
کیفیت مطالعه برای من تبدیل به یک دغدغه شده. و این باعث میشه بهتر مطالب شما رو هضم کنم.
اولا که من بند “ی” رو متوجه نشدم یعنی چه
ثانیا تقریبا با صحبت های شما موافقم ولی با قسمت هایی هم موافق نیستم
مثلا اینکه وقتی تاکید میکنیم کسی مدرک دانشگاهی مثلا از امریکا داره به این دلیله که در امریکا درس خوندن و نمره قبولی گرفتن و موفق شدن سخت تر از کشور خودمون هست و قابل انکار هم نیست.
اما خوب به هر حال با این خیلی موافقم که ما باید نمودهای بیرونی درس و تحصیل را ببینیم.اینکه در جمعی بدون دانستن مدرک افراد صرفا از روی اعمل و رفتار و صحبت ها و…بشود گفت که چه کسی مدرک بالاتری دارد.و من فکر میکنم اگر این طور نیست این کم کاری و اشتباهاتیه که تو سیستم دانشگاهی و اموزشی ما وجود داره وگرنه داشتن مدرک اگر همه چیز مدیریت شده و حساب شده و درست باشه خیلی هم میتونه خوب باشه
و نکته دیگه اینکه انتظار میره کسی که ۴ سال در دانشگاه درس خونده نسبت به دیگری که این دوره را نگذرونده سطح بالاتری داشته باشه در علم،گفتار،رفتار،اندیشه
و در دانشگاه های ما حدود ۳۰ واحد درسی دروس عمومی و معارف گذرونده میشه و این اصلا کم نیست.به اندازه یک ترم تحصیلی محسوب میشه و لاقل ما به طور پیش فرض انتظار این رو داریم که شخصی که بعد از ۴ سال از دانشگاه فارغ التحصیل میشه با مدرک لیسانس حداقل به اندازه همان واحدهای معارف و خودشناسی و …که گذرانده بدانه.و اگه این اتفاق نمی افته کم کاری و خیلی مساعل دیگه مطرحه
ممنون از دیدگاهتون.
۱- انتظار درستی نیست! شما اگر در خانه بنشینید و فکر کنید، یا بروید سر کار، اونقدر برای شما درس آموز و نکتهدار هست که از دانشگاه هم ممکنه بیشتر باشه! من خودم هم در بازار انقلاب کار کردم، هم پاساژ کاشانی در حوزه لوازم یدکی، هم در ساختمانسازی. خیلی از چیزهایی رو یاد گرفتم که در دانشگاه یاد نگرفتم و اصلا امکان یادگیری آن وجود نداشت. اون ۳۰ واحدی که شما میگید، رو اگر خوانده باشید، متوجه میشید که چیزی به رفتار و دانش آدم اضافه نمیکنند. من یادمه سال آخر لیسانس، به استاد معارفمون گفتم، تو رو خدا یه چیز فراتر از اثبات خدا بگو. یه چیزی بگو که صدها بار برامون تکرار نشده باشه! به استاد ادبیات گفتم، به جای روخوانی از یک کتاب ادبیات درسی، بیا و ما رو با دو تا شاعر و نویسنده آشنا کن. .. به خاطر همین رفتارم هم نمره ۱۲ گرفتم از اون درس! یعنی استادی که سالها داره حکمت و استدلال درس میده (۱۶ سال) به خاطر یک پیشنهاد، ۸ نمره شما رو کم میکنه.
۲- بند «ی» رو نامفهوم نوشته بودم، ممنون که اطلاع دادید، اصلاحش کردم.
۳- این که خیلیٰها از سیستم آموزشی ایراد میگیرن، مثل اینه که به کارخونه تولید موبایل ایراد بگیرید که چرا موبایلتون برای ما شخم نمیزنه! این چه نور السیدی هست که کار یک گاو رو هم انجام نمیده؟ کار سیستم دانشگاهی یک چیزه و انتظارات ما یک چیز دیگه. سیستم دانشگاهی برای یک چیز ساخته شده و ما (به عنوان جامعه) مسئولیت و برتری زیادی براش قائلیم که حقش نیست.
۴- تاکید هم کردم، مدرک مثل یک نور السیدی موبایل میمونه، خیلی خوبه، پاکه، نور داره، توی دست جا میشه، کلی خوبی داره. صحبت من این بود که معنی مدرک رو بدونیم و اضافه بر چیزی که هست براش احترام قائل نشیم و ازش چیزی نخوایم که در توانش نیست.
۵- مدرک گرفتن از خارج، اصلا سختتر از مدرک گرفتن (حداقل در دانشگاههای خوب خودمون) نیست! ممکنه مباحثی مثل غربت، تنهایی یا یادگیری زبان را مطرح کنید که من میگویم، اینها ربطی ندارند! اگر دانشجوی خیلی خوبی بوده که کمکهزینه گرفته (که در ایران نیست) و اگر هم متوسط بوده که توسط خانواده تامین شده و مشکل دانشجویان بیپول کشور خودمان را ندارد. مسئله این است که کلی هم آسیب در تحصیل در خارج هست که در داخل نیست. البته من منکر دانش برخی از آنها نمیشوم هرگز، اما نکتهام این است که در حالت عمومی برتری (به دردبخوری) ندارد.
شما به ۱۰۰ تا تجارت اول (دانشبنیادن) کشور نگاه کن. از دیجیکالا و همکاران سیستم بگیر تا توسن و ورزش ۳، از کاله و (آپارات، میهنبلاگ و کلوپ) بگیر تا بازار و دیوار (بچههای بازار و دیوار فقط یک دوره دوساله کارآفرینی را در خارج بودن و لیسانس را در صنعتی شریف بودند). از تخفیفان و گلرنگ بگیر تا بهروز و قلمچی! هیچ کدوم از بنیانگذارانشون از خارج مدرک نگرفتن! اونقدر میتونم برات مثال بزنم که مطمئن باشی، ما کارآفرین و مدیر قوی مدرک گرفته از خارج خیلی کم داریم. شاید بگید پس این از خارج مدرکگرفتهها کجان؟ من برات میگم: دانشگاهها، سازمانها و شرکتهایی که مدل دولتی دارن و به عنوان مدیر، از اونها استفاده میکنند یا این که این افراد صاحب تجارتهای شکستخورده (مثل شیپور، بامیلو، تپسی و … شاید بپرسید چرا؟ تحلیلاشون رو توی همین وبلاگ ارائه میکنم) هستند، البته مثل اکثر حکمها، استثنائاتی هم درش هست مثل هاکوپیان و …
۶- نکته آخر این که اگر به قسمت ۲ همین سری نگاه کنید «تکامل شاخصهای کلیدی به جای چرخه تکامل معکوس» تاکید کردم که مدرک، یکی از روشهای بررسی کفایت و شایستگی یک نفره و نه بیشتر. یعنی قبول دارم که شاخص مهمی هست ولی خیلی وقتا، هیچ ربطی به کاربردش نداره! حتی میتونه ضرر داشته باشه. یک قسمت بعدی از همین سری رو خواهم نوشت در مورد مفهوم Over-qualify که بیشتر توضیح میدم.
در كتاب نفحات نفت اثر آقاي رضا امير خاني به زيباي و به زبان و نوشتار جذابي به اين موضوع اشاره شده كه چرا و چطور مردم كشور هاي كمتر توسعه يافته به مقوله سياست و مباحث سياستگذاري و نحوه ادامه حكومت بيشتر مي پردازند و دغدغه فكري بيشتري دارند . نويسنده با ذكر يك مثال راننده اتوبوس كه مسافريني با سطح تخصص متفاوت را در حال انتقال است تشريح مي كند كه وقتي از راننده كه به طرز نامناسب و ناشيانه اي حركت و رانندگي مي كرد اصرار داشتند كه اجازه بدهد يكي ديگر از مسافرين ادامه كار را داشته باشد از تحويل و تفويض اختيار رانندگي سر باز مي زد و اصرار داشت كه خودش بايد با همين كيفيت راننگي كند و مسافرين گرفتار كه گويي ملت هستند در هر لحظه به تفسير و تحليلي وضعيت جاده و حال و هواي رانند ه مي پردازند .
از متن زيباي كه نوشته ايد متشكرم
سلام. اگر لینک با قسمت کوتاهی از متن را بگذارید ممنون میشم. چون ساختار شبکههای اجتماعی اجازه بهره بردن از متن بلند را نمیدهند. در مورد این موضوع خواهم نوشت، فعلا به من اعتماد کنید.
سلام؛ دیدگاهتون به مسائل فرهنگی فوق العاده ست. مشخصه این سخنان از دانش و تجربه بسیاری ایجاد میشن. بسیار زیاد تشکر می کنم از وقت و تلاشی که برای این کار اختصاص میدید.
سلام.
بخشی از نوشتهاتون که در مورد، گفتن یا نگفتن هدف به دیگران هست، برام جالب و تامل برانگیز هست.
من همیشه این مشکل و سوال را داشتم که چرا وقتی اهدافم را برای کسی بازگو میکنم به احتمال 90% عملی نمیشوند یا حتی اگر مدتهاست که از اجرای آن میگذرد بعد از به اشتراک گذاری با بقیه دیگر قادر به ادامه راه نیستم.
این مسئله انقدر برایم پررنگ است که گاهی حتی از گفتن اهدافم به دیگران میترسم. نوشتههاتون در مورد نحوهی درست بازگو کردن اهداف برام مفید بود و منتظر پست کاملی که اشاره کردید در این زمینه خواهید نوشت، هستم.
با تشکر.
سلام
از طریق سایت محمدرضا شعبانعلی با شما آشنا شدم و از همون روز به صورت منظم مطالب وبسایت شما رو دنبال میکنم . موضوعِ بسیار مهم و تاثیرگذاری رو انتخاب کردید و در انتخاب بخش ها و فصل ها دقت بالایی دارید ، خدا قوت میگم .
از اینکه خواننده ی مطالب شما هستم ، خوشحالم .
سلام وقت شما به خیر
با تشکر از مطالب بسیار غنی از محتوای اندیشه سوزتان . بسیار بسیار خرسندم از اینکه به واسطه محمدرضا شعبانعلی با وبلاگ شما آشنا شدم .دوست دانشمند و گرامی به نظر من فرهنگ مطالعه با خریدن کتاب گسترش نخواهد یافت ، اگر مردم به ارزش مطالعه پی ببرند برای تهیه کتاب جان خودرا هم خواهند داد و از سفره خود خواهند زد تا غذایی برای روح خویش تهیه کنند.چه بگویم گه قدر زر زرگر بداند. از زمانی که اندیشه تقلید در فرهنگ ما جا افتاد دیگر کسی به دنبال مطالعه نرفت چرا که دیگرانی بودند که مطالعه می کردند و در همه زمینه ها مردم را راهنمایی . کم کم مردم هم دریافتند که بی زحمت تفکر ومطالعه راه سعادت و رستگاری را با تقلید در پیش بگیرند.کدام راحت تر بود ،رنج مطالعه و تحقیق را به جان خریدن یا اینکه به عالمی اقتدا کردن؟البته که مردم ما درطول قرنها ترجیح دادند که دومی را برگزینند واینگونه ایم که می بینید.قدرت تشخیص بدیهی ترین واقعیات را نداریم .نمی توانیم با مردم دنیا بدون درگیری زندگی کنیم .همانگونه که یاد گرفته ایم می خواهیم جهانیان را به زور به راه خودمان بیاوریم و درحالیکه در تمامی شاخصه های زندگی اجتماعی جزء عقب افتاده ترین جوامع هستیم خودمان را بهترین الگوی زندگی اجتماعی میدانیم .دوست عزیز پیشنهاد شما برای خریدن کتاب به آن شکلی که بیان فرمودید، به نظر این حقیر ، جفای در حق نویسنده،ناشرو سایر عوامل دست اندر کار نشر خواهد بود . چرا که اینگونه خرید کتاب مثل کمک به نوازند گان خیابانی خواهد بود که به عمق بخشی وپیشرفت موسیقی کمکی نمی کند به کتاب خوانی هم کمکی نمی کند. مشکل مردم ما گریز از تفکر است و آنچه که آنان را به تفکر وادارد مورد خشم و غضب ایشان خواهد شد .ما باید چاره ای برای اینکه مردم را وادار به کتاب خوانی کنیم بیاندیشیم . درجامعه ای که معلمینش در اوقات فراغت مسافرکشی می کنند و زندگی مرفهی ندارند آیا می توانند به شاگردان بگویند که دنبال کسب علم بروند یا آنها را به کسب پول به هر طریقی تشویق خواهند کرد ؟ یا نه ؟ اینکه خود شاگردان به این نتیجه می رسند که کسب علم ودانش مایه زحمت در زندگی خواهد شد.افرادی که دراین جامعه بیشتر می فهمند الزاما ارزشمندتر نیستند که هیچ بیشتر مورد بی مهری قرارمی گیرند . دراین بحثها من همیشه یاد داستان نوشتن ما توسط معلم و کشیدن شکل مار توسط آن یکی می افتم که در نهایت منجر به تبعید معلم شد می افتم وبا خود می گویم مردم ما همانند که معلم را از روستا بیرون کردند . فقط شکل و لباسشان عوض شده ولی خویشان تغییری نکرده است.ما از بچگی فیلمهایی که از دنیای غرب می دیدیم بدون استثنا صحنه هایی از کتابخوانی بر بستر کودکان نشان می داد واین پیامی برای ما داشت که حتی فقیر ترین خانواده های غربی از مطالعه قبل از خواب غفلت نمی کردند واین که می بینیم الآن آقای جهانند هرگز تصادفی نیست . ببخشید طولانی شد درد دل دراین زمینه زیاد است و فرصت کم . خدا نگهدار
نمی دانم اگر پاسخی دادید چگونه متوجه شوم ؟
ممنونم از دیدگاه بلند (متنی و دیدگاهی) شما.
– باید مواظب بود به چه سمتی میرویم… من از شما میخوام ده تا نویسنده، شاعر، هنرمند رو به دلخواه انتخاب بکنی. زندگی دقیقشون رو بخونی. حداقل یکی دوتاشون با یک پولای کوچیک احیا شدن. همین بحثی که شما میکنید یک دعوای زیادی بین کاپیتالیستها، کمونیستها و بقیه. سرمایهدارها به شدت به پول اعتقاد دارن. من یک مثال کوچک میزنم که دوست داشتم توی هفته بعد در موردش بنویسم. امیدوارم اگر دوباره دیدیدش حس کپی کردن بهتون دست نده. رابرت کیوساکی رو احتمالا میشناسید که با کتاب بابای پولدار، بابای فقیر و کلی کتاب (که کپی همون کتاب بود ولی با یک تغییرات کوچک) معروف شد. اون آدم، الان به شدت ضد شغلهای دولتیه و یک ضد دموکرات عجیبه (یکم با جمهوریخواه فرق داره) چند تا کتاب هم با ترامپ داره. بگذریم. ایشون، سالها از آخور دولت خورده و در ارتش حقوق دریافت کرده، امنیتش رو پلیس عمومی تامین میکنه و پدرش با همون حقوق دولتی بزرگش کرده. حالا که بزرگ شده و وضعش خوب شده زده زیر کاسه که آره اینا چیه ….
من به شدت به تاثیر میکرو اکشنها معتقدم، حاضرم برات (در سیستمهای چندعاملی) شبیهسازی کنم که وجود چند نفر خوب (۱۰۰ نفر) کافیه تا یک تغییر توی اجتماع ایجاد بشه. شما به هسته داعش، طالبان، گروهکهای تاثیرگذار، انقلاب فرانسه و …. نگاه کن، فکر میکنی مردم همه با هم تصمیم گرفتن؟ خیر چند نفر بودن.
باور کنید همین یک کامنت شما در یک سایت، میتونه تعیین کنه که اون سایت ادامه بده یا نه. به تراستزون شعبانعلی عزیز نگاه کن، فکر میکنی چند تا خرید لازم بود تا از کار نیفته؟ ۱ میلیون خرید؟ نه انصافا، حاضرم شرط ببندم اگر همون آدمایی که اومدن همایش متمم، دوتا محصول خریده بودن هنوز یه جای باحال داشتیم. یه سبک خوب داشتیم، یک الگو داشتیم. باعث میشد کلی ایده روی اون ایده اولیه، تکامل پیدا کنن و یه چیزای جدید پیش بیان که زندگی خیلیها رو دگرگون میکرد.
چرا راه دور بریم، من قرار نبود این وبلاگ رو شروع کنم، اگر سه تا پروژهای که داشتم همزمان لنگ طرف مقابل نمیموندن، ممکن بود شروعش تا عید (یا تا آخر عمر) طول بکشه.
– من ۴ سال انتشارات داشتم و میتونم بگم لنگ خرید چندتا کتاب توسط مردم بودم. اگر اون خریدهای کوچک بود، بعد از تولید ۴۰ تا کتاب اکثرا تالیفی، (که همه سرمایهام رو خرجش کردم) نمیگذاشتمش کنار. به همین سادگیه. من یک پروژه ملی حیاتی برای کشور رو به خاطر رفتار پست یک نفر کنار گذاشتم و مطمئنم تا سالها خبری از اون تکنولوژی در ایران نخواهد بود. میبینی…، فقط یک نفر. یک پروژه دیگه که یک ساله کار میکنه، و یکی از بهترینها در جهانه، حاصل اعتماد یک مدیر به من بود. همین….
کلی بازدید این سایت، کلی انرژی برای من، کلی مطلب برای بینندههای سایت، وابسته به کار محمدرضا است که به من ایده و انرژی نوشتن وبلاگ رو داد، شاهین کلانتری و جادی هم همینطور، نمیتونم بگم اگر یکیشون نبودن این کار رو شروع میکردم یا نه. یک نفر یک نفر… ما صرفا آدمایی هستیم که مشعل رو میگیریم و میدیم بعدی، هدفمون اینه که این مشعل خاموش نشه. شاید یک جایی باهاش المپیک راه بندازن.
– یک نکته مهم هم اگر دقت کرده باشید، در تاثیر ما برای نوشتن کتابهای خیلی خوبه. من نگفتم هر کتاب بیخودی رو بخریم. گفتم حمایت ما از کتابهای خوب، باعث میشه نویسنده حاضر باشه برای رسیدن به شهرت و درآمدش سالها وقت بگذاره. یک کوچولو به زندگی «ویل» و «آرین» دورانت بندازید. پول یک کتاب رو میگرفتن، تا چند سال باهاش خورد و خوراکشون رو تامین میکردن تا کتاب بعدی رو بتونن آماده کنن.
من موسیقی خیابانی رو دوست دارم. بارها که این ور و اونور رفتم، وایسادم و گوش کردم. کنسرتای کلاسیک آنچنانی رو هم رفتم. یه چیزی بگم، تا شاید تا عمق وجود درک کنی که موسیقی کنار خیابونی یعنی چی؟ دو سری کنسرت بزرگ و عالی در حال اجرا هست که همشون از خوندن توی پاساژا و خیابونا شروع کردن. شاید پاپ دوست نداری، باشه، اصلا شما زندگی «علی زندوکیلی» رو بخون.
دوست دارم چند تا نکته بگم که شاید به خیلیها بر بخوره، اما خواهشا توجه کن، فکر کنم با تحلیل این چندتا بخش عمدهای از حرفای خودت رو بتونی تغییر بدی و جور دیگه بیانشون کنی:
۱- «معلمهای ما نماد علم و دانش و کتابخوانی نیستند» آدمهای مدرک گرفتهای هستند که بخش عمدهایشون کار دیگهای از دستشون بر نمیاومده. به همون اندازه با سواد توشون پیدا میشه که توی شغلای دیگه.
۲- «داشتن ماشین و … لزوما به معنای موفقیت نیست»، بگذار برات مثال بزنم، من با وقتی که روی این وبلاگ گذاشتم و میگذارم، پول چند تا ماشین خوب رو هدر میدم. اما برای من اهمیت نداره. رسالت و لذتی که دارم مهمه. معلمهای ما لزوما بدبخت نیستند. ریسک کمی هم دارن توی زندگی. فقط برای این که یهتر متوجه بشی اوضاع چطوره، یک جستجو کن ببین بهترین شغل در آمریکا (سال ۲۰۱۲ فکر کنم) چیه؟ میدونم نمیتونی حدس بزنی: استادی ریاضی! اون هم با وجود حقوق بسیار کمشون در قیاس با بقیه (سر موقع کامل برات خواهم نوشت).
۳- متاسفانه ما فقط فیلمهای آمریکا رو میبینیم و واقعیت اینجا رو. نوشته «داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان» رو بخونی متوجه میشی که از خیلی جهات حداقل از آمریکا عقب نیستیم. من خیلی از دوستا و همدورههام الان توی دانشگاههای آمریکا استاد دانشگاه هستند. با قاطعیت بهتون میگم چند تا دانشگاه رو جدا کنی (به لحاظ سواد و نه پرداخت) خیلی فرقی نیست.
در مورد دردت و نگرانیهات به تو حق میدم. اما خواهشمندم به تجربه و دانش من در سیستمهای پیچیده و چند عاملی اعتماد کن: برای تغییرات بزرگ فقط یکم تغییر لازمه. از طرفی اگر این طوره که شما میگی و مردم پیرو دیگرانند، چرا ما پیشرو آنها نباشیم؟ یک کتاب در مورد زندگینامه نلسون ماندلا هست که نوشتههاش به این حرفا مربوط میشه، اما سر صبر برات مینویسم.
وقتی مطالب فوق العاده شما رو میخونم مثل این کامنت یا همه موضوع های دیگه وبلاگتون جز حسرت دیر یافته شعله ای در وجودم روشن می کنی که سالهاست انگار زیر خاکستر خاموش مانده بود
ممنونم از شما و محمد رضا ی عزیز دل
و خواستم بگم که ای دیریافته با تو سخن می گویم
گوش ما گیر و بدان مجلس کشان
ممنون از شراب سخنی که در اختیار ما می گذاری
قدردان شما هستم تا ابد
میثم عزیز.
اگر حسام الدین چلپی نبود هیچ وقت نطق مولوی گشوده نمیشد.
این سخن شیرست در پستان جان
بی کشنده خوش نمیگردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد
مستمع چون تازه آمد بیملال
صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال (1)
تا وقتی مخاطبین طلب نکنند دست نویسنده و دل او به قلم نخواهد رفت. گاهی اوقات وظیفه محور بودن خیلی کارسازه! هر کسی وظیفه خودش رو بشناسه و بهش عمل کنه. آره درست میگی. “برای تغییرات بزرگ فقط یکم تغییر لازمه” ما شروع تغییر هستیم . تک تک ما آدم هایی که پای پست های تو کامنت میذاریم ….
من تغییر رو شروع کردم به دنبال شما. دارم زمان خالی برای کتاب خوندن کنار می ذارم. پول واسه کتاب خریدن . اینها اثر پست های شماست . امیدوارم این کامنت ها نطق شما رو گشاده تر کنه.
درود بر شما
پی نوشت: 1- شعر از مولوی- مثنوی معنوی- دفتر اول – بخش 117
From احسان کارگزارفرد on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش یازدهم: تا با ارزشترین و زیباترین شی تزئینی ممکن را داشته باشیم (کتابخانه).
Go to commentFrom افشین on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش دوم: تا ذهنچران و چشمچران نباشیم!
Go to commentFrom لیلا on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom لیلا on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش پانزدهم: تا دنبال کار بینقص نگردیم، بلکه به دنبال کارهای خوب و بینقص بگردیم!
Go to commentFrom حمید محسن زاده on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom یاور مشیرفر on آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on نکاتی برای کتابخوانی (۱): برای مطالعه و کتابخوانی، از رانندگی آموز، اگر طالب فِیضی.
Go to commentFrom میم on گامهایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۳- معنی مدرکها و عنوانها را بدانیم و یاد دهیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on گامهایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۳- معنی مدرکها و عنوانها را بدانیم و یاد دهیم.
Go to commentFrom فرشيد on دنیا از نگاه داده: داستان گاو قهوهای و قدرت در دست نادان
Go to commentFrom عباسیان on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش نوزدهم: تا قوه تخیل و رویاپردازی را تمرین دهیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش نوزدهم: تا قوه تخیل و رویاپردازی را تمرین دهیم.
Go to commentFrom عباسیان on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش نوزدهم: تا قوه تخیل و رویاپردازی را تمرین دهیم.
Go to commentFrom مهشید on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom لیلا on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom یاور مشیرفر on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom میلاد امیری on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom محمود on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom رضا سلیمی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to comment